logo





دو استراتژي متضاد در جنبش نوين مردم ايران

جمعه ۷ اسفند ۱۳۸۸ - ۲۶ فوريه ۲۰۱۰

محمود راسخ (افشار)

جنبش نوين مردم ايران تا كنون دو فاز از راه طولانيِ مبارزه براي برانداختن نظام اسلامي را پيموده است. فاز اول كه با برگزاري انتخابات رياست جمهوري آغاز شد، فاز اعلام موجوديت جنبش در صحنه‌ي ايران و جهان بود و فاز دوم فاز تثبيت آن. به اين معني كه نشان داد كه حاكمان قادر به سركوب جنبش و بيرون راندن آن از صحنه نمي باشند. ولي خصلت ويژه‌ي جنبش در اين دو فاز خصلت اعتراضي آن بود. فاز سوم كه اكنون در حال گام نهادن در آن مي‌باشيم، فاز سياسي شدن آن است. فازي كه بايد در آن رهبري سياسي، خواست‌ها و شعارها و برنامه‌ي مثبت سياسي به مردم ارايه شود و مبارزه به جاي مبارزه «عليه» با مبارزه «براي»‌ نظامي مشخص تعويض شود.
1. در اين هشت ماه بايد ديگر بر همگان آشكار گرديده باشد كه در جنبش نوين مردم ايران دو استراتژي متضاد مطرح است كه در برابر هم قرار دارند.
استراتژي اول آن است كه بحران موجود را بحراني صرفاً سياسي نمي‌داند كه در چارچوب نظام اسلامي قابل حل باشد. بلكه آن را بحراني سياسي و در عين حال اجتماعي ارزيابي مي‌كند كه ريشه در ماهيت و موجوديت نظام جمهوري اسلامي دارد و تقلب در انتخابات رياست جمهوري را نه علت بحران بلكه تنها عاملي تلقي مي‌كند كه اين بحران عميق سياسي- اجتماعي از طريق آن خود را آشكار ساخته است.
استراتژي دوم كه از طرف اصلاح طلبان دنبال و ترويج مي‌شود بر آن است كه بايد نظام جمهوري اسلامي را، به گفته‌ي آنان، با تمام اشكالات، كمبودها و كاستي‌هايش حفظ كرد و به كمك و با نيروي مردم، حاكمان كنوني را وادار ساخت تا به اصلاحات ضروري و لازم تن دهند و از اين طريق به بحران سياسيِ كنوني، كه به زعم آنان بحراني است صرفاً سياسي، كه تقلب در انتخابات رياست جمهوري آن را پديد آورده است، پايان داد.
بديهي است كه هر يك از اين دو استراتژي، تاكتيك‌ها و شيوه‌هاي مبارزاتي و فعاليت ويژه‌ي خود را دارد و هر يك براي پيشبرد مبارزات خود آن تاتيك و شيوه‌اي را به كار مي‌گيرد كه در خدمت پيشبرد اهداف آن استراتژي قرار دارد. تاكتيك‌ها و شيوه‌هاي استراتژيِ اصلاح طلبان كه مي‌خواهند مبارزات خود را به چارچوب نظام اسلامي محدود سازند، به طور طبيعي محدوديت‌هايي را براي دامنه‌ي فعاليت آنان بوجود مي‌آورد. اين محدوديت‌ها آنان را مجبور مي‌سازد تا در سطح حركت‌هاي اعتراضي و حداكثر، افشاگري عليه خلاف كاري‌ها و قانون شكني‌هاي اين يا آن نهاد، اين يا آن فرد و مقامِ نظام كه در رده‌هاي پايين‌تر از خامنه‌اي قرار دارد، باقي بمانند.
ولي از آن جا كه سر نخ تمام اين خلاف كاري‌ها و قانون شكني‌ها و مسئوليت بحران كنوني و وضعيت فاجعه‌بار حاكم بر كشور همه و همه در دست خامنه‌اي و بيت رهبري قرار دارد، و اين امر در ظرف هشت ماه گذشته كاملاً آشكار گرديده و در شعارهاي مردم نيز انعكاس يافته است، در واقع آماج حملات و مبارزه‌ي اصلاح طلبان بايد متوجه اينان باشد. اگر اصلاح طلبان بخواهند اصلاحاتي واقعي در نظام كنوني انجام پذيرد كه به بحران حاضر در جامعه پايان دهد، منطقاً بايد ريشه‌ها و عاملان ايجاد اين بحران يعني خامنه‌اي و بيت رهبري را به عنوان مسئولان واقعيِ وضعيت حاكم بر كشور نشانه بگيرند و مبارزه را عليه آنان متمركز سازند. ولي خاتمي، هاشمي رفسنجاني، موسوي و كروبي نه جرات و شهامت بيان اين واقعيت را دارند و نه مي‌توانند خواهان بركناري خامنه‌اي از مقام ولايت فقيهي و كوتاه كردن دست بيت رهبري از جان و مال مردم شوند و نه استراتژي اصلاح طلبان، كه بر اصل حفظ نظام اسلامي استوار است به آ نان اجازه‌ي چنين عملي را مي‌دهد. زيرا در اين صورت موجوديت كل نظام به خطر خواهد افتاد و اين درست آن چيزي است كه آنان از آن احتراز دارند. در نتيجه اعتراض‌ها و افشاگري‌هاي آنان ضرورتاً در سطح و در نيمه راه باقي خواهد ماند و نمي‌تواند به نتيجه‌ي منطقي خود برسد.
ولي جنبش از آغاز تا كنون از هر تظاهرات و اقدامي به تظاهرات و اقدام ديگر، دست كم در محتوا و شعارها، و در نتيجه‌ي عكس‌العمل‌هاي حاكمان، سركوب و زندان و شكنجه و كشتار و... و ايجاد فضاي امنيتي در كشور، راديكال‌تر گرديده است.
از سوي ديگر «رهبران»، خاتمي، هاشمي رفسنجاني، كروبي و موسوي، كه خود را با راديكاليزه شدن جنبش رو در رو مي‌بينند، روز به روز سر در گم‌تر گرديده و استراتژي‌شان به بن بست نزديك‌تر مي‌شود.
يك روز ژست رهبران راديكال را به خود مي‌گيرند و حرف‌هاي تند مي‌زنند و براي سران نظام خط و نشان مي‌كشند ولي هنگامي كه از يك سو با توپ و تشرها و تهديدهاي آنان رو به رو مي‌شوند و از سوي ديگر هنگامي كه به پي‌آمدهاي منطقي كار خود مي‌انديشند، ترس و هراس از عواقب كار آنان را فرامي‌گيرد و با خامنه‌اي و بيت او و ديگر سردمداران حكومت از در سازش و مصالحه در مي‌آيند. اما وقتي بلا فاصله با عكس العمل منفي و به نسبت خشمگين مردم در برابر پيام‌هاي مصالحه و سازش خود مواجه مي‌شوند، يك عقب گرد تند مي‌كنند و از طريق پيام‌هاي مستقيم و غير مستقيم به مردم اطمينان مي‌دهند كه بر سر حرف و قول خود ايستاده‌اند. بيانيه‌هاي اخير موسوي و مصاحبه‌هاي كروبي گواه اين واقعيت است.
اين روند نشاني از اين واقعيت است كه استراتژي اصلاح طلبان در برخورد با حاكمان كنوني، كه مي‌خواست با به خيابان آوردن مردم ولي محدود نگاه داشتن آنان در محدوده‌ي نظام، خامنه‌اي، بيت رهبري و سردمداران سپاه و بسيج را از عواقب ادامه‌ي وضع موجود بترساند و به آنان اين امكان را بدهد كه با تكيه بر نيروي مردم امتيازاتي از خامنه‌اي بگيرند و در حاكميت شركت داده شوند، با شكست مواجه گرديده است.
تعداد شركت كنندگان در تظاهرات روز 22 بهمن و سر در گمي آنان از اين كه به كجا بايد بروند و چه كار بايد بكنند كه نتيجه‌ي رهنمودهاي گيج كننده‌ي رهبران سبز اصلاح طلب در داخل و خارج از كشور بود و عكس‌العمل منفي بعدي مردم و انتقادهايي كه به نحوه‌ي سازماندهيِ تظاهرات در آن روز به عمل آمد، همه و همه حاكي از اين است كه به نظر ميرسد درجه‌ي نفوذ رهبران اصلاح طلب در ميان مردم، رو به كاستن گذاشته است و استراتژي آنان ناكارآمدي خود را روز به روز بيشتر آشكار مي‌سازد.
واقعيت اين است كه نظامي مانند نظام اسلامي را با حاكمان كنوني‌اش كه براي حفظ قدرت خود حاضرند به فجيع‌ترين اقدامات و سبعانه‌ترين كشارها دست بزنند، تنها با برگزاري تظاهرات، آن هم با تكيه و تاكيد مكرر بر اين كه مردم از اقدام به هر عكس‌العملي در برابر ضرب و شتم نيروهاي سركوبگر خود داري كنند و مبادا كه «خشونت» به خرج دهند و از خود در برابر حمله‌ي مغولانه‌ي افراد بسيجي، سپاهي و لباس شخصي‌ مقاومتي نشان دهند، نمي‌توان به عقب نشيني وادار ساخت.
استراتژي حاكمان اين است كه با محكم ايستادن و با ندادن كوچك‌ترين امتياز به تظاهر كنندگان، بي حاصلي تظاهرات خياباني را با در نظر گرفتن خطرات و تلفاتي كه در بر دارد، به مردم نشان دهند، آنان را فرسوده كنند، نيرويشان را تحليل برند و خسته و وامانده‌شان سازند تا به بي ثمر بودن مبارزه‌شان متقاعدشان كرده و خانه نشينشان كنند. تناقض در استراتژي و خواست‌هاي رهبران اصلاح طلب جنبش سبز كه هم مي‌خواهند نظام را در مجموع آن حفظ كنند و هم گويا آن چنان اصلاحاتي در آن انجام دهند كه جنبه‌ي جمهوريت آن را در برابر جنبه‌ي اسلامي‌اش تقويت نمايد، به تحقق سياست و استراتژي حاكمان در سركوب جنبش يا دست كم در ساكت كردن آن، كمك كرده است. ولي از آن جا كه جنبش اعتراضي مردم ريشه‌هاي عميق در وضعيت سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي حاكم بر كشور كه نتيجه‌ي 31 سال حاكميت نظام اسلامي است، دارد، حاكمان قادر به سركوب جنبش نخواهند شد. ولي ممكن است بتوانند براي مدتي از شدت اعتراضات و از تعداد تظاهرات و شركت كنندگان در آن‌ها بكاهند.
مبارزات اجتماعي از آغاز تا رسيدن به مقصود يك راه و جاده‌ي راست و مستقيم و صاف هموار نيست كه كافي است آدميان در آن گام نهندد و بدون درد سر و برخورد با موانع گوناگون آن را تا به آخر بپيمايند. بلكه راهي است پر پيچ و خم، بيشتر زيك زاك مانند با موانع گوناگون، همراه با پيشرفت‌ها و عقب‌ نشيني‌هاي ضروري، بررسي و ارزيابي راه پيموده شده، مشخص كردن اشتباهات و تصحيح آن‌ها و غيره.
طبيعي است كه تمام نيروهاي شركت كننده‌ي بالقوه در جنبش از همان روزها و ماه‌هاي اول در آن حضور نداشته باشند. در جنبش كنوني هنوز همه‌ي طبقات و قشرهايي كه بايد در آن حضور يابند ودر اشكال ويژه‌ي مبارزاتي‌شان به آن ياري رسانند، مانند كارگران، كشاورزان، بخش‌هايي از بازاريان، كارمندان ادارات به صورت مجموعه‌اي حرفه‌اي، مردم شهرستان‌ها و غيره، حضور نيافته‌اند. اين امر با ادامه‌ي مبارزات، وخيم‌تر شدن شرايط زندگي، بالا رفتن آگاهي و درجه‌ي پيوند با جنبش عمومي و از همه‌بالاتر و مهم‌تر قرار گرفتن يك رهبري سياسيِ كارآمد در راس جنبش، خواه به صورت سازماني و حزبي و خواه به صورت جبهه‌اي يا گروهي يا اشكال ديگر، كه بتواند از يك سو استراتژي روشن و مشخصي را براي برچيدن بساط نظام اسلامي ارايه دهد و از سوي ديگر دورنمايي مشخص و عقلايي از نظام جايگزين و مشخصات اساسي و كلي جامعه‌ي ايران را به مردم ايران عرضه نمايد، تامين خواهد شد. يادمان باشد كه ضربه‌ي كاري و نهايي را بر نظام ستمشاهي نيز اعتصاب‌هاي كارگري و به ويژه اعتصاب كارگران صنايع نفت وارد آورد. اگر مبارزات در سال‌هاي 56 و 57 تنها به تظاهرات خياباني محدود مي‌ماند و به اعتصاب‌هاي گسترده منتهي نمي‌شد كه حيات اقتصادي و اجتماعي را مختل سازد، آن مبارزات نيز به نتايجي كه دست يافت، نمي رسيد.
جنبش نوين مردم ايران تا كنون دو فاز از راه طولانيِ مبارزه براي برانداختن نظام اسلامي را پيموده است. فاز اول كه با برگزاري انتخابات رياست جمهوري آغاز شد، فاز اعلام موجوديت جنبش در صحنه‌ي ايران و جهان بود و فاز دوم فاز تثبيت آن. به اين معني كه نشان داد كه حاكمان قادر به سركوب جنبش و بيرون راندن آن از صحنه نمي باشند. ولي خصلت ويژه‌ي جنبش در اين دو فاز خصلت اعتراضي آن بود. فاز سوم كه اكنون در حال گام نهادن در آن مي‌باشيم، فاز سياسي شدن آن است. فازي كه بايد در آن رهبري سياسي، خواست‌ها و شعارها و برنامه‌ي مثبت سياسي به مردم ارايه شود و مبارزه به جاي مبارزه «عليه» با مبارزه «براي»‌ نظامي مشخص تعويض شود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد