logo





بازهم در نقد بینش اروپا محوری و
ضرورت توسعه بینش جهان محوری

چهار شنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۸۹ - ۱۲ مه ۲۰۱۰

یونس پارسا بناب

درآمد
از زمان آغاز پروسه مستعمره سازی وتسخیر کشورهای آسیا ، آفریقا و آمریکا ، مردمان غیر اروپائی ( غیر غربی = شرقی ها ) که دارای پیشینه های فرهنگی متفاوت و متنوعی بودند ، پیوسته با زور و نیرنگ وادار گشتند که شیوه زندگی خود را طبق الگوی " از آنها بهتران " تعیین و تنظیم سازند . در عمل ، سیاست های ذوب سازی ، همگونی سازی و یکسان سازی که نیروهای استعمارگر اروپائی بر مردمان کشورهای " مشرق زمین " اعمال می کردند به غیر از پروسه فلاکت بار پولاریزاسیون ( شکاف اندازی و قطب سازی ) که منبعث از حرکت پیوسته سرمایه در جهت انباشت نابرابر بود ، نمی توانست چیز دیگری باشد . به موازات فتح آمریکا و دیگر نقاط جهان در قرون شانزدهم ، هفدهم و هیجدهم اکثر مورخین ، صاحب نظران و دولتمردان اروپائی هر واقعه و تغییری را از منظر اروپا محوری = اروپا مرکز بینی مورد بررسی قرار داده و کوچکترین توجهی به بینش ها و منظرها و خدمات مردمان مشرق زمین ( آفریقائی ها ، آسیائی ها و... ) که غیر اروپائی ( غیر غربی ) بودند ، نکردند . امروز این بینش به اسم اروپا محوری ( اروپا مرکز بینی = اروپا مداری ) مورد نقد جدی و ریشه ای از سوی طرفداران نظرگاه انسان محوری ( انسان مداری = جهان مداری ) در راس آنها مارکسیست ها ، قرار گرفته و آنها مبارزه علیه آن را جدا از مبارزه علیه هژمونی و موجودیت نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) نمی دانند . در حال حاضر رسانه های گروهی جاری همراه با اکثریت قابل توجهی از آکادمیسین های تاریخ سیاسی و جامعه شناسی در کشورهای توسعه یافته مرکز ( شمال ) تحت تاثیر بینش اروپا محوری تصویری از تاریخ عمومی جهان را عرضه می کنند که طبق آن سرمایه داری که در اروپا رشد و نمو کرد نخستین صورت بندی اقتصادی – اجتماعی و آخرین آن است که جهان را به سوی شرایط هوموژنیکی ( همگونی = همسانی ) برده و آن را بر اساس ارزش های غالب در غرب ( اروپا و شمال آمریکا ) " متحد " و " منسجم " ساخته است . برعکس حامیان این گفتمان ، مارکسیست ها و دیگر نیروهای برابری طلب که عمدتا دارای بینش جهان مدارانه ( و انسان مدارانه ) هستند ، با استناد به فعل و انفعالات تاریخ عمومی جهان بر آن هستند که جوامع پیشاسرمایه داری در دوران قدیم ( بطور نمونه در قرون چهاردهم و پانزدهم ) نیز نه تنها از همدیگر جدا نبودند ، بلکه درون نظام های کم و بیش منطقه ای و شبه قاره ای در رقابت با همدیگر بودند . بررسی تاریخ عمومی جهان بر خلاف روایت مورخین اروپا محور ، نشان می دهد که سیر تاریخ تحول اروپا منجمله ریشه های اصلی تمدن اروپا ( غرب ) نه تنها " استثنائی " و " بی نظیر " نبوده ، بلکه از بسترهای کلیت تمدن بشری که در کشورهای مختلف جهان بوجود آمده و توسعه یافته بودند ، نشات گرفته است . در این نوشتار بعد از بررسی اجمالی تعریف و تشریح بینش اروپا محوری و مولفه ها و ویژگی های مهم آن به چند و چون ضرورت ایجاد و ترویج بینش جهان محوری ( انسان مداری ) در تقابل با بینش اروپا محوری می پردازیم .

بینش اروپا محوری چیست و چه می گوید ؟
تاریخ شکلگیری و رشد فرهنگ اروپا محوری ( اروپا مرکز بینی ) که امروزه یک فرهنگ مسلط در نظام جهانی سرمایه است ، به قرون شانزدهم ، هفدهم و هیجدهم ( از آغاز دوره رنسانس تا عصر روشنگری ) می رسد . این بینش با اینکه خود را به تمام معنی یک پدیده اروپائی تعریف و بیان می کند ولی ادعا دارد که جهان را باید از منظر و مدار اروپائی مورد بررسی و شناخت قرار داد . علیرغم نقد رادیکالی که مارکس و سپس بخشی از مارکسیست ها از بینش اروپا محوری در قرون نوزدهم و بیستم انجام دادند ولی مولفه های این نظرگاه هنوز به عنوان گفتمان های مسلط در خدمت نظام جهانی سرمایه باقی مانده و در عصر بعد از پایان دوره جنگ سرد در شکل گفتمان های مسلط مثل " تلاقی تمدن ها " در هر دو بخش نظام – کشورهای متوفق مرکز و کشورهای دربند پیرامونی – رایج تر و رسانه ائی تر گشته اند . این بینش چه نوع دنیائی را مجسم و بیان می کند و مولفه های اصلی آن کدامین هستند ؟ فرهنگ اروپا محوری معتقد است که جهان " غرب " نه تنها از آغاز تولدش " بی نظیر " بوده بلکه یک پدیده ازلی است . این اختراع مصنوعی به جهان " شرق " ( کشورهای آسیا ، آفریقا ، آمریکای لاتین و اقیانوسیه ) نیز در این بینش اتلاق می گردد . به عبارت دیگر ، فرهنگ اروپا محوری جهان را به دو بخش مصنوعی و کاذب " غرب " که ازلی و بی نظیر است و " شرق " که نمی تواند به بقای خود ادامه دهد مگر اینکه راه و رسم و شیوه اروپای ابدی و بی نظیر را بپذیرد ، تقسیم می کند . یکی از تبعات گسترش این بینش تدریس تاریخ شکلگیری تحول و تمدن غرب است که از یونان باستان شروع شده و بعد از گذر از روم به اروپای مسیحی فئودال و بالاخره به سرمایه داری اروپا ختم می گردد . بطور اجمالی مؤلفه های اصلی بینش اروپا محوری که هنوز هم در مدارس ، دانشگاه ها ، موزه ها و فکرانبار ها تدریس و تبلیغ می شوند ، به قرار زیر هستند : 1 – این بینش شکلگیری و تحول یونان باستان را که تحقیقا فراورده و محصول تمدن های بین النهرین و مصر و آفریقای شرقی یعنی دنیای شرق بوده است را منکر گشته و به زور تلاش می کند که یونان و یونانیان باستان را اروپائی قلمداد کند . 2 – این بینش بشریت را به نژادهای مختلف تقسیم می کند که پایه های اصلی " بی نظیری " اروپا و وحدت فرهنگی اروپائیان را بنا سازد . 3 – این بینش ، مسیحیت را که با زور به اروپا ضمیمه ساخته است عامل عمده در تضمین وحدت فرهنگی اروپا محسوب می دارد و بدین وسیله به پدیده دین یک نقش " فراتاریخی " داده و جایگاه بی نظیر آنرا ابدی می سازد . 4 – بالاخره این بینش جهان غیر اروپائی را به خاور نزدیک و خاور دور و میانه بر اساس همان اصل نژاد پرستی و دین گرائی تقسیم می کند . این چهار مولفه و اجزاء اروپا محوری که به شیوه های متفاوت در دوره های مختلف باهمدیگر ادغام گشته اند در سراسر تاریخ مدرن اروپا به وضوح ملاحظه و دیده می شوند . به هر رو اروپا محوری به معنی واقعی آن یک تئوری اجتماعی نیست چرا که یک تئوری اجتماعی اجزاء مختلف را به صورت یک چشم انداز جهانی و منسجم در خود جمع می کند ولی اروپا محوری یک بینش متعصبی است که فکت های تاریخی و تئوری های اجتماعی را مورد تحریف قرار می دهد . این بینش در انطباق با منافع ایدئولوژیکی جاری خود به یکی از اجزاء خود تکیه کرده و دیگر اجزاء را نادیده می گیرد و بر عکس . برای مثال ، برای مدت ها بورژوازی در اروپا نسبت به مسیحیت ابراز عدم اعتماد و حتی تنفر می کرد و دقیقا بخاطر این امر بود که اسطوره یونان باستان قد علم کرد . ولی بعد از تفوق سرمایه داری بر کلیسا و دیگر نهادهای مذهبی تاکید بر یونان باستان و یونانیان قدیم کاهش یافت و امروز سرمایه با سلطه بی قید و شرط خود بر دین و مذهب ، دیگر آنچنان که باید و شاید به اجداد و اسلاف افسانه ای یونانی خود توجهی نمی کند . شایان توجه است که برخلاف ادعای مورخین اروپا محور و اوریانتالیست ، یونانیان قدیم نه تنها " ضد شرقی " نبودند بلکه به طور کلی به این امر آگاهی داشتند که اجداد آنها با مردمان و تمدن های مشرق زمین ( مصری ها ، فینیقی ها ، بابلی ها و... ) رابطه خویشاوندی داشته و بخش قابل توجهی از تمدن خود را نیز مدیون تمدن مصری ها و غیره می دانستند . تلاش زبان شناسان اروپامحور در جهت این امر که زبان یونانیان باستان را از بستر اصلی آن ( زبان های مشرق زمین ) جدا سازند ، باعث شد که آنها به تخریب تکامل زبان ها و علوم زبان شناسی در قرن نوزدهم متوسل گردند . امروز زبان شناسان بی غرض اذعان می کنند که زبان یونان باستان را بطه ای نزدیک با زبان های قدیمی سرزمین های فینیقیه و مصر داشته است . ولی زبان شناسان اروپا محور در همکاری با رهبران جنبش ادبی رمانتیسم یک زبان اسرار آمیزی به نام " پروتو آریائی " را اختراع کردند که بدین وسیله افسانه خود مبنی بر اینکه یونانیان قدیم به تمام معنی "آریائی" خالص بودند ، را جا انداخته و برای مردم اروپا پذیرش آن را آسان تر سازند . بطور کلی اروپامحوری بر آن است که از زمانی که اروپا به منطقه سرمایه داری تبدیل گشته و برای رشد خود شروع به فتح جهان کرد ، این " حق " به او اعطاء گشت که مناطق دیگر جهان ( مشرق زمین ) را نیز نمایندگی کرده و حتی مورد قضاوت خود نیز قرار دهد . ولی واقعیت این است که این " نمایندگی " و " اعطای حق " توسط الزامات و ماهیت رشد سرمایه داری دیکته شده و تعیین می گردد . یعنی رشد سرمایه داری که شکاف اندازانه و پر از قطب سازی ( پولاریزاسیون ) است ، جهان را به دو بخش پیرامونی و مرکز تقسیم می کند . به عبارت دیگر روند شکاف اندازی که ناشی از روند جهانی گرائی ( گلوبولیزاسیون ) است جهان را بر خلاف ادعای اروپا مداران ، به دو بخش مجزا از هم شرق و غرب تقسیم نکرد بلکه اروپای آتلانتیک را همراه با آمریکای شمالی و ژاپن به مرکزهای مسلط نظام و دیگر نقاط جهان را به کشورهای پیرامونی دربند نظام تبدیل ساخت : به دو بخشی که نه تنها جداناپذیر از هم هستند بلکه مثل دو روی یک سکه لازم و ملزوم و مکمل یکدیگر می باشند . علت " نمایندگی " دیگر نقاط جهان توسط " غرب " دقیقا همین پدیده پولاریزاسیون است که امروز با تشدید جهانی شدن سرمایه عمیق تر و فراگیرتر گشته است . امروز نیز مثل گذشته ، بینش اروپامحوری همراه با بینش اوریانتالیسم با تمام قوا تلاش می کند که این " حق نمایندگی " اروپا را که چیزی غیر از ابدی ساختن پولاریزاسیون نیست در اذهان عمومی مورد توجیه قرار دهد . به نظر نگارنده نیروهای چپ مارکسیست و دیگر نیروهای برابری طلب که خواهان پرورش و ایجاد جهان بینی انسان مدار ( جهانی محور ) هستند باید تلاش کنند که تحریف ها ، افسانه سازی ها ، دوروئی ها و نیرنگ های اروپا محوران و متحدین آنها بویژه اوریانتالیست ها و پسا- مدرنیست ها رسوا سازند .

ضرورت توسعه بینش انسان محوری ( جهان مداری )
بدون تردید تعبیه و ایجاد یک بدیل جدی با بینش جهان مدارانه ( انسان محوری ) با اینکه یک وظیفه طولانی و طاقت فرسا است ، ولی برای چالشگران ضد نظام در مبارزه علیه نظام جهانی از اهمیت استراتژیکی مهمی برخوردار است . اهمیت ساختمان این بینش ناشی از این امر است که گفتمان های متعلق به نظر گاه اروپا محوری که در حال حاضر به خاطر هژمونی بورژوازی از موقعیت متوفقی برخوردار هستند ، بر نقش تعیین کننده و " مافوق تاریخی " فرهنگ در جوامع تکیه کرده و عقب ماندگی و توسعه نیافتگی جوامع کشورهای پیرامونی را تابعی نه از ویژه گی های حرکت سرمایه ( و پولاریزاسیون منبعث از آن ) بلکه از ویژه گی های فرهنگی آن جوامع قلمداد می کنند . این گفتمان ها به قدری تسلط دارند که امروز حتی بعضی از مارکسیست ها ( که من ترجیح می دهم از آنها به عنوان " مارکسیست های مبتذل " یاد کنم ) به دام اروپا محوری افتاده و متعصبانه از " استثنائی " بودن ماهیت و " طبیعت " تاریخ تحول اروپا دفاع می کنند . مضافا ، نظرگاه اروپا محوری که پیوسته " شرق " و " غرب " را به عنوان دو بخش جدا و مستقل از هم محسوب می دارد ، رابطه دیالکتیکی و لازم و ملزوم و مکمل بودن بخش مرکز و بخش پیرامونی را نادیده گرفته و پروسه انباشت نابرابر بر اساس "مبادله نابرابر" بین کشورهای مسلط مرکز و کشورهای دربند پیرامونی را به کلی انکار می کند . در صورتیکه انباشت نابرابر ضمن اینکه جاده را برای هوموژنی سازی ( همسائی و همگونی ) در کشورهای مرکز مهیاتر می سازد ، به همان اندازه عملا جلوی هر حرکت در جهت همگونی و همسائی سازی را در کشورهای پیرامونی مسدود می سازد . در واقع سرمایه داری واقعا موجود با ایجاد انباشت نابرابر از توسعه نیروهای تولیدی در سطح جهانی جلوگیری کرده و با اعمال شیوه و نحوه انباشت سود نابرابر در آن جوامع عملا امر " رسیدن به آنها " را که دائما تبلیغ می کند ، به کلی غیر قابل امکان می سازد . این وضع علت اصلی تسلط و تفوق سرمایه داری در سطح جهانی است . بنابراین تا زمانی که این وضع ادامه دارد سرمایه داری در سطح جهانی موقعیت مسلط و تفوق خود را حفظ خواهد کرد . با اینکه نظرگاه اروپامحوری و دیگر نظرگاه های منبعث از روند تجدد طلبی سرمایه داری نزدیک به 120 سال است که توسط مارکس و مارکسیست ها و همچنین دیگر نیروهای برابرطلب ( منجمله آنارشیست ها ) مورد نقادی جدی و ریشه ای قرار گرفته اند ولی کماکان از یک قدرت ایدئولوژیکی قوی بویژه در کشورهای مرکز ( منجمله ژاپن ) در بین طبقات حاکمه و هم چنین میان طبقات کارو زحمت نیز برخوردار هستند . این امر نشانه ای از هژمونی طبقاتی بورژوازی در سطح جامعه را بخوبی ترسیم می کند . بورژوازی های کشورهای دربند پیرامونی نیز چه آنهائی که در حاکمیت هستند و چه آنهائی که در خارج از حاکمیت ( در درون اپوزیسیون ) قرار دارند ، نه تنها به " بی نظیر" و " استثنائی " بودن راه تکامل در تاریخ اروپا را قبول دارند بلکه اعتقاد دارند که تنها راه توسعه و پیشرفت برای کشورهای دربند نیز همانا راه " تقلید و دنباله روی " از غرب ( اروپائیان آمریکای شمالی و کشورهای اروپای آتلانتیک ) است تا بلکه روزی " به آنها " برسند . ولی واقعیت نشان می دهد که مردمان فرودست کشورهای پیرامونی که تحقیقا 80 در صد کل جمعیت پنج میلیارد نفری کشورهای جهان سوم را در بر می گیرند ، نه تنها کوچکترین بهره ای از این تقلید ها و دنباله روی ها نبرده اند بلکه قویا و بیش از پیش به قربانیان اصلی پروسه های دردناک " رسیدن به آنها " بویژه سیاست های " صنعتی سازی " و " خصوصی سازی " ، تبدیل گشته اند . برای اینکه چالشگران ضد نظام به عنوان " روشنفکران ارگانیک " و جدی این قربانیان نقش موثری در تعبیه و تنظیم استراتژیهای مبارزاتی خود علیه نظام ایفاء کنند، ضروری است که تضاد موجود بین مرکزها و پیرامونی ها را که " منفجر کننده ترین " تضادی است که سرمایه داری بوجود آورده ، نه در حاشیه بلکه در قلب تحلیل های خود قرار دهند . تا بروز و رشد بحران عمیق ساختاری اخیر نظام از بهار 2008 به این سو ، خیلی از گرایش ها و نیروهای متعلق به چپ و سوسیالیسم در تحلیل ها و پروژه های استراتژیکی مبارزاتی خود آن طور که باید و شاید به بعد امپریالیستی حرکت سرمایه، موقعیت کلیدی قائل نشده و بطور قابل توجه و چشم گیر به بررسی اهمیت آن نمی پرداختند . این گرایش که بویژه بعد از فروپاشی شوروی و تبدیل چین به یک کشور سرمایه داری بین روشنفکران چپ و مارکسیست در دو دهه 80 و 90 دامنگیرتر گشت ، نشان داد که آنها شدیدا تحت تاثیر آموزش های مربوط به بینش اروپامحوری که در گفتمان های جدید ، " پایان تاریخ " ، " ظهور آخرین انسان " و " تلاقی تمدن ها " منعکس بودند ، قرار داشتند . در این دوره 20 ساله ، خیلی از چپ ها منجمله بخشی از مارکسیست ها ، از استعمال واژه امپریالیسم حذر کرده و آنرا حتی غیر علمی اعلام کردند . در عوض آنها از واژه هائی چون سرمایه بین المللی و یا " سرمایه فراملی " که به نظرشان ابژکتیوتر و علمی تر به نظر می رسید ، استفاده کردند . مثل اینکه جهان ما فقط توسط قوانین اقتصادی تنظیم و اداره می گردد و دولت ها ، سیاست ها و دیپلماسی ها و ارتش ها و توان های طبقاتی بطور روشن و قویا از صحنه جهان رخت بربسته اند! . در صورتیکه بررسی تکامل سرمایه داری نشان می دهد که پدیده امپریالیسم معجونی از الزامات و قوانین برای بازتولید نظام سرمایه در سطح جهانی است و اتحادها و ائتلاف های اجتماعی ، ملی و بین المللی که پیوسته در حال تعبیه و تنظیم استراتژی های سیاسی هستند ، در خدمت بازتولید سرمایه قرار دارند . به کلامی دیگر جهان ما برخلاف ادعاهای حامیان اروپامحور و مبلغین پسا - مدرنیسم آنها بیش از هر زمانی در گذشته به ملت – دولت ها ( کشورها ) و کشورها به ملیت های گوناگون و ملیت ها هم به طبقات مختلف تقسیم شده ا ند . در واقع ، آنچه که مرز و بوم نمی شناسد و حامیانش علم پایان تاریخ و ظهور انسان گلوبال را به اهتزاز درآورده اند ، چیزی به غیر از خود سرمایه نیست که با حرکت لاینقطع خود " گلوبالیزاسیون " جهان را به سوی آپارتاید و قطب سازی ( پولاریزاسیون ) افقی وعمودی در سطح کره خاکی به پیش می برد .

جمع بندی ها و نتیجه گیری
1 – نقد و رد بینش اروپا محوری که یکی از تبعات تجددطلبی عصر روشنگری است ، به هیچ وجه به معنی نفی و یا حتی کم بها دادن به گسست کیفی که پدیده ی سرمایه داری نمایشگر آن در تاریخ عمومی جهان است و پیشرفت و توسعه ایکه این نظام ( ولو محدود و نسبی از لحاظ تاریخی ) در زمان آغاز پیدایش و رشد خود بوجود آورد ، نیست . نقادی و مبارزه علیه دیدگاه اروپامحوری از زمانی شروع گشت که بخش بزرگی از نیروهای مترقی و انسان محور بویژه خیلی از مارکسیست ها ، روی تضادهائی درنگ و تامل کردند که نظام جهانی سرمایه در سراسر جهان ایجاد کرد .
2 – تردیدی بر این امر نیست که این نظام که امروز با یک بحران عمیق ساختاری روبرو گشته است ، بویژه در سی سال گذشته " جهان را فتح کرد " و برای سرمایه بازاری " آزاد " به بزرگی کره خاکی بوجود آورد ، اما آنرا " همگون " و جهانیان را " یکسان " نساخت . گسترش این نظام بر خلاف ادعاهای حامیانش که پذیرش بازار آزاد و دیگر ویژه گی ها و ارزش های " دنیای غرب " برای بشر رستگاری ، امنیت ، حقوق ، دموکراسی و ... به ارمغان می آورد ، تا آنجا که قدرت داشت جهان را به شکل عجیب و غریبی پولاریزه ساخته و آنرا عموما به شیوه قهرآمیزی به دو بخش مکمل و لازم و ملزوم " مرکز " و " پیرامونی " تقسیم کرد .
3 – بررسی قابل تامل تاریخ تکامل این نظام بخوبی نشان می دهد که این نظام دقیقا به خاطر حاکمیت منطق حرکت سرمایه بر جوهر و ماهیت آن بطور ناگزیر از ابتدا یک نظام امپراطوری بود . هدف این نظام از همان اوان تولدش انباشت نابرابر هر چه بیشتر سود و ثروت و قدرت از طریق استثمار عمدتا کارگران خودی " کشورهای مرکز " از یک سو و غارت و تاراج منابع طبیعی و انسانی کشورهای دربند پیرامونی و انتقال آنها به حساب اولیگوپولی های حاکم در کشورهای مرکز از سوی دیگر بوده است . بر اساس این روند تاریخی ، این نظام نمی تواند جهان ما را به آن صورتی که قربانیان نظام می خواهند و آرزو دارند ببینند ، در آورد . اکثریت قابل توجهی از مردم جهان ، برخلاف رسانه های گروهی جاری و اکثر اکادمیسین ها و دولت مردان اروپامحور و پسا – مدرنیست ، به شیوه ها و شکل های متنوعی انگاشت و عملکرد جهانی شدن دم بریده سرمایه را رد کرده و خواهان جهانی شدن انسان ها بر محورها و مدارهای همگونی ، همبستگی ، و همدلی با چشم اندازهای سوسیالیستی هستند .
نتیجتا ضروری است که چالشگران ضد نظام به عنوان روشنفکران ارگانیک با تمرکز ، تامل و تحلیل از اوضاع جهان معاصر بر روی توسعه نابرابر منبعث از نظام جهانی سرمایه ( امپریالیسم ) به مبارزه بی امان خود علیه بینش اروپامحوری و آموزه های کاذب آن مثل ظهور " انسان گلوبال " ، " پایان تاریخ " و " تلاقی تمدن ها " شدت بخشند . تنها از این راه است که نیروهای ضد نظام امکان تعبیه یک استراتژی که توسط آن قربانیان نظام را از یوغ نابرابری های حاکم رها ساخته و جاده را برای گذار به دنیائی پر از همگونی ها ، همزبانی ها ، همبستگی ها بین مردمان جهان آماده سازند .

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد