مقدمه: تعریفی و توضیحی در باره ی انواع قدرت و تئوریهای قدرت
انقلاب و یا تغییرات حکومتی که در طول چند هفته ی اخیر در قرقیزستان اتفاق افتاد، که پس لرزه های آن هنوز هم ادامه دارد، حرکتهای اعتراضی سرخ جامگان طرفدار نخست وزیر سابق تایلند – تاکسین شیناواترا – جنبش مردم ایران در سال پیش و سایر جنبشهای مردمی ضرورت بررسی و همچنین درک درست از مسئله و مفهوم ساختاری قدرت، اشکال اعمال خشونت، فشار و قدرت توسط قدرتهای سرکوبگر؛ مقاومت مردم سازمان یافته و غیر سازمانیافته در مقابل قدرت، و شیوه های گوناگون مبارزه با قدرت را بصورت – تا آنجا که امکان دارد – علمی ضروری می کند. در قسمت اول این بررسی به معرفی نظریه های مربوط به قدرت – بیشتر در حوزه ی جامعه شناسی – بعد بررسی تئوریهای قدرت در روابط بین الملل و اقتصادی سیاسی بین الملل خواهم پرداخت. در نهایت با مطالعه ی جنبش ایران و تاجکیستان بعنوان مطالعه ی میدانی جمع بستی از نوشته ی خود ارایه خواهم داد.
این نوشته بیشتر برای دانشجویان علوم سیاسی، جامعه شناسی، روابط بین الملل و بطور عموم برای دانشجویان علوم اجتماعی و رشته های علوم انسانی نوشته شده است. طبیعی است برای کسانی که در نهادهای حقوق بشری، جریانهای فمنیستی و ملی/قومی و سایر نهادهای مدنی فعال هستند نیز قابل استفاده خواهد بود. هدف نوشته جدا کردن تئوری های مربوط به مفهوم قدرت (متاتئوری) از موسسات قدرت و افراد و یا گروهائی که برای منافع خود از قدرت و یا توانائی های خاصی استفاده می کنند. بدیگر بیان نویسنده بین مفهوم قدرت همچون یک ظرفیت/پتانسیل، و بالفعل شدن آن و از قوه به فل درآمدن آن مرز قایل است و سعی در توضیح و تاویل این مهم و تشریح اشکال قدرت خواهد بود. اما در رابطه با تئوری و تعریف آن از نظریه زیر استفاده خواهد شد:
“Theory is always for someone and for some purpose. All theories have a perspective. Perspectives derive from a position in time and space, specially social and political time and spaces. The world is seen from a standpoint definable in terms of nation or social class, of dominance or subordination, of rising or declining power, of a sense of immobility or of present crisis, of past experience, and of hopes and expectations for the future. Of course, sophisticated theory is never just the expression of a perspective. The more sophisticated a theory is, the more it reflects upon and transcends its own perspective; but the initial perspective is always contained within a theory and is relevant to its explication. There is, accordingly, no such thing as theory in itself, divorced from a standpoint in time and space. When any theory so represents itself, it is the more important to examine it as ideology, and to lay bare it concealed perspective” Robert W. Cox, Neorealism and its Critics ed. R. O. Keohane, 1986.
" تئوری همیشه خواستگاهی دارد و برای هدف و منظوری از آن استفاده می شود. همه ی تئوریها چشمآنداز و مقصد مشخصی دارند. نقطه ی عزیمت همیشه از یک مقام و جایگاهی در زمان و مکان، بخصوص زمان و مکانهای اجتماعی و سیاسی نشئت می گیرند. جهان پیرامون ما را می توان از زاویه دیدگاهای ملی، طبقات اجتماعی، از موضع گروه هائی که دارای قدرت هستند و زیردستان، از منظر قدرتهای رو به افول و قدرتهای در حال عروج؛ از نوعی سکون و یا بحران و در نهایت از منظر امید و انتظار برای آینده ی پیش رویمان می توان مشاهد کرد...."
مقاومت و مبارزه همیشه در ارتباط با قدرت و چگونگی اعمال قدرت توسط نیروهای حاکم و یا مسلط قابل بررسی است. شدت و اشکال گوناگون اعمال قدرت به انتخاب راهکارهای گوناگون مبارزه ختم می شود. گرچه همه ی مبارزات و مقاومت های مردمی و سازمان یافته نتوانسته اند به مطالبات و خواسته های بنیادی و ساختاری خود دست یابند ولی تا زمانیکه قدرت و استفاده از قدرت توسط رژیم های گوناگون نظامی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی وجود دارد مبارزه نیز وجود خواهد داشت. تائید و تاکید روی این مسئله در فرهنگ ایرانیان و ایرانی امر جدیدی نیست.
بررسی قدرت در علوم اجتماعی عمومن و علوم سیاسی بویژه بعنوان یک مورد مجادله برانگیزدر حوزه ها و مکتبهای گوناگون دانشگاهی عمل کرده است. در تعریف آن، احزاب سیاسی نیزبطور اولی در کشمکش هستند. درک امکان اختلاف پژوهشگران بر سر تعریف مفهوم ساختاری قدرت، امرسختی نیست. هر تعریفی در تئوری نتایج مشخصی در زندگی سیاسی و تشکیل و برپائی قدرت های سیاسی خواهد داشت و بدین جهت نیروهای گوناگون اجتماعی و سیاسی بنا به وسع و امکان خود در صدد تعریف و یا بازتعریف مفهوم قدرت آنگونه که آنها دنیا را می بینند و یا می خواهند باشد، هستند.
آنچه که مسلم است این است که معنی و تعریف قدرت بعد از جنگ جهانی دوم بخصوص در طول دهه های اخیر تعمیق و گسترش داشته و امروزروابط قدرت بطور قطعی بغیر از حوزه های اقتصادی، سیاسی، نظامی؛ پروسه های اجتماعی و ساختارهای هویتی (فرهنگی) را نیز در بر می گیرد. بدین ترتیب قدرت و مفهوم قدرت به یک پدیده ی پیچیده ی تئوریک/علمی و اجتماعی تبدیل شده است.
زمانی قدرت به معنی ظرفیت و توانائی تعبیر می شد. امروزمی دانیم که قدرت در روابط خانوادگی، انجمنها و نهادهای فرهنگی و روابط غیر رسمی نیز خود را نشان می دهد. بطورعموم و در سالهای شکل گرفتن علوم اجتماعی مفهوم قدرت به معنی استفاده از نیروی نظامی با استفاده از تکنیک مدرن، ظرفیتهای سازمانی و اقتصادی یک کشور قابل تعریف بود. قدرت یا اینکه ظرفیت افراد و گروه ها در وادار کردن دیگران به انجام خواسته های آنها برداشت می شد. یعنی اگر کسی و یا کسانی افراد و یا گروه ها وادار به انجام دادن کارهائی بکنند که خلاف میل آنها باشد، این فرد و یا افراد/گروه ها دارای قدرت هستند.
برای درک کلاسیک از مسئله قدرت می توان به ماکیاولی بر گشت. البته بودند فیلسوف های یونانی و یا از سایر ملل قدیم که در رابطه با مفهوم قدرت نظر داده و آن را توضیح داده باشند ولی با توجه به حجم مطلب نمی توانیم تا این قدر در مطلب عمیق شویم. کسانی که با علوم سیاسی و یا سیاست آشنائی دارند ماکیاولی و نظریات او که در کتاب شاهزاده تدوین شده است بیاد دارند. کتاب شاهزاده ی ماکیاولی در حقیقت دستورالعملی است برای اداره ی استراتژیک یک دولت مستقل توسط مسئول/مسئولین. این نظریه بعد ها توسط دیگران تکامل پیدا کرد و با عنوان رئالیسم قدرت شناخته شده است..
رئالیسم قدرت: برطبق این نظریه سیاست و قانون حاکم بر روابط بین الملل مبتنی است بر نظم آنارشیستی که تشکیل دهندگان این نظم دولت های ملی هستند. این موسسات (دولت ها) برای حفظ منافع اتباع خود و پیاده کردن سیاست های اقتصادی، در تلاش کسب و حفظ قدرت می باشند. این دولت ها در عملکرد های اقتصادی، سیاسی و نظامی خود خرد گرا هستند[1].
نظریات طرفداران این مکتب را می توان با سیستم حاکم بر بازار مقایسه کرد. یعنی رقابت در بین شرکت ها باعث افزایش مرغوبیت کالا ها بوده و کاهش قیمت را هم بدنبال خواهد داشت ولی از آن جایی که احتمال ایجاد کارتل ها و تراست ها وجود دارد این شکل از تولید می تواند رقابت را از بین برده ویا به حداقل تقلیل دهد و افزایش قیمت ها را بدنبال داشته باشد. ایجاد کارتل ها پایان وجود نوعی دموکراسی در بازار است و ایجاد بلوک های نظامی و سیاسی قوی به ضرر کشورها و قدرت های ضعیف تمام شده و نقطه ی پایانی بر وجود روابط آنارشیستی در سیستم می گذارد.
وجود و اهمیت نظریه آنارشیسم در روابط بین الملل برای رئالیست ها همانقدر اهمیت دارد که نظریه مبارزه ی طبقاتی برای مارکسیست ها. باید تاکید کرد که در سه دهه ی اخیرهردوی این نظریه ها مجبور به تعدیل در برخی از نظریات خود گشته و یا بطور کلی اجزاء استدلالی جدیدی را به تئوری های خود افزوده اند.
نظریه آنارشیسم در روابط بین دولت ها بدین معنی است که، در عرصه ی بین المللی فقط دولت های مستقل با سیاست های مستقل و جود دارند و همکاری آزاد و برابر حقوق دولتها هست که فرم و محتوی روابط بین الملل را رقم می زند. ادامه دهندگان این نظریه به غیر ازماکیاولی 1513، عبارتند از ژان بودن 1576 و هابز1651 که نظریات آنها بعد ها توسط مورگان تائو، کیندل برگر و والتز تکمیل گشته و تکامل یافته است[2]. از ادامه دهندگان معاصر این مکتب می شود از ساموئل هانتینگتن نام برد. لازم به یاد آوری است که ایجاد دولتهای ملی در اروپا، با پیمان صلح وستفالی که در سال 1648 بین دولتهای اروپایی منعقد شد آغاز می شود. پایه ای ترین اصل سیستم بین المللی موجود پذیرش اصل آنارشیسم و حفظ بالانس قدرت است. از آنجائیکه در استقرار و تکامل دولت های ملی در اروپا هیچ کدام از دولت های موجود آن زمان نتوانستند به ایجاد و تدوین مقررات یک سیستم حکومتی برتر و تعیین کننده نایل گردند ساختار این نظام را آنارشیسم نامیدند.
بر مبنای تئوری آنارشیسم روابط بین الملل بر پایه ی وجود بالانس قدرت در بین دولتها استوار است. تا زمانیکه در بین قدرت های مسلط بالانس وجود دارد صلح هم حکمفرما است. جنگ زمانی در می گیرد که یکی از دولت ها به مسلح کردن خود پرداخته و ادعاهای مادی و یا جغرافیایی جدیدی را پیش کشد که قابل قبول قدرت های دیگر نباشد. با توجه به تضادهای موجود و عدم حضور یک صلح واقعی در بین اجتماعات انسانی، وجود بالانس قدرت در بین دولت ها باعث کاهش جنگ خواهد شد. به نظر طرفداران تئوری رئالیسم قدرت، علیرغم ضعف این تئوری، اعمال چنین سیاستهائی می تواند عملکرد های زیر را داشته باشد:
- سیستم بین المللی موجود که با اتکا به سیستم بالانس قدرت، رقابت و اتحاد های نظامی سیاسی در بین دولتها تعریف می شود، از تبدیل شدن یکی از کشور های قدرتمند موجود به امپراتوری گلوبال جلوگیری می کند.
- دولت های کوچک توسط دولت های بزرگ بلعیده نمی شوند
- این سیستم باعث بوجود آمدن قوانین بین المللی همچون نظام حقوقی بین المللی می گردد. این همان نظام حقوقی است که توسط دکتر مصدق انگلیس را در دخالت نابجا در روابط اقتصادی و حقوقی داخلی ایران محکوم ساخت. شکوفه دیگر این نظام حقوقی محکوم کردن آمریکا در مسئله ی نیکاراگوئه و ویتنام بوده است.
لازم به یادآوری است که در هنگام وقوع جنگ های بزرگ و منطقه ای پایبندی و اجرای چنین قوانینی ضعیف است. در سامان موجود بین الملی هر دولتی در جستجوی هم پیمانان قوی و ایجاد اتحاد های پایدار برای حفظ امنیت خود هست. چنین اتحادهایی که مکانیسم درونی آنها اغلب برای حفظ شرایط موجود و یا تغییر شرایط موجود به شرایط مطلوب ساخته شده، بارها و بارها امنیت جهان توسط دولتها و قدرتهای پیرو این نظریه بخطر انداخته و دنیا را تا لبه ی پرتگاه نابودی پیش برده است. تضاد بین کشورهای سرمایه داری – پارانتز سوسیالیسم موجود عملن وجود ندارد – اتحاد ها و رقابت های بین قطب های موجود در غرب/دنیا دلیل محکمی بر این ادعا می باشد.
بهر جهت متفکرین این نحله ی فکری بر این مسئله تاکید می کنند که عمل دولتها راشیونل (عقلایی) بوده و بر مبنای حفظ منافع و علاقه ملتهای خود استوار است. مورگان تائو در کتاب مشهور اکادمیک خود "قدرت در بین ملت ها" می نویسد که تمامی دولت ها بنا به سرشت خود بدنبال قدرت هستند.
طبق این نظریه فقط و فقط نمایندگان دولت های ملی هستند که در سیاست بین المللی حضور دارند و می توانند قراردادهای بین المللی را امضا و یا تصویب کنند[3].
از آن جاییکه بغیراز دولت ها عناصر و یا بازیگران اجتماعی دیگری در صحنه های سیاسی اجتماعی جهان حضور داشته و دارند این نظریه از درون توسط رئالیست های جدید ( پیروان نظریه سیاسی رئالیسم) و مخالفین این نظریات (مارکسیست های جدید، پسا کلنیالها، فمنیستها، نظریه پردازان محیط زیست و لیبرال ها) مورد انتقاد قرار گرفته است.
یکی از انتقادات وارده بر علیه آنارشیسم/رئالیسم قدرت، ادعای طرفداران این نظریه برخصوصیت هنجاری و نرماتیو بودن آن است و انتقاد مهم دیگر، دید وتفسیری که این تئوری از واقعیت های اجتماعی ارایه می دهد. بهر جهت پیروان این مکتب سیاسی به تعدیل و تغییر نظریات خود دست زده اند. حاصل این تغییرات شکل گرفتن مکتب رئالیسم جدید است. به نظر رئالیست های جدید بغیر از دولتها، شرکتها و کارتل های تجاری و تولیدی و همچنین سازمانهای دیگر اجتماعی بر روی روابط در حقیقت" بین الدول" تاثیر می گزارند و هدایت این روابط تنها در انحصار دولت ها نیست. با این تذکر که دولتها نقش غالب را در روابط بین المللی ایفا می کنند. از تئوریسین های مشهور این مکتب می توان از ربرت کیوهن، استانلی هوفمن، هدلی بال، ربرت گیلپین و استیون کراسنر نام برد[4]. مهمترین اصل قابل انتقاد این مکتب تاکید روی هدایت جهان توسط دولت هژمون و ضرورت رهبری هژمونیک و ایجاد روابط متقابل بین ملت ها حول چنین رهبری هست.
منظور این نظریه پردازان از هژمونی، قدرتی است که رهبری آن بطور ضمنی و یا انتخابی توسط دولتها و یا گروه های دیگر پذیرفته شده است. هژمون می تواند از تمامی وسیله های سیاسی و اجتماعی قابل دسترس برای رهبری و نیز حفظ سیادت خود استفاده کند. دو نمونه از کشورها که در سه قرن اخیرموقعیت و قدرت هژمونی سیاسی و اقتصادی داشتند به ترتیب انگلیس و آمریکا بودند و دو نمونه که کاندیدای چنین رهبری بودند/هستند فرانسه و شوروی را می توان نام برد. از نمونه های ناموفق آلمان هیتلری و ژاپن دوره جنگ جهانی دوم ارایه می شوند.
این برداشت از مفهوم ساختاری قدرت در تکامل خود؛ تاکید دارد که قدرت تنها امر مادی و تکنیکی نیست بلکه عبارت از آگاهی و دانش روی نیازها و موقعیت زیردستان باید باشد. این شناخت در عمل با سیاست ها و برنامه های مادی هژمون هماهنگ می شود. بدیگر بیان قدرت ساختاری تصویر روشنی از جایگاه و قدرت خود و ظرفیت مقاومت مردم دارد. د رنهایت تاویل این است که مردمی که زیر فشار زندگی می کنند به زیردست بودن خود راضی و قانع هستند. گاندی در بررسی قدرت استعماری انگلیس، ضعف را در مردم می دید و نه قدر قدرتی نیروهای انگلیس. استدلال گاندی کاملن درست است. اگر نیروهای انگلیس در آن زمان را به حتی پنجاه هزار نفر تخمین بزنیم – که کمتر از این رقم بود – در مقابل صدها ملیون هندی مثل قطره در مقایسه با دریا بود.
در این تعریف و یا تاویل از قدرت این محتوی نهفته است که، کسانی که به اطلاعات و دانش اجتماعی دسترسی دارند می توانند درجه ی پذیرش افراد و شهروندان یک جامعه را بسنجند و بر مبنای این سنجش ها سیاستگذاریهای جدیدی که استمرار تسلط آنها را تضمین کند، ارایه نمایند. با این تفاسیر می شود گفت که نتیجه ی بحث و پژوهشهای ذکر شده در بالا منجر به پذیرش و یک چرخش تاریخی در تعریف قدرت شد:
- حضور قدرت تنها در تولید، اقتصاد، نیروی نظامی و ابزار/تکنیک و استفاده از آن خلاصه نمی شود
- قدرت بیشتر روابط را توصیح می دهد. صد البته به بررسی اشکال تکامل و اعمال روابط نابرابر و میانکنش حاصل از چنین روابط که به روابط جدید نابرابر و قراردادها و نرمهای جدید مسلط ختم می شود را نیز در بر می گیرد. قدرت بدین ترتیب پدیده ی چند بعدی و درهم تنیده ای است که چهره های گوناگون دارد. به بیان ساده تر در تعریف روابط اجتماعی از حضور "قدرتها" باید صحبت کرد و نه یک قدرت.
یکی از کسانی که تغییرات بسیار جدی در تعریف مفهوم و پدیده ی قدرت بوجود آورد میشل فوکو فیلسوف معاصر فرانسوی هست.[5] تعریف فوکو از قدرت فرق زیادی با تعریف پژوهشگران علوم اجتماعی قبل از او دارد. تاویل قدرت فوکو از پژوهشهای عملی و مشاهدات او سرچشمه می گیرد. ساختارشکنی در قدرت، مطالعه ی شیوه های گوناگون اعمال قدرت در کوچه بازار، زندانها، در بین افراد یک خانواده، شرکتها و آگاهی و دانش از اعمال قدرت در این رابطه ها آ مرز و یا شاخص اساسی است که برای مثال بین ربرت دال و فوکو فاصله می اندازد. پژوهشگران علوم سیاسی بطور عموم می پرسیدند که قدرت چیست، ولی فوکو در پی این بود که به بیند قدرت چگونه اعمال می شود.
”A has power over B to the extent that he can get B to do something that B would not otherwise do… the focus on observable behavior in identifying power involves the pluralists in studying decision-making as their central task” (R. Dahl, 1958:463-9).
بنظر ربرت دال عملکرد قدرت را درهیرارشی موسسات دولتی چون موسسه ی قانوگذاری، اجرائی و قضائی می شود بررسی کرد. قدرت بنظر دال عبارت از کنشی است که بر طبق آن یک موسسه، فرد و یا افراد، افراد و گروه های دیگر را برخلاف میل خود وادار به انجام کاری کند که آنها در شرایط معمولی انجام نمی دهند. روی قابل مشاهده، سنجش و بررسی بودن این رفتار و کنشها تاکید می شود و این زمانی احتمالش بیشتر است که در ارتباط با تصمیمهای سیاسی و دولتی باشد.
برتراند راسل ریاضی دادن، کنشگر صلح و فیلسوف انگلیسی تعریف دیگری از قدرت می دهد. بنظر راسل قدرت یعنی تولید نتایج اجتماعی مشخص با استفاده از اهرمهای قدرت. بدین ترتیب بنظر راسل قدرت یک ظرفیت و یا یک توانائی است. راسل از قدرت مفهوم "قدرت بر روی"[6] را برداشت نمی کند. یعنی فردی روی فرد دیگر اعمال قدرت نمی کند. در تعریف راسل نیت و قصد عمدی برای ایجاد یک نتیجه محو شده است.
ماکس وبر یکی دیگر از کلاسیک های علوم اجتماعی قدرت را چنین تعریف می کند:
”The chance of man or a number of men to realize their own will …even against the resistance of others who are participating in the action” (Weber 1948/1970:180).
این تعریف به تعریفی که ربرت دال ارایه کرده خیلی نزدیک است. تاکید اینجا روی بازیگران و آکتورهای اجتماعی است که در اعمال قدرت بدنبال نتیجه ی مشخص و قابل اندازه گیری هستند.
استیون لوکاس[7] جامعه شناس انگلیسی که کتاب کوچک او در باره ی تعریف قدرت مورد استفاده اکثر جامعه شناسان و پژوهشگران مسئله ی قدرت قرار گرفته، معتقد است که در تعریف وبر تاکید روی افرادی است که بدنبال هدف مشخص بوده و با تصمیم گیری و برنامه ریزیهای دقیق در صدد رسیدن به این هدف هستند. ولی این تعریف دارای کسری جدی است. این تعریف آن افراد و گروه ها را که به خواستهای خود می رسند شامل می شود. کسانی که اعمال قدرت می کنند بدون اینکه به خواسته هایشان برسند و یا اساسن خواست مشخصی داشته باشند را در بر نمی گیرد.
در این تعریف ها بیشترین تاکید بر "قدرت داشتن و اعمال قدرت روی چیزی و یا پدیده ای" مطرح است. بر خلاف این نظریات، پژوهشگران معاصر از دیگر اشکال قدرت نام می برند. برای مثال: "قدرت با..."، "قدرت در..." و یا "قدرت درون... یک پروسه و یا پدیده" از موارد تبلور قدرت است که مورد مطالعه قرار گرفته است. توضیح و تعریف این اشکال قدرت و یا اعمال قدرت در بخش های دیگر این نوشته پرداخته خواهد شد.
به نظر استیون لوکاس سه مکتب و یا حوزه ی تعریف قدرت در علوم اجتماعی قابل تشخیص است:
1. مکتب اولی بیشتر به ربرات دال و همفکران لیبرال او منتسب می شود. در این مکتب تنها دو بازیگر وجود دارد. کسی دارای قدرت هست و کسی که فاقد آن. استفاده از قدرت باعث انجام عمل و یا کنشی می گردد که بازیگر اصلی (مطیع) بطور طبیعی مایل به انجام آن نیست. در این ستیز و تضاد نکته ی مهم این است که به بینیم چه کسی از نتیجه ی زورآزمائی پیروز بیرون می آید. قدرتی که خواست خود را به دیگری تحمیل می کند ویا آن نیروئی که بطور طبیعی بایست در مقابل فشار و اعمال قدرت مقاومت نشان دهد؟ باید تاکید کرد که نتیجه ی این اعمال قدرت قابلیت اندازه گیری و یا نتجه ی مبارزه و زورآزمائی قابل سنجش است.
2. مکتب علمی و یا گفتمان سیاسی دوم با دو جامعه شناس بنامهای پیتر باچراچ و مورتون بارتز شناخته شده است. این جامعه شناسها معتقد هستند که ربرت دال و رئالیستهای قدرت تنها یک چهره ی قدرت را می بینند. دال تنها به بررسی قدرت در حوزه ی عمومی و سیاست پرداخته و جلوه های گوناگون عملکرد قدرت در حوزه ی خصوصی را نادیده گرفته است. آنها همچنین توضیح می دهند که خیلی از پژوهشگران دسته ی اول وارد مسایل اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و عمومی – جائیکه بقول آنها تصمیمات جدی اتخاذ نمی شود – نمی شوند و بدین ترتیب در دستور کاررسمی سیاستمداران و تصمیم گیرندگان قرار نمی گیرد.
“Of course power is exercised when A participate in the making of decision that affect B. Power is also exercised when A devotes his energies to creating or reinforcing social and political values and institutional practices that limit the scope of the political process to public consideration of only those issues which are comparatively innocuous to A. to the extent that A succeeds in doing this, B is prevented, for all practical purposes, from bringing to the fore any issues that might in their resolution be seriously detrimental to A´s set of preferences” (Bacharach & Baratz, 1962: 7)
بدین ترتیب پدیده ها و حرکتهای اجتماعی و یا موضوع های روزمره و مهم مردم از دستور کار خارج می شوند و هرگز بعنوان مسایل قابل اهمیت مورد مداقه و تصمیم قرار نمی گیرند. تنها مواردی اهمیت پیدا می کنند که منافع طبقه ی مرفه جامعه را تامین کرده و یا مورد توجه/علاقه ی نیروهای قدرتمند جامعه باشند. بدین ترتیب مسایل مردم و کسانی که قدرت کمتری دارند، یا در سایه قرار می گیرد و یا هرگز مطرح نمی شود. این، یعنی دادن/حضور قدرت بیشتر به گروه خودی و حذف "آن دیگری ها" از صحنه ی سیاسی/اجتماعی کانون های تصمیم گیری.
یکی از مهمترین ویژه گی حرکتهای نیروی مقاومت و جنبش تغییر طلب بدین ترتیب باید این باشد که دست به حرکات و اقدامات بزنند که موضوعی که مورد توجه نیروهای حاکم نیست؛ در دستور کار سیاسی، سیاستمداران و نخبگان جامعه گذاشته شود. استفاده از ابزار مناسب، جلب وسیعترین نیروهای تغییر طلب به حمایت از این مطالبات، استمرار در کار و تاکید روی اهمیت موضع و حفظ آن در دستور کار، جنبش را قطعن به تغییراتی که می خواهد هدایت خواهد کرد.
ارایه ی یک نمونه شاید لازم باشد. خواسته های زنان علیرغم این که آنها دوشادوش مردان در انقلاب ایران شرکت داشتند و بعد از آن نیز در سایر عرصه های اجتماعی سیاسی اگر بیشتر از مردان فعال نبودند به اندازه آنان در مسایل روزمشارکت داشتند، در دستور حوزه های رسمی سیاسی کشور قرار نگرفته و موضوع اصلی بحث مطبوعات و سایر رسانه های جمعی نیست. اگرچه هنوز هم به گونه ای سعی می شود که از برسمیت شناختن اهمیت مقام زنان در سیاست، اقتصاد و فرهنگ – طرفه رفته و خواست آنها را در حاشیه ی مسایل سیاسی قرار دهند؛ گروهی از زنان فعال جامعه با تدارک و سازماندهی جنبش یک میلیون امضا و جنبشهای فمنیستی دیگر امروز امکان انکار حضور فعال زنان در همه ی عرصه های اجتماعی و مطالبات برابرطلبانه ی آنها را به حداقل رسانند. البته فراموش نباید کرد که تا برابری حقوق زنان با مردان خیلی راه است و شاید مقاومت اصلی در این پروسه را از طرف کسانی به بینم که خود را روشنفکر و دمکرات می خوانند.
همین طور هست عامل موضوع و مسئله ی شدت تاثیر انسان، تکنیک و جامعه ی مصرفی در تخریب محیط زیست. در بین دو جنگ جهانی، و بعد از جنگ دوم جهانی، پژوهشگرانی که در نوک تیز تحقیقات زیست محیطی قرار داشتند به پیش بینی چنین تاثیراتی پرداختند. در دوره ی نخست وزیری خانم ... در نروژو دهه ی هفتاد کمسیون سازمان ملل به تخریب بی رویه ی طبیعت و آلودگیهای ناشی از مصرف ذغال، نفت، بنزین و ایجاد کربن در هوا هشدار داد. ولی تنها در اواخر قرن پیشین و اوایل دهه ی قرن جدید بود که این هشدار ها تاثیر خود را گذاشته و پذیرش وجود چنین خطری و گرفتن تصمیماتی اگرچه کمرنگ در کنفرانسهای کیوتو و دانمارک نشانه های چنین اهمیتی هست. بدون تردید وسایل ارتباط جمعی/مطبوعات و نیروهای روشنفکر در پیش بینی گسترش این خطر و اگاهی دادن نقش عمده داشتند.
بهر صورت فمنیستها نیز به تعریف رابرت دال انتقاد دارند. بنظر این جریانها، نظریات دال بیشتر به تعریف قدرت (قابل اندازه گیر) در حوزه ی عمل مردها مربوط می شود و تاکید می کنند که در حوزه ی فعالیت زنان – البته بطورعموم – استفاد از چنین مکانیسمهائی و اعمال زور، خشونت و قدرت منفی به شکلی جامعه ی مردان استفاده می کنند، متداول نیست. هانا آرنت در این مورد نظر دیگری دارد...
پژوهش: آراز م. فنی شنبه، 2010/05/01
ادامه دارد
_________________________
1- نگاه کنید به آثار هدلی بال، جامعه ی آنارشی1995،؛ گلدستین، روابط بین الملل؛ 1999، و هتنه بیورن روابط بین الملل به سوئدی 1995.[1]
- Björn Hettne, Susanne Strange/ مراجعه کنید به مراجع یاد شده در پاورقی شماره 1 و نوشته های بیورن هتنه و سوزان استرنج[2]
[3]7 - اگر منظور از دولت ملی، دولتی هست که بر پایه ی نفوذ و قدرت یک قوم یا ملت استوار باشد چنین دولت خالصی کمتر وجود خارجی دارد. دولت آپارتاید آفریقای جنوبی و یا کره ی شمالی استثنا هستند تا قاعده. بدین ترتیب می توان از دولت هایی که اصل آن بر پایه ی شهروندی و حقوق شهر وندی استوار است یاد کرد و یا اینکه از دولتهای همپیوند نام برد. در واقعیت سیاسی/اجتماعی ما ترکیبی از این دو خصوصیت را همزمان داریم.
[4] – Robert Keohane, S. Hoffman, Hedley Bull, R. Gilpin, S. Krasner and Kenneth Waltz
من در مقالاتی که در رابطه با روابط بین الملل، مسایل ملی و قومی نوشته ام بطور مختصر به - نظریات فوکو اشاره کرده ام. مراجعه کنید به مقالات من در این مورد
و کتابهای فوکو [5]-
[6] – power over, power with, power to and power within
- با گئورگ لوکاچ اشتباه گرفته نشود.[7]