معرفت شناختی، روش و عملی است که موضوع شناسایی اش را می کاود و آن را تعریف می کند، به عبارت دیگر این روش، حقیقت مفهوم ارزشی سوژه را به ما می شناساند. جنبش سبز حقیقت ماست، و قصد راقم سطور این است تا عیار این حقیقت را بدین روش سنجش کند.
جنبش سبز ایرانیان هم از منظر درونی و هم بیرونی اش جنبشی است مدنی-سیاسی که با دینیت و ایدئولوژی های بدعت گذاشته شده گذشته خط و مرزی مشخص و آشکار دارد. این خط و مرز از طریق بیان مطالبات مدرن این جنبش معلوم می گردد. تأکید بر مطالبات مدرن حائز اهمیت حقیقتی است که جنبش سبز را به سمت و سویی با هدف تحول در نظام سیاسی و تناسب آنها به یکدیگر رهنمون می سازد. تلاش برای تحقق چنین امری از طریق محوریت دین بر نظام سیاسی و یا "حاکمیت ارزش ها و معیارهای اسلامی" آقای محمد خاتمی، در واقع فکر "اطاق فکر"ی است که می خواهد جنبش سبز را به انحصار تفسیر خود از دین که ادامه روش های التقاطی پیشینیان دینورز مان است، در آورد. غافل از اینکه مطالبات مدرن این جنبش با هر نوع محوریت دین و ایدئولوژیک در انفکاک است و اصولأ مضمون این جنبش و مفاهیم ارزشی اش، آن گونه که بیان شد و حقیقت یافت، در هیچ قالبی از تفسیرهای محدود شونده نمی گنجد.
در این سه دهه از پس انقلاب اسلامی و آن هفت دهه از پس انقلاب کمونیستی تجارب روشنی را برای انسان به ارمغان آورد که هم به لحاظ خفقان درونی و هم سیاست مخرب بیرونی دو قلوی هم بودند، سیستم تک حزبی و سرکوب مخالفان، دشمن تراشی و دامن زدن به جنگ وجه مشترک این دو نظام برآمده از انقلاب بوده است. این سه دهه ای که آقای عبدالکریم سروش، پایه تئوری رادیکالیسم اسلامی-انقلابی بر نظامات بی کفایت پیشینیان را ماله کشی کرد، اکنون در صدد بر آمده با"لیبرالیسم خانگی" اسلام سیاسی "معتدل" را بر نظام سیاسی ایران بیآزماید. بدون این که متوجه باشد که جنبش سبز تحقق مطالبات مدرن را با نفی هر نوع تفسیری از دین در دولت می پندارد، و تنها عقلانیت در دولتمداری می تواند بدان مطالبات جامه عمل بپوشاند، مثلأ قانون اساسی به عنوان میثاقی شهروندی برای شیوه زندگی و هنجارهای اجتماعی از طریق تفکر حاکم بر جامعه و فرایند پدیدارشناختی ذهن شکل می گیرد، از این رو نظم یافتگی ساختار حقوقی با خودآگاهی مدرن شهروندان و ذهنیت جامعه همراه می شود و این معنایی است در سیر و سلوک عقل عمل که با هر نوع تفسیری از دین بر ساختارهای مربوط به قلمروش متمایز می شود، به همین جهت پیگیری مطالبات مدرن شهروندان ایرانی از طریق نمایش جنبش سبز، جدایی دین از دولت را تدبیر می داند و بدان اهتمام می ورزد.
همانگونه که بیان شد و پیداست، تمامی مطالبات جنبش سبز دارای مفاهیم مدرن اند، یعنی انتخابات آزاد از پی آزادی ، برابری حقوق مابین زنان و مردان از پی عدالت اجتماعی، رعایت حقوق بشر از پی آخرین دستاورد های ارزشمند حقوقی بشر و...، سررشته همه این مفاهیم و ارزش ها به اکتساب حق اختیار فردی یعنی شکل نهادی فردیت در جامعه به مثابه حقوق شهروندی مربوط است و قوانینی را در جامعه ایجاب می کند که هر نوع نفوذ ویژه اجتماعی و سیطره دین و ایدئولوژیک را بر حکومت کان لم یکن می کند و ارزش هایی را در شکل نهادها و هنجار ها می آفریند که تبلوری از کارکرد های عقل عمل است، ( در مقاله ای دیگر که به زودی به اتمام می رسد، راجع به کارکرد عقل عمل بیشتر سخن خواهم گفت) و این یعنی سکولاریسم اندیشه با همه ابعادش.
آزادمنشی، به عنوان مشخصۀ و گوهر جنبش سبز ایرانیان، به سوی تحقق آمال ها و آماج هایی ره می سپارد که می تواند آغاز فرایندی بر جستجوی حقیقت ایرانیان باشد و سابقه ای از آن را نمی توان در تاریخ مان مشاهده نمود، چون حقیقت نامتناهی ست و ما ایرانیان همواره به دنبال حقیقتی بودیم که متناهی بود یعنی به جای راهگشایی عقلی بر مسائل مان و معیار و سنجش عقلی، تفسیر و درآمیزی مفاهیم می کردیم که نقطه پایانش به شکل مکتب هایی بروز می نمود که قادر نمی شد نظام سیاسی و سازمان اجتماعی جامعه را متحول سازد. اما به هر تقدیر جنبش سبزی از راه رسید که تأمل و تعمق به درونش نشان می دهد که صدق حقیقت در چهارچوب دین و ایدئولوژیک را بر نمی تابد، زیرا دین و ایدئولوژی، حقیقت مطلق و با آزاد اندیشی در ستیزاند. آن گونه که جنبش سبز برآمد نمود و ما از آن فهم می کنیم، بیان نکته ای است که، در هیچ پوسته ای از تفسیرهای (هر چند جدید وانمود شده) محدودیتی و قطعیت یافته محصور نمی شود، زیرا هر محدود شده و قطعیت یافته ای در آمیزش با جنبش سبز قطعأ به تحول در نظام سیاسی فرا نمی روید و از مفهوم ارزشی و بار جنبش کاسته و آن را به تباهی می کشاند. و این در حالی است که می بایست باور داشت که طبقه متوسط و شهرنشینی ایران به همراه سایر اقشار جامعه از پی کسب منافع خود نظام سیاسی ای را نهادینه می کند که فضای تکثرگرایی و توزیع قدرت در جامعه وجه مهم آن است.
جنبش سبز به رغم همه ضعف هایش( و از آن جمله فقدان شورای رهبری) خصلتی پیشرونده و حرکتی دارد، زیرا مخاطب اجتماعی اش گسترده است، به همان نسبت که خصلتی رویشی دارد صاحبان قدرت دیکتاتوری رو به ریزش اند، پروسه حرکتی جنبش سبز توانمندی رسیدن به میزانی که بتواند نظام سیاسی را متحول سازد و منجر به هنجارهای جدید اجتماعی جهت برونرفت از بحران کنونی شود را در وجود خود دارد، اگر در نظر آریم که نظام بی کفایت سیاسی نمی تواند با اندیشه مدرن جامعه متناسب آید و قدرت عمل سرکوبگرانه هم جوابگوی بحران ژرف و هر دم رو به تزاید (به دلایل عدیده) نمی تواند باشد.
وجه بیرونی جنبش سبز که بیان روش مبارزه غیر خشونت و متمدنانه است در تطابق با وجه درونی اش که ذهن مدرن و سکولار است، سنت های دین و نظامات فرسوده گذشته و ایدئولوژیک بر حکومت را به چالش کشیده است. چیستی جنبش سبز در خصلت مدنی-سیاسی و دور بودن از حقیقت قطعیت یافته نهفته است. عدم مطلق اندیشی در امورات و مسائل جاری، در تکثر درونی و ظرفیت بالای پدیدار شناختی اش حکایت دارد، و دم به دم در اثر تجربه، کارآمدی اش بر نظام سیاسی مؤثر می افتد.
پرسش مهمی که در محافل روشنفکری و نخبگان سیاسی ایرانیان مطرح است این است: آیا جنبش سبز سیاسی صرف و یا مدنی و یا هر دو با هم یعنی مدنی- سیاسی است؟
به باور من این جنبش را نمی بایست سیاسی خالص انگاشت، به سبب این که، هدف و مقصود آن به سمت یک انقلاب سیاسی تمام عیار برای جا به جایی دستگاه قدرت حکومتی جهت گیری ندارد، جنبش سبز به دنبال رهبری کاریزما نیست، چون دارای گرایش و ماهیتی انقلابی نیست. شرط موفقیت این جنبش دور ماندن و بهتر است گفته شود در امان ماندن از تفسیرهای دینی به مثابه دین سیاسی و "حاکمیت ارزش ها و معیارهای اسلامی" و باورهای ایدئولوژیک شده، و تلاش برای تقویت جامعه مدنی به منظور کسب قدرت اجتماعی در راستای تحول در نظام سیاسی است.
جنبش سبز مدنی صرف هم نیست، زیرا تحقق مطالباتش به رویش و ساخت نهادهای مدنی ای می انجامد که به هر روی به مضمون نظام سیاسی ارتباط می یابد، که می بایست با نظم مدنی جدید هماهنگ شده و با آن بازتعریف گردد. به عبارت دیگر، برقراری تناسب میان نظام مدنی و سیاسی در شکل نهادهای متمایز از هم (متمایز به دلیل خصلت کارکردی شان)، تعیین و توزیع قدرتی می شود که هر دو نهاد به رغم تمایزات در وظیفه با مسئولیت پذیری به موازات هم در راستای پیشرفت و ترقی گام خواهند گذاشت، به همین دلیل جنبش سبز با رویکرد سیاسی نیز همراه است و بدین مضمون هم تبیین می شود. آزاداندیشی جنبش سبز که رسمیت یافتن حقوق شهروندی به مفهوم مدرن کلمه اهم آنست، معنای دقیقش فردیت نهادینه شده در جامعه است و این فردیت از طریق نمایش رفتارهای مدنی، عقل عملگرا و سکولاریسم اندیشه و در همین راستا، نهادسازی های کارکردی و کاربردی و تحول نظام سیاسی به مُنصه ظهور می رسد. رفتار و کردار خشونت بار و شعارهای مرده باد که از منش تاریخ طولانی مدت ما حکایت دارد، نافی چنین فرایندهای مفهومی-ارزشی است و قطعأ در راه رسیدن به مقصد خلل وارد می کند، و این خلل را می توان در جمع بست های جوانب گوناگون نظام رفتاری-باوری که حاصلی جز تداوم نظام بی کفایت سیاسی نبود در یکنواختی زندگی اجتماعی بلند مدت تاریخی خودمان ملاحظه نمائیم.
علت عدم درک و هضم جنبش سبز از سوی گروهای رادیکال خارج از کشور و برخی فعالان سیاسی دیگر، از نگاه ایدئولوژیک به آن نگریستن ناشی می شود که با خصلت آزاد منشی جنبش تحول خواه سبز در تعارض قرار می گیرد( آزاد منشی و قطعیت حقیقت ایدئولوژیک نافی یکدیگرند)، در حالی که ویژگی مهم آزاد منشی همگرایی با تکثرگرایی و تنوع نحله های قکری است، به همین سبب جنبش سبز را نمی توان با جنبش های سیاسی- ایدئولوژیکی دهه های پیش یکی انگاشت.
رنگین کمان جنبش سبز در نماد سبز است، اما برخی میل دارند سبز را در رنگین کمان بخواهند تا بدین سان موضوع مضمونی-ارزشی جنبش سبز را قلب کنند، به واقع امر در پی رنگین کمانی ره می جویند که جنبه ایدئولوژیک آن برجسته بوده و عملأ در تعارض با ویژگی تکثر درونی سبز قرار می گیرند و یا در بهترین حالت آن را یک رنگ در رنگین کمان ایدئولوژیک خود می پندارند یعنی حقیقت جنبش سبز را در گرایش آغشته به حقیقت مطلق در آمده خود تحلیل می برند و آشکارا تبیین حقیقی اش را با رنگین کمان آلوده به جزم گرایی ایدئولوژیکی خود مسخ می کنند.( گروهای شرکت کننده در اعتراضات سازمان داده شده رنگین کمانان اغلب صاحبان ایدئولوژیک مرگ اندیشانه و در واقع انقلابیون فرزندان استبدادند)
چیستی جنبش سبز را باید در محتوای مدنی-سیاسی اش شناخت، به دلیل اینکه هم مطالبات مدرن-مدنی را پی می گیرد و هم وجوب تحول در نظام سیاسی را دغدغه دارد. هم در جهت توانایی خود به عنوان محرک اصلی پیشرفت و ترقی گام بر می دارد و هم پاسخگو کردن قدرت را در فکر دارد. در این فضای گذار، توازن قدرت در سمت جامعه مدنی و حکومت تعیین کننده است، در صورت پاسخگو شدن قدرت، توازن بین دو نهاد برقرار می شود و این همان مسئله ای است که به نهادینه شدن قدرت مدنی ربط پیدا می کند و این تحقق نمی یابد مگر از راه درایت سیاسی و مدنی و دوری از هر نوع خشونتی که باعث ضایع شدن جامعه مدنی است.
"توده بی قواره" و یا امیال "امت" می تواند حکومتی را به زیر کشد، اما او "توده بی قواره" و "امت" است که هیچ آگاهی و نقشی را در راستای کسب حقوق شهروندی خود ندارد، تنها بازیچه قدرت می شود و نهایتأ قدرت بر او اعمال می گردد. دلیل تداوم استبداد و دیرینگی اش در ایران از غفلت آگاه یافتگی مان و فقدان ذهنیت مدرن- شهروندی ناشی می گردد. منظور این نیست که فضای کنونی جامعه ایران بدین گونه و روال است بلکه حرف بر سر این است که تحول نظام بی کفایت سیاسی از طریق تحول سازمان اجتماعی جامعه صورت می پذیرد و این یک رابطه عّلی است و لازم و ملزوم هم اند. یعنی نقش شهروندی شهروندان، اندیشه های جامعه و جنس مطالبات بدیهیاتی هستند در تأثیر شکلگیری نظام اجتماعی و سیاسی، بنابراین آگاهی حقوق شهروندی و مسئولیت پذیری مدنی به درجه ای از ظرفیت های مدنی می انجامد که به فرارویی رسمیت یافتن حق اختیار افراد در جامعه و سبک زندگی فردیت یافته منتهی می شود. به نظر می رسد که چیستی جنبش سبز را باید در چنین فرایندی تبیین نمود.
رنگین کمان درسبز یا سبز در رنگین کمان
چنبش مدنی-سیاسی سبز از دل دهمین دور ریاست جمهوری به صحنه بس پیچده پندارها، کردارها و گفتارها در جامعه، بیرون آمد و از درون خواست های مغفول مانده شکل بالفعل جبشی یافت و رنگ سبز نمادش گشت که از آن، مفهومی آزاداندیشانه درک گردید و جهان نیز نماد سبز را سمبل مبارزه ایرانیان برای حق آزادی و دموکراسی و کسب حقوق شهروندی فهم نمود. اگر آن درک و این فهم از مضمون جنبش سبز حقیقت آن باشد، در آن صورت آنچه بر این مفاهیم پیداست، اصل تکثرگرایی در جامعه وجه مرکزی آن را تشکیل می دهد، پس به روشنی می توان دوری این جنبش از آرمانگرایی ایدئولوژیکی را دریافت و تنوع و تکثر درون آن را نشان رنگین کمان دانست و آن را در نماد سبز دید و نه بالعکس نماد سبز را در رنگین کمان.
طبیعی است که گروهای سرنگونی طلب رنگین کمانان، این جنبش را به جناحی از حکومت منتسب و این چنین القاء نمایند و متعاقبأ نیروهای سکولار غیردینی شرکت کننده در این جنبش را بر اساس ذهنیت ایدئولوژیکی خود دنباله رو اصلاح طلبان حکومتی ارزیابی کنند، و بر مبانی چنین فکر مغشوشی گستردگی جنبش سبز را کوچک جلوه داده و با اعلام طرح رنگین کمان به عنوان جایگزین نماد سبز عملأ با همان کلیت نظامی که مدعی برچیدنش هستند در زمینه به رسمیت نشناختن جنبش سبز با آن همگام و همساز می شوند،( زیرا در غیر این صورت و پذیرش سبز غیر ایدئولوژیک معنایش تمایز یافتن از سرنگونی خواهی و روش ممدنانه مبارزه سیاسی خواهد بود.) به واقع جنبش سبز از سوی دو طیف ایدئولوژیک دینی( طیف حاکم از ولی فقیه تا دولت دست آموزش) و غیردینی ( به اصطلاح اپوزیسیون) مورد هجمه قرار گرفته است، و هر دو طیف پیرو حقیقت مطلق در ذات ایدئولوژیک، در یک توافق غیر رسمی کمر به نابودی جنبش سبز بستند، یکی مشغول سرکوب آن است و دیگری با طرح رنگین کمان عملأ نماد سبز را نفی و بدینسان خواسته و ناخواسته، آگاه و ناآگاه در جهت تضعیف این جنبش گام بر می دارد.
هنر در سیاست به معنای استفاده از ظرفیت ها و امکانات موجود برای تقرب به هدف است، استراتژی و تاکتیک های سیاسی هم الزامأ به تحولات در رأس هرم حکومت و بدنه آن و سطح جامعه و زمینه شکل گیری آرایش نیروها و تحولات درونی قدرت اتخاذ می شود.
این که جمهوری اسلامی تغییرپذیر است و یا می شود و به اراده مردم تمکین می کند یا نه، موضوعی است که توازن قوا و قدرت تعیین می کند و این همان مسئله ای است که سرنگونی طلبان از آن غافل اند. منطق خرد سیاسی در پیرامون تحول نظام سیاسی و اعتدال آن به طریق مسالمت آمیز و استحکام و قوام پایه های جامعه مدنی و عرض عریضی آن به همراه تجارب شهروندان در فراز و فرودهای مبارزه مدنی، جلوه ی جنبش سبز است . این که در این سیر حرکتی و پیشرونده با همه کش و قوس هایش چه بر سر جمهوری اسلامی خواهد آمد بحث من نیست، بحث من بحث قدرت است یعنی نیرویی که قادر شود توان قدرت سنتی را در جامعه و درون نظام سیاسی به نفع قدرت نظام شهروندی تغییر دهد، چنین نیرویی می تواند نظام سیاسی را بازسازی و آن را تبیین نماید و راه تحول را بگشاید. موضوع قدرت را رنگین کمانان دور شده از جنبش مدنی سبز( عمده ترین گروه ها در جبهه شان گروه های چند نفره سرنگونی طلب و مرگ اندیش هستند) بسیار دست کم می گیرند و شاید بهتر است گفته شود که اصلأ به حساب نمی آورند و به همین خاطر دو صدمتر را به دو استقامت ترجیح می دهند و نمی خواهند بدانند که تحول در نظام سیاسی با استقامت و نفس گرفتن جامعه مدنی ممکن می شود نه بند آمدن نفس در دو سریع صدمتر.
از منظر و نگاه خردمندان سیاسی، قدرت گیری و توانمندی جامعه مدنی و ظهور شهروندان آگاه به حقوق شهروندی خود و همچنین تغییر و تحول در ساختارهای هنجار اجتماعی نیازمند نابودی و مرگ دیگران نیست و نیاز به برچیدن حکومت هم ندارد، زیرا تغییر و تحول در جامعه از طریق عنصر فرهنگی و آمادگی و پذیرش اذهان عمومی برای تغییر، مهیا می شود، به عبارت دیگر هنگامی که سوژه و عامل تغییر مطرح شد فرایند تحول فی نفسه موضوعیت می یابد. ما در تاریخ هزاره هایمان قابلیت هایی که بتواند نظام بی کفایت سیاسی را متحول سازد سراغ نداریم، و این نشان می دهد که فکر بکر(غیرالتقاطی) برای تأثیرگذاری در نظام اجتماعی هیچ گستره ای نداشته است ، اگر مفاهیمی ارزشی در مقطعی و از سوی کسی مطرح می شد هیچ ارج و قربی در فضای محوریت یافته دین نداشته است. بنابراین و با این اوصاف راه حل ها نمی توانست دور از خشونت و مرده باد نباشد. من سرنگونی طلبان رنگین کمان خواهان برچیدن کلیت نظام را از حلول همان فضای زبان خشونت آمیز پیشینیان می دانم که جنبش مسالمت جو و متمدنانه و متکثر سبز را بر نمی تابند و به جای آن جنبش سبز را آن هم به اکراه در درون رنگین کمان کوچک خود می خواهند.
نتیجه: منطق و خرد حامیان تحول در نظام سیاسی ایران به واسطه توانمندی ها و قابلیت های جامعه مدنی و تجربه شهروندان در افت و خیزهای روند حرکت تحولی، ره می جوید، در حالی که رنگین کمان های جدا افتاده و به حاشیه رانده از جنبش غیر خشونت سبز، تا کنون این جنبش را منتسب به جناحی از حکومت تبیین نموده و از تأثیر این جنبش بر آرایش نیروهای سیاسی در رأس هرم حکومت و پیرامون آن غافل ماندند و چون از هنر سیاست ورزی بی بهره اند، مجبورند تا با شعار برچیدن کلیت نظام خیال خود را از بابت بی هنری سیاسی خود آسوده کنند، جنبش سبز را به بیراهه های رنگین کمان خود خواستن در واقع دعوت به پرتگاه برچیدن کلیت نظام است که جز کشاندن سبزها به فاز و دایره خشونت که تنها کودتاگران انتخاباتی از آن بهره خواهند برد چیز دیگری نیست. اگر جنبش سبز و مرام آزادمنشی اش را حقیقتی خط کشی شده از مطلق اندیشی ایدئولوژیک فهم کنیم در آن صورت دور شدن رنگین کمانان از سبز نشان می دهد که نه تنها تکثرگرایی را به منزلگه شان رهی نیست بلکه حضور و شرکت چند گروه چند نفره صاحب ایدئولوژیک که شعار می دهند " موسوی بهانه است کل نظام نشانه است"، مُهر تأییدی بر دگم اندیشی ایدئولوژیکی شان نهاده می شود. یک پدیده مهم جنبش سبز غیر ایدئولوژیک بودنش است و از همین ویژگی، نیروی تکثر درونی که به ذات اش در آمد، برآمد نمود. مفهوم آزاد اندیشی سبز را ندیدن و آن را به پای رنگین کمان خود خواستن، جز تلاش برای ایدئولوژیکی کردن آن بیان دیگری نیست و این تلاشی بیهوده است.
نیکروز اولاد اعظمی
niki_olad@hotmail.com