برای خواندن سفیدی ها و حرفهای نانوشته اینگونه مقالات، تنها تأمل کافی نیست. مهربانی هم لازم است.
بدون «مهر» کینه ها اصالت مییابند. بدون مهر، تنها فاصله خالی بین انگشتان دیده میشود و امتناع انصاف و واقع بینی، چشمان مان را لوچ و قیچ میکند.
مهر که باشد «در انتهای غم همیشه پنجره ای باز است.»، مهر که نباشد «کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند» و خدا نیز به شیطان مبدل میشود.
************************** آنکه يوغ را بپذيرد کامياب مى گردد...
من چندین بار به کوبا سفر کرده ام.
از «هاوانا» و «ماتانزاس» و «تری نیداد» تا «پی نار دل ریو» و «سان تا کلارا» و «کاماگوئه»،
از «گوانتانامو» و «لاس توناس» و «هولگین» تا «سانتیاگو» و «باراکوآ» و «بایآمو»،
از «وآرادرو» و «کاردناس» و «لاس ترازاس» تا «وینیالس» و «اسپری توس» و «سین فئه گوس»... همه جا را گشته ام و قاطی مردم شده ام.
از هولگین تا سانتیاگو را با دوچرخه هشت شبانه روز پا زدم، به جاهای دورافتاده، مناطق کوهستانی و کوره دهات هم رفته ام.
پای صحبت مردم، از استاد دانشگاه و روشنفکر و عضو حزب کمونیست تا کارگر و کشاورز و هنرمند و کشیش و دانشجو و زن خانه دار و دختران زیبایی که روسپی یا «خینه تریا» jinetera نبودند اما پی همدمی یا درهمی میگشتند، نشسته ام.
به یک کنسرت پر از شور و حال هم، با شرکت ملکهی موسیقی کوبا «اومارا پورتوندو» Omara Portuondo (ادیت پیاف کوبا)، رفته و، با هواداران هنرمندان بزرگی چون «نوئل نیکولا» Noel Nicola (ترانهسرا، آهنگساز و خوانندهی فقید کوبایی)، «پابلو میلانس»، «سیلویو رودریگز»Silvio Rodríguez ، «انریکه خورین» Enrique Jorrín (خالق موسیقی و رقص چاچاچا) و «بنی موره» Benny Moré که ترانهای «یا سون لاس دوسه» YA SON LAS DOCEبا صدای او است ــ گپ زده و نظرشان را در مورد کوبا و ایران...پرسیده ام.
گذارم به چند موزه و بیمارستان و تعاونی و کلیسا و مزرعه و کارخانه و مدرسه و مرکز سالسا salsa (رقص بومی مردم کوبا) و، «کاسا پارتیکولار» Casa Particular (خانه هایی که مسافر میپذیرند)، نیز افتاده و تلخ و شیرین کوبا را تا حدودی میشناسم.
کوبا، سرزمین «خوزه مارتی» است. همو که در شعر «ستاره و یوغ» گفت:
بنگر اين دو مظهر زندگانى را که چه دردناک به تو ارمغان مى دهم فرزند.
بنگر و بگزين يکى يوغ است هر که آن را بپذيرد کامياب مى گردد چونان نر گاوى رام ، در خدمت خان بر بسترى از کاه گرم خواهد آرميد و يونجه فراوان خواهد يافت و دومى رمزى است که خويشتنِ من پديد آورده است چونان قله اى که با کوه به دنيا مى آيد و آن ستاره است که نور مى افشاند و نابود مى کند و چون در دست حاملان خود بدرخشد تباهکاران مى گريزند . آن که نور به همراه دارد هميشه تنها است.
******************************************* کوبا در زمان باتیستا، عشرتکده غربی ها بوده است.
در هاوانا مناطقی مثل «میرامَر» Miramar، «لاپلایا» la playa و «کرجاتا» querejeta را دیدم که شیک و اعیان نشین است. (و باور نکردم با همه وسعتش صرفاً دیپلمات نشین باشد)
به آلونک ها و به اصطلاح آپارتمان های سر به گریبان و درب و داغون هم که پَسابِ فاضلاب از پله ها سرازیر میشد و در هر گوشه اش جل و پلاس پهن بود و ساکنین آن به طرز عجیبی در هم میلولیدند، سر زدم و همآن جا در یک «کاسا پارتیکولار» (خانه محقری که مسافر میپذیرفت)، اتراق کردم.
با آنچه فحشا مینامیم تصادف کردم. یکی دوتا نبود و مرا به فکر فرو برد. حضور سنگین فحشا در جامعه شاد و سراسر رقص و آواز کوبا،پرمعنا است. متوجه شدم اگر فحشا هست ما به ازایش، اعتیاد و جیب بری و خشونت نیست و این برایم قابل تأمل بود. البته نمیدانم واقعاً فحشا چه هست و چه نیست. دو دختر آلمانی را دیدم که جداگانه به دو مرد کوبایی دلار میدهند و همدیگر را میبوسند. فردی که کنارم ایستاده بود گفت: این دخترها با دوست پسرشان به هم زده اند و آماده اند کوبا...
یک زن هلندی هم گفت اصلا برای همین منظور به کوبا آمده و فرد دلخواهش را یافته است. مردی کانادایی را هم دیدم که...
در مناطق توریستی و در حوالی هتل ها و رستوران ها، فحشا (البته نه فقط از سوی کوبایی ها) جریان دارد.
به یاد فيلم ارزشمند «من کوبا هستم»، Soy Cuba [I am Cuba] اثر کارگردان گرجستانی، «میخائیل کالاتوزوف» მიხეილ კალატოზიშვილი افتادم که ظاهر و باطن کوبا و مسئله فحشا را به تصویر میکشد. بخشی از فیلم گرچه به زمان باتیستا اشاره دارد اما انگار آینه تمام نمای امروز کوبا هم هست.
از فیلم «من کوبا هستم» نیز پیدا است که در زمان باتیستا، کوبا عشرتکده آمریکایی ها بوده است. البته انقلاب که شد فحشا از جامعه غیبش زد اما بدجوری دوباره سرک کشیده است.
آیا سیخکی و به زور دگنگ با آن مقابله شد که دوباره سر و کله اش پیدا شده است؟ آیا چشم بستن به روی فحشا، همانند رواج دو نوع «پزو» (واحد پول کوبا) و رواج دوباره شرکتهای خصوصی و امکان مالکیت بر لوازم تولیدی، از پس لرزه های شرایط دشوار حاکم بر کوبا است و با صنعت توریسم رابطه دارد؟
آیا فقر بیش از حد، یا گردشگران بی احساس و گرسنه ای که دوست داشتن را غذا خوردن و، آمیزش را گاز زدن همبرگر میپندارند ــ فحشا را، این چنین عیان کرده که گاه مادری (مادری واقعی) دختر جوانش را تعارف میکند؟
من خودم دو بار این منظره را از نزدیک دیدم. یکبار در هاوانا و بار دیگر در سانتیاگو.
یک شب در هاوانا قدم میزدم که دو زن بسیار زیبا سلام کردند و گفتند: «شب هاوانا میرقصد.»
به من فهماندند گرچه ثروتمند نیستند اما پول نمیخواهند و اگر بخواهم یکی (و مدام تأکید میکردند فقط یکی از ما) میتواند همراهم بماند.
چون انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکردند گفتم ببخشید شما کوبایی هستید؟ هر دو با صدای بلند جواب دادند: سی...سی Sí... Sí (بله...بله)
اینگونه موارد را ندیده بودم. شگفت زده و وسوسه شدم. تنزه طلبان باید برایشان پیش بیاید تا حس کنند چه میگویم.
آنکه مسن تر بود گفت این که گفتیم فقط یکی از ما، برای این است که من مادر، و او دختر من است. دخترم دکتر بیمارستان سالوادور آلنده در هاوانا است. ضمناً ما انقلابمان را دوست داریم و از آنها نیستیم که خودشان را به توریست ها میچسبانند تا به تورنتو و مونترآل بروند یا یک «مهیتو» Mojito (نوشیدنی ویژه کوبا که روی آن چند برگ نعناع میگذارند) بنوشند.
از قیافه شان پیدا بود که در پی کلک و مَلک نیستند و قصد دزدی و تیغ زدن ندارند. نمیدانم چرا راهم را گرفتم و رفتم اما پاک وسوسه شده بودم. کمی بعد پشیمان شدم و برگشتم. گفتم علی الله هرچه باداباد، میگویم باشد، گمشان کردم، هرچه گشتم پیدا نکردم و با خودم گفتم ای بابا چه غلطی کردم گفتم نه...
فردا از سر کنجکاوی و شاید هم پستی رفتم بیمارستان و بعد از پرس و جو، خانم دکتر را دیدم. فوری آب پاکی روی دستم ریخت و گفت: No se puede entrar dos veces en el mismo río از یک رودخانه بیش از یکبار نمیتوان عبور کرد. (برای بار دوم نه رودخانه آن رودخانه است و نه آدم آن آدم...) خیال نکن پیشنهادم را تکرار میکنم. دیشب، دیشب بود. گذشت. من روسپی نیستم. فقط انسانم...
******************************************* از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم.
در کوبا قطع آب و برق و خرابی تلفن های شهری و سیستم حمل و نقل امری کاملاً عادی است. وصل کردن یک مینی بوس به انتهای یک اتوبوس و حرکت به وسیله موتور اتوبوس، ساختن اتاق بسیار بزرگ به روی تریلی هیجده چرخ ارتشی برای حمل مسافر، گاری هایی که به وسیله قاطر کشیده میشود...
سه چرخه های قراضه ای که راننده اش عرق ریزان، مسافران را هن و هن کنان میکشد...همه و همه عادی است. من خودم (اگرچه نباید، چون پلیس ببیند صاحب سه چرخه را جریمه میکند) ــ یکبار به جای راننده نشستم و پا زدم تا خستگی در کند. با اینکه کوهنوردی میکنم و دوچرخه سوار هستم و چابک، بیچاره شدم و رّب و رُبّ م در آمد. سه چرخه ها مال عهد بوق بود.
البته اگر کسی برای ییلاق و قشلاق راهی کوبا شود، همیشه سوار تاکسی های شیک توریستی و اتوبوسهای ویژه بشود و سر از هتل های سوپر لوکس ۵ ستاره «وآرادرو» varadero که در اروپا و آمریکا هم مانندش کم است، در آورَد و میگو و بوقلمون و قرقاول و «مُهیتو» Mojito (نوشیدنی ویژه کوبا) نوش جان کند و کنار دریا، ماساژ و ناز و کرشمه های آنچنانی مدهوشش نماید، از کوبا جز بهشتی برین چیزی نمیبیند.
در شهرها که مردم فقط مواد غذایی سهمیه بندی شده گیرشان میآید (و نه روستاها که به مواد غذایی مستقیماً دسترسی دارند) به کودکان زیادی برخوردم که گرسنگی و کمبود پروتئین از چهره اشان نمایان بود.
در هاوانا نزدیک مرکز شهر (در محلی که مثلاً شهر بازی کودکان بود)، بزی نر (قوچی)، گاری کوچکی را میکشید و بچه ها به ترتیب سوار گاری میشدند و دور میدان میچرخیدند. همانجا به رهگذران آبرومند (و نه گدا) برخوردم که عکس بچه خردسالشان را نشان میدادند و از من تقاضای یک سیب یا یک بیسکویت داشتند...
گرچه اغلب گزارش های خبرگزاری های غربی و آمریکایی که هر یک منافع استراتژیکی و عقیدتی خاصی را دارند، اساساً بر سیاه نمایی و «یک کلاغ، چهل کلاغ» استوار است اما، فقر و رنج مردم کوبا، واقعیتی است که مسقل از گزارشات آنان نیز وجود دارد و نباید مثل کسانی که در مورد کاسترو، خوب را خوبتر میبینند، با آمار و ارقام دروغ ماست مالی کرد.
فقر و رنج مردم کوبا واقعی تر از تبلیغات نئوفاشیستها و «میامی نشینان کوبایی» است، اما واقعیت بزرگتر، شدت تحریمها و توطئه ها است و نیز، مردمی که گرچه با درآمد بسیار اندک و در شرایط مسکونی بسیار تأسف بار زندگی میکنند اما، روی پاهای خود زندگی میکنند و خود را از تا نمیاندازند. مردمی که فیدل کاسترو را دوست دارند و از او شنیده اند: از بین وابستگی و تنهایی، دومی را انتخاب میکنیم.
البته کسانی هم هستند که به او و برادرش رائول بد و بیراه میگویند و از «ویوا فیدل» (زنده باد فیدل)... Viva Fidel...Viva Fidel که گاه تلویزیون از عاليترين مرجع دولتي و قانونگذاري كوبا یعنی «مجلس ملي قدرت خلق» پخش میکند، بدشان میآید.
اینها به طنز و طعنه آواز میخوانند:
پدرم کمونیست بود، ولی من نه چندان، پدرم فیدلیست بود، ولی من نه چندان...
گویی ترانه «انقلابی ها» که «گروه اینتراکتیو» در اعتراض به شرایط موجود خوانده زبان حال شان است:
ما باید هر روزه با مشکلات روزمرهمان بجنگیم
از من مخواه آنچه آنها میگویند بکنم:
که دهنم را ببندم
که دست روی دست بگذارم
که در حاشیه زندگی کنم.
از خودم میپرسم آیا فرزند من هم
همین شرایط سختی که در آن زندگی میکنیم را
به ارث خواهد برد،...
کی من بدون به همراه داشتن کارت کوچک شناساییام
میتوانم رفت و آمد کنم؟
چه وقتی؟ ما داریم با همین مبارزه میکنیم
ما، ما انقلابیها!
انقلابیهای واقعی ماییم.
که میجنگیم تا آشتی را قانونی کنیم.
می خواستم این موارد را بنویسم و ضمن اشاره به عملکرد «نفس گیر» و نه چندان پویای «کاسترو»ها، نقش تحریم دراز مدت کوبا توسط آمریکا (سارق گوانتانامو)، و دوز و کلک شرکتهای چند ملیتی را که عامل اصلی زندگی بخور و نمیر مردم کوبا است، باز کنم اما برای قضاوت همه جانبه، توشه کافی و صلاحیت لازم را ندارم.
نمی توان کشوری را به همراه ایده ها و نظمش به داوری نهاد، هنگامی که با همه وسائل سعی میشود از پیشرفت آن جلوگیری به عمل آید و با فشار گرسنگی و بیماری مجرای تنفسی اش را مسدود سازند و به زانو درآورند.
بهتر دیدم یکی از معماران اصلی انقلاب کوبا، را که در میهن ما ناشناخته است معرفی کنم. «کامیلو سیئن فوئه گوس»
در مورد فراز و نشیب زندگی وی غیر از مقاله ای که خودم در دانشنامه آزاد ویکی پدیا نوشته ام، (به زبان فارسی) مطلبی نیافتم.
******************** فیدل، کار تو حرف ندارد.
Camilo Cienfuegos Gorriaran کامیلو سیئن فوئه گوس (۶ فوریه ۱۹۳۲ ـ ۲۸ اکتبر ۱۹۵۹) انقلابی بزرگ کوبا است که به دلیل شهرت «فیدل کاسترو» و «ارنستو چه گوارا» آنچنان که باید در خارج از کوبا شناخته شده نیست.
از حادثه سقوط هواپیما و مرگ وی بیش از پنجاه سال میگذرد اما، هنوز مردم کوبا یادش را گرامی میدارند و دولت کوبا نیز خود را به او میچسباند و از او تأئیدیه میگیرد.
در اکتبر ۲۰۰۹ تندیس صد تُنی عظیمی از کامیلو سیئن فوئه گوس به مناسبت پنجاهمین سال در گذشتش در میدان انقلاب شهر هاوانا نصب شده که زیر آن جملهای از او خطاب به فیدل کاسترو دیده میشود: «Vas bien, Fidel» فیدل، کار تو حرف ندارد!
داستان این جمله از این قرار است:
در هشتم ژانویه سال ۱۹۵۹ وقتی کاسترو گفت به جای زندان، مدرسه ساخته شود نظر کامیلو سیئن فوئه گوس را پرسید که او اینگونه پاسخ داد:
«Vas bien, Fidel» کار تو حرف ندارد.
*************************** آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟
البته ساختن مدرسه به جای زندان حرف ندارد و کار بسیار درستی است ولی آیا سخن کامیلو سیئن فوئه گوس در همه موارد صادق است؟
• اینکه با کنار زدن ژنرال باتیستا، همهٔ زمین های کشور پس گرفته شد و به برزگران و کارگران کشاورزی منتقل گردید و مردم کوبا خودشان صاحب اختیار منابع طبیعی، صنایع و خدمات اولیه شدند،
• اینکه بیماری های عفونی و مسری تحت کنترل در آمد و کوبا به عنوان یکی از کشورهای جهان سوم، در زمینه بهداشت عمومی با پیشرفته ترین کشورهای جهان قابل مقایسه است،
• اینکه انقلاب کوبا برابری و برادری همه شهروندان را عرضه کرد،
• اینکه در کشور جوخه های مرگ وجود ندارد و برخلاف انقلاب فرانسه هیچ کشیشی اعدام نشد.
• اینکه بیسوادی، ریشه کن شد و آموزش رایگان برای همه در دستور کار قرار گرفت،
• اینکه شهروندان کوبا این امکان را در اختیار دارند که بدون پرداخت حتی یک سِنت، از کودکستان تا سطح دکترا تحصیل کنند،
• اینکه در رادیو، تلویزیون و رسانه های چاپی کشور، آگهی های تجارتی جای ندارد،
• این واقعیت که کوبا، دو سال بعد از انقلاب، تجاوز سازمان داده شده از سوی دولت آمریکا به خلیج خوک ها را خُرد و نابود کرد و بیش از نیم قرن، از این جزیرهٔ کوچک کارائیب که فاصله چندانی با مراکز توطئه ندارد، به ایستادگی خود ادامه داد،
• این واقعیت که کوبا با غروب اتحاد شوروی و تحولات اروپای شرقی در سالهای ( ۱۹۸۹- ۹۱)، هشتاد و پنج درصد تجارت خارجی و هفتاد درصد از واردات و منابع مالی و اعتباری اش را از دست داد، تولید ناخالص ملی از هشت میلیارد دلار به دو میلیارد دلار کاهش یافت، با سقوط بازار شکر که سالانه سه بیلیون دلار برای کشور درآمد داشت، و با شدت گرفتن تحریمهای آمریکایی و از دست رفتن همه بازارها... غرق ماتم شد اما...اما، جان به در برد و دوباره سرپا ایستاد و شادی کرد و رقصید ــ همه و همه نیکو است و حرف ندارد، ولی آیا سخن کامیلو سیئن فوئه گوس در همه موارد صادق است؟
از قدیم و ندیم دولت آمریکا در پی ساقط کردن انقلاب کوبا است تا منافع از دست رفته شرکتهای چند ملیتی احیا شود و آب رفته به جوی باز گردد، از حمله به خلیج خوکها و تلاش امثال آیزنهاور و کندی و جانسون و نیکسون، تا کارتر و ریگان و بوش و اوباما...از قانون توریچلی (لایحه دموکراسی برای کوبا، ١٩٩٢) گرفته تا قانون هلمز- برتون (لایحه آزادی و همکاری دموکراتیک برای کوبا، ١٩٩۶) و تا کمسیون کمک رسانی به کوبای آزاد، ٢٠٠٤...همه و همه، همین آهنگ را مینوازند. اما، آیا واقعاً عملکرد رهبری کوبا و شخص فیدل کاسترو، حرف ندارد؟
آیا پیروی کوبا از مدل توسعه اقتصادی اتحاد شوروی که بر اساس ارزشهای مادی استوار بود، روحیه خودمحوری را بین مردم دامن نزد و به گسترش بورکراسی کمک نکرد؟ آیا از پشت کردن به نظرات چه گوارا و استراتژی وی برای مدیریت و کنترل اقتصادی، چیزی عاید مردم و انقلاب شد؟
آیا به به و چه چه بیش از حد نسبت به کاسترو، «رهبر اعظم» (Máximo Lider) در کشوری که قرار نبود هیچ کیش شخصیتی پیرامون انقلابیون زنده، در قالب مجسمه ها، عکس های رسمی، یا نام خیابان ها و مؤسسات وجود داشته باشد و گقته میشد رهبران انسان هستند نه خدا ــ به توطئه های آمریکا مربوط است؟
آیا به جای صرف آنهمه نیرو در سومالی و آنگولا و اتیوپی و موزامبیک...بهتر نبود رهبران کوبا در خط ایجاد کارخانه ها و سیستم های تولید زیربنایی میرفتند؟ آیا واردات همه چیز از شوروی و کشورهای سوسیالیستی سابق که روش حکومت کوبا شده بود، نفع مردم را در بر داشت؟
خط واردات آنقدر غالب بود که میگفتند در گذشته پیشنهاد میشد کوبا قطعات بسیار بزرگ یخ را از قطب شمال و سیبری شوروی، وارد کند تا درجه هوای هاوانا عوض شود !
آیا زد و بند در تعاونی ها و فروش بخشی از تولیدات به دلالان شهری، حضور دائمی پلیس در هر کوی و برزن، زاغ سیاه زدن همه جا و همه چیز، ممیزی کردن دموکراسی، اطلاع رسانی قطره چکانی، نسبت دادن هر اعتراضی به عوامل نفوذی بیگانه، رنجش و دوری Norberto Fuentes (نوربرتو فوئنتس)، تنها گزارشگر جنگهای چریکی رزمندگان کوبایی، نویسنده کتاب «سالهای کوبایی همینگوی»، ودوست نزدیک کاسترو که زندگینامه او را نوشته است، مرگ معترضینی چون « پدرو لوئیز بویتل» شاعر و رهبر دانشجویی و «اورلاندو زاپاتا تامایو» زندانی سرشناس سیاسی در پی ۸۵ روز اعتصاب غذا، یا رسمیت یافتن فحشا در مراکز توریستی... هم ــ تماماً به بحران اقتصادی جهانی، به دسیسه های آمریکا و به «میامی نشینان کوبایی» مربوط میشود؟
چرا بعد از نیم قرن که از انقلاب کوبا میگذرد، این انقلاب کادر انقلابی تازه نفس ارائه نداده است؟ آمدیم همین فردا هردو کاسترو (فیدل و رائول) غزل خداحافظی را خواندند، آیا علی میماند و حوضش؟
مگر کاسترو و داداشش، فردگرا و مستبد بودند و سلطنت مابآنه عمل میکردند که جلوی رشد نیروهای تازه را بستند؟
آیا انقلاب کوبا زایش کادرهای جدید و تئوریسین نداشته است؟ آیا این نیروها اگر هم وجود داشته باشند، تحلیل جدیدی از اوضاع جهانی دارند؟ معلوم است که ندارند وگرنه چرا وقتی از ۲۳ روشنفکر و استاد دانشگاه و عضو حزب کمونیست از قتلعام زندانیان سیاسی ایران در سال ۶۷ میپرسم، هاج و واج نگاه میکنند و میگویند نکند قتلعام شدگان همانند کسانی که به خلیج خوکها حمله کردند، مزدور C I A بوده اند؟!
چرا حزب کمونیست کوبا با تمام تجارب پشت سرش، تحلیلی از اوضاع جهانی در اختیار نیروهای علاقمند در سطج جهان قرار نداده است؟...وقنی از قتل عام هولناک سال ۶۷، روشنفکران کوبایی نیز بی خبرند و جمهوری اسلامی را ضد امپریالیستی تصور میکنند...چگونه میتوان انتظار تحلیل از آنان داشت؟
«قتلعام شدگان سال ۶۷ همانند کسانی که به خلیج خوکها حمله کردند، مزدور C I A بودند.» !
وقتی با جوابهای سربالا، و دره وری روبرو شدم، به یاد«تاریکی شب های بلند و سیلی سرما با تاک» افتادم و تابستان و پائیز سال پر ابتلاء سال ۶۷... و همه کسانیکه در زندانهای پیش و بعد از انقلاب همدم بودیم و سر بر دار شدند، جلوی چشمانم ظاهر شد.
نه از سر یأس که در من راهی ندارد، از بهت و حیرت اشک در چشمانم حلقه زد و گریستم. یکی گفت: من تا حالا توریست ندیدم گریه کند. حتماً «مهیتو» زیاد نوشیدی...
در مورد قتلعام ۶۷ از هر که میپرسیدم پاسخهای مشابه میشنیدم. به یاد آنهمه جانهای پاک که از چشمه عشق وضو ساختند و بر هر آنچه که هست چهار تکبیر زدند، افتادم که حتی در سرزمین انقلاب، در دیار آنتونیو ماسئو، خوزه مارتی، چه گوارا و سیئن فئو گوس، با مزدوران C I A مقایسه میشوند...
اگر «چه گوارا» که «سیلویو رودریگز» یکی از نامدارترین موزیسینهای کوبایی نامش را «تفنگ در برابر تفنگ» گذاشته، زنده بود این چنین قضاوت میکرد؟
بیش از این مرغ سحر خون به دل ریش مکن
که به کنج قفسم چون تو گرفتار امشب
بودم امید تو آیی به سرم سایه ی مهر
آفتابی شود از سایه پدیدار امشب
بسته شد هر در امید به هرجا که زدیم
چاره جویی کنم از خانه ی خمّار امشب
«در ماه خبری نیست»...
خودمان باید آستینها را بالا بزنیم.
***
برگردیم به کامیلو سیئن فوئه گوس
*********************************************** دیدار کامیلو سیئن فوئه گوس با فیدل کاسترو در مکزیک
کامیلو همرزم فیدل کاسترو، «رائول کاسترو»، «چه گوارا»... و «هوبر ماتوس» Huber Matos است. او در ششم فوریه سال ۱۹۳۲ در منطقه «لاوتون» Lawton هاوانا در یک خانواده شبه سوسیالیست که در طول جنگهای داخلی اسپانیا مجبور به مهاجرت شده بودند، به دنیا آمد. در هشت سالگی «هنر» را به عنوان رشته تحصیلی برگزید و در آکادمی هنر (سان آلخاندرو) San Alejandro/ Plastic Arts Academy ثبت نام کرد اما به خاطر مشکلات مالی نتوانست ادامه دهد و در هاوانا به خیاطی... و کار یدی پرداخت. در ۱۶ سالگی (۱۹۴۸) وارد مسائل سیاسی شد و در تظاهرات مردمی علیه افزایش تعرفه اتوبوس، شرکت نمود.
سال ۱۹۵۴ در جنبش زیرزمینی دانشجویان علیه «فولخنثیو باتیستا ثالدیوار» Fulgencio Batista y Zaldívar به فعالیت پرداخت و در هفت دسامبر سال ۱۹۵۵ در جریان تظاهرات علیه رژیم باتیستا، تیر خورد و زخمی شد.
کامیلو در تظاهراتی که به افتخار قهرمان استقلال کوبا Antonio Maceo Grajales آنتونیو ماسئو برپا شد، مورد تعرض پلیس قرار گرفت. او در پی این ماجرا به آمریکا رفت و با پایان گرفتن اجازه اقامتش راهی مکزیک شد.
در مکزیک با فیدل کاسترو که در سازماندهی انقلاب کوبا نقش داشت، ملاقات کرد و برای مبارزه اساسی با رژیم «باتیستا» دست به کار شد. کامیلو سیئن فوئه گوس در شمار هشتاد و دو نفری بود که در سال ۱۹۵۶ با «کشتی گرانما» (Granma yacht) به کوبا آمد.
دوم دسامبر سال ۱۹۵۶ کشتی گرانما با گذر از مرداب ها و راههای پر پیچ و خم به کوبا رسید اما ارتش باتیستا انقلابیون را غافلگیر کرد و با درگیری متقابل، بسیاری کشته و زخمی شدند. چه گوارا در شمار زخمیها بود.
بدنبال این ماجرا، کسانیکه زنده ماندند (کاسترو، کامیلو، چهگوارا و...) از پا ننشستند و دوباره تشکیل گروه داده، برنامهریزی کرده، منظم شده و نبرد طولانیای را با نیروهای نظامی باتیستا آغاز کردند. در پایان سال ۱۹۵۸ نیروهای شورشی توانستند تا غرب کوبا پیشروی کنند و نیروهای دولتی را از پا درآورند. نیروهای شورشی در دوم ژانویه ۱۹۵۹ به هاوانا، پایتخت کوبا رسیدند.
کامیلو سیئن فوئه گوس جزو مردان ریشو Los Barbudos – The Bearded Ones و در شمار دوازده مبارز زنده ماندهای بود که در «سیرا ماسترا» Sierra Maestra و فتح هاوانا نقش بسزایی داشت و با چه گوارا، برای فتح شهر «یاگواخی» Yaguajay و «سانتا کلارا» خیز برداشت. بعد از فرار باتیستا، او در کنار کاسترو و یارانش، در تثبیت نظام جدید کوشید و ارتش انقلاب را فرماندهی کرد.
کامیلو سیئن فوئه گوس در دستگیری انقلابی مشهور «هوبر ماتوس» Huber Matos (که به کاسترو اعتراض کرده بود)، نقش مهمی داشت و برای خود حرف و حدیث بسیار خرید. گفتند به رفقای دیروزش خیانت کردهاست. برخی او را آنارشیست و ضدکمونیست لقب دادند و بعضی از او به عنوان انقلابی خوشگذران یاد کردند...
************************************************* کامیلو سیئن فوئه گوس ۲۷ سال و ۸ ماه و ۲۲ روز عمر کرد.
مرگ کامیلو در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۹ در یک حادثه هوایی، وقتی با هواپما از شهر «کاماگوئه» Camagüey به «هاوانا» برمیگشت شایعاتی تازه بر سر زبانها انداخت و مخالفان کاسترو پخش کردند:
«هواداران باتیستا، هواپیما را انداختهاند...کامیلو، محبوب تر از کاسترو بود و خود حکومت او را سر به نیست کردهاست...هوا در روز حادثه طوفانی و نا آرام نبوده، خلبان هواپیمای سیئن فئو گوس هم کار کشته و ماهر بود. دلیلی برای سقوط هواپیما یافت نمیشود مگر دسیسه کاسترو و برادرش»
کامیلو سیئن فوئه گوس نزدیک به ۲۸ سال عمر کرد.
او در سال ۱۹۵۸ در شهر یاگواخی Yaguajayبا نیروهای باتیستا جنگید و پیروز شد و لقب قهرمان گرفت. قهرمان مردم و «قهرمان یاگواخی» El heroe de Yaguajay
پس از مرگش، در شهر یاگواخی موزهای برپا شده و زندگی وی با عکسها، تندیسها، اسناد و مجسمه بزرگی (همانند مجسمه چه گوارا در شهر سانتا کلارا)، به نمایش در آمده است.
در ۲۸ اکتبر هرسال دانش آموزان از سراسر کوبا با پرتاب گل به دریا و رودخانه از او یاد میکنند.
کامیلو سیئن فوئه گوس در آخرین سخنرانی اش (پیش از مرگ)، از انقلاب کوبا حمایت کرد. چه گوارا از او به نیکی بسیار یاد نمود و شجاعت، صمیمیت، وفاداری و هوشیاری اش را ستود و به یاد او، نام فرزندش را «کامیلو» گذاشت.
چه گوارا در کتاب «جنگ چریکی» Guerrilla.Warfare تقدیم نامهای مفصل خطاب به کامیلو سیئن فوئه گوس دارد.
***
نقش سیئن فوئه گوس روی سکههای ۲۰ و ۴۰ سنتی کوبا و نیز روی اسکناس بیست پزویی (Cuban convertible peso) دیده میشود و دانشگاه «ماتانزاس» Matanzas هم به نام او است.
عکسهای رنگ و رورفته و نه چندان پر زرق و برق کامیلو، در برخی خیابانهای هاوانا دیده میشود و مردم از وی به نیکی یاد میکنند و ترانههای چندی نیز به یادش خوانده شده است. (یکی از آن ترانه ها را در زیر همین مقاله گذاشته ام.)
باید یادآوری کنم که نام شهر Cienfuegos «سین فئه گوس» در کوبا، به کامیلو سیئن فوئه گوس ارتباطی ندارد. نام آن شهر پیش از کامیلو نیز، همین بودهاست.
********************************************* به یاد کامیلو 'Dedication to Camilo' به قلم چه گوارا
قرار ما این بود که خود کامیلو کتاب جنگهای پارتیزانی را خوانده، اصلاحات لازم را در آن بنماید ولی سرنوشت این فرصت را به او نداد. این سطور را میتوان همچون درود ارتش انقلاب به فرماندهٔ بزرگ خود و بهترین سردار چریکی پروردهی انقلاب، به یک انقلابی پاک و دوست صدیق به شمار آورد.
کامیلو سیئن فوئه گوس همرزم نبردهای بیشمار، مرد مورد اعتماد فیدل در دشوارترین لحظات جنگ و مبارز ازخودگذشتهای بود که با فداکاری خود را آبدیده میساخت و خصائل برجسته را در همرزمان پرورش میداد. تصور میکنم هر گاه موفق به خواندن این رساله که در آن تجریبات خود را دربارهٔ جنگ پارتیزانی گردآوردهایم، میگشت، آن را میپسندید. زیرا این تجریبات محصول زندگی است. ولی او میتوانست شور و هیجان عمیق سرشتی و هوش و جسارت بیمانندش را نیز که جز در نزد پارهای از شخصیتهای تاریخ به این پایه از کمال نمیرسد بر این اوراق بیافزاید. با این همه نباید دربارهٔ کامیلو سیئن فوئه گوس همچون قهرمانان افسانهای که تنها به مدد نبوغ خود موفق به اعمال شگفتانگیز میگردند، فکر کرد. باید او را همچون زائیدهٔ خلقی که وی را همانند دیگر قهرمانان شهید و سرداران خود در گزینش وسیع نبرد و شرائط دشوار آن پرورش دادهاست در نظر آورد.
نمیدانم آیا کامیلو سیئن فوئه گوس با این سخن مشهور «دانتون» دربارهٔ جنبشهای انقلابی
«جسارت، باز هم جسارت، همواره جسارت» Audacity, again Audacity, and always Audacity
آشنا بود یا نه؟ ولی در هر حال آن را در اعمال خود نشان میداد در حالی که شرائط لازم برای یک چریک، نظیر قدرت تحلیل سریع و دقیق موقعیت توانائی، پیشبینی دربارهٔ مشکلات آینده را بر آن افزوده بود.
با آن که منظور از نگارش این سطور که به سان درود شخصی من و سلام یک ملت بر قهرمان خود میباشد بیان زندگانی و شرح اعمال او نیست. باید بگویم که کامیلو سیئن فوئه گوس قهرمانی بود چیرهدست که به آسانی به آفریدن و یافتن صدها طریق و وسیله برای پیشرفت موفق میشد، زیرا گذشته از احترام فراواناش برای ملت و علاوه بر جسارت و دلیری دارای شخصیت ویژهٔ خود بود. خصوصیتی که کمتر بدان توجه کافی مبذول میشود و اغلب ناشناس میماند، عاملی که نشانهٔ آن در تمام آثار کامیلو سیئن فوئه گوس نمایان است...
فیدل دربارهاش چنین میگوید: «آن چه میدانست از کتابها نیآموخته بود، ادراک او از خواستههای ملت ادراکی طبیعی بود. ملتی که او را از میان هزاران فرد دیگری برگزیده، مرتبهای ممتاز بخشید که به بهاء دلیری، پایداری، هوشمندی و پشتکار بینظیر حاصل میگردد».
کامیلو سیئن فوئه گوس وفاداری را همچون کیش خود ساخته، زندگانی خویش را وقف آن کرده بود. وفاداری نسبت به ملت وفاداری نسبت به فیدل که ارادهی ملت را بهتر از هر کس دیگر در خود جمع ساخته است. برای این جنگجوی شکست ناپذیر این دو اصل همچون فیدل و ملت غیرقابل تفکیک بود.
************************************* چه کسی کامیلو سیئن فوئه گوس را کشت؟
بهتر است بپرسیم چه کسی ما را از وجود او محروم ساخت زیرا زندگانی افراد و مردانی همچون او با زندگانی ملت ادامه مییابد و جز با ارادهٔ ملت به پایان نمیرسد.
او را دشمن کشت زیرا نابودیاش را خواستار بود. ما نه هواپیماهای قابلاطمینان داشتیم و نه خلبانانی که دارای تجربهٔ کافی باشند و او با کار زیادی که بر عهده داشت میخواست هر چه زودتر خود را به هاوانا برساند. پارهای از خصائلاش نیز در مرگاش موثر بود. کامیلو سیئن فوئه گوس خطر را برآورد نمیکرد. خطر برایاش همچون بازیچهای بود. خود را با آن مشغول میکرد، به جنگ آن میرفت، به نبردش میخواند و با آن دست و پنجه نرم میکرد. با طرز فکر چریکی که داشت هیچ مانع و رادعی نمیتوانست او را از پیمودن طریقی که برمیگزید، بازدارد و یا از آن منحرف سازد. هنگامی شهید شد که همه او را میشناختند و مورد ستایش و محبت همهی مردم بود. اگر این حادثه لختی زودتر به وقوع پیوسته بود، داستان او به داستان دیگر فرماندهان سادهی چریک شبیه میشد.
فیدل میگوید که نظائر کامیلو سیئن فوئه گوس بسیار پیدا خواهند شد، ولی من میتوانم اضافه کنم که نظائر او در گذشته هم بسیار بودهاند و پیش از طی شاهراهی که کامیلو سیئن فوئه گوس را وارد تاریخ کرد، بدورد زندگی گفتند. کامیلو و کامیلوهای دیگر چه آنهائی که پیش از او جان سپردند و چه آنهائی که پس از او برخواهند ساخت، دلیل و بینه قدرت خلق و بالاترین نمایش نیروئی هستند که ملتی در حال جنگ برای دفاع از عالیترین آرمانهای خویش و به خاطر ایمان به تحقق برترین هدفهایاش به ظهور میرساند.
سعی در ترسیم شخصیت او موجب انطباق آن بر یک قالب خشک خواهد شد و این بدان میماند که ما او را یک بار دیگر بکشیم و ما این کار را نخواهیم کرد. بهتر است به همین توصیف طرح مانند او بس کنیم و برای جهانبینی اجتماعی و اقتصادی او که چندان هم مشخص نشده بود، حدودی ترسیم نکنیم. باید تنها به یاد داشته باشیم که در جنگ آزادیبخش هیچ سربازی با کامیلو سیئن فوئه گوس برابری نمیکرد. او به عنوان یک انقلابی کامل، فدائی خلق و صنعتگر رستاخیزی که ملت کوبا به خاطر نجات خویش بر پا کرد، هیچ گاه کمترین اثری از خستگی و نومیدی در مخیلهٔ خود راه نمیداد. کامیلو سیئن فوئه گوس رزمنده و مبارز یکی از موضوعهای صحبت روزانهاست. کسی که در هر گوشه و کنار اثر و یادی از خود باقی گذاشت. همیشه شنیده میشود: «این کار اوست».
کسی که تأثیر مشخص و انکارناپذیر خود را بر روی انقلاب باقی گذاشت و همیشه در قلب همگی آنها که پس از او خواهند آمد و آنها که به پایهٔ او نرسیدند، جای خواهد داشت. بازگشتهای همیشگی و جادوانی خاطرهی کامیلو سیئن فوئه گوس او را به تصویری از ملت شبیه میکند.
پانویس :
قانون هلمز – برتون
در ١٢ ماه مارس سال ١٩٩٦، کنگره ايالات متحده آمريکا، قانونی را بر اساس تمايلات چرکین سناتور «جِس هِلمز» Jesse Helms و نماينده اش «دان برتون» Dan Burton وضع کرد که قانون «هلمز برتون» Helms–Burton Act ناميده میشود و بر اساس آن تحريم هايی بر عليه هر کشوری در دنيا که روابط اقتصادی با کوبا داشته باشد پيش بينی میشود.
بیل کلينتون که از شکست دست اندازی هوایی به کوبا و ساقط شدن دو فروند هواپيماي ضد كاسترويي بر فراز کوبا، کفری شده بود، پشت این «تحریم نامه» رفت و اعلام نمود اگر کنگره این قانون را تصويب نکند از حق وتوی خود برضد آن استفاده خواهد کرد.
هدف اعلام شده قانون هلمز برتون ساقط کردن رژيم فيدل کاسترو است که ایالات متحده دهها بار تلاش کرد رهبرش را از میان بردارد و نتوانست.
نگاه کنید به مقاله: >قانون امپریالیستی «هلمز – برتون» و انقلاب کوبا
********************************* رکود جهانی و پاشنۀ آشیل اقتصاد کوبا
غیر از فشار دولت روسیه که دائماً طلبش را از کوبا به رخ میکشد. رکود جهانی هم قوز بالا قوز شده است.
رکود جهانی،Global recessions با ضربه به صادرات اصلی کوبا و کاهش فرصت های لازم برای تأمین مالی خارجی، تهدید های جدیدی را متوجّه اقتصاد کوبا کرده است. بحران جهانی موجب کاهش اعتبارات موجود در نزد وام دهندگان بین المللی و یا افزایش بهای این اعتبارات خواهد شد و کوبا از اثرات ناشی از آن- مانند کاهش در واردات موادّ خام برای صنایع، بی نصیب نخواهد ماند.
سقوط قیمت نیکل، به عنوان یکی از صادرات عمدۀ کوبا، موجب شد تا درآمد کشور از این محل، ۲۵۰ میلیون دلار- کمتر از آن چه که پیش بینی میشد- باشد. هم چنین، فروش سیگار برگ کوبایی به دنبال رکود، کاهش تعداد توریست ها و... حدوداً سه درصد کاهش داشت.
این کاهش، ناگزیر به روی منابع موجود برای برنامه های اجتماعی و توسعه نیز تأثیر خواهد داشت.
پاشنۀ آشیل دیگر اقتصاد کوبا، هزینۀ بالای واردات موادّ غذایی است. سال ۲۰۰۸، کوبا نزدیک به ۵/۲ میلیارد دلار برای خرید موادّ غذایی از خارج هزینه کرد، یعنی ۹۰۷ میلیون دلار بیشتر از سال ۲۰۰۷. این تفاوت اساساً در نتیجۀ قیمت های رو به رشد خوار و بار در بازارهای بین المللی بود. http://www.ipsnews.net/news.asp?idnews=46491
ECONOMY-CUBA: Keeping the Wolf from the Door
*********************************** فیلم ارزشمند Soy Cuba (من کوبا هستم)
فیلم من کوبا هستم، دارای چهار داستان فرعی (اپيزود) است که هر کدام وجهی از آسيب های اجتماعی جامعه کوبا را در دوره باتيستا روايت میکند.
داستان نخست از سويی،تصويرگر عيش و نوش گردشگران مرفه امريکايی در هتل ها، بارها و کازينوهای تجملی هاوانا (پايتخت کوبا)، و از سوی ديگر، زندگی سراسر فلاکت و بدبختی مردم بومی است که آنان را به منجلاب فساد و فحشا میکشد.
داستان دوم، داستان کشاورزی است که وقتی میبيند طلبکارش، زمين و حتی خانه او را فروخته است، همه را به آتش میکشد.
قيام دانشجويان و راهپيمايی آنان که کاسترو نیز در میانشان است، سومين بخش فيلم است و آخرين قسمت، داستان مرد صلح جويی است که با بمباران هوايی نيروهای ارتش فرزند کوچکش را از دست میدهد و به نيروهای انقلابی میپيوندد. این فیلم در غرب ممنوع بود.
**************************************** گوانتاناما در اصل متعّلق به کشور «کوبا»، است.
خوب است بدانیم که خلیج گوانتاناما Guantanamo Bayــ Bahía de Guantánamo در اصل متعّلق به کشور «کوبا»، است.
گوانتاناما، با مکزیک و «میامی» فاصله چندانی ندارد. گوشه جنوب شرقی، تهِ کوبا و در ۶۵ کیلومتری شهر «سانتیاگو» واقع شدهاست.
حدود ۵ قرن پیش (دقیقا ۳۰ آوریل ۱۴۹۴)، گذار «کریستف کلمب» به آنجا افتاد و او نامش را «بندر کبیر» Puerto Grande گذاشت.
در ۱۸ جولای ۱۷۴۱ انگلیسی ها که به کوبا (و سانتیاگو)، چشم داشتند، به آنجا ریختند. در جنگ های «اسپانیا ـ امریکا ـ کوبا»، سانتیاگو، نقش بسزائی داشت. چشم همه طرفهای جنگ را گرفته بود و به ویژه آمریکا که در گوانتاناما، به فکر برپاکردن پایگاه دریائی بود ــ آنرا زاغ سیاه میزد.
سال ۱۸۹۸ پای ارتش آمریکا به آنجا باز شد و از ۱۹۰۳ تا همین الآن گوانتانامو را صاحب شده است.
دولت آمریکا، قرارداد دلخواه خود را به مردم کوبا تحمیل کرد و اعلام نمود:
«گوانتانما»، ۹۹ سال در اجاره ما باشد...»
شاید خنده تان بگیرد اگر بگویم اجاره سالانه ۲۰۰۰ سکه طلا بود که حدود ۴۰۰۰ دلار حسابش میکردند...
جالب اینجا است که قرارداد اجاره مابین دولت آمریکا و یک شهروند آمریکایی به نام «توماس استرادا پالما»، Tomás Estrada Palma که به ریاست جمهوری کوبا رسیده بود، امضا شدهاست !
در ۱۹۰۶ «تئودر روزولت»، Theodore Rooseveltبرای در هم شکستن شورش مردم کوبا به آنجا لشکر کشید، سر و کله ارتش آمریکا، سه سال بعد باز هم پیدا شد.
آمریکا با زورگوئی،گوانتاناما را برای خودش برداشته بود و یک چیزی هم دستی میخواست...
گاهی فکر میکنم فرزانگانی چون «خوزه مارتی» Jose Marti وقتی میدیدند صغیر و کبیر برای قاپیدن و چاپیدن کوبا دوز و کلک میچینند، چه خون دل ها میخوردند...
بالاخره نظام باتیستائی در کوبا کلّه پا شد و امثال کاسترو و چه گوارا و کامیلو سیئن فوئه گوس، از راه رسیدند و از اوّل اراده کردند بزنند زیر آن قرارداد تحمیلی، اما سمبه پُرزور بود و تیغشان نبرید.
کاسترو و یارانش به حق عارض شدند...
امّا، «آیزنهاور» که گوشش بهاین حرفها بدهکار نبود. زیر بار نرفت و زور گویی ادامه داشت و خالا هم که سالها از پایان به اصطلاح قرارداد و اجاره ۹۹ ساله میگذرد، هنوز آش همان آش است و کاسه، همان کاسه....
مصاحبه با مخالفین کاسترو و کسانیکه معتقدند کامیلو، به قتل رسیده است: http://www.youtube.com/watch?v=nGiGofskx4M
در مورد قانون هلمز – برتون (علیه کوبا)
The imperialist Helms-Burton law and the myth of Cuban socialism / Mark, Detroit
چه گوارایی دیگر، میباید ! ارژنگ / آرش شماره ۵۲
گوشهای از رویدادهای کوبا در خلال ۵۵ سال گذشته / نادر ثانی