تقدیم به حمید سلطان زاده ی عزیز
که مهرش در دل ماست
حسرت ست مرا
به این
رفاقت
میان دریا و آسمان
که خشم را
بی ریا تقسیم می کنند
میانه ی خود
بدان حالت
که دوستی را
آنگاه که موج می خروشد و
و زخشم کف به لب
آسمان ابرو درهم کشد
و چهره سیاه دارد
وآنگه که آسمان برقش شمشیر شود بُرنده
دریا سینه برای پذیرش اشکش
باز میدارد
تا مهربانانه میزبانی شود بارانش را
و آنگاه که آسمان
خورشید را
بی حضور مزاحم ابر میزبانی کند
دریا دریا دل شود
از حضور
آفتاب و آسمان
چه حسرتی دارم در دل
از نبود دریائی
و آسمانی
در میانه یِ
جمعی
که دوستی را
از خانه بدر کرده اند
در زمان غوغا زدگی تمدن سرد
و ماشین چهره ی آدمیان
حسرتی ست در دل مرا
از دوستی
آسمان و دریا
به تاریخ ۲۴ اپریل
بر کاغذ ثبت شد
رضا بایگان ـ المان
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد