به تو که انديشیدم، برگ ها دل به تو باختند تا سبز شدند
به تو که نگاه کردم، آسمان به عشق نگریست که لاجوردی شد
گونه ام را که بر تن تو چسباندم، شگفتم در متن یک شعر که راز تو بود
پس بیا روان شویم از آهنگي به آهنگي
از شیطنتی به شیطنتی
بيا آرزوهایمان را پچ.پچ کنیم
ودر گلوی آرامشی خفته در ته اقیانوس
از هم جدا شویم
آنگاه يگانه شويم
چون لحظه ی آفرینش
پس بیا
هر شب که در خلوت مهتاب تنهایم ،بيا
در سایه ي هر شب که چشم به راه توام، بيا
بیا که در پسِ هر ستاره پنهانم
در پسِ هر دام در کمينم
بر درگاه کهکشان ایستاده، برساحل هر افق منتظرم
بیا
بيا که گلويی عقده دار در انتظار دامان تست
جگری در عطش تفدیده در انتظار چشمه ی تست
صومعه ي من
فرو نریزي که دلی نيازمند نیایش تست
بالين من
تو را از من کسی نگیرد که سری بیمار تست
بسترم
تو را برنبندند که تنی تبدار تست
کاشانه ی من
ویران نگردی که آواره ایی در پناه تست
دير یافته ی من
گم نشوی که بازیافته ی روحی هستي در دوزخ زمين،نشيمن
پس بيا ای کالبد من
روح سرگردان خویش را فرا خوان
من لب هایم را بر نفس تو خواهم نهاد
و خود را در تو خواهم دمید تا حیاتت بخشم
روح من
سراغ کالبدت را بگیر که ما یکدیگریم
که ما همه ایم
که ما همدیگریم
که ما غريبیم
بی کسیم
تنهایم
بیگانه ايم
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد