"آمدم، دیدم، فتح کردم!"
این چکیدهٔ ساده بینانه ای است که با آن تاریخ از ژولیوس سزار یاد میکند.
"آمدم، کُشتم، رفتم!"
چکیدهٔ واقع بینانه ای خواهد بود که با آن تاریخ از اولیایِ فقیهِ (نا)جمهوریِ اسلامی یاد خواهد کرد.
آمدند، کشتند و هنوز میکشند!
برخی از شعبان بی مُخ هایِ معمم ِ ضحاک که ائمه جمعه نام دارند، در خطابه هایِ سیاهشان چندی است که پارس زنان تنها راه نجاتِ سلطنتشان را در کشتار "محاربان" میدانند ("حذفِ اعضایِ فاسد از بدن"). این "نظریه" و کشفِ این آقایان تنها از کژ اندیشی شان نیست، بلکه از وحشت شان نیز آب میخورد. آقایان از بقایِ خود در هراسند.
کشتار صبح روز نوزده اردیبهشت جزئی ازین مداوایِ شرایط است. اینکه قتل ِ دولتی ِ پنج عزیز دربندمان در آستانهٔ سالروز قیام خرداد انجام میشود با این "کشفِ علمی" جانوران تطبیق میدهد.
کاش مجال میداشتیم تا به ریش این زباله های سیاسی بخندیم. نه تنها امروز میهنی را به عزا نشانده اند بلکه خطر فوریشان برایِ عزیزان در راهرو مرگ لرزه بر اندام تک تکمان میاندازد.
این اضطرار شرایط حتی مجال برگزاری یک عزایِ معمولی را از ما میرباید. باید با یک چشم بگرییم و با چشم دیگرمان را به تحلیل شرایط بپردازیم و از عزیزان در راه رو مرگ دفاع کنیم. و هیچ سپر دفاعی برای این عزیزان قویتر و مؤثرتر از افشایِ سیاسی و سراسریِ رژیم ضحاک نیست. باید با بهره گیری از شُمار میلیونی مان در خارج و با به راه اندازی کارزارهایِ یگانه و سراسری آنچنان ضربه ای به رژیم بزنیم که بار دیگر پیش از قتل ِ عزیزانمان چند بار به عواقب جنایاتش بیاندیشد.
به گمان من نبودِ همدلی سیاسی و برنامهٔ مشترک بین نیروهایِ سیاسی اپوزیسیون شرایط نامساعدی برایِ کارزارهایِ حقوق ِ بشری و انجمنی ِ فراسازمانی فراهم کرده که نتیجهٔ مستقیم آن این است که با وجودِ میلیون ها مهاجر در خارج از کشور، صدایمان و حضور نمودوارانه مان ابدن در تناسب با شُمارمان نیست.
در نبردی این چنین سخت و خونین که در آن عزیزانمان دارند بهایی چنین گزاف برایِ آزادسازی میهنمان میپردازند وظیفه نخستین ما مهاجرین در خارج، افشایِ جنایاتِ ضحاک است. آنان که در داخل هستند سهم خودشان را در وظاِیف تاریخیشان انجام میدهند. به گمان من زمان آن فرا رسیده که به چاره اندیشی برایِ یافتن راه هایِ کاراتر برایِ یاری رسانی به مبارزهٔ آزادیبخش ِ عزیزانمان در داخل باشیم.
نبودِ اعتماد و چه بسا حضور بدبینی ِ کُهن و پوست کلفت بین سازمانهایِ سیاسی کار را به جایی کشانده که تنها اقداماتِ فراگیر "فرا سازمانی"، که علیرغم غیرسازمانی بودنشان از حمایت، کما بیش، همهٔ سازمان ها برخوردارند، میتوانند از اهرم اتحاد برای افزایش کارایی کارزار استفاده کنند. سازکارهایِ برپاساختن ِ چنین "چتر" یا "چترها"یی را، که قادر به جلبِ اعتمادِ هم میهنانِ مهاجر و سازمانهایِ سیاسی و انجمن ها باشند، باید دریابیم و به گفتمانِ سراسری ش نهیم. افزودن یک "انجمن ِ تازه"، به انجمن هایِ موجود دردی را دوا نمیکند. کلیدِ گفتمان باید در یافتن ِ چگونگی ِساختن ِ "پُل"هایی باشد بین گردانهایِ مختلفِ جامعهٔ مهاجرین.
من نگرانِ سرنوشتِ عزیزانمان در راهرو مرگ، در روزها و هفته هایِ آینده، هستم.
وقت تنگ است و خطر مرگ بر در میکوبد.
رضا هیوا
دوازده ماه مه ۲۰۱۰
پاریس
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد