نوروز به راستی کیف دارد
صبح ِ بیداریِ طبیعت است
درست سر ِ سال تحویل
طبیعت
خمیازه کشان
با پیجامهء سبزش پا میشود
و به همه سلام میکند
"تو چطوری؟
چقدر بزرگ شدی!
بابات کار پیدا کرده؟"
نوروز که فقط مالِ شمال شهریها نیست
و عارش نمیآید که به جوادیه و نازی آباد هم بیاید
کُرد و فارس هم اصلن برایش مهم نیست
نه خیر!
نوروز از 'آن" جشنها نیست
هر سال در مدرسه برای انشا میپرسند
"وقتی بزرگ شدید میخواهید چه کاره بشوید؟"
و من هر سال دلم میخواهد دوباره بنویسم
"میخواهم عمو نوروز بشوم"
و بگویم چرا
اما هر سال چرت و پرت های دیگر مینویسم
تا دو باره تنبیه نشوم
"پسرکِ بی کَله!
عمو نوروز شدن که شغل نیست!
تو که ریاضیاتِت خوبه
فکر ِ آینده ات باش!"
اگر پدرم تا نوروز کار پیدا کند
شاید امسال کفش هایِ تازه برایم بخرند
سال پیش صاحبِ کفشهایِ کهنهء برادر بزرگم شدم
واکس زده
طویِ قوطی گذاشته شده
مثل ِ کفش ِ تازه
و من وانمود کردم که سوراخهایش را ندیدم
و خیلی خوشحالم
نوروز به راستی کیف دارد
از فردایِ سال تحویل
روزها گرمتر
روشنتر
و درازتر میشوند
همین طور داستان ادامه دارد … تا زمستان
آن وقت، هم آفتاب
هم روزهایِ گرم و دراز
هم میوه هایِ آب دار
…
همگی دوباره به خواب میروند
فکر زمستان را بکنید
برف پارو کردنها
یخ بندانها
سُر خوردنها
روزهایی که جرات نداریم دست از جیب بیرون بیاوریم
یا آن روزها که آموزگار
با چوبی در دستهایِ گرمش
بر انگشتان یخ زده مان میکوبد:
"چرا دیر رسیدی؟
نگفته بودم که …؟"
نه این که همه چیز زمستان بد باشد
ولی بهار چیز دیگری است
حتی پسر آقایِ صفوی
که چون هر روز پدرش با ماشین به دبیرستانی در خیابان منیریه میبردش
انگار شمال شهری شده
و با هر چه ما میگوییم مخالف است
بهار را ترجیح میدهد
این نوروز را
هر چقدر هم که با صفا باشد
اما
یک بابایِ دیگری میآوردش
مینشاندش
چند ماهی به ما کرایه میدهدش
و دستِ آخر هم
- از قرار ِ معلوم -
میبردش پشتِ کوهِ قاف
من اما
از همان روزی که به جایِ کفشهایِ تازه
کفش هایِ کهنه و سوراخ شدهء برادرم را عیدی گرفتم
به دنبالِ نوروز ِ دیگری هستم
نوروزی که در آن هر سال در قوطی ِ کفش ِ بچه ها
کفشهایِ نو میگذارند
نوروزی که خشتهایش را
یکی یکی
خودمان
با حوصله
بعد از تعطیلی ِ مدرسه
بعد از تمام کردنِ مشقهایمان
و قبل از خریدنِ نان سنگکی برای شام
رویِ هم بچینیم
و به گوهر خانم اجازه ملاقات خواهم داد
تا برود پسرش را که در زندان است ببیند
طفلک از بس گریه کرده
به اشباح شبیه شده
ساختن ِ چنین نوروزی
- از قرار معلوم -
از تدارکِ هفتاد سفرهء هفت سین طولانی تر
از سلاخی مشکل تر
و از شاشیدن دم ِ در ِ منزلِ آقایِ صفوی با صفاتر است
این نوروز را
اگر هر روز آبش دهیم
- از قرار معلوم -
دیگر به پشتِ کوهِ قاف نمیرود
رضا هیوا
۲۶ اسفند ۱۳۸۸
Reza Hiwa
2010-03-17#17.01
La Grotte