logo





قاصدک ها

دوشنبه ۱۶ فروردين ۱۳۸۹ - ۰۵ آپريل ۲۰۱۰

بهمن بازرگانی

bahmanbazargani@yahoo.com
شيوه هاي توليد کلام، مبتني بر پيش فرض هاي غالباً ناگفته يي هستند. پيش فرض ها بنيان هاي نظريه ها را تشکيل مي دهند؛ بنيان هايي که به ظاهر بر هيچ بنياني استوار نيستند الا خودشان. اما خود ايده بنيان از کجا مي آيد؟ چرا ما براي بيان يک نظريه به يک بنيان نيازمنديم؟ چرا يک نظريه را مانند يک قاصدک يا حباب صابون معلق در فضا نمي دانيم؟ کودک که بوديم فوت مي کرديم از ني در آب صابون و خيره مي شديم به حباب هاي کوچک و بزرگ. حباب معلقي از رنگين کمان که به کندي سقوط مي کند و به اندک نسيمي صعود نيز مي کند، تصور متفاوتي از بنيان به ما مي دهد.

خوانش يک

يک ساختمان بر بنياني متکي است. ستون هايي که بر آن بنيان بالا رفته اند و تيرهايي که روي ستون ها قرار گرفته اند و تمامي آن سقفي که بر اين تير و ستون استوار شده است خود بنياني براي سقف بالايي مي شود. ما وقتي حباب هاي صابون را مي بينيم يا قاصدک ها را، قصد سکونت در آنها را نمي کنيم. تا بنيان نباشد تصور استقرار و سکونت نيز پيدا نمي شود. بنيان ها اساس هايي هستند که روي آنها مي شود خانه هاي مادي يا فکري ساخت. يک نظريه يک خانه است. اما اگر فضا چنان دگرگون شود که آنچه استوار بود پادرهوا شود، خانه نيز تبديل به حباب صابون يا قاصدک مي شود. آن وقت قاصدک و حباب صابون بايد همان کاري را بکنند که خانه مي کند. برعکس خانه هم بايد کاري بکند که قاصدک و حباب صابون مي کنند. اگر خانه ما در فضا شناور شود باز هم نيازمند بنيانيم؟

خوانش دو

آيا واقعاً حباب صابون فاقد بنيان است؟ مگر نه اين است که حباب صابون يا قاصدک نيز بنياني دارند؟ قاصدک از چه چيزي تشکيل شده است؟ بدون آن مژگان/ تاژک هاي بلندي که با نسيمي به جنبش درمي آيند آيا قاصدکي وجود خواهد داشت؟ يا بدون آن ماده صابون اصلاً مي توانيم حباب داشته باشيم؟ در اينجا تصوري متفاوت از بنيان ايجاد مي شود.

در خوانش اول، بنيان به مثابه يک خانه بود. پي خانه بايد حتماً از مواد و مصالح محکمي باشد و مهم تر آنکه همين مواد و مصالح بايد بر يک چيز سفت يعني زمين متکي باشند. اما در خوانش دوم از اين همه چيزي باقي نمي ماند. بنيان در اينجا به منزله ماده يي است که قاصدک يا حباب صابون از آن تشکيل شده است. در خوانش اول از همان ابتدا و ناگفته، بين قاصدک و حباب صابون از يک طرف، و خانه از طرف ديگر، يک تقابل ايجاد مي شود. براي آنکه شيوه توليد کلام خوانش اول منطقي جلوه کند ما بايد شيوه توليد کلام خوانش دوم را حذف کنيم يا نديده بگيريم. پس در هر فضا براي تمرکز بر، و توجه به، شيوه هاي توليد کلام، نه تنها بايد متکي بر پيش فرض هاي ناگفته باشيم، بلکه براي تلقين حقانيت آن شيوه توليد کلام، بايد برخي حذف ها يا نديده گرفتن ها را نيز اعمال کنيم. رسيديم به دو نکته؛ اولي اثباتي و دومي نفي اي. اولي ضرورت وجود پيش فرض و دومي ضرورت حذف و نفي و انکار همان پيش فرض. پس هر فضا يک پيش فرض اثباتي را ناگفته به همراه دارد و همراه با آن ضدپيش فرض را نيز. منظور من از ضدپيش فرض، آن چيزي است که اگر ما آن را ببينيم و بر آن تاکيد کنيم، ديگر آن پيش فرض نمي تواند به شکل سابق منطقيت داشته باشد و موجه جلوه کند. بنابراين همراه با پذيرش يک پيش فرض دست کم يک ضدپيش فرض نيز بايد نفي طرد يا تبعيد شود. آنگاه که يک پيش فرض، پذيرفتني و جذاب ديده مي شود، ضدپيش فرض، ديگر چنين نيست. به همين جهت است که پيش فرض منطقي و معقول ديده مي شود و ضدپيش فرض برعکس. تکوين يک فضا به اين ترتيب شروع مي شود و توليد کلام در فضاها نيز بر همين مبنا آغاز مي شود.

در خوانش اول از واژه بنيان به خانه و از تصوير استوار خانه به زمين به عنوان بنيان خانه رسيديم. در خوانش دوم از قاصدک يا حباب صابون که اصلاً ثبات و استواري و قوام را دست کم به مفهومي که در واژه خانه است برنمي تابد، به بازانديشي در واژه بنيان رسيديم. در خوانش دوم اگر بخواهيم حباب صابون يا قاصدک را بنيان بگيريم و در پي بنيانيت اين بنيان بکاويم، اين بار تصوير ماده تشکيل دهنده حباب صابون يا قاصدک حاضر مي شود. در خوانش اول پرسش از بنيانيت بنيان، تصوير ماده تشکيل دهنده خانه را حاضر نمي کرد. ماده، پيش فرض مسلم فرض شده خانه است و در نتيجه توجه ما به ماده معطوف نشده است. توجه ما به چيزي که خانه بر بنيان آن استوار مي شود معطوف شده است يعني بنيان خانه؛ بنياني که بي آن خانه استوار نمي شود. ما اين را نيز مسلم فرض مي کنيم يعني وجود زمين را. ما اينها را مسلم مي گيريم تا بتوانيم تصوير قوام و استواري خانه را حاضر کنيم. پس تاکيد بر استواري خانه بر زميني که بنيان خانه بر آن استوار شده است متضمن غياب تاکيد ديگري است. اما اين غياب نوع خاصي از غياب است. غيابي است که بي آن، خانه، به عنوان جايي که بشود در آن استقرار يافت، وجود نخواهد داشت. خانه يي که گردباد آن را در هوا معلق ساخته يا سيل آن را جاکن کرده است هر چند هنوز خانه ناميده شود اما جاي مناسبي براي استقرار نيست. در خوانش دوم تصوير قاصدک يا حباب صابون را داريم. تفاوت وضعيت وجودي خانه به عنوان قرارگاه و قاصدک شناور، موجب اين حضور شده بود. اما مستقر بودن خانه و شناور بودن و معلق بودن قاصدک، هر دو ناشي از وجود و فقدان يک چيز است؛ زمين.

آنگاه که تصوير استواري خانه را داريم، حضور زمين مسلم گرفته شده است، حضوري که هست اما در مرکز توجه ما نيست، و آنگاه که تصوير قاصدک يا حباب صابون را داريم، غياب زمين مسلم گرفته شده است. غيابي که باز در مرکز توجه ما نيست. خوانش اول، شيوه يي از توليد کلام را به دنبال مي آورد که توجه به بنيانيت بنيان، استواري خانه را در توليد کلام برجسته مي کند، حال آنکه پيگيري بنيانيت بنيان در خوانش دوم، شيوه يي از توليد کلام را به دنبال مي آورد که ماده متشکله قاصدک يا حباب صابون را در توليد کلام برجسته مي کند. ما با ساختن يک پيش فرض يا با تاکيد بر يک پيش فرض و با ساختارشکني پيش فرض رقيب، يا با عدم تاکيد بر و نديده گرفتن پيش فرض رقيب، به شيوه الف به توليد کلام مي پردازيم، و برعکس با عدم تاکيد بر پيش فرض اولي و تعويض آن و با تاکيد بر يا ساختن پيش فرض دومي به شيوه ب توليد کلام مي کنيم. در خوانش اول زماني به بنيانيت بنيان توجه مي کنيم که بي خانمان شده باشيم اما از توجه به چيستي بنيانيت بنيان درمي مانيم.

هستي شناسي، شيوه توليد کلام در حالت رويت بي بنياني بنيان است. هستي شناسي آنگاه مساله ما مي شود که زمين را مي بينيم و خود را مي بينيم که معلق هستيم و به عبارت ديگر بنيان ما ساختار شکني شده است. اما آنگاه که باز هم معلق هستيم اما ديگر زميني در کار نيست و از ديدرس ما خارج شده است هستي شناسي ديگر مساله ما نخواهد بود، ساختار شکني نيز با هستي شناسي از دور خارج خواهد شد.

پرسشي مطرح مي شود اينک که به جاي هستي شناسي چه خواهد نشست؟

مادامي که بي خانمان نشده ايم، هستي پايدار بنيانيت بنيان خانه مان را مسلم فرض مي کنيم. فقط آنگاه که بي خانمان شده باشيم پرسش از بنيانيت بنيان خانه مان را آغاز مي کنيم. در فضا هاي جاودانگي مذهبي و جاودانگي ميرا1 هميشه چنين است، خطر بي خانماني در بين نيست پس توجه به بنيانيت بنيان خانه نيز جلب نمي شود. فقط آنگاه که بي خانمان شده باشيم و قاصدک وار معلق شده باشيم، تازه متوجه بنيانيت بنيان مي شويم. اما تداوم اين هستي شناسي تا زماني است که قاصدک هايي که ما باشيم زمين را رويت مي کنيم، به محض آنکه از زمين آنقدر دور شويم که ديگر زميني در کار نباشد، فقط قاصدک هاي ديگر خواهند بود؛ قاصدک ها، تا چشم کار مي کند قاصدک ها. آنگاه که زمين ناپديد شود، زميني نخواهيم ديد تا به بنيانيت بنيان توجه کنيم. پس هستي شناسي نيز ناپديد خواهد شد و هستي شناس هايي که ما بوديم ديگر هستي شناس نخواهيم بود. چه خواهيم بود يا چه خواهيم شد آنگاه که هستي شناس نباشيم؟ پايان هستي شناسي همان پايان ساختار شکني نيز هست. ساختارشکني، باطل السحر روياي استيلاي يک بنيان بر زمين بود، و گستره خوشامدگويي به آن نيز نتيجه دريافت چنين نويدي بود. ما در قرن بيست و پيش از آنکه نظريه فلسفي ساختارشکني، بيان تئوريک خويش را بيابد، در مدرنيسم هنري شاهد ساختار شکني پي در پي نحله هاي متعددي از هنر و تئوري هاي مربوطه بوديم. يک مکتب هنري شکوفا مي شد و مورد اقبال قرار مي گرفت و در گسترش و شکوفايي خود روياي سلطه بلامنازع بر زمين را مي پرورد و نظريه پردازان بر بنيان يک مجموعه پيش فرض شروع به تنيدن تنه تئوري تازه يي مي کردند. اما مکتب جديد و تئوري آن در ميانه جار و جنجال به ناگهان با مکتب نوظهور ديگري مواجه مي شد و الي آخر.

همراه و همزمان با ناپديد شدن زمين، روياي سلطه بر زمين نيز ناپديد مي شود. در فقدان زمين، بنيان ها يا پيش فرض ها به دنبال زمين نخواهند بود. هر چند شايد اين کار به اين سادگي ها هم به سامان نرسد، اما واقعيت اين است که در فقدان زمين، پيش فرض ها و تئوري هاي مربوطه مجبورند ادعاهاي پيشين را کنار بگذارند. تا زماني که زميني در کار بود، پيش فرض ها و نظرياتي که بر بنيان آنها بنا مي شدند، ادعاي جهانشمولي داشتند و آدم ها همانند سربازاني در خدمت آنها بودند. در فقدان زمين، پيش فرض ها وابسته به قاصدک ها مي شوند و تاريخ قريب به سه هزاره فلسفه باژگونه مي شود و اين به معناي پيدايش پارادايم متفاوتي است.

حال اگر پيش فرض ها و فلسفه هايشان ادعاي جهانشمولي را وانهند، ساختار شکني ديگر به چه کار آيد؟ ادعاي جهانشمولي بر فراز زمين بود که ساختار شکني را فعال مي کرد. در جهاني که تا چشم کار مي کند قاصدک ها هستند، ساختار شکني پيش فرض ها به معناي ساختار شکني قاصدک ها خواهد بود. نگاه ماتريسي من اين پيش آگهي را مي دهد که در جهاني که در حال انکشاف است قاصدک ها به جاي ساختار شکني يکديگر به احترام متقابل/ افقي روي خواهند آورد و احترام افقي با ساختار شکني ناهمخوان است زيرا آن به جز توهين را ساختار شکني نمي کند.

تاکنون فرض بر اين بود که هر پيش فرضي، فضايي را برپا مي کند که در نظر اول ناقض فضاها و پيش فرض هاي ديگر جلوه مي کرد. پيش فرض هاي افلاطوني، ارسطويي، دکارتي، کانتي، و هگلي، فضاهاي متفاوتي را برپا مي کردند که بنا به نظر و راي فيلسوفً واضع و برپاکننده آن فلسفه، نافي فلسفه ها/ فضاهاي ديگر بود. اما شناور/ قاصدکي شدن پيش فرض ها فضاي متفاوتي ايجاد مي کند که نفي را برنمي تابد و به جاي نفي و حذف و ضديت، احترام متقابل يا احترام افقي در ميان برابرها مي نشيند.

---

* عنوان اين نوشته را در ابتدا (درکه- 1381) «متافيزيک پيش فرض ها» گذاشته بودم. متافيزيک، اشاره به خاستگاه اين بحث داشت؛ متافيزيک حضور. از متافيزيک حضور به متافيزيک پيش فرض ها رسيده بودم. واژه متافيزيک، در متافيزيک حضور، واژه يي منفي است زيرا بنا به گفته دريدا حضوري در کار نيست. آيا من نيز مي خواستم بگويم پيش فرضي در کار نيست؟ نمي دانم، هر چه بود سر ناسازگاري داشتم. ناسازگاري با پيش فرض ها. اما به جاي آنکه به نفي پيش فرض ها برسم در پايان نوشته به سياليت پيش فرض ها رسيدم.حالا ديگر پيش فرض ها بنيان به معناي پيشين آن نبودند، آنها تبديل به قاصدک شده بودند يا تبديل به بنياني از نوع قاصدک شده بودند. به جاي آنکه محکم و استوار بر بنيانيت خود بنا شوند در هوا معلق بودند. من بفهمي نفهمي با قصد نفي پيش فرض ها شروع کرده بودم و هر چند نتوانسته بودم نفي شان کنم، دست کم بازي کودکي ام را تکرار کرده بودم. چند سالي طول کشيد تا متوجه پيامدهاي غريب اين نگاه بشوم...

پي نوشت؛----------------------------
1- ماتريس زيبايي، فصول جاودانگي مذهبي و جاودانگي ميرا

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد