logo





تعصب های ملی و مذهبی و عواقب خطرناک آن در جوامع مختلف

قسمت اول

شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۶ فوريه ۲۰۱۰

دکتر گلمراد مرادی

dr-moradi.jpg
متن سخنرانی دکتر گلمراد مرادی
در مدرسه عالی تعلیم و تربیت دانشگاه هایدلبرگ 1994 میلادی

گرچه ازاین سخنرانی به زبان آلمانی که به درخواست یکی از استادان محترم برای مدرسه عالی تعلیم و تربیت دانشگاه هایدلبرگ درترم تابستانی 1994 میلادی در نظر گرفته شده بود، حدود 16 سال می گذرد و تصحیح شده آن نیز در روزنامه ها و مجلات آلمانی زبان و ترکی زبان منتشر شده بود و مدتهای زیادی است که ترجمه فارس آن نیز دست بدست درمیان هموطنان می گردد، با این وصف لازم دیدم در روزنامه های اینترنتی پر خواننده نیز منتشر شود، زیرا هنوزهم تازگی خودرا ازدست نداده است و تصور می کنم خواندن آن زیانی نداشته باشد. لایق ذکر است در ترکیه روزنامه ای را با انتشار 25 هزار شماره در روز، به خاطر چاپ این سخن رانی در آن زمان ممنوع الانتشار شده بود.

با سلام گرم و تشکر فراوان از حضور شما خانمها و آقایان محترم، اجازه می خواهم قبل از بیان هر مطلب از برگذارکنندگان این گردهم آئی که در آن به بنده نیز امکان داده شده، نکاتی چند در باره مسئله تعصب (افراطی گرائی) به عنوان پدیده ای در نقطه مقابل استدلال عرض کنم، سپاسگذاری نمایم.
امیدوارم که عرایضم بیش از حد خسته کننده نباشد و اگر هم شد، آرزوی صبر و تحمل برایتان دارم. برای معرفی خودم بحضورتان استناد می کنم به شعری به زبان آلمانی از یک داستانسرای کرد به این مضمون:
"من یک درختم،
ریشه ام کرد است
ساقه ام شهروندیست از خاورزمین
و اینک شاخ و برگم بی هویت در اروپا سرگردان."
برتولت برشت درام نویس و ادیب مشهور قرن حاضر (بیستم) آلمانی در اثر معروف خود "گالیه ای و گالیه" که بفارسی نیز برگردانده شده، گفت و شنودی در رابطه با تئوری کروی بودن زمین بین گالیله دانشمند ایتالیائی در قرون وسطا و شاگردش آندرآ آورده است که اجازه فرمائید با بیان چند جمله از آن که می تواند در ارتباط با موضوع مورد بحث قرار گیرد، مطلب را آغاز نمایم:
گالیله: گوش کن آندرآ، من باید چیزی به تو بگویم، درباره افکار و عقایدمان با هیچ کسی حرف نزن.
آندرآ: چرا حرف نزنم؟
گالیله: مقامات عالی قانوگذاری منع کرده اند.
آندرآ: آخر اینکه حقیقت است مگر نه؟!
گالیله: چرا (درسته)، اما آنها ممنوع کرده اند."
نگاه کنید به برتولت برشت، زندگی گالیله، انتشارات سورکمپ 1972 صفحه 20 و 21- ترجمه فارسی- عبدالرحیم احمدی، تهران صفحه 129 سال 1347.

گفته می شود دردیاری که تعصب حاکم مطلق است، استدلال و منطق را به پشیزی نمی خرند، شاید شنیدن همین کلمه تعصب، باجوی که امروزه بر جهان حاکم است یعنی جو مسموم افراطی گرائی خشک ملی و مذهبی، خود محرک کنجکاوی بیشتری برای توجه به محتوای عرایضم بشود و شاید هرکدام ازماها نیز به نحوی از انحاء زیانهائی ازبرخوردهای تعصب آمیز دیده ایم که این خود مارا در شناخت بیشتر این پدیده تشویق می نماید.
دراینجا درباره تعصب کور و تأثیر مضر آن درجوامع امروزی نیازی به ذکر نمونه و مثال دیده نمی شود، زیرا همه ماها دراین جهان "متمدن" اواخر قرن بیستم از اوج گیری وحشتناک نئونازیها دراروپا گرفته تا ترور و کشتار روزمره انسانهای بیگناه در الجزایر و مصر و تعقیب و تهدید به مرگ نویسندگان در بنگلادش و ایران و غیره به عین مشاهده می کنیم.
متأسفانه سیاستمردان "قرن تمدن" درسراسر جهان، آگاهانه یا نا آگاهانه توجه جدی به خطر رشد روز افزون این اعمال واپسگرایانه و لایق طرد که آغشته به تعصبهای کور ملی و مذهبی است، نشان نمی دهند و یا خطر را کم رنگ جلوه می دهند. هدف از بیان این مطلب بهاء دادن بیش از حد به اوج گیری مطلق گرائی و رادیکالیسم راست نیست و کوچک جلوه دادن مقابله با این حرکات و اعمال ارتجاعی و فاشیستی هم نمی تواند باشد. انگیزه اصلی بنده از ارائه این مطالب چیز دیگری است که امید است محتوای عرایضم خود به نحوی این انگیزه را برساند.
امکانات بکارگیری وسایل علمی و فنی بشریت در دویست سال گذشته بطور غیر مترقبه ای بالا رفته است. بشر امروزی قادر است در مدت زمان چند ساعت فواصل بین قاره هارا دور بزند، مدار ارتباطی برقرار نماید که دور ترین نقطه های جهان را بهم وصل کند، پزشکان قادر اند امراضی را معالجه کنند که تا چند دهه گذشته باعث مرگ حتمی مبتلایان به چنین امراضی می شدند. دانشمندان در حال کشف جهان ماوراء اتمی و بیولوژی و ژنتیک هستند و نیز کشف راز دستگاه عظیم اقمار (کروات آسمانی) در برنامه خود دارند و درباره سیستم بغرنج مغز و افکار انسانی به موفقیت هائی دست یافته اند.
بعلاوه مشکلات فراوان و حتا خطرناک که پیشرفتها علمی و صنعتی با خود آورده است و جامعه ی بشری را تهدید می کند و این خطرات یکی از نکات منفی همین پیشرفت به حساب می آید، در کنار آن خطر دیگری که امروزه جامعه بشری را بیش از هر چیزی دیگر تهدید می کند، خطر کهنه ای است که در تضاد جدی با دنیای پیش رفته و مدرن قرار دارد و آن همان گونه که در قبل ذکرش رفت، خطر تعصب گرائی است.
تعصب های نژادی، ملی و مذهبی که در گذشته درسهای بس تلخی به عالم بشریت داده است، دوباره در جهان مدرن اواخر قرن بیستم با وصف آسان شدن ارتباطات فرهنگی و زبانی بین خلقهای مختلف، در حال جان گرفتن مجدد است. این در واقع مرض اجتماعی کهنه نه اینکه توانائی سرایت مضر خودرا هنوز از دست نداده است، بلکه با پیشرفت تکنیک مدرن خطرناک هم شده است. بعد از این به اصطلاح در آمد سخن، توضیح کوتاهی درباره ی ریشه واژه و مفهوم تعصب یا افراطی گرائی خالی از فایده نخواهد بود.

تعصب یا فناتیزم و فناتیک یعنی چه؟
تعصب واژه ای عربی است که به معنای سخت هوادار چیزی، کسی یا عقیده ای بودن، سخت گرفتن یا تعبد کورکورانه و در زبان لاتین فناتیزم می گویند که ریشه از فناتیکو به معنی شدیدا اشتیاق به چیزی یا کسی نشان دادن، به حد حالت جنون رسیدن و نیز به معنی مقبره مقدس هم هست.
در عصر حاضر دیگر تعصبات یا افراطی گرائی فقط جنبه ی هیجانات عارفانه مذهبی ندارد، بلکه یک واکنش احساساتی، یک برخورد فکری غیر منطقی و بدون استدلال است که برعکس شوق و حرارت زود گذر، درذهن بعضی افراد یا اشخاص ویژه ای، نقش ثابتی به جای می گذارد، بطوری که این نوع افراد جهان غیر خودی را دشمن مطلق می انگارند. بهمین دلیل امروزه واژه افراطی گرائی یا تعصب بیشتر در ارتباط با اعمال منفی بکار گرفته می شود و معیار ارزش آن در جامعه در سطح بسیار پائین و طرد شده ای است. در واقع واژه متعصب را بشیوه توهین آمیز برای اشخاص بکار می گیرند. در اینجا پرسیده می شود که چه کسانی متعصب اند؟ افراد افراطی گرا و متعصب کسانی اند بانظرات دگم مذهبی، ملی یا ایدئولوژی خاصی. ارزیابی چنین افرادی ازجهان بینی و تصورات خویش گاهی به مرز جنون می رسد و بهمین دلیل محدوده و میدان قضاوتشان، رفتار اجتماعی شان و شکل زندگی شان بسیار تنگ و یک جانبه است و از یک دایره خاصی تجاوز نمی کند. اینان در مقابل دگر اندیشان کم تحمل، انعطاف ناپذیر، خشن و برای پیشبرد اعتقاداتشان مصالحه ناپذیر و حتا از کشتن و کشته شدن نیز ابائی یا وحشتی ندارند. تصورات این نوع افراد می توانند حرکات جنون آمیزی به دنبال خود داشته باشند و از جمله داشتن احساس برتری و مزیت بر دیگران و گاهی نیز احساس خطر کردن ازطرف یک دشمن صوری است که به عقیده آنها باید اورا از میان بر داشت.
مجموعه آگاهی و اطلاعات افراد متعصب افراطی بر محور تعداد معدودی از شعارها و کلمات خشن و جنگی دور می زند و حتا این آگاهی و اطلاعات در میان قشر باسواد ترین متعصبین نیز آنطور که مشاهده می شود در یک مدار بسته و بسیار محدود است. بهمین دلیل یک فرد متعصب قادر به انتقاد ازخود نیست و به ندرت تن به استدلال منطقی خواهد داد. چرا که استدلال منطقی با آگاهی و اطلاعات او ازجهان پیرامون در تضاد فاحش قرار می گیرد. بنابراین او خواهد کوشید که واقعیت عینی را بر عکس جلوه دهد و حتا انکار نماید.
چیزی که یک فرد متعصب را از افراد دیوانه و جنون آمیز متمایز می کند این است که فرد متعصب مذهبی یا سیاسی در یک جمع از همفکرانش یا هم مسلکان خود، جای و مقامی دارد. فرد فرضی ما حداقل در این گروه که با رضامندی و آزادانه تشکیل شده است، احساس شخصیت می کند و دارای موقعیت اجتماعی خاصی است و فردیتش مورد تأیید.
او قدرت رؤیائی و ترس تهدید کننده را بصورت فردی نمی نگرد، بلکه به عنوان عضوی از این گروه تجربه می نماید. رفتار غیر عادی و برخوردهای نادرست این گونه افراد در جامعه می تواند برای خود آنها خیلی عادی و درست جلوه کند، بویژه هنگامی که تعصب کور به عنوان یک اعتقاد ثابت و خدشه ناپذیر در ذهن شان نقش بسته باشد.
تعصبات کور و پیامدهای آن در پروسه یا روند تاریخ آثار بسیار ناهنجار و بدی در جوامع مختلف بر جای گذاشته است. بطوری که امروزه مارا به فکر وا می دارد که عواقب و خطرات آن را زیاد ناچیز نگیریم. درتاریخ مثالهای فراوانی درباره تعصبات زیان آور وخشن داشته ایم که اینک فقط به ذکر چند نمونه ازآنها می پردازیم:

1) هنگامی که تازه مسلمانان عرب تحت عنوان جهاد اسلامی بکشورهای غیر عرب حمله ور شدند و ملتهای آن سرزمینها را زیر یوغ خود در آوردند، آنها با تمام قوا کوشیدند که نه فقط دین جدید خودرا به میان ملتهای مغلوب ببرند و تبلیغ کنند، بلکه با سماجت خاصی می خواستند برتری ملیت خودرا نیز به دیگران بقبولانند. در صد و هفتاد سال آغازین تسلط اعراب بر جهان غیر عرب و قبل از همه بر خاورمیانه، بویژه در دوران خلافت بنی امیه، عربها براین عقیده بودند که قوم عرب یک قوم برگزیده خاص از طرف خداوند است، همان گونه که بعضی از یهودیان متعصب امروزه درباره ی قوم خود چنین فکر می کنند.
اعراب غالب، ملتهای غیر عرب را، گرچه دین اسلام را نیز پذیرفته بودند، تحقیر می کردند و مسلمانان غیر عرب را "موالی" می گفتند که به معنای "برده ی آزاد شده" و یا "خدمتکار" است. آنان برای موالی هیچ حقوق مساوی قایل نمی شدند. در این رابطه غلامرضا انصافپور، یکی ازمسلمانان، به نقل ازکتاب ابوالفرج اصفهانی الاغانی جلد 14 ص. 150 چاپ قاهره 1963، می نویسد: "غرور برتری و خود برترانگاری و تحقیر ملل دیگر، قتل و غارت های سرداران عرب مثل حجاج بن یوسف و یزید بن مهلب و قتیبه بن مسلم، گرفتن مالیاتهای خیلی سنگین و علاوه بر آن مالیات های سرانه به نام "جزیه" از اهل ذمه در تمامی شهرها و روستاها، موالی شمردن ملل دیگر که بمعنی اسیران و بردگان آزاد شده ی وابسته بود و تصرف نیمی از کار مزد آنان، پیاده به دنبال خود بردن موالی به جنگ یا هر کار دیگر در حالی که خود سوار بودند، کنیزان شمردن خواهران و دختران موالی، محروم کردن موالی از حق داشتن کنیه و منحصر به خود داشتن حکومت کردن چنانکه حجاج بن یوسف می گفت: مسند حکومت و قضاوت فقط سزاوار عرب است ......"
نگاه کنید به غلامرضا انصافپور، روند نهضتهای ملی و اسلامی در ایران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، تهران 1359 صفحه 51
این طرز رفتار با غیر عربهائی بود که اسلام را نیز پذیرفته بودند. کسانی که اسلام و در واقع برتری اعراب را بر ملتهای دیگر، به دلخواه نمی پذیرفتند، دو راه در برابرشان قرار داشت؛ یا به عنوان غلامان و زیر دستان مسلمانان در پرتو و سایه اعراب بزی اند، آنهم با قبول انواع تحقیرات و پرداخت مالیات سنگین سرانه و یا اگر مقاومتی نشان می دادند، قتل بشکل فجیعی یعنی زنده، زنده پوست کنده شدن در انتظارشان می بود. برای توضیح بیشتر در رابطه با رفتار تحقیر آمیز اعراب مسلمان با دگر اندیشان و ملتهای غیر عرب به تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه که مجموعه مقالاتی است از مرتضی مطهری، دکتر عبدالحسین زرین کوب، سید حسین نصر و دیگران، گرد آورنده ریچارد، ن. فرای، ترجمه حسن انوشه انتشارات امیر کبیر، تهران 1363 صفحات 30 و 46، مراجعه شود.

2) درتاریخ 27 نوامبر 1095 میلادی پاپ اوربان دوم درانجمن مذهبی شهر کلر مونت، فرانسه، فرمان اولین جنگ صلیبی بمنظور آزادسازی سرزمین مقدس از دست اعراب را صادر نمود. پاپ اوربان دوم به شرکت کنندگان دراین "جنگ مقدس" وعده بخشش تمام گناهان و به دست آوردن غنایم فراوان جنگی را داد. همان وعده ای که محمد پیغمبر اسلام به شرکت کنندگان درجهادرا می داد.
آقای پاپ اوربان دوم در این فرمان بالاترین آموزش عیسی مسیح مبنی براین که حتا دشمنان را باید دوست داشت یا حتا به دشمنان باید محبت کرد را به طور ماهرانه ای نا دیده گرفت و مسلمانان را دشمن درجه یک خدا خواند که باید با تمام نیرو علیه آنها جنگید. در این جنگ وحشت برانگیز، تنها هنگام فتح اورشلیم در تاریخ 15 ژوئیه 1099 میلادی تعداد فراوانی حدود شصت تا هفتاد هزار از اعراب مسلمان و یهودی از دم تیغ گذشتند. یکی ازشرکت کنندگان در این جنگ صلیبی اول، بعدها درباره قتل عام مردم نوشته است: " به محض این که یکی ازجنگجویان ما بنام لیات هولد ازدیوار حصارشهر اورشلیم بالا رفت و روی دیوار رسید، همه ی محافظان شهر پا به فرار گذاشتند. جنگجویان ما آنها را بر روی دیوار و به داخل شهر تعقیب می کردند، می کشتند و ناقص العضو می نمودند. این وضع تا مقبره مقدس ادامه یافت. در آنجا قتل عامی صورت گرفت که ما تا قاب پا درخون دشمن فرورفتیم." نگاه کنید به راین هولد برنهارد، مابین حد اعلای جنون، تعصب و شهامت داشتن به اعتراف، اشتوت گارت 1994، صفحات 133 و 134. احتمالا این گفته تا بقاب در خون نشستن در نقل قول یک کمی اغراق آمیز باشد، اما درمجموع جنگ های صلیبی که قبلا در اروپای مرکزی با حمله و سر کوب و قتل عام یهودیان آغاز شده بود، بیش از یک میلیون قربانی داد. این اعمال فاجعه آمیز نه اینکه بعدها ازطرف رهبران مذهبی کلیسا تقبیح نشد، بلکه در سال 1881 یعنی حدود هشت صد سال بعد از آن از پاپ اوربان دوم از طرف انجمن دربار پاپ (این انجمن مذهبی از 30 خانواده بود که حکم سناتورهای دربار پاپ را داشتند) به عنوان خاصگان خداوند و قابل احترام یاد کردند. نگاه کنید به هانس وول شلاگر، زائران مسلح برای اورشلیم، زوریخ 1973، صفحات 11 تا 41. برای شرح مختصر جنگهای صلیبی همچنین نگاه کنید، به دکتر گلمراد مرادی، یک سال حکومت خود مختار در کردستان به زبان آلمانی، برمن 1992، صفحات 41 تا 44
این دو نمونه بطور دقیق روشن می کند که چگونه مذاهب صلح طلب با "مکاتب بشر دوستانه" درخدمت منافع سیاسی و جنون قدرت مذهبی رهبران جاه طلب در می آید و این مکاتب تا حدودی مردمی را برای رسیدن به اهداف دنیائی خود غلب جلوه داده و انسانهارا به جان هم می اندخته اند.

3) باشروع رنسانس، دادگاههای تفتیش عقاید کلیسا، احکام قتل عام و ترور افراد "مظنون" را در سراسر اروپا به مرحله اجراء در آوردند. صدها هزار نفر که حدود 70 تا 80 در صد آنها زن بودند، در خلال سیصد سال قربانی محاکمات بیدادگاههای کلیسا، که انسانهارا به جادو گری و بی دینی متهم می کردند، شدند. اغلب اوقات محاکمه یک باصطلاح سحرباز یا جادو گر از طرف یک فرد متعصب مذهبی فقط بخاطر تعصب خاص خود یا به منظور انتقامجوئی و طمع به مال و ثروت متهم، انجام می گرفت. در واقع "متهم" به هیچ جرمی مرتکب نشده بود و گناهی نداشت که محکوم به مرگ شود. به شکنجه گران و باز جویان ویژه کلیسائی آن طور تفهیم شده بود که از قربانیان خود بهر نحوی اعتراف بگیرند و بی گناهانی را که فقط کلیسا را زیر سئوال می بردند، از دم تیغ بگذرانند. بدین ترتیب گاهی اتفاق می افتاد که کلیه ی مردم یک محله یا یک دهکده از دم تیغ می گذشتند. برای گردانندگان دادگاههای تفتیش عقاید کلیسا که به "اینکویزیتورها معروف بودند، جادوگران و رافضیان دشمن صوری داخلی بودند، ولی دشمن خارجی و رقیب سر سخت خودرا در پیروان ادیان جدید تر مانند اسلام می دیدند. یک نمونه واضح آن را می توان در جملات زیر مشاهده نمود.
"در سال 1530 میلادی پاپ کلمنس هفتم دستور داد قرآن مجید مسلمانان را در ملاء عام بسوزانند که نشانه تنفر و انزجار هر مسیحی معتقد به قول ایشان نسبت به این کتاب قبیح باشد." نگاه کنید به گرهارد شوایتزر، کافر فقط دیگرانند، اشتوتگارت 1990، صفحه 79. ناگفته نماند این کتابسوزان و یا خمیر کردن اوراق ضاله تاریخچه ای بس دردناک دارد. اززمان عمربن خطاب و پاپ کلمنس هفتم گرفته تا هیتلر که کتاب سوزان راه انداخت و دوران خمینی که نوشته های احزاب چپ را خمیر کرد، ادامه داشته. در اینجا به یک مثال دیگر از تاریخ توجه کنید:
"گویند هنگامی که سعد ابن ابی و قاص بر مداین دست یافت در آنجا کتابهای بسیار دید. نامه به عمر بن خطاب نوشت و درباب این کتابها از او دستوری خواست. عمر در پاسخ نوشت که آنهمه را به آب افکن که اگر آنچه در کتابها هست، سبب راهنمائی است، خداوند برای ما قرآن فرستاده است که از آنها راه نماینده تر است و اگر در آن کتابها جز مایه گمراهی نیست، خداوند ما را از شر آنها در امان داشته است. از این سبب آنهمه کتابها را در آب یاآتش افکندند." نگاه کنید به دکتر عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، چاپ مجدد چاپ پنجم توسط انتشارات نوید در آلمان سال 1368 خورشیدی برابر 1989 میلادی صفحه 116. قابل ذکر است که زرین کوب از مقدمه کتاب ابن خلدون صفحات 285 و 286 چاپ مصر نقل قول نموده است.
در طول تاریخ بهر جا که فرمانروایان مقتدر دست می یافتند و فرهنگ آن سر زمین را نمی پسندیدند و یا آن را در تضاد با تصورات خود می دیدند، اولین اقدام آنان بعد از غلبه، کتاب سوزی بود و از این طریق کوشش در نابودی آن فرهنگ می بود. آیا کتاب سوزان هیتلر در قرن حاضر (بیستم) که ذکرش رفت آخرین آنها بود؟ آن طور که دیدیم نه! خمینی دستور داد همین بلا را بر سر نوشته های منتشر نشده همه دانشمندان ایرانی و از جمله فیلسوف نام دار ایران احسان طبری بیاورند.

4) نژادپرستان آلمان نازی قوم یهودرا قومی "مضر و بد طینت" و در درجه بس نازل انسانی می دانستند. آنان با توسل به تقلبات علمی و بیولوژیکی توسط "محققین" مقام پرست وجاه طلب و وابستگان به رژیم فاشیستی خود، می بایستی این تئوری را به اثبات برسانند و در جامعه جا بیاندازند. در نتیجه این سیاست خشن و غیر انسانی بیش از شش میلیون یهودی در سطح اروپا به کوره های آدم سوزی نازیها سپرده شدند.
دشمن صوری
دراینجا جوانب یک دشمن صوری را که قتل و نابودی آن باسکوت وبی تفاوتی مردم در یک مقطع زمانی خاص همراه است، به ترتیب زیر ترسیم می نمائیم:
اولا به تغییرات زندگی این دشمن صوری، در اینجا "یهودی" که خود در پروسه تاریخ تجربه کرده است، اشاره می کنیم. در حقیقت ضد یهود از دوران قرون وسطا به این طرف از ملامت و سرزنش متداول "قاتلین عیسی مسیح" که خود یکی از دلایل تعصب کور مذهبی بود، آغاز شد و به فاجعه کشتار یهودیان تا پایان جنگ دوم جهانی ادامه داشت. دلایل نازیها نیز بر مبناء ادعای آمیخته به تعصب "متفکرین" مسیحی قرون وسطا بود که با ایدئولوژی لائیستی "سر زمین و دولت پرچم دار و پیشرو" و با دیگر دلایل بیولوژیکی آنرا تکمیل کردند و به اسلحه سرکوب تبدیل نمودند.
این دشمن صوری می تواند خودرا به طوری که امروزه ملاحظه می شود، با زمان و مکان تطبیق دهد. آن روز یهودیان و دگراندیشان دشمن صوری بودند، امروز خارجیان و حامیان آنها در اروپا به دشمن صوری تبدیل شده اند.
دوما دشمنان صوری اغلب به دو صورت متضاد برای متعصبین ترسیم می شوند: از یک طرف این دشمنان انسانهای در سطح نازل، بی ارزش و ضعیف نشان داده می شوند و از طرف دیگر انسانهائی با صفات خطر ناک. برای نمونه یهودیان از جانبی انسانهای از نوع "پست و بد طینت" و از نظر جسمانی و فکری در سطح نازل معرفی می شدند که قادر به حفظ فرهنگ خود نیستند، از جانب دیگر نژاد یهود را یک نژاد مانند چرم گاو مقاوم و دارای مقاومت زیاد و علاقه به زنده ماندن و با نیروی شیطانی که می خواهد اقوام دیگر را نیست و نابود کند، نشان داده می شدند. نمونه دیگر را می توان از دوران جنگ سرد مثال آورد که قدرت های بزرگ در تبلیغات خود یکدیگر را ناتوان و در حال زوال و سقوط می نامیدند و نیز خطرات هر طرف را برای طرف دیگر بیان می کردند.
تعصبات کور آن طور که بیان شد، نه فقط در نتیجه تاریک اندیشی و نا آگاهی و بی سوادی در گذشته بودّ بلکه بنا به مشاهدات در دوران انقلاب صنعتی مدرن و پیشرفته و در دوران پویائی جهان متمدن نیز به اصطلاح شکوفائی خودرا نشان داده و می دهد. به عنوان نمونه جریانات بعداز جنگ دوم جهانی تابه امروز ازقبیل وقایع انقلاب فرهنگی چین، جنایات خمر سرخ پل پت در کامبوج، بنیادگرائی اسلامی بویژه در ایران و سودان و نیز اخیرا در الجزایر و مصر و بنگلادش و جنگ بیهوده در یوگسلاوی سابق و ترورهای القاعده را می توان نام برد.
اگر بخواهیم نظری گذرا به اثرات مخرب تعصبات خشن و کور بر روی بعضی از افراد در همین شصت سال گذشته قرن بیستم بیافکنیم، ملاحظه خواهیم نمود که چگونه
کامیکازهای ژاپنی (خلبانان) خود را با هواپیماهای جنگی بلوله بخاری کشتی های آمریکائی (در جنگ دوم جهانی) رها می کردند. و یا افرادی که خود را همراه مواد منفجره به جمع گروه مخالفین خود می زنند و حتا به جان خویش نیز رحم نمی کنند و یا جریان خودکشی جمعی بیش از هفتصد نفر از ساکنان جزیره ی گویانا که بنا بر اعتقادات کوری که از طرف فردی بنام جیمز تورمن جونز 46 ساله، به آنها تلقین شده شده بود در نوامبر 1978 باهم کاسه زهر نوشیدند که گویا آخر زمان رسیده و آنها باید با عجله گوشه مناسبی از بهشت را برای خود بگیرند! نگاه کنید به مجله اشترن شماره 49 هامبورگ آلمان بتاریخ 30 نوامبر 1978 صفحات 20 و 28.
همچنین در آتش سوختن 85 نفر از معتقدین فرقه داویدیان به دستور رهبر جوان 33 ساله آمریکائی خود، بنام داوید کوروش در مزرعه واکو تکزاس در سال 1993 را می توان نام برد. اینها حتا با پلیس وارد مبارزه مسلحانه شدند و تا پای جان رفتند و در آتش سوختند. نگاه کنید به مجله اشپیگل شماره 17 هامبورگ آلمان بتاریخ 26 آوریل 1993 صفحه 173.
اما اغلب درپس این رفتار و عقاید خشن و دگم و تعصب آمبز، انگیزه و محرکات دگری نیز از قبیل زود به مال و قدرت و شهرت رسیدن، نهفته بوده و هنوز هم هست. اگر ما برده داری و انگیزه واعمال استعمارگران اروپائی را در دیگر بخشهای جهان بنگریم،
به این نتیجه می رسیم که قدرت های اروپائی با ترویج و تبلیغ تعصبات مذهبی و دامن زدن به خرافات بیشتر توانستند بر مردم منطقه سوار شوند تا وسیله ای دیگر.
برای رفع خستگی نقل یک داستان طنز مانند جالب است. گویند هنگامی که فرماندار و نماینده پادشاه انگلستان و ارد هندوستان شد از بالکن محل اقامت خود مردم را در حالت بوسیدن سر و کله گاوی درمیدان بزرگ مشاهده کرد، ازمشاور خود پرسید چرا این انبوه مردم سر وکله گاو را می بوسند؟ پاسخ شنید که اینها گاو پرست هستند. فرماندار بلافاصله به میان مردم آمد و همانند آنها شروع به بوسیدن گاو کرد. اما او از مقعد آن آغاز نمود و مردم با دیدن این صحنه همان کار را کردند. هنگامی که مجددا به تالار آمدند مشاور انگلیسی ازایشان پرسید فلسفه این بوسیدن گاو، آنهم از مقعدش آغاز کردید، چیست. فرماندار انگلیسی در پاسخ گفت: سالها طول کشیده تا آنها به بوسیدن کله گاو رسیده اند. من از مقعد آغاز کردم که حد اقل پنجاه سال دیگر طول بکشد تا مجددا به سر وکله گاو برسند! نقل به معنی.
بدین ترتیب آنها ازطرفی تعصبات مذهبی را برای بومیان دیگر کشورها تبلیغ می کردند و ازطرف دیگر طرز زندگی و فرهنگ ومذهب اروپائی را به میان قشر بالائی این بومیان می بردند و تا حدودی می کوشیدند برتری نژاد سفید پوستان را بر دیگر نژادها به رخ مردمان سرزمینهای مستعمره بکشانند. و به مردم اروپا در کشورهای خود، آقائی اروپائیان را تلقین کنند و بعلاوه برای جلوگیری از اعتراض ها به مردمان کشورهای خود این گونه وانمود کنند که: "ما برای استعمار و استثمار دیگر خلقها به سرزمین آنها نمی رویم، بلکه برای بردن تمدن و بهبود بخشیدن به نژاد و شکل و شیوه زندگی آنها به آنجا می رویم." در واقع اینها فقط عذر و بهانه هائی بودند برای بهتر غارت کردن کشورهای زیر سلطه.
بعداز این توضیحات تاریخی که دراصل به حاشیه موضوع تعلق داشت بر می گردیم به انگیزه های اولیه تعصبات کور. برای اینکه با پدیده تعصب کور یا فناتیزم بهتر آشنا شویم و بهتر بتوانیم به این پرسش پاسخ گوئیم، که چرا دولتمردان جهان متمدن با فرهنگ پیشرفته، خیلی کم و به ندرت قدمی برای جلو گیری از اشاعه تعصبات کور و خشک بر می دارد؟ نخست دو پرسش زیر را مطرح کرده و بعد درتوضیح آنها خواهیم
کوشید.
اولا چه انگیزه ای یک فرد را وا می دارد که خود و افکار خودرا در خدمت فرد دیگری یا گروهی با نظرات دگم و مطلق گرایانه قرار دهد؟
دوما چگونه و چرا گروههای متعصب و دگم پیرو می یابند و چه چیزی آنها را بهم پیوند می دهد یا بهم نزدیک می کند؟
در پاسخ به پرسش اول می توان گفت: یکی از علل مهم که فردی را به دامان یک گروه مذهبی یا ایدئولوژی رادیکال می اندازد، بدون شک تعلیم و تربیت خشک و خشن آغازین آن فرد در دوران طفولیتش می تواند باشد. علل دیگر، نا آگاهی و کم سوادی و ضعف مالی و نهایتا دانائی ناقص والدین فرد در زمینه تعلیم و تربیت تأثیر به سزائی می توانسته داشته باشد. فردی که در دوران کودکی یاد نگرفته باشد بر روی پای خودش تکیه کند و به او یاد نداده باشند که مستقل تصمیم بگیرد و فکرش را بکار بیاندازد، بلکه معیار عمل او محدود باشد به آنچه که والدین و یا معلم مدرسه انجام داده، بدون اینکه درباره درستی یا نادرستی آنها فکر کند، مطمئنا درسن بالا نیز تمایل نشان می دهد که به افراد مطلقگرا و یاسیستمهای سیاسی دیکتاتوری و گروههای دگم مذهبی و نژادپرستی به پیوندد. چرا که چنین فردی فقط در دامان چنین افراد مطلق گرا و یا چنین سیستم دیکتاتوری می تواند احساس برتری بر دیگران را بنماید. عامل تعیین کننده برای رفتار غیرعادی و یا اعمال مخرب در همان تربیت دوران کودکی می تواند همراه فرد آمده باشد.
به عنوان مثال هنگامی که ترس از چیزی یا از کسی و یا احساس تقصیرباری جزئی در تعلیم و تربیت اولیه به فرد تلقین شود و یا والدین خود از بیان بعضی مسایل خصوصی زندگی زناشوئی از قبیل روابط جنسی و غیره ممانعت کرده و شرم داشته که در باره اش صحبت کنند و یا اصلا، عیب می دانسته اند این نوع مطالب مطرح شود، طبیعتا اینها نیز به اطفال منتقل می شده و اثر آن اورا در زندگی آتی تا حدود زیادی همراهی می کند.
چنین اطفالی درسنین بلوغ قادر نخواهند بود خودرا با قاعده و قانون اجتماعی موجود (عمومی) تطبیق دهند و دائم احساس شکست و شرم و تقصیرباری می کنند. به احتمال خیلی زیاد درسنین بالاتر به آنسوی کشیده می شوند که جهان خارج ازخود را مقصر تضادها و جدلهای درونی خویش می دانند. به این شکل که کمبودها و معایب خودرا به دیگران منتقل می کنند (دشمن صوری) و علیه آن به مبارزه بر می خیزد. نگاه کنید به آنتون گرابنر هایدر، اوتا واین برگر، کورت واینکه (ناشران)، تعصب و جنون عمومی، انتشارات لیگام گراس 1987 صفحات 55-59، 65.
بنابراین یک فرد، نظریات دگم و تعصبات خشک را بسادگی خواهد پذیرفت، اگر بمرور زمان وبا استدلالات خودپسند، مشخصه یک دشمن صوری درجامعه را برایش توضیح دهند. معمولا این وظیفه را گروههای مطلق گرا و متعصب که نقش جاذب نیز دارند، بعهده می گیرند. البته این دشمن صوری نیز برای چنین فردی قابل لمس تر خواهد شد، هنگامی که او تمام ناکامی ها و کمبودها و شکستها و ضرر و زیان بردن های گذشته اش را مرور کند. بعلاوه اینها، حس انتقام جوئی و حسادت به آنچه که دیگران دارند و او از آن محروم است، حس و کینه مبارزه علیه دشمن صوری را تقویت می نماید. احسان طبری در رابطه با آدم های حسود می نویسد: "این موجودات موذی نقایص خود را همیشه می خواهند با انکار فضایل دیگران جبران کنند". نگاه کنید به دهه نخستین، چاپ اول انتشارات آلفا تهران 1358 (1979) صفحه 139 از همین نویسنده. این مطلب درباره متعصبین و مطلق گرایان نیز کاملا صادق است.

اگر چنین افرادی بفرض بخواهند بطور منطقی و معقول با دشمن صوری (دشمن خود ساخته) بر خورد نمایند و این قضاوت و برداشت مطرود را زیر علامت سئوال ببرند، در واقع نفی خود خواهد بود. و یاد آور نواقص و معایب خویش است که مجددا می باید با احساسات جریحه دار خود بجدل بر خیزند. بنا بر این برای جلو گیری از این تضاد، مقاومت را ترجیح می دهند و با اعتقاد دگم و تعصب انگیز خود علیه عقل و منطق می ایستند و بهمان به اصطلاح قصاص قبل از عمل (قضاوت) وفادار می مانند. یک فرد متعصب با نظرات دگم می خواهد اعتقاد داشته باشد و هیچ مایل نیست بداند.
او دانش ناقص اش را با سیاه و سفید جلوه دادن مطلب مورد بحث کامل می کند، آن چیزی که در مدل جهان دوالیسم (مبارزه تن به تن) منعکس است. یعنی مبارزه مابین اهورا مزدا و اهریمن یا بین نیکی و بدی آنگونه که در ایران باستان باور داشتند.
این شیوه ترسیم جهان نیز با تضادها و جدل درونی فرد تعصب گرا و دگم انطباق کامل دارد. یک فرد دگم و متعصب می کوشد بنظر اول خودرا خیلی منطقی و با ادراک جلوه دهد. یعنی ناپایداری درونی و شخصیت نا استوار خودرا در زیر پرده رفتار بظاهر مسلط بر خویش پنهان نگهمیدارد. مشخصات شوم و خشن اهدافش را در پس جملات بظاهر قشنگ و ایده آلهای بلند حتا از خودش نیز پنهان می کند.

تشکیل گروههای افراطی و تربیت عضو و بقاء خود
برای تشکیل یک گروه مطلق گرا و واپسگرا، وجود یک فرد به تمام معنا متعصب به عنوان مرکز ثقل و "مغز متفکر"، می تواند شرط ضروری باشد، اما طبیعتا اعضای این گروه همه از این نوع افراد دگم و متعصب، آنطور که در سطور فوق ترسیم شده، نخواهند بود، بلکه همه مطیع و پیرو اند. کافی است یکی "مغز متفکر" یک منظره یا تئوری مطلق و تغییر ناپذیر از شکل زندگی گروهی را مطرح کند و با قبول مسئولیت تبلیغ آن، پیروان فراوانی ازمیان افراد متزلزل و نااستوار و بی اراده با تمایلات به اطاعت محض جمع آوری نماید.
نمونه های بارز آن در سالهای هفتاد از تجمع گوسفند وار هواداران "بگوان"، "هاره کریشنا" و غیره را می توان نام برد. این فرد مبلغ به عنوان مثال مانند "بگوان" برای افراد متزلزل که وضع روانی ناپایداری دارند، دارای یک نیروی کشش باید باشد که شخصا همه مسئولیتها را در گروه می پذیرد و برای همه امور او تصمیم گیرنده است و او در مقابل به افراد گروه یک هویت اجتماعی با یک شیوه رفتار و کردار (از قبل تعریف شده) جمعی اهداء می کند.
در رابطه با تشکیل گروههای مطلق گرا، بویژه سازمانهای مذهبی برای جلب پیرو به ساده ترین تبلیغ متوسل می شوند. اینان در مقابل جهان بغرنج باتمام پیچ و خم گونا گونش واصول و قواعد و شیوه متضادش یک تئوری یاطرز زندگی ساده وغیر پیچیده با اصول وقوانین مذهبی لاتغییر قرار می دهند که با نسخه شفابخشانه، مدعی حامل حقیقت مطلق هستند و برای حل هر مشکلی راه حل ساده ای را ارائه می دهند.
در قبال رشد روزافزون انفرادی (ایندیویدوالیستی) شدن زندگی دردنیای متمدن، آنها با یک خانواده حفاظت شده و با روابط تنظیم شده سر و کار دارند که در دامان چنین خانواده ای، شفا و آمرزش در قیامت و خوشبختی را تأمین و وعده ی سر زمین موعود در این جهان و خود شناسی یا کسب توانائی بازده را، می دهند. بعضی از این گروهها و سازمانها و فرقه های مذهبی برای اینکه بتوانند بهدف نهائی خویش دست یابند و قادر باشند پیروان جدید را قابل تغییر سازند و برای پیشبرد کارشان آماده نمایند، می کوشند با یک سیستم یا دکترین خاص تربیتی که در زبان های اروپائی "ایندوکتری ناسیون" گفته می شود، افراد جدید را مدام تحت کنترل بگیرند. رابطه او را از نظر روحی با دنیای خارج از گروه قطع نمایند و حتا او را عادت به کم خوابی دهند و در بعضی موارد از فنون هیپنوتیزم برای تحت اوامر در آوردن افراد استفاده کنند.
بریدن از چنین گروهها و فرقه ها ضمن اینکه می تواند خطر تحت فشار قرار دادن و خطر هوش و حواس از دست دادن، بدنبال داشته باشد، زیرا فرد بریده شده از این فرقه ها نه اینکه معیار سنجش ارزش ها را از دست می دهد، بلکه این بریده شدن به معنای از دست دادن هویت اجتماعی و نداشتن تأمین جانی نیز می تواند باشد. بویژه هنگامی که فرد بریده شده تمام روابط خودرا با دوستان و نزدیکان سابق قطع کرده باشد. از آنجائی که جهان موجود آن طور که هست، مورد پسند این گروههای مذهبی مطلق گرا و گروههای سیاسی رادیکال نمی تواند باشد، بنابر این به منظور تحقق بخشیدن به تئوری شفابحش تصوراتشان، آنها بر این باور اند که در وحله اول باید یک بدبختی و فلاکت در این جهان ناپسند بوجود آید، تا بعد بتوان علیه آن مبارزه کرد و به دفع اش پرداخت. نشانه و علامت این بد بختی و فلاکت از نظر این گروهها در مرحله نخست این نیست که جهان بشریت در وضع ناهنجار و بدی، از قبیل فقر و بی سوادی، اپیدمی و جنگ و دیگر امراض و عوارض خطرناک قرار دارد که مبارزه علیه آنها به مرور زمان و با بکار گیری علم و منطق خواهد توانست موفقیت نسبی به دست آورد، بلکه آنها این امراض مزمن جهانی را در موجودیت دیگر احزاب، سازمانها و گروههای معین اجتماعی از قبیل بی دینان، مرتدان یا فاسدالعقایدان، یهودیان، کمونیستها و غیره می بینند و باید علیه آنها مبارزه کنند و یا باید کوشید آنها را از راه و عقایدشان بر گردانند و یا در حالت ضروری سر به نیست شان کنند که اینان "جهان ایده آل و سالم و سرزمین خداوند" و یا امپراتوری نژاد پاک "آریائی" و جهان دارندگان و برگزیدگان وشایستگان پرکاررا نابود نکنند و یا به نیستی نکشانند. این گروهها و افراد معتقدند که بی تفاوتی مطلقا نباید باشد یا این طرفی و یا آن طرفی. ترسیم دشمن صوری مشترک باعث احساس قدرت جمعی می شود و این خود موجودیت و بقاء گروههای مطلق گرا را تثبیت می نماید.
برای خدمت به چنین اهداف و آرمانی و در مبارزه بین اهریمن و اهورامزدا (بد و خوب) نه فقط نابودی و سر به نیست کردن دشمن مجاز است، بلکه لازم و ضروری نیز می تواند باشد. نمونه هائی در تاریخ مشاهده شد، مانند محاکمه و قتل عام "جادوگران" در قرون وسطا و کوشش در نابودی یهودیان تا جنگ دوم جهانی. همان گونه که گفته شد نابودی و از بین بردن این دشمن صوری به این شکل توجیه می شود و یا به آن مشروعیت داده می شود که از طرفی آنهارا انسانهائی با صفات ناقص و نازلتر از حد نرم (معیار سنجش ارزش انسان در اجتماع) معرفی می کنند که اینها برای جامعه بشری مضر هستند وبهمین دلیل نابودی آنها جزو برنامه باید باشد. از طرف دیگر این دشمنان صوری را به عنوان انسانهای بدگهر و جاسوس و خائن و خود فروخته معرفی می نمایند که باید مهر بطالت بر آنها زد و بهمین دلیل قتل آنها نیز یک خواست و وظیفه اخلاقی و بجا است! با همین استدلالها بود که بعضی از مأموران تفتیش عقاید هنگام تعقیب "جادوگران" معتقد بودند که با کشتن این سحر بازان و جادوگران وظیفه خدائی انجام می دهند که روح خودشان نیز جاودانه خواهد ماند و با نابودی این بد گهران خودرا از آتش جهنم نجات خواهند داد. امروزه نیز اکثر بسیجی ها و پاسداران با این استدلالها شستشوی مغزی داده شده اند. تعجب آور نیست هنگامی که جوانان نا آگاه و افراد بسیجی در جمهوری اسلامی برای انتحار نام نویسی می کنند!!
در میان گروههای مطلق گرا انتقاد چه از خارج از گروه باشد و چه از خود افراد گروه غیر قابل تحمل خواهد بود. در این گروهها باور و اعتقاد مطلق به عنوان پاکی و عفاف وفضیلت انسانی ارزیابی می شود و شک و تردید به عنوان کفر و خیانت دیده خواهد شد. ضرورت سانسور با همین دلایل استدلال می شود که افراد نا پایدار عضو را باید از گزند انحراف و نیرنگ دشمنان صوری حفظ نمود.
یکی دیگر از صفات و نشانه های گروهها و سازمانهای مطلق گرا وجود نظم تثبیت شده سلسه مراتب است که یکی به عنوان رهبر، مسلح به آگاهی از اسرار جهان که انحصار تفسیر و توضیح کلیه مسائل را در اختیار دارد، در رأس گروه قرار می گیرد.
این رهبر یا پیشوا ابزاری را در اختیار دارد که علیه هر انتقادی از خارج از گروه و یا از داخل، یعنی از طرف بندگان زیر دست خود باشد، بکار گرفته می شود و با آن ابزار جداری نفوذ ناپذیر را بوجود می آورند که انتقاد بی اثر خواهد ماند. بعضی از اعضای این گروه، مایلند به مقام بالاتر در این سلسله مراتب ارتقاء یابند. از آنجائی که زمینه برای چنین ارتقائی آماده است، لذا به این آرزو رسیدن چندان دشوار نخواهد بود. چرا که در این رابطه نیازی به بکار گیری فهم و ادراک و بیشتر دانستن نیست، بلکه معیار سنجش برای رسیدن به مقام بالا تر، وفاداری مطلق و توانائی تبلیغات است. نگاه کنید به آنتون گرابنر هایدر، اوتا واین برگر، کورت واینکه (ناشرین) تعصب و جنون عام، گراتس اطریش 1987 صفحه 20.
همچنین ابراز قدرت نمائی در مقابل اعضاء پائین تر ازخود که سابقه داشتن ضعف ها و احساس کمبودها در زندگی قبل از ورود به گروه را داشته اند، ضروری خواهد بود. کسی که در رأس گروه مطلق گرا قرار دارد از دید اعضای گروه یعنی بندگان زیر دست دارای نور خدائی است که از دانائی مطلق بر همه ی اسرار جهان بر خوردار است، سخنانش برای این پیروان همانند "بیض طلائی" از غاز افسانه ای جمع آوری و حفظ می شود. بهترین مثال مشخص برای نشان دادن خصوصیات افراد و گروهها و احزاب و سازمانهای مطلق گرا، می توان در کنار کلیسای متحد "سام مییون مون" کره ای، کلیسای ساینتولوژی که توسط "لافاییت رون هوبارد" آمریکائی (1911-1986) تأسیس شده را نام برد و یا بعضی از احزاب سیاسی با دکترین خاصی در سطح جهان. در هر حال کلیسای ساینتولوژی باهمه سازمانهای جنبی اش می کوشد بیشتر کشورهای غربی را زیرسلطه مذهبی خود در آورد. نگاه کنید به یورگن هرمن(ناشر) میسیون ها با همه ابزار و وسیله، کنسرنهای ساینتولوژی در شکار ارواح، انتشارات روولت راین بک نزدیک هامبورگ اوت 1992 صفحات 65 تا 80 و 99-189.
برای نمونه می توانند پیروان ساینتولوژی با شهریه های گزاف دوره هائی را طی نمایند که افکار و عقل و فهم خودرا کامل کنند و در سلسله مراتب فرقه ای خیلی زود به مقامهای بالا برسند. اعضای این فرقه و کلیسا برای ترقی، راهنمائی های روشن و واضح مانند جملات زیر دریافت می نمایند. "انسان در یک جهان بغرنج و پر پیچ و خم و خیلی وسیع زندانی است، برای اینکه از این زندان خارج شود، باید راه معینی را که دقیق خط سیرش تعیین شده یعنی راه ساینتولوژی را دنبال نماید...". از نامه لافاییت رون هوبارد، اداره ارتباطات مورخه 14 فوریه 1965.
هرکسی نخواهد بدرستی این راه قانع شود، اورا درردیف جنایتکاران قرار خواهند داد. در این رابطه روزنامه "آزادی" به اصطلاح روزنامه مستقل مدافع حقوق بشر، ناشر کلیسای ساینتولوژی آلمان شماره 14 مونیخ ماههای ژوئیه و اوت 1979 در صفحه 4 خود می نویسد: "ما درمیان منتقدین ساینتولوژی کسی را نیافتیم که پرونده جنائی نداشته باشد". یعنی به عقیده رهبران کلیسای ساینتولوژی اگر کسی مرام آنها را نپذیرد و از آنها انتقاد نماید، باید جنایتکار باشد و حتما سابقه بد دارد!

آیا مقابله با مطلق گرایان و متعصبین امکان پذیر است؟
اگر چه مطلق گرایان و متعصبین کور در طول تاریخ خسارات بس جبران ناپذیری متوجه مردم جهان کرده اند و متأسفانه امروزه نیز تکنولوژی نو امکانات وسیعی را در اختیار گروهها و سازمانهای مذهبی و سیاسی مطلق گرا قرار می دهد که ادامه جنگهای قبیله ای ومنطقه ای راسهل کرده وکنترل و تأثیر مثبت گذاشتن برانسانها با گرایشات جنگ طلبی را با مشکل دو چندان روبرو می سازد، اما بدون شک پاسخ به پرسش فوق مثبت است و کاریست شدنی. هرچند درسالهای هشتاد میلادی، بودند افرادی، نظیر جورج اورولز(آمریکائی) 1984، مشاور دینی رونالد ریگان، رئیس حمهور اسبق آمریکا که پیشنهاد سیاستهای جنگ طلبانه ای که در پس تصورات و افکارشان، این چنین نهفته بود و زمزمه می شد: "جنگ اتمی آخرین نبرد بین آمریکا <سرزمین خود خداوند> و شوروی <امپراطور بدگهران> دیر یا زود غیر قابل جلوگیری خواهد بود"، می کوشیدند رونالد ریگان را زیر نفوذ آیات انجیل قانع کنند که استقرار راکت های میان برد در اروپا و ساختن یک سیستم دفاعی که توسط ماهواره ها حفاظت شود، جنگ اتمی را برای آمریکا "موفقیت آمیز" خواهد کرد، جهان بشریت را به مرز نابودی بکشانند، ولی خوشبختانه به دلیل مقاومت مردمان ملیتها با تحولات جدی در جهان (یا به قولی "شکر به درگاه گورباچف") که سیاست پیشنهادی جورج اورولز و نظر او تحقق نیافت و مردم در سراسر جهان تا به امروز از خطر یک جنگ هسته ای خانمان سوز بر حذر مانده اند. بدین صورت امیدی هست که بتوان با منطق جلو نفوذ و گسترش مطلق گرایان و متعصبین کور را نیز سد کرد.
حال اگر از جورج اورولز ها نیز فاکتور بگیریم، آنگونه که در توضیحات پیش نشان داده شد، خیلی ساده لوحانه به نظر می رسد که اگر تصور شود، افراد دگم و متعصب را فقط با نوازش و در خواست و تقاضا، می توان سر عقل آورد و به سادگی راه درست و منطقی را برای آنها ترسیم کرد. طبیعتا نمی توان نسخه طبی شفابخشی تیز علیه امراض اجتماعی تعصب ومطلق گرائی با انواع مظاهر گوناگونش ارائه داد. با این وصف
بیان و توضیح چند نمونه مشخص خود می تواند در کسادی بازار متعصبین و مطلق گریان مؤثر واقع شوند.
نزاع و اختلاف فرهنگی
در مرحله نخست انسان باید از خود آغاز نماید و بحث و جدل با دگراندیشان را سنگ محکی برای اعتقادات خود در نظر بگیرد و احتمالا آن را به عنوان یک ارزش افزون بر سطح آگاهی خود لمس کند و بفهمد. علاوه بر این استدلالات منطقی که به آرامی بیان شود می تواند اعمال و برنامه گروههای "وهم گرا" را زیر علامت سئوال ببرد و به مغز هواداران و سیاهی لشگر آنها راه یابد و این افرادرا به تجدید نظر درباره انتخاب راه و اعمالشان تشویق نماید.
مذاهب و مکاتب مذهبی تا آنجا که به وسیله ای برای قدرت نمائی وحاکمیت مطلق بر دیگران تبدیل نشده، می بایستی به عنوان بخشی از فرهنگ جامعه انسانی و بخشی از ضروریات اولیه بشر شناخته شود و به عنوان لازمه زندگی روحی انسان نیز مورد توجه قرار گیرد. چرا که مذاهب در جوامع مختلف به زندگی اغلب مردم، یک معنا و محتوا می دهد و بعضی ازانسانها فقط بوسیله اعتقاد به مذهبی می توانند بر ترس و وحشت درونی خود فایق آیند. لازم ذکر است که امروزه بسیاری از انسانها نیازی به داشتن مذهب نمی بینند و این نظرات نیز بایستی لایق احترام باشد.
انسان باید خود این واقعیت را بپذیرد که هر فرد به عنوان یک جوهر هستی وجود، بنا به طبیعتش که از تک تک آزمایش ها و تجربیات گذشته و به جمع می پیوندد، مطمئنا دارای پیش داوری هائی است و به احتمال زیاد به این پیش داوری ها نیز نیاز دارد. برای این که جنبه های فضایل اجتماعی مانند انعطاف پذیری، بخشش، توانائی و شایستگی مصالحه در انسان تقویت شود و مانع رشد از بنیاد غلط مطلق گرائی گردد، می بایستی انسان خود و پیرامون خودرا در نظر بگیرد و بداند که نه خوبی ملیت و قومیت و فرهنگ و اصل و منشاء اجتماعی او در نتیجه کار خلاق خود او بوده که به آن مغرور باشد و افتخار کند و نه بدیهای آنان تقصیر او بوده که ازآن شرم داشته باشد، بلکه هرفرد می تواند درپوست و قبای دیگری باشد و یادیگری درپوست و قبای او می توانسته باشد. احسان طبری درپیشگفتار اثر معروف اش برخی بررسیها درباره جهان بینیها و جنبشهای اجتماعی در ایران در رابطه با غرور ملی و بغض و کینه به دیگران می نویسد:"احساس غروری که از بررسی این کارنامه حاصل می شود نباید احساس تعصب ملی و بغض و کین به دیگران و لاف وگزاف درباره خود باشدو اگر ما در تاریخ به مثابه ساکنان این کشور (ایران) از اقوام دیگر تجاوز و ستم دیدیم، به نوبه خود از شرکت در ستم و تجاوز به اقوام دیگر نیز مبری نیستیم. ولی هم در مورد دیگران و هم در مورد ما، گناه از مردم نیست، گناه از قشر فوقانی است که آزمندانه خواستار حفظ امتیازات خود بود. غرور ما باید به چیزهای نجیب وشریف به ابداعات و آفرینش ها باشد نه به ستم، تجاوزها، جهانگشائی ها. در ایجاد تمدنی که تمدن ایرانی نام دارد، هم خلقهای ساکن فلات ایران و هم بسیاری بسیار خلق دیگر از هند و چین گرفته تا اندلس و روم و صقلیه دخالت داشته اند. از غرور میهن پرستانه ما باید با احساس انترناسیونالیزم و علاقه و احترام به سر نوشت مدنیت دیگر خلقها، بویژه آن خلقهائی که با ما نزدیک ترین تماس را داشته اند، همراه باشد. تنها چنین احساساتی واقعا انسانی و پیوند دهنده است". نگاه کنید بهمان منبع چاپ اول 1348 خورشیدی صفحه 11. بنابر این آیا می تواند چیزی احمقانه تر و تنگ نظرانه تر ازشوونیزم ناسیونالیستی (برتری طلبی ملی گرائی) و نژاد پرستی وجود داشته باشد؟! بدون اغراق گوئی نه!

تعلیم و تربیت انتقاد پذیری و توانائی انتقاد
در کنار والدین، تعلیم و تربیت اطفال یک وظیفه مبرم مدرسه نیز هست که شاگردان اش را بهتر، به عنوان مثال درباره مکانیسم روانی توجیه نماید که چگونه عوامفریبان و دیگر گمراه کنندگان آن را استعمال می کنند، با کدام ابزار افکار طرف متمایل را تحت تأثیر اهداف خود قرار خواهند داد و تا چه اندازه ادعاهای عوامفریبان مورد پرسش هستند که به قربانیان خود با اطمینان مطلق و به عنوان ادعای تغییر ناپذیر و درست معرفی می شوند. پس نه فقط والدین، بلکه ارگانهای تعلیم تربیتی و رسانه های عمومی و محیط بوجود آمده که فرد درآن رشد می یابد، نقش بسیار تعیین کننده ای در سرنوشت و آینده افراد هر جامعه دارند.

رسمیت دادن به مکتب تردد و دو دلی و یا شک و گمان
برای آنکه مقام بالا در گروههای مطلق گرا نتواند منشاء همه چیز باشد و خط مشی را به عنوان "حقیقت مطلق" تعیین نماید، آنطور که در مثال گالیله برتولت برشت در اوایل عرایضم ذکر شد، می باید در مقابل حق بجانبی جزمی و کوته بینانه، یک عادت به تفحص و جستجو و یک فرهنگ تردد و شک و پرسشهای انتقادی قرار گیرند. این فرهنگ تردد در کشورهای با سیستم دمکراتیک در حقیقت دارای ارگان های خاص و مؤسسات جدا از هم مانند رسانه های گروهی که مسئول پخش اخبار برای آگاهی مردم هستند، مدارس و دانشگاههای آزاد و غیر وابسته به ایدئولوژی خاصی، انجمنها و سندیکاهای کارگری و گروههای اجتماعی مستقل و غیره که با پیروی از ارگانهای سه گانه دولتی (قوه مقننه، اجرائیه و قضائیه) عمل می کنند، هستند. بااین توصیف این ارگانهای مستقل دائم در خطر بزیر نفوذ در آمدن انحصارات قدرتمندان هستند و یابه عنوان مثال خطر تمرکز رسانه های گروهی که سمبل آزادی و دمکراسی در یک کشور اند، در دست عده قلیلی، وجود خواهد داشت. از این رو در این سیستمها نیز ضروری به نظر می رسد، بویژه اخبار و اطلاعات در رسانه های جمعی علیه هر کوشش به منظور تحت نفوذ در آوردن و محدودیت قایل شدن برای این ارگانها از طرف سیاستمداران به آگاهی همگان رسانده شود و با تصویب قوانین، این ارگانها را در قبال انحصاری کردن حفظ کرد.
همچنین می بایستی از سانسور مطبوعات و تعقیب خبرنگاران و سیاستمداران مخالف (اپوزیسیون) در کشورهای دیکتاتوری و مطلق گرا مکررا و با شدت انتقاد و اعمال غیر دمکراتیک را در هر مقام محکوم نمود.

تقسیم و رعایت عادلانه تر حق و حقوق
و شانس بهتر برای آموزش همگان
فقر و بی سوادی و نا آگاهی عوامل خطرناکی هستند که مکررا انسانها را به آغوش سیاستمداران قدرت طلب می اندازد که به آنها وعده زندگی درخشان می دهند و به قول آلمانی ها "وعده یک گوشه آبی از آسمان ماتمبار و ابری داده می شود". به همین دلیل کشورهای صنعتی ثروتمند اخلاقا و قبل از همه بخاطر منافع خویش خودرا موظف می دانستند که تحدید نظری در مناسبات استثماری خود با کشورهای باصطلاح جهان سوم را بنمایند و عاقبت از طریق روابط بازرگانی عادلانه تری یعنی پرداخت حق و حقوق عادلانه در مقابل کار یا عمل انجام گرفته، انعقاد قراردادهای مطمئن و دراز مدت با چشم پوشی از بخشی از بهره کلان بدهی های سنگین کشورهای فقیر، اجبارا تغییری در سیاست خود دادند. در نتیجه این اقدامات می بایستی سیستم آموزشی بهتری در کشور متضرر جهانسومی بخدمت گرفته شود که در کوتاه مدت بازارهای مصرفی جدیدی برای تولیدات کشورهای صنعتی ایجاد نماید و در درازمدت از رشد جمعیت بکاهد.
متأسفانه بطوری که دیده می شود این تغییر و تحولات نه اینکه دست آوردهای چشم گیری برای مردمان کشورهای "جهانسوم" نداشته است، بلکه سیاست نو استعماری کشورهای صنعتی، طوری تنظیم شده که در سالهای آخر قرن تمدن (بیستم) بخرافات روز افزون و رشد واپسگرائی دامن زده و خطر جدیدی را بوجود می آورد که به سود جامعه بشری نه در جهان پیشرفته و نه در جهان عقب نگهداشته شده نمی تواند باشد.
قسمت اول، ادامه دارد ....
هایدلبرگ آلمان فدرال، 5 فوریه 2010 دکتر گلمراد مرادی
Dr.GolmoradMoradi@t-online.de
هموطنان گرامی چون این مطلب در آینده احتمالا بصورت کتاب خواهد شد، نظرات و کامنتهای تکمیلی شما صاحبنظران محترم مهم و حیاتی خواهد بود.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد