logo





بیست و دو

پنجشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۸۸ - ۱۱ فوريه ۲۰۱۰

رضا هیوا

reza-hiwa.jpg
به همسایگانم در میدان ژاله

رویِ خون دویدن کار ساده ای نیست
مخصوصا اگر خونِ همسایه تان باشد
که چند لحظه پیش کنار شما شعار می‌داد
ولی الان خونش در پیاده رو
دارد به خون همسایه دیگرتان
می‌پیوندد

نمی‌دانم آیا پیشتر همدیگر را می‌شناختند
اگر می‌دانستم داستان این طور ختم می‌شود
هر چند هیچ کدامشان را نمی‌شناختم
ولی به هم معرفی شان می‌کردم

تویِ کوچه ها
همه درها به روی مان باز می‌شد
همه جا می‌توانستیم خودمان را مخفی کنیم
همه زنان مادرمان بودند
همه دختران خواهرمان

حتی سربازی که ما را دید
که برایِ دادن خونمان
که هنوز در رگ هامان جاری بود
جلویِ درمانگاه به صف بودیم
حکومتِ نظامی را فراموش کرد
و رویش را بر گرداند
انگار نه انگار

زمانه عجیبی بود
سربازهایی که از پادگان فرار می‌کردند
در آغوش مادران محله چشمها یشان را می‌گریستند
و با لباس هایِ شخصی تازه
که اغلب خیلی گشاد بودند
و بچه ها را به خنده وا می‌داشت
به روستاهاشان باز می‌گشتند

شما را نمی‌دانم
ولی من از شرکتِ در پیروزیِ انقلاب خسته نمی‌شوم!
در بازگشتِ به منزل
از میدانِ انقلاب تا جوادیه را
با گام هایِ یک سردار پیروز
سردار گم نام
پیاده رفتم
هرگز هیچ شرابی
آن مستی را بمن نداد
نیمیم در زمین
نیمیم جایِ دگر
نیمیم در زمین
نیمیم با همسایه هایِ ساکتِ آن روزم
در میدانِ ژاله

شما را نمی‌دانم
ولی من به دویدنِ رویِ خون هرگز عادت نمی‌کنم

رضا هیوا
بیرمنگهام، بیست و دو بهمن ۱۳۸۸
Reza Hiwa
2010-02-11#00.58

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد