این لهجه را می شناسم
با "نون"های گِردش
که چون تورتیای خشکی
زیر دندان خرد می شوند.
در چارشنبه بازار سانتا مونیکا
با عطر ریحان ایران
لوبیا سبز چین
و فلفل سرخ مکزیک.
زنی از پشت سبد "ب"
به من لبخند می زند.
پیراهنش را "الف"ها پوشانده اند
و جیرجیرک ها در واژه هایش لانه کرده اند.
از روی پل رد می شوم
و به ماشین ها می نگرم
که در آن پایین بی اعتنا به من می گذرند.
می دانم
در شاهراه تمام تابلوها به انگلیسی ست
اما غم من فقط فارسی می داند.
30 مارس 1993
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد