logo





استوانۀ کورش در هنگامۀ نابهنگامی‌ها
یهودیان تبعیدی و بردگی

چهار شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ - ۰۳ مارس ۲۰۱۰

هایده ترابی

JewsInExile.jpg
مضحک اینجاست که کورش‌شناسان ما پیوسته از کتاب عزرا یاد می‌کنند تا "آزادی بردگان به دست کورش" را مستند کنند، در حالیکه همانجا کاهن یهودی، عزرا، گزارش می‌کند که یهودیان آزاد شده همراه با "هفت هزار و سیصد و سی و هفت" کنیز و غلام که در میان آنها دویست آوازخوان زن و مرد هم بود، به اورشلیم بازگشتند.
آن چند هزار یهودی تبعیدی بیشترینشان از اشراف و نخبگان یهودیان اورشلیم بودند. در کتاب عزرا هم اشاره‌ایست مبنی بر اینکه تنها یهودیان تهیدست در اورشلیم باقی ماندند. مفهوم تاریخی "اسارت یهودیان" در بابل را هم با "غل و زنجیر دائمی" و "حبس دائمی در دخمه‌ها و سیاهچالها" یکی نگیریم. اسارت آنان بیش از همه به معنای ممنوعیت/محدودیت در رفت و آمد بود؛ و این سیاستی بود که بابلیان بر حاکمان و رقبای مغلوب (از نواحی گوناگون) روا می‌داشتند. یهودیان تبعیدی نیز در کولونی (کولونی‌های؟) خودگردان خویش، با حفظ هیرارشی کاستهای طبقاتی خود در بابل می‌زیستند. در رأس این کاست خدایی (خدایانی؟) بود که تبعیدی به شمار نمی‌رفت. اینگونه تصوّر یا توجیه مذهبی می‌شد که تبعید یهودیان یا تبعید اقوامی دیگر به بابل نشانۀ خشم خدایان بر قوم خطاکارشان است. گویا که همگی این خدایان بر شهر و قوم خویش قهر می‌گرفتند و رو بسوی بابل، شهر برتر، می‌کردند، چنانکه در تورات نیز تبعید و آوارگی یهودیان نشانۀ غضب یهوه بر آن قوم است.

در ذهنیت انسان باستانی، هنگامی که خدایان از مردمانشان ناخرسند و روی‌گردان می‌شدند، مهاجمان به سرزمین‌ آنها یورش می‌بردند و آنجا را تصرف می‌کردند. ‌شکست و پیروزی مهاجمان، ویرانی و آبادی شهرها، بسته به خواستی آسمانی بود. خدایان هیچ علاقه‌ای به ماندن در شهرهای ویران نداشتند و میل‌شان تنها به زیبائی و شادی و سرور و رفاه می‌کشید. محلی که در آن خدایان شاد می‌بودند، از آسیب مصون می‌ماند. از همین رو بود که نبونید برای مقابله با حملۀ کورش تندیسهای خدایانی را از شهرهای دیگر به بابل انتقال داد تا آنها از بابل دفاع کنند. در جهان باستان، مردمانی که به ادیان چندخدایی گرایش داشتند، در قاعده، به همۀ خدایان باور داشتند و آنها را محترم می‌شمردند. و اگر هم از وجود خدایی احساس خطر می‌کردند، تصفیه حسابها در کائنات میان خود خدایان انجام می‌شد. در متن استوانه می‌بینیم که سعی شده نارضایتی خدایان به نبونید و بابل برگردد. در متن، مردوک نخست از بابلیان روی بر می‌گرداند، سپس سراغ کورش می‌رود تا او بیاید و بابل را فتح کند. بدین ترتیب ائتلاف/توطئۀ سیاسی کاهنان معبد اساگیل با کورش نیز توجیه مذهبی پیدا می‌کند. همچنین اقدام نبونید برای چاره‌جویی از خدایان و دفاع از بابل نیز به پای اهانت وی به آن خدایان گذاشته می‌شود؛ و این نکته‌ایست که با باورهای مذهبی نبونید و رخداد فتح بابل نمی‌خواند.

پیداست که یهودیان تبعیدی در جامعۀ بابل حاشیه نشینی نمی‌کردند و در زندگی اجتماعی- سیاسی بابلیان سهیم گشته بودند. در فاصلۀ کوتاهی پس از تبعید، نامهای یهودی (به عنوان صاحب منصبان) در کتیبه‌های بابلی ظاهر می‌شود. شواهد نشان می‌دهد که فرادستان این قوم به سرعت جذب ساختارهای اداری و نظامی بابل شدند؛ و حتا زیر نفوذ آئین مردوک بودند. آنان می‌توانستند مشغول کسب و کار شوند، زمینداری، کشاورزی، بناسازی و حتا برده‌داری کنند. داندامایف اشاره دارد که یهودیان در بابل تبدیل به تودۀ بردگان نشدند، زیرا ساختار چندمرکزیتی، مستقل و خودگردان دولت – شهرهای بین‌النهرین مانع جذب نیروی کار تودۀ وسیع بردگان می‌شد.

این یهودیان که شماری از آنان تاجر و بانکدار بودند، طی چند دهه تبعید در منطقه موطن شده بودند و طبیعی است که بسیاری‌شان پس از "آزادی" نیز همانجا مانده بوده باشند. کورش نیز براستی راه رفت و آمد و تجارت را می‌گشاید؛ اما تنها برای متحدان خویش. وی در امنیت جاده‌ها برای نیروهای هم‌پیمان خویش نیز می‌کوشد. استالپر می‌گوید: "نکتۀ دیگر [...] مراقبت از جاده‌های اصلی برای سفر بوده، چیزی که، به گمان من، پیوند سستی دارد با طرح "حقوق" که تصور می‌شود در استوانۀ کورش اعطا شده..." اما متن استوانه چه می‌گوید؟

"25 - من در پی رفاه شهر بابل و همۀ مراکز مقدّس‌اش بودم. همچنین برای جمعیّت/شهروندان بابل، [... که بر آ]نها او (یعنی نبونید) بیگاری را روا داشته بود که خواستِ خدا نبود و درخور آنان نبود،/ (...[…، کـ]ـه گویی بدون خواست آسمانی یوغی را تحمل کرده بودند که بر ایشان مقدر نبوده،)
26 - من خستگی‌شان را تسکین بخشیدم و آنان را از خدمت آزاد ساختم/(... من آنان را برهانیدم از قیدهاشان)

می‌بینیم که در سطرهای 25 ، سخن از هر نوع "بیگاری"/بردگی نیست. اینجا آن نوع "بیگاری" مراد است که "خواست خدا نبود"، که "درخور آنان نبود". سخن از "یوغی" است که "بدون خواست آسمانی" بود. بنابراین در پیام کورش این خود اصل بیگاری و یوغ و بردگی نیست که برچیده می‌شود، بلکه تنها اشاره‌ایست به رهانیدن گروه‌هایی ویژه از "قید/خدمت" ناروا. کیستند این "آنانی" که یوغ "بر ایشان مقدر نبود"؟ این اشارات می‌تواند، از جمله، به یهودیانی برگردد که از کاست خانوادۀ سلطنتی، اشراف، تاجران و صنعتگران آزاد بودند و حالا زیر فرمان شاهان بابلی رفته بودند. آنان براستی "درخور بیگاری و یوغ" نبودند چرا که به کاست بردگان تعلق نداشتند. تنها این گروه از تبعیدیان (نه همۀ اسرا و بردگان)، دلائل کافی داشتند که به پشتیبانی و ستایش کورش علیه "نبونید" (شاه ِمغضوبِ ماه‌مذهب ِ ایشتار- دوست) برآیند.

پیشتر نیز اشاره شد که همۀ گروههای مردم، همۀ شهرها و نیایشگاههای امپراتوری بابل، علیه نبونید نبودند و همۀ آنها نیز نمی‌توانستند در قدرت‌گیری کورش ذینفع بوده باشند. زیرا سیاست کورش در اتحاد با مردوکیان بابلی ادامۀ رقابت، سرکوب و تبعیض سیاسی- مذهبی علیه نیایشگاهها در شهرهای شمالی بین‌النهرین و تشدید قدرت تک‌مرکزی بود؛ امری که از زمان نو- بابلیان در بین‌النهرین آغاز شده و در دورۀ نبونید تضعیف گشته بود. فاتحان پارسی، بر خلاف شاهان بابلی، نه تنها به معابد مقرری سالانه پرداخت نمی‌کردند، بلکه آنها را مجبوربه خراجگزاری هم می‌کردند. از گله‌های گاو و گوسفند تا محصولات کشاورزی، آبجو و... تا تأمین نیازهای کارگزاران حکومتی شامل این باج‌دهی‌ها می‌شد.

به جز اینها، بهره‌وری از نیروی کار بردگان معابد بود. این بردگان به عنوان کارگر کشاورزی، چوپان، باغبان، فرش‌باف و غیره در کاخهای بابل و شهرهای دیگربه پارسیان "بیگاری" می‌دادند. حسابداران سلطنتی و مأموران مالی نظارت دقیق بر این پرداختها داشتند و دار و ندار معابد را بازرسی می‌کردند. بویژه در مورد دو نیایشگاه ("ابابارا" در شیپار و "اینا" در اوروک) که جایگاه زن- خدایان و راهبگان اعظم بود، شماری از اسناد نشان می‌دهد که در زمان کورش و کمبوجیه بردگان این معابد را برای ساختن "پردیسهای سلطنتی" سفارش می‌دادند. (نگا: داندامایف، بیکر) این دو نیایشگاه بشدت زیر فشار قرار داشتند و با بازرسی دائمی مأموران حکومتی روبرو بودند. در زمان کورش و کمبوجیه کاست بردگان در بابل برجای مانده بود و اصل مشروعیت برده داری تکان نخورده بود.

مضحک اینجاست که کورش‌شناسان ما پیوسته از کتاب عزرا یاد می‌کنند تا "آزادی بردگان به دست کورش" را مستند کنند، در حالیکه همانجا کاهن یهودی، عزرا، گزارش می‌کند که یهودیان آزاد شده همراه با "هفت هزار و سیصد و سی و هفت" برده که در میان آنها دویست آوازخوان زن و مرد هم بود، به اورشلیم بازگشتند.(کتاب عزرا، فصل دوم، سطرهای 65‌) دربارۀ ناهمخوانیها، شاخ و برگها و ناروشنی‌های این گزارش اطلاعات کافی در دسترس هست، اما تنها ذکر همین رقم برده در گزارش عزرا روشن می‌کند که "حق" برده‌داری جزو "حقوق بشر" کورش بود، تا آنجا که یهودیان آزاد گشته نیز، بی‌هیچ پرهیزی، در کتاب مقدس‌شان از غلامان و کنیزانشان یاد کردند. بدیهی می‌نماید که تعبیر "رفاه شهر بابل و همۀ مراکز مقدس‌اش" در متن استوانه نیز، در عمل، تنها مربوط می‌گشته به همان متحدان مردوکی‌مذهب کورش و گروه‌های ناراضی نزدیک به آنها؛ همانند فرادستان یهودی تبعیدی در بابل.

باید توجه کرد که "آزادی بردگان" حتا با مبانی تئولوژیک کاهنان مردوکی در تضاد می‌افتد، زیرا مردوک کسی است که "انسان" را در اساس به عنوان "برده" می‌آفریند:
"و من خون را بیانبارم تا استخوان برآید.
یک وحشی برخواهم ساخت، "انسان" نامش نهم.
آری، انسانی وحشی خواهم آفرید
به خدمت خدایان گماشته خواهد شد
تا آنان [خدایان] در راحتی باشند." (اسطورۀ مردوک، اِنوما اِلیش)

اشراف نو- بابلی و کاهنان مردوک‌آئین که از حامیان و ستایندگان کورش بودند، خود از سنت زن‌ستیز و برده‌پذیر مکتب حمورابی (سدۀ هژدهم پ.م.) برخاسته بودند. در معبد اساگیل نیز جایی که کورش در آن به "خدمت پر هیبت مردوک" شتافت و "شاه چهار گوشۀ جهان" شد، بردگان مشغول به خدمت بودند. آئین مردوک را بازتاب دورۀ گذار از ادیان چند خدایی مادرسالار به ادیان تک‌خدایی پدرسالار دانسته‌اند. به نظر می‌رسد که همۀ ادیان تک‌خدایی پدر- مردسالار گرته‌ای از حماسۀ مردوک را که نماد مطلق زن‌ستیزی، تملک‌خواهی، انحصارطلبی و تمرکزگرایی در قدرت سیاسی بود، به ارث برده باشند. از جمله افسانۀ آفرینش انسان/آدم در متون عهد عتیق و عهد جدید از اسطورۀ مردوک بسیار مایه گرفته است.

لینکهای مربوط:


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد