logo





نکاتی درباره بحران ساختاری ( پروسه انباشت )
نظام سرمایه و آینده جهان

سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۶ فوريه ۲۰۱۰

یونس پارسا بناب

خیلی از مارکسیست ها منجمله جان بلامی فاستر ، معتقدند که گسترش و نفوذ عمیق نظامیگری در تاروپود ( متابولیسم ) راس نظام جهانی آمریکا و شیوع و اشتعال جنگ های " بی پایان " در آفریقا و آسیای جنوبی و جنوب غربی ( خاورمیانه ) باعث گشته اند که امپریالیسم آمریکا برخلاف گذشته بطور نمایانی در انظار جهانیان عامل جنگ شناخته شده و تلاش آشوب ساز آن در راه ایجاد " بازار آزادی " به بزرگی جهان ، بشریت را مواجه با یک امپراطوری ساخته است که برخلاف امپراطوری های گذشته احتمال دارد که جهان را بسوی " بربریت " و "بشریت تهی از انسانیت " سوق دهد .
1 – آمریکا از نظر هزینه نظامی نه تنها در تاریخ جهان بینظیر است بلکه مخارج کل نظامی آن بیشتر از هر کشوری ( و یا مجموعه ای از کشورهای بزرگ ) در جهان امروز است . هیچ کشور مقتدر نظامی دیگری به اندازه آمریکا باعث تخریب شهرها و روستاهای جهان از پایان جنگ جهانی دوم تاکنون نبوده است . از سال 2001 به این سو کل هزینه نظامی و جنگی آمریکا سالانه 62 در صد افزایش یافته و در حال حاضر ( در پایان سال 2009 ) به 800 میلیارد دلار رسیده است .
2 – به نظر خیلی از صاحب نظران منجمله مارکسیست ها ، امروز جهان با بحران های زیادی روبرو است که جملگی قطعی و جدی هستند . تعدادی از این بحران ها که خطرات جدی برای بقای بشر در کره خاکی محسوب می شوند ، رابطه های مستقیم و غیر مستقیم با پدیده نظامیگری و گسترش جنگ های " بی پایان " دارند . اهم این نوع بحران ها عبارتند از :
یک – افزایش احتمال جنگ های هسته ای فراگیر
دو – تخریب و ویرانی محیط زیست در سرتاسر جهان
3 – رابطه نزدیک بین پدیده جنگ و منابع طبیعی دهه‌هاست که مورد پذیرش تحلیلگران قرار گرفته است . استعمار کشورهای آفریقا ، آسیا ، اقیانوسیه و آمریکای لاتین که متجاوز از پانصدسال پیش با ظهور سرمایه داری مرکانتالیستی آغاز گشت ، همواره همراه با استخراج مواد طبیعی از زمین و غارت آنها در خدمت کشورهای آتلانتیک و بعدها آمریکای شمالی بوده اند . این استخراج ها و غارت ها که هنوز هم به شکل های نوینی رواج دارند ، پیوسته با تجاوز و خشونت ، جنگ و بی خانمان سازی و تخریب تمدن های باستانی و قدیمی آن قاره ها همراه بوده و کماکان ادامه دارند .
4 – خیلی از مارکسیست ها منجمله جان بلامی فاستر ، معتقدند که گسترش و نفوذ عمیق نظامیگری در تاروپود ( متابولیسم ) راس نظام جهانی آمریکا و شیوع و اشتعال جنگ های " بی پایان " در آفریقا و آسیای جنوبی و جنوب غربی ( خاورمیانه ) باعث گشته اند که امپریالیسم آمریکا برخلاف گذشته بطور نمایانی در انظار جهانیان عامل جنگ شناخته شده و تلاش آشوب ساز آن در راه ایجاد " بازار آزادی " به بزرگی جهان ، بشریت را مواجه با یک امپراطوری ساخته است که برخلاف امپراطوری های گذشته احتمال دارد که جهان را بسوی " بربریت " و "بشریت تهی از انسانیت " سوق دهد .
5 – جنایات هولناک و شکنجه های متعدد و متنوع منجمله شکنجه های جنسی در زندان های گوانتانامو ، ابوغریب ، باگرام و در سیاهچال های جمهوری اسلامی ، مصر و پاکستان و در زندان‌های پایگاه های نظامی آمریکا در کشورهای اروپا ( از ایتالیا گرفته تا لهستان و رومانی ) تجلی و نمودارهای نمایان و " رسانه شده ی " حرکت امپراطوری آشوب طلب در مسیر " بربریت " و تهی ساختن بشریت از امیدواری به زندگی انسانی است . این وضع در جهانی پر از آشوب و خفقان که توسط حاکمیت منطق حرکت سرمایه ( انباشت سود بیشتر ) مستولی گشته است ، بطور روزافزونی در عرصه های مختلف زندگی مردم رخنه کرده است . چندوچون این جو حاکم ( که توسط عملکرد منطق حرکت سرمایه یعنی انباشت سود در سراسر جهان پدید آمده است ) را نمی شود با استفاده از مدل های اقتصادی جاری و مکاتیب و گفتمان های مسلط در علوم اقتصادی توضیح داد . راهکارهای عبور از این معضلات و بحران ها که به نفع بشریت انسان مدار باشد را نمی توان بدون شناخت دقیق از تاریخ تکامل منطق حرکت سرمایه تعبیه و پیاده ساخت . بطور یقین ، امکان رهائی جوامع انسانی از درافتادن در باتلاق بربریت زمانی میسر خواهد گشت که انسان خود را از یوغ حاکمیت و عادات منطق حرکت سرمایه ( حرص و آز و تمایل به انباشت سود سرمایه ) خلاص سازد .
6 – نزدیک به یک قرن است که صاحب نظران در امور اقتصاد سیاسی و مورخین اقتصاد جهانی به این موافقت فراگیر رسیده اند که تاریخ سرمایه داری از زمان ظهور و حضورش در پانصدسال گذشته در ارتباط با انباشت از سه مرحله تاریخی عبور کرده است . مرحله اول که با فتح و غارت قاره آمریکا متجلی می گردد ، به نام عصر مرکانتالیسم معروف است . این مرحله تاریخی از آغاز قرن شانزدهم شروع گشته و تا اواسط قرن هیجدهم ادامه می یابد . از منظر روند کار و رشد نیروهای تولیدی ، مارکس این دوره از رشد سرمایه داری را دوره " مانوفاکتور " ( به معنی تولید دستی ) می خواند . در این عصر کارخانه های ابتدائی که در آن‌ها تقسیم کار خیلی مشخص است به تولید کالاهای دست بافت می پردازند . انباشت که عمدتا از طریق داد و ستد به وقوع می پیوندد بطور عمده در سه عرصه متمرکز است : تجارت ، کشاورزی و استخراج معادن . در این دوره از انباشت ، تولید وسایل تولیدی ( " دپارتمان یک " به قول مارکس ) خیلی کوچک و تولید کالا برای مصرف ( " دپارتمان دو ") نیز به خاطر تولید دستی خیلی محدود است . در این دوره که نزدیک به 285 سال طول می کشد ، کشورهای مقتدر مرکانتالیست اروپا ( اسپانیا ، پرتقال ، انگلستان ، فرانسه و.... ) اکثر مناطق چهار قاره غیر اروپائی جهان ( آمریکا ، آسیا ، آفریقا و اقیانوسیه ) را بتدریج به مستعمرات خود تبدیل می سازند .
7 – مرحله دوم تاریخ رشد و گسترش انباشت در اواسط قرن هیجدهم با انقلاب صنعتی در انگلستان شروع گشت . وقوع این انقلاب و گسترش آن در کشورهای اروپای آتلانتیک تولید منسوجات و کالاهای بافندگی و در نتیجه تجارت را به شدت افزایش داد . برخلاف قرن ها تجارت در عهد مرکانتالیسم در این دوره جدید رقابت بین ملل در جهت کسب " مزیت نسبی " به یک عادت طبیعی و قابل قبول بین صاحبان صنایع و کارخانه های ماشینی تبدیل گشت . این دوره که تقریبا تا ربع آخر قرن نوزدهم ادامه داشت ، به عصر " سرمایه داری رقابتی " و یا عصر لیبرالیسم معروف شد . در این دوره کانون و تمرکز انباشت به شدت به سوی صنعت مدرن بویژه در جهت گسترش دپارتمان یک ( تولید وسایل تولیدی ) شیفت کرد . این شیفت و چرخش فقط محدود به کارخانه ها نمانده بلکه حیطه ای وسیعی از روبنای جامعه در عرصه های وسایل نقلیه و ارتباطات ( راه آهن ، تلگراف ، بنادر ، کانال ها و کشتی های بخاری ) رانیز در بر گرفت . این دوره از تاریخ انباشت که شاهد رقابت شدید سرمایه های کشورهای مرکز و فراز و فرود سیکل های تجاری – اقتصادی می شود ، با تقسیم آفریقا و کشورهای متعددی از آسیا بین کشورهای صنعتی اروپا ( کشورهای مرکز آن زمان ) به پایان عمر خود می رسد .
8 – مرحله سوم تاریخ حرکت سرمایه و منطق حاکم بر آن را عموما عصر سرمایه داری انحصاری می نامند . این دوره در ربع آخر قرن نوزدهم بعد از تقسیم کشورهای جهان بین کشورهای مقتدر اروپا شروع گشته و در قرن بیستم علیرغم اینکه نظام توسط چالشگران و " ستون های مقاومت " بزرگ به چالش های جدی طلبیده می شود ، به تحکیم بقای خود ادامه می دهد . در این دوره انباشت سرمایه بطور روزافزونی در کنترل فراملی های انحصاری متمرکز و فشرده قرار می گیرد . در همین دوره که تاکنون ادامه دارد ، صنایع نیز بطور فزاینده تحت تسلط چند کمپانی فراملی اولیگوپولی ( که به عوض رقابت به " همکاری " و " همنوائی " در عرصه قیمت اجناس ، تولید و سرمایه گذاری هم در سطح ملی و منطقه‌ای و هم در سطح قاره ای و جهانی می‌پردازند ) قرار می‌گیرند . در این مرحله از انباشت ، " دپارتمان یک " نه تنها در عرصه کارخانجات بلکه در سطوح مختلف روبنای اجتماع بویژه در امور وسایل نقلیه و ارتباطاتی (خودروها ، هواپیماها ، کامپیوتر و .... ) به گسترش خود ادامه داده و ابعاد و پهنای جهانی اتخاذ می‌کنند . ولی ادامه گسترش این دپارتمان ( تولید وسایل تولیدی ) در این دوره بیش از هر زمانی وابسته به گسترش " دپارتمان دو " ( تولید کالا برای مصرف ) می‌گردد. در عصر " طلائی و زرین " سرمایه داری ( 1975 – 1950 ) ، هر دو از این دپارتمان‌های تولید به حد اعلای شکوفائی خود رسیده و قادر می‌شوند که در پاسخ و عرضه به خواست و تقاضا نقش خود را بنحو بارزی ایفاء کنند . ولی با رسیدن دهه 1970 ، کل نظام سرمایه با بحران تاریخی خود یعنی بحران ساختاری روبرو گشت . این بحران که ناشی از بحران در درون خود منطق حرکت سرمایه ( انباشت ) بود و مدتها نیز برای حتی خیلی از اقتصاددانان بویژه طرفدار سرمایه داری " نامرئی " و " نامعلوم " باقی مانده بود ، در نیمه دوم دهه اول قرن بیست و یکم برملا و رسانه‌ای گشت .
9 – بحران ساختاری نظام که ناشی از " پارادوکس انباشت " در منطق حرکت سرمایه است ، را می‌‌توان با بررسی پولاریزاسیونی که عملکرد این منطق در جوامع بشری در سطح جهانی بوجود آورده است ، بهتر شناخت . از آغاز عصر استعمارگری تا کنون ، پروسه جهانی شدن عملکرد ویرانگرانه داشته و جهان را به دو بخش پیچیده و لازم و ملزوم هم تقسیم کرده است . این تجزیه و تقسیم و شکاف اندازی ( پولاریزاسیون ) در دوران مختلف در تحت واژه های مختلفی مثل مستعمره ، و استعمارگر ، صنعتی و غیر صنعتی ، توسعه یافته و توسعه نیافته ، ثروتمند و فقیر ، مرکز و پیرامونی ، شمال و جنوب و.... مورد بررسی و ارزیابی قرار گرفته است . در برخورد به پدیده پولاریزاسیون باید به دو نکته حائز اهمیت توجه کرد : یکم اینکه پدیده پولاریزاسیون از ویژگی‌های یک دوره مشخص از رشد تاریخی حرکت سرمایه نبوده است . این پدیده مولود پروسه جهانی شدن بوده و لاجرم در اعصار مختلف تاریخ رشد سرمایه (سرمایه داری مرکانتالیستی ، سرمایه داری صنعتی و رقابتی و سرمایه داری مالی و انحصاری ) با ابعاد و پهنای مناسب و معین خود وجود داشته است .
دوم اینکه در دوره های مختلف جهانی شدن راس نظام و حتی کشورهای درون مرکزها و پیرامونی ها به خاطر عواملی ( از جمله و بویژه اصل " رشد ناموزون اقتصادی " ) دستخوش تحول قرار گرفته و جایگاه آنها در هیرارشی هم کشورهای مرکز و هم کشورهای پیرامونی تغییر می‌کردند . بطور مثال در عصر مرکانتالیسم کشورهای ژاپن ، ایتالیا ، آمریکا‌ ، آلمان و.... در هیرارشی استعمارگران قرار نداشتند . آن‌ها یا مثل ژاپن در عصر پیشاسرمایه‌داری بودند و یا مثل آمریکا مستعمره بودند و یا مثل آلمان و ایتالیا به عنوان دولت – ملت های واحد هنوز متولد نشده بودند . در آن دوران راس نظام و " ساربان " حرکت کاروان سرمایه عمدتا در کنترل نسبتا مشترک استعمارگران اسپانیا و انگلستان و متحدین و شرکای آن‌‌ها بود . در دوره بعد از انقلاب صنعتی و آغاز سرمایه‌داری رقابتی که نزدیک به صدوپنجاه سال طول کشید ، افزایش بعد و پهنای حرکت سرمایه ( و ازدیاد انباشت ) امپراطوری بریتانیا را بتدریج در راس نظام قرار داده و بعضی از کشورها مثل ژاپن و آمریکا را به جرگه کشورهای استعمارگر و مرکز اضافه ساخت . با آغاز عصر امپریالیسم و یا دوره سرمایه ‌داری انحصاری در ربع آخر قرن نوزدهم قدرقدرتی بریتانیا که دهه ها به عنوان مدیر " توازن قدرتها " معروف بود ، شروع به فرود و ریزش گشته و در آغاز دهه دوم قرن بیستم ( با تفوق تدریجی قدرت خرید دلار آمریکائی بر پوند انگلیسی و انتقال مرکز مالی کشورهای سرمایه‌داری از لندن به نیویورک ) بریتانیا موقعیت خود را به عنوان " راس نظام " از دست داد و آمریکا بویژه بعد از پایان جنگ دوم جهانی ، سرکردگی و " ساربانی " نظام سرمایه را بدست گرفت . در دوره اول سرکردگی آمریکا( در دوره " جنگ سرد " 1991 – 1947 ) مسیر حرکت سرمایه و پروسه گلوبولیزاسیون از سوی سه " ستون مقاومت " بزرگ به چالش جدی طلبیده شد . این چالش ها که در بخشی از جهان باعث حتی عقب نشینی‌هائی از سوی نظام و راس آن آمریکا در کشور‌هائی مثل چین و ویتنام و کوبا گشت ، سرعت سیر حرکت و لاجرم درجه بعد و پهنای پروسه پولاریزاسیون را به مقدار قابل توجهی کاهش داد . ولی بعد از فروپاشی و تجزیه شوروی و پایان دوره " جنگ سرد " جهانیان شاهد افزایش قدرقدرتی هارتر راس نظام و تشدید پروسه انباشت سرمایه و بالطبع افزایش روند ویرانساز پولارازیسیون گشتند. بسیاری از صاحب نظران فعال در تاریخ تحول و تطور سرمایه بر آن هستند که تاریخ جهان در چهل تا پنجاه سال آینده با خطوط اصلی سه سناریوی مهم ورق خواهد خورد..
سناریوی اول : روند فعلی گلوبولیزاسیون و پولاریزاسیون منبعث از آن بدون مانع جدی از سوی چالشگران ضد نظام به پیش رفته و با گسترش فقر ، بی‌امنیتی و جنگ های " بی پایان " و دیگر مولفه های میلیتاریسم هار جهان و جهانیان را بسوی " امپراطوری آشوب " و حتی جنگ های هسته ای و بالاخره " بربریت " و " بشریت تهی از انسانیت " سوق خواهد داد . فقدان یک بدیل جدی ، اصیل و منسجم ضد نظام موجود از یک سو و گسترش جنگ های ساخت آمریکا همراه با شیوع اندیشه ها و عملکردهای انواع و اقسام بنیادگرائی های دینی ، مذهبی و اولتراناسیونالیستی از سوی دیگر احتمال وقوع این سناریو را حداقل در بخش بزرگی از آسیا ( بویژه در خاورمیانه ، آسیای جنوبی و آسیای مرکزی ) و مناطق بزرگی از آفریقا به حتم و یقین نزدیک‌تر ساخته است .
سناریوی دوم : این نظرگاه معتقد است که شرایط برای " ادغام تنوع ها " در درون نیروهای چپ عام در جهان و امکان جایگزینی " واقعیت های سرمایه‌داری واقعا موجود با جهانی مملو از چشم اندازهای سوسیالیستی " بیش از هر زمانی در گذشته آماده است . طرفداران این نظرگاه بر آن هستند که بحران کلان ساختاری و خرده بحران های منبعث از آن که گریبان نظام جهانی را گرفته اند " فرصت های نوینی " را در نقاط مختلف جهان به نفع نیروهای چپ عام بوجود آورده اند که آنها بتوانند با ایجاد " چپ جهانی " متحد ، جهان ما را به سوی " دنیای بهتر " و دور از " بشریت تهی از انسانیت " سوق دهند . بخشی از طرفداران این سناریو تاکید می‌ورزند که اگر حتی این سناریو بطور کامل روایت آینده بشریت را ورق نزند ، بازهم ما به سوی " بربریت " نخواهیم رفت زیرا امکان تغییرات مهم در هیرارشی نظام جهانی ( عبور جهان از موقعیت " تک قطبی " به سوی موقعیت " دو قطبی " و یا " چند قطبی " ) در سال‌های دهه اول قرن بیست و یکم خیلی زیاد گشته است .
سناریوی سوم : تم اصلی این سناریو و آینده نگری بر آن است که یکپارچگی ، ادغام و الحاق متنوع های موجود در درون جنبش ‌ها ، فوروم ها ، احزاب و سازمان های توده‌ای اگر حتی نتوانند در سی تا چهل سال آینده با ایجاد " چپ جهانی " متحد خود را به یک بدیل جدی و اصیل تبدیل کنند ، می‌توانند در کنار مرکزهای نوظهور قدرت ( مثل بازارهای نوخاسته و نوظهور چین ، هندوستان ، برزیل و... ) به راس نظام جهانی تحمیل کنند که از نظامیگری های ماجراجویانه و استراتژی های مربوط به گسترش " جنگ های بی‌پایان " ساخت آمریکا دست برداشته و مثل دوره اول " جنگ سرد " ( 1962 – 1947 ) در مقابل مبارزات مردم جهان " عقب نشینی " کند . در تحت این شرایط چالشگران متعلق به سناریوی سوم احتمال عروج دنیای " دو قطبی " و یا " چند مرکزی " را که در واقع نوعی دیگر از جهانی شدن سرمایه است ، پیشگوئی میکنند . به عقیده اینان مجموع این تغییرات در هیرارشی نظام جهانی نه تنها از حرکت جهان به سوی سبعیت و ایجاد جو بشریت تهی از انسانیت اقلا تا مدتی جلوگیری خواهد کرد بلکه با ایجاد " فرصت های نوین " در نقاط مختلف جهان به بلند پروازی‌های نیروهای چپ در امر پیشبرد امر " دموکراتیزه کردن دموکراسی " در سطح ملی و محلی و نیز در سطح سازماندهی منطقه‌ای و جهانی توان زیادی در رویاروئی های جدی با رژیم سرمایه خواهد بخشید . چالشگران متعلق به این سناریو تاکید می‌ورزند که این تغییر در هیرارشی نظام ( که خود منبعث از تحول تاریخی انباشت سود در بدنه نظام سرمایه داری است ) به نیروهای چپ فرصت های نوینی خواهد داد که آنها با بسیج و سازماندهی زحمتکشان جهان بر محور تلاقی ها و تضاد های اصیل و واقعی، موفق گردند که جامعه بشری را برای گذار دراز مدت از واقعیت های سرمایه داری واقعا موجود به سوسیالیسم جهانی آماده سازند

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد