logo





جشن تولد ۱۸ سالگی

دوشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۷ - ۲۰ اکتبر ۲۰۰۸

ف. جاوید

بخشی از جرم های نوجوانان و نوجوانان که به اعدام محکوم شده اند به خاطر مشارکت در قتل هائی است که مرتکب شده اند. ولی باید دید که دلیل این همه عقب گرد فرهنگی در کشور ما چه بوده. وقتی موقعیت جوان ها را در این شهرک در نظر می گیرم، می بینم که خشونت، بسیار زیاد، در آن ها رشد کرده. بیشتر جوانان بدون قمه و چاقو از خانه خارج نمی شوند بنابراین همیشه اگر در خیابا نهای اصلی قدم برمی داری و بخصوص در تابستان که همه تعطیل هستند و گاهی از شهرهای دیگر هم برای تعطیلات، مسافرین به خانه اقوام خویش می ایند، وقتی این ازدحام جمعیت جوانان و نوجوانان را می بینی و با علم به اینکه تقریبا همگی مسلح به این سلاحهای سرد می باشند هر لحظه در انتظار وقوع حادثه ای که نتیجه ای جز کشته شدن جوانی در خیابان و در ملا ٍ عام نیست، می باشی.
۱۸ سالگی به عنوان نقطه عطفی در زندگی هر نوجوانی و ورود او به دنیای جوانی، میتواند به عنوان یکی از بهترین لحظات زندگی و همیشگی در ذهن فرد باقی بماند. زمانی که فرد این امکان را پیدا میکند که این دوران پر التهام و پر از فراز و نشیب نوجوانی را در دامان خانواده تجربه کرده و خود را برای آینده ای بهتر آماده کند، دوران تلاشهای پیگیر نوجوان برای ساختن آینده ای بهتر، با سعی و کوشش خود برای بدست آوردن نمرات بهتر و بالاتر در دبیرستان و زمان آماده ساختن خویش برای شرکت در کنکورهای سراسری دانشگاه ها که گرچه همگی در جامعه ایران، انرژی بیش از ظرفیتی را از فرد میطلبد ولی باز هم با امید به ساختن آینده ای بهتر و دست یابی به موفقیت، از این تلاشهای پیگیر استقبال کرده و همه چیز را با اشتیاقی که ازسن و سال نوجوانی وی ناشی شده و از انرژی بی پایان این دوران سرچشمه گرفته، پیگیری کرده و در نتیجه زندگی برای او پرمفهومتر و پر هیجان تر شده و به این ترتیب و با طی این پروسه، فرد خود را برای بزرگ شدن و پذیرفتن مسئولیت های بیشتر و اساسی تری آماده میکند.
در مقابل نوجوانانی که از دوران کم سن و سال، آن هم به دلیل جامعه فاسد، مرتکب جرمی شده و بهترین دوران زندگی خود را باید در زندانهای ناسالم و پر از خطر و آلودگی هائی که در این زندانها وجود دارد، بگذرانند و یا نوجوانانی که به دلایلی به اعدام محکوم میشوند و بدلیل اینکه به سن قانونی نرسیده اند، باید سالهای سال را در انتظاری کشنده و با کابوس بالغ شدن خویش سپری کنند تا آماده تر و با سنی مناسبتر که مغایرتی با قوانین بین المللی اعدام در جهان نداشته باشد! به استقبال تلخ مرگی تلخ تر از زندگی که همراه با انتظارمرگ ناعادلانه بوده، بگذرانند.
از این طرف مهدی و مهدی ها را میبینم که بخاطر مواد مخدر به زندان و گاهی اعدام محکوم میشوند واز طرف دیگر مریم حکایت میکند از محل زندگی خود، از شهرکی که در اطراف اصفهان قرار دارد: در کوچه ای که ما زندگی میکنیم یکی از همسایه ها از پخش کننده گان عمده مواد مخدر میباشد که هر از چند گاهی همگی با بچه و نوه و زن و مرد به زاهدان میروند و به میزان بسیار زیادی مواد مخدر برای پخش و مبتلا کردن هر چه بیشتر جوانان بیگناه، به همراه خود می آورند. بعد از ورود آنها به سیستم مافیائی مواد مخدر، همگی بخصوص پسرها و داماد خانواده بدون داشتن شغلی، در کوتاه مدت به پول زیادی دسترسی پیدا کردند که هر کدام در این اوضاع و احوال نابسامانی معیشتی و کاری در ایران، سالهاست که دارای خانه و ماشین های مدل بالا هستند.
مریم می گوید: همسایه دیگرمان که سالهای سال پسرشان بدلیل اعتیاد به مواد مخدر بهترین سالهای جوانی خود را در زندان بسر میبرده و هر از چند سالی که از زندان آزاد میشد دوباره بعد از مدت کوتاهی به دلیل مصرف شخصی دوباره به زندان میافتاد، چند سال پیش بعد از آخرین باری که در زندان بود که شاید هم بزرگترین موفقیت او بوده! چون بعد از آزاد شدنش به یکی از بزرگترین پخش کنندگان مواد مخدر تبدیل شده که از صبح تا شب میتوان انواع و اقسام ماشین ها با مدهای مختلف را دید که لحظه ای فقط برای تحویل مواد مخدر به در خانه آنها می آیند، بعد از آن توانست به راحتی زندگی کرده و برای همیشه شاید، چون الان چندین سال است که دیگر از شر آن زندانهائی که تنها بخاطر مصرف شخصی میبایست بهترین سالهای عمر خویش را در آنها سپری کند، خلاص شده و حالا که به یکی از واسطه ها و پخش کننده گان مواد مخدر تبدیل شده دیگر کمتر دلهره دستگیری و زندان را دارد! در چند کوچه بالاتر، ساختمان چند طبقه بسیار شیکی است که سالها پیش توسط یکی از همین دلالها ساخته شده. در این شهر کوچک تقریبا همه مردم، این پخش کنندگان آزاد مواد مخدر را میشناسند. وقتی مردم و در و همسایه ها از تمامی کم و کیف زندگی و رفت و آمدهای آنها خبر دارند چطور ممکن است که پلیس محلی از آن ها بی خبر باشد؟ پلیسی که برای سرکوب هر صدای آزادیخواهی که شنیده شود به تلاطم افتاده و بشدت دست و پای خود را گم میکند و یا برای مقابله با جوانان سرگردان درخیابانهای این شهرک که در تابستان تنها سرگرمیشان این است که طول خیابانهای اصلی را بالا و پائین رفته و کمی هم به سرو وضع لباس و موهای خود رسیده که علاوه بر اینکه نوعی مقابله با قوانین قرون وسطائی حاکم بوده به این وسیله میخواهند تا شاید کمی احساس آزادی از محیط خفه کننده ای که سالهاست بر آنها تحمیل شده که حتی حق انتخاب و پوشیدن لباس مورد نظر و دلخواه خود را از آنها گرفته است، داشته باشند.
مریم می گوید که چند سال پیش محمود، پسر یکی از آشنایانش که در سن 17 سالگی به همراه چند نفر دیگر و در اصل با نقشه یکی از آنها که نقش اصلی را در این جریان بازی میکرد اقدام به قتل فردی، به قصد تصاحب اموالش کرده بودند و او که در ابتدا به تشویق فردی که نقش اصلی را داشته مسئولیت قتل را به عهده میگیرد ( محمود که آنموقع کم سن و سال بود با تشویق فرد اصلی و اینکه اگر مسئولیت را بپذیرد بدلیل کم سن و سالی و با گرفتن وکیلی که همه مخارجش را خودش تقبل خواهد کرد، بزودی از زندان آزاد خواهد شد مسئولیت قتل را بعهده میگیرد) و به این ترتیب دادگاه تمامی متهمین دیگر، که کلی آشنا اینطرف و آنطرف داشتند را به آسانی آزاد میکند. ولی بعد از مدتی با هوشیاری اطرافیان متوجه اشتباه خود میشود و واقعیت را بیان میکند که البته در حکم اعدام او تاثیری نگذاشت. سالهای سال خودش در زندان و مادرش که تمامی جوانی خود را به انتظار رفع محکومیت از پسرش سپری کرده بود و سالهای سال آرزوئی جز آزادی او از زندان و در آغوش کشیدن او نداشت در خارج از زندان، در انتظاری سخت و کشنده بودند. بعد از چندین سال، دادگاه معوق کردن حکم قصاص را موکول به پرداخت غرامت سنگینی که باید به خانواده مقتول داده میشد موکول کرد. مادر بیچاره اش با وجود مریضی، در این مدت که از سال هم گذشته بود بارها فاصله اصفهان و بندرعباس را با اتوبوس برای قانع کردن آن خانواده طی کرده بود. او که آرزوئی جز آزادی پسرش را در سر نمی پروراند از تمامی فامیل استمداد خواست، از خارج و از داخل. با تلاش های بسیاری توانست مبلغ چندین میلیونی تهیه کند و برای آخرین بار به بندرعباس برود تا با آن خانواده صحبت کند و التماس کند که از سر تقصیری که هر گز پسرش مرتکب نشده، بگذرند ولی بعد از این همه تلاش برای جمع کردن پول، بدلیل قبول نکردن یکی از اعضای اصلی خانواده مقتول، حکم قصاص برای این پسر بیگناه بعد از 10 سال انتظار کشنده در زندان صادر شد.
بخشی از جرم های نوجوانان و نوجوانان که به اعدام محکوم شده اند به خاطر مشارکت در قتل هائی است که مرتکب شده اند. ولی باید دید که دلیل این همه عقب گرد فرهنگی در کشور ما چه بوده. وقتی موقعیت جوان ها را در این شهرک در نظر می گیرم، می بینم که خشونت، بسیار زیاد، در آن ها رشد کرده. بیشتر جوانان بدون قمه و چاقو از خانه خارج نمی شوند بنابراین همیشه اگر در خیابا نهای اصلی قدم برمی داری و بخصوص در تابستان که همه تعطیل هستند و گاهی از شهرهای دیگر هم برای تعطیلات، مسافرین به خانه اقوام خویش می ایند، وقتی این ازدحام جمعیت جوانان و نوجوانان را می بینی و با علم به اینکه تقریبا همگی مسلح به این سلاحهای سرد می باشند هر لحظه در انتظار وقوع حادثه ای که نتیجه ای جز کشته شدن جوانی در خیابان و در ملا ٍ عام نیست، می باشی. نتیجه آن، چیزی جز زندانی شدن قاتل و انتظار اعدام و داستانهای دادن غرامتهای چندین میلیونی به خانواده مقتول ( که برای بسیاری غیرقابل پرداخت میباشد) برای قانع کردن آنها به بخشودگی قاتل نمی باشد. ولی عامل این انحطاط فرهنگی چیست؟ فرهنگ توحش، فرهنگ انتقام، فرهنگ اینکه بجز حرف خودت حق داری هر حرف مخالفی را آن هم با شدیدترین شکلی جواب بدهی، فرهنگی که به تو می آموزد که هر صدائی جز صدای خود را نباید تحمل کنی، دلیلش چیزی جز آموزش این همه از طرف رژیم فاسد به مردم و بخصوص به جوانان چه می تواند باشد؟ وقتی آنها حتی از شنیدن صدائی که کمی به مقابله با آنها بر میخیزد از هیچ جنایتی فروگذار نکرده اند وحتی به قتل نزدیکترین کسان خویش نیز برای رسیدن و یا حفظ قدرت در این دوران 30 ساله مبادرت ورزیده اند، همین آموزش را نیز به تمامی اقشار جامعه کشانده اند و در این میان نوجوانان و جوانان که آماده گی پذیرش آنها بیشتر از دیگران است شاید بتوان گفت که جز ٍ اولین قربانیان این آموزش بسیار بسیار مبتذل از بالا بوده اند و حالا ما از لحاظ فرهنگی به نوعی ابتذال کشیده شده ایم که جوانان ما با کوچکترین اختلافی اقدام به کشتن هم میکنند.
مریم میگوید که قدرت رفتن به قبرستان شهر را ندارد. وقتی که وارد قبرستان میشوی، شیون و فریاد مادر و خواهر قربانی، که در یکی از این درگیرها کشته شده است، انسان را تکان میدهد، بالای سنگ قبرها عکس های جوانان و نوجوانان خوش قیافه ای دیده میشود که با نگاه به چشمان آنها، عشق به زندگی وحسرت امیدهای دست نیافته آنها را میتوانی ببینی. آنموقع نفس کشیدن در این فضای غمگین قبرستان چقدر برای انسان سخت میشود. محلی که می بایست محل دفن پیرمردها و پیرزنها میبود و نه جوانانی که هر کدام با آرزوهای بیشمار و در حسرت گذران دوران جوانی زیر انبوهی از خاک دفن شده اند بدون اینکه توانسته باشند در مدت کوتاه عمر خود از حداقل پتانسیل جوانی خویش استفاده ای و یا لذتی برده باشند. وقتی وارد قبرستان میشوی زیر پای خود اعتراض خاک را و نیرو و انرژی جوانان و نوجوانانی که قاتل و مقتول همگی قربانی این رژیم فاسد هستند را میتوانی احساس کنی. داد خفته این قربانیان را که همگی به شکوه وناله افتاده اند و خود را قربانیان این جامعه که جز انتقام جوئی، به آنها چیزی نیاموخته و جز استفاده از هر گونه سلاحی برای خفه کردن رقیب به جوانان و نوجوانان را تبلیغ نکرده را میتوانی بشنوی.

ف.جاوید

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد