logo





ژئو- پسیکولوژیک
درباره ی مفهومی شاید کارساز

جمعه ۱۶ بهمن ۱۳۸۸ - ۰۵ فوريه ۲۰۱۰

مهدی استعدادی شاد

mehdi-shad.jpg
زمان نگارش پنجم فوریه 2010
1- در راستای خواستۀ سکولاریسم برای ایران پُر از کشمکش این روزگار، بیش از دو هفته است که خانم میرزادگی و آقای نوری علاء در نامه ای ایده انتشار اعلامیه ای را با دوستان خود در میان گذاشته اند.
نگارنده این سطرها هم که خوشبختانه در جمع آن دوستان بود، توافق خود را با چارچوب ایده اعلام داشت. آنهم با این باور که جمعی معتقد به رهنمود جدایی دین از حکومت با نامه ای سرگشاده (یا اعلامیه) به افکار عمومی برای چندمین بار بر ضرورت تغییر در سامانه سیاسی و بهبودی کشورداری در ایران پافشاری کند. اعلامیه ای که با عنوان "پشتیبانان سکولار جنبش سبز" انتشار یافته و با پژواک گسترده ای نیزهمراه بوده است.
اما اینجانب که نمیدانست چه کسانی و با چه عنوانهای خود خواسته یا اهدایی آن را امضاء کرده اند، هنگام خواندن اعلامیه در اینترنت دُچار اشکال و سکته های قبیح و ملیح شد.
نخست دیدم که در کسوت پشتیبانی، نادانسته، سبز و رنگی شده ام. دوم مشاهده کردم که دوستان لطف کرده و لقب "فیلسوفی" به اینجانب داده اند که هیچگاه ادعایش را نداشته ام. گرچه میگویند اسب پیشکشی را دندان نمیشمارند! با اینحال حس و گمانم میگفت که شاید این بار امتناع از پذیرش بد نباشد. بویژه هر چه فکر کردم که میان لقب اهدایی فیلسوف و اسب پیشکشی رابطه ای برقرار کنم عقلم قد نداد. بگذریم که اسب سواری ندانستن هم میتواند به پیامدهای جانفرسایی منجر شود. بهر حالت توضیح مسئلۀ دوم را که حاصل لطف دوستان بوده و علت دردسر خصوصی اینجانب، بطور خلاصه در پانوشته خواهم آورد تا بیش از این از بحث اصلی و عمومی خود دور نشویم.*
در اینجا مسئله اصلی همانا سبز شدن از نوع فعلیت دار کنونی در ایران است. والا بیست و پنج سال پیش از این با تاثیرگیری از مباحث روشنفکران و فعالان محیط زیستی در اروپا هواداری خود از جُنبش سبز را در یادداشتی آورده ام.**
در حالیکه برای این کار، یعنی سبز شدن به سبک و سیاق فعلی ایرانیان، هیچ اجازه و پروانه ای از پدر خواندگان این جنبش در داخل و برادران ناتنی شان در خارج نداشته ام. البته در این مورد اقدام یا درخواستی هم نکرده بودم تا آن عالیجنابان حکمی صادر کنند.
آدمی البته به مرور زمان مدام شامل رنگهای مختلف میشود. اگر که همرنگ جماعت باشد. منتها برخی کناره گرفته از جماعت هم در سر و سینه خود این خیال و پندار را میبافند که بی رنگ باشند. طبق رهیافتی که اخوان ثالث(م.امید) ندایش را سر داده بود:" نه از رُمم نه از زنگم، همان بی رنگ بی رنگم"!
البته سر آن ندارم که جُنبش سبز را همچون پدیداری واقعی انکار و کتمان کنم. این تحرک و جُنبشی است که در واکنش به انتصاب کارپرداز نظام خلیفگانی بر پا خواسته است.
منتها ابتدای کار در همان فضای گفتمانی حرکت میکرد که زبان رسمی و محاوره ای سه دهه میداندارش بوده است. برای همین جُنبش نامبرده نخست دنبال پس گرفتن رای خود از معرکه ای شد که قرار بود از دورنش "ریاست جمهور" همچون غول از چراغ جادو بیرون بزند. البته بعد جوانان تفریح کرده در پارتی انتخابات، و نیزطعم هوای تازه چشیده، سقف خواسته های خود را بالا بردند.
لیکن آن بالا رفتن سقف مطالبات اجتماعی و آزادیخواهانه، این واقعیت را نمیپوشاند که خواسته پس گرفتن رای و حتا برجای نشاندن ریاست جمهور دلخواه، گره کشورداری قرون وسطایی ولی فقیه را نخواهد گشود. حتا شعار مرگ بر دیکتاتورهم که سپس خود فقیه را نشانه گرفت، به مسئله وجود سیستم دیکتاتوری آنچنان که باید توجه نکرده است.
از منظر دمکراسی خواهی و فرای اهمال کاری اخیر، بیان و تکرار شعارهای مذهبی و قدیمی( الله اکبر گوییهای پشت بامی) که با کارکردی جدید و ضد حاکمیت شریعتمداران صورت گرفته است فقط زیرکی مردم را دوباره نشان داد و نه اهداف روشنشان را.
بگذریم که مردم گاهی چوب این زیرکیهای بدون تعقل و دور از آینده بینیهای خود را درازای تاریخ خورده اند. بره های بازیگوشی که به جلد گرگ میروند؛ اما شغالها و کفتارها میخورندشان.

2- در چشم ژرف کاوان و در پندار نازک اندیشان امر موجهی نیست اگر که اشاره به مفهومی خاص، که بهر حالت کاری خواهد بود در حوزۀ لغت شناسی، با مسائل خصوصی و خدای ناخواسته با دفاع شخصی همراه باشد. به ویژه که به نسل ما در مدرسه اجتماعیات چنین سرمشقهایی داده بودند:"... نه، از خودم دفاع نمیکنم بلکه از خلقم".
لیکن تجربه های همین سی سال اخیر و نیز آشنایی و زندگی در متن مُدرنیته به نسل ما آموخت که چه میزانی از آن سرمشقهای پیشین نادرست و ضد غرض بوده اند. حتا اگر هنوز، وبویژه از منظر نگرش عاطفی، آموزگاران هیجانزده آن دوران یعنی گلسرخی و سرخ گُلهای دیگر را بخاطر شجاعت و بیان رک و پوست کنده خواسته هایشان حرمت بگذاریم. اما سنجش آن سر مشقها، بهر حالت، به شناخت نسبی بودن ارزشها و تاریخ مصرف دوره ای آنها منجر شده است!
چنان که الگوی نامبردۀ دفاع از خلق و نه از خود، بطور مشخص، به جز بی توجهی به نقش فردیت که سازنده اصلی مُدرنیته است ایراد و کمبود دیگری هم داشت. در دفاعیه قضایی پشت فرد را خالی میکرد. آنهم وقتی در برابر قاضی و دادستانی میایستاد تا با پروندۀ قطور اتهامهای "امنیت خانۀ مبارکۀ سلطنت قدر قدرت" روبرو شود.
پیش از آن لحظۀ تاریخی، یعنی پیش از آنکه فاعل شناسایی در الگوی یادشده از حق شهروندی و دفاع از حیات خود بگذرد و به عوام پرستی بال و پر دهد، امکان آزادی بیان و حق انتقاد به استبداد از وی سلب شده بود.
از همین رو بود که نسل ناخشنودان و جماعت ناراضیان اجتماعی آنزمان به هر راه و بیراهه ای سر کشید؛ به امید چاره جویی و رهایی از تنگنایی که گرفتارش بود. گرچه در ایستگاه های مسیراز چاله به چاه شدن را نیز تجربه کرد.
اما آن افتان و خیزان رفتنها یا از چاله و چاه در آمدنها، خوشبختانه بی دستاورد نماند. نگرش تمام خلقی یا خلقگرایی بی در و پیکر و آئینی شده، سیطره خود را از کف داد و رنگ باخت. سنجیدن رفتار و تجربه های گذشته و کمی تامل در "ناسازگاری ملی" از مفهوم خلق افسون زدایی کرد. هیجان انقلابیگری که، به اشکال مختلف، خود زنی و و خود ویرانسازی را در پیامد داشت بتدریج به حاشیه رفت و جا را برای خونسردی واقع بینانه گشود.
امروزه، از شهروندان ترقیخواه گذشته، به واقع کمتر نیروی سیاسی از لفظ خلق در گفتار خود سود میجوید. هرچقدر هم که سنتی و عوامزده باشد.
در آن تصحیح گفتار عمومی، البته، حاکمیت شریعت پناه کار چنان دشواری نداشت. چراکه به جای "خلق"، از دیرباز "اُمت" را به کار و به خدمت گرفته بود.
بر این منوال، در دو دهه اولیه نظام غالب شده خلیفگانی، فقط لفظ اُمت بر زبانهای زمامداران میگشت. گرچه در این اواخر، به خاطر جا به جایی نسلی در ساختار فرماندهی کشور، "ملت" را نیز مورد استفاده قرار میدهند.
استفاده ای که زیرمجموعه ای از اشتهای دولتمردان رانت خوار و تازه به دوران رسیده است که با حرص و ولعی غریب بر سر خوان نعمت کشور نشسته اند. نمونه ای از بلعیدن و چپاولشان را بتازگی شبکه خبر رسانی CNN با ذکر اسامی و مبلغ سپرده هایشان در بانکهای خارجی افشاء کرده است. ***
ایشان، یعنی پرسنل کت و شلواری خلیفه، بر خلاف پیشکسوتان عبا و عمامه ای خود که محکم بر گرده اُمت نشسته بودند و تمایلی به گفتن اسم ملت نداشتند، گاهی نامی از صاحبان اصلی کشور میبرند تا رشوه روانی و معنوی به اهالی بیشمار زیر خط فقر دهند.
البته در آن میانه دلیل وعلت دفاع نکردن از خلق توسط حاکمان ریز و درشت کنونی( از آیت الله جنتی تا سردار فیروزآبادی) را بسیاری میدانند؛ لابد یکی از مهمترین عوامل عدم همدردی بدین خاطر بوده است که با رهبری داهیانه خلیفه که رابطه نامرئی با عالم علاء دارد، دیگر نیازی به پشتیبانی و کمک نمیرود.
بنابراین اُمت همیشه در صحنه، که خلق خاکی را در جامعه دین زده زیر سایه و مهمیز خود گرفت، بدنبال رهبر در مسیر رستگاری خواهد رفت. مومنانه و تسلیم تقدیر مُقدر خود، زندگی را همچون جُرمی موقتی در زندان تن میگذراند تا سرانجام به سرای باقی بپیوندد. پیش از این واقعه البته اُمت از هرگونه تلاش برای گسترش دامنه سیطره زمینی "نمایندگان آسمان" دریغ نخواهد کرد. بر بستر روایت این داستان علمی – تخیلی، شرکت سهامی پدید میآید که غنائم را میان برادران مریخی خود تقسیم خواهد کرد.
اما گذران عمر و وضع مخالفان حاکمیت بدین راحتی نیست که همه چیز شان از پیش برنامه ریزی شده و روی روال باشد. با اینحال اینان نیز آنچنان در هوای حمایت از خلق ستمدیده و در عین حال قهرمان نیستند. بهانه شان هم اینست که جرگه های خود را مدام در معرض یورش دستگاههای فشار و سرکوب رژیم میبینند.
امروزه دفاع از خود، دیگر کاملا به رسم و رسوم رایج جرگه(فرقه) های سیاسی مختلف بدل شده است. سیاست پیشگانی که، به رغم اختلافات طبقاتی و تفاوتهای نگرشی، خوشبختانه بهبودی اینجهانی را بر بیرق خود نگاشته اند.
باری. دفاع از خلق، تا آنجایی که دید کنونی قد میدهد، از نظرها گُم شده است. هر چقدر هم که این وضع به دلیلهای دیگر ناخوشایند باشد، البته، جای نگرانی و هراس نخواهد داشت. زیرا بخش موثری از ما را در حال تحول تمدنی نشان میدهد.
چون دور میشویم از مردم فریبی و نیرنگ؛ پرهیز میکنیم از این که منظور و مقصود خود را بپوشانیم و سنگ دیگری را به سینه بزنیم. از همین رو ست که ارضاء میل قدرت گرفتن سیاسی را دیگر مثل قبل با حقانیت خلق و رسالت پیشتازش نمیپوشانیم. دنبال بهانه نیستیم. به واقع همان امر دفاع از خود به اندازه کافی مهمات در اختیار آدمی میگذارد که قلعه قدرت آرزویی را تسخیر کند. پس دوستان صادق قدرت جو این گوی و این میدان!

3- باری این مقدمه چینیها برای آن بود تا دریچه ای بر مسئله اصلی خود بگشایم. اکنون که انگیزۀ "دفاع از خود" را همچون تعریفی جامع و مانع یافته ایم تا با آن در کارزار بهبودی اوضاع سیاسی و فرهنگی ایران وارد شویم، کاری که در ضمن تحولی تمدنی نیز خوانده شد، باید ببینیم که این "خود" تا چه حد به روز و سرپا است و تا چه میزان به تصحیح و مرمت نیاز میبرد.
از همین رو خواستیم با ساختن مفهوم ژئو پسیکولوژیک ( معادل فارسی: جغرافیا ی روانشناسانه) به این خود جمعی پرتوی بیفکنیم که در مراحل مختلف تاریخی و در دهه های اخیر هربار از یک فرد موثر الهام گرفته است.
شاید یکی از اولین چشمه های روشن شدن نیاز ما به مفهوم جغرافیای روانشناسانه در رُمان دایی جان ناپلئون هویدا شده باشد. رُمانی که از طریق فیلم تلویزیونی مخاطبان گسترده ای یافت و در شخصیت دایی که مدام مشغول جنگهای ذهنی خود در جهان بود، اهمیت سالم بودن افراد موثر جامعه را گوشزد کرد.
البته در تاریخ ادبی یک چنین خیال زدگی دست و پا گیر و نیز عمر تلف کردن با دشمنان مجازی را در اثر "دون کیشوت" سر وانتس داشته ایم، اما نقش آفرینی جاذب خان دایی و نوکرش که همواره از رشادتها در جنگ با بیگانگان میگفتند در خاطر ما زنده تر است.
یکی از دلیلهای کاربرد جغرافیای روانشناسانه با همین مورد مشخص وجود تناقض آشکار میشد. تناقضی میان رشادتهای دلاورانه ما در نبرد با بیگانگان از یکسو و سلطه بیگانه از سوی دیگر. همین سلطه ی بیگانه که مدام خودیها و افراد بومی را هیجانزده و بسیج میکند، در اصل یادآور پیروزی بیگانگان در رشد فرهنگی و توسعه اقتصادی است. نکته ای که روان پریشی ماندگاری را در ما جاسازی کرده که هنوز چوب پیامدهایش را میخوریم. بطوری که "خود" مان از ضربه اش هنوز روی پا ناایستاده است. فرقی هم نمیکند که این "خود" صدمه دیده را درمیان حاکمان بجوئیم یا در میان مخالفانشان.
باری. جنبه ای از این ضربه را در آن خیال بازی شخص اول مملکت( پهلوی دوم) میشد دید که، سرخوشانه در خیال خود، به خبرنگار انگلیسی زبان رهنمود میداد و حکم ناکارایی دمکراسی غربی را صادرمیکرد. فیلم مستند این مصاحبه را که در رابطه با بررسی علل شکل گرفتن انقلاب اسلامی از منظر اروپائیان بوده است، در اینترنت از چند ماه پیش میشود رویت کرد.
به واقع از همان دوران "شکوفایی ایران" که نظام آریامهری مُبلغش بود، و رهنمود نامبرده از محمد رضا پهلوی نیز به همین دوران تعلق دارد، ما به مفهوم ژئو پسیکولوژیک نیازمند بوده ایم. لیکن به تاسف آنچه از آن دوران تا به امروز مدام تکرار میشود مفهوم ژئو پلتیک( جغرافیای سیاسی) است. مفهومی که فقط متوجه تحرک بیگانه بوده و توجهی به بهبودی وضع روانی آن "خود" وطنی نداشته است.
درست بخاطر همین کمبود جغرافیای روانشناسانه است، و نیز البته سنجشها و بررسیهای وابسته اش، که مدعای مدیریت جهان توسط سردمداران نظام جمهوری اسلامی مدام از رسانه رسمی کشور ما پخش میشود. اینکه ما بزودی هدایت جهانیان را بدست خواهیم گرفت و در مقابل لیبرال دمکراسی غرب رهیافتی جاذب تر خواهیم بود. این گوشه ای از همان شیرین سخنیهای احمدی نژاد است که گفتیم معرف حضور همگان است. بنابراین بد نیست سراغ روانشناسی برویم که جغرافیای بومی افراد موثر ما را بطور متمرکز در نظر بگیرد و از این منظر به وجود غلو و رجزخوانی در ایران بپردازد که دارد بدجوری حالت گروتسک بخود میگیرد.
________________________
*- چند تن از دوستان مهربان و اندرزگویم، پیش از این که خودم دقیق متوجه شده باشم، در تماسهای خود بی ربطی لقب"فیلسوف" را با کارفکری اینجانب که در این سالها انجام گرفته گوشزد کرده اند. دلواپس بوده اند چشمگیری و بزرگی لقب "فیلسوف"، که لابد در بر گیرنده فیل همچون زیر مجموعه ای از شباهت کلامی هم است، غرض ورزان را به پرخاشجویی و واکنشهای عصبی علیه اینجانب تحریک کند.
بهر حالت بره بیگناه یا حیوان نجیب که بیشتر به چارپایان فرمانبر اطلاق میشود، نبوده ام. در سنجشها و سبک و سنگین کردن سخن این و آن جریان نظری یا در بازبینی درستی مدعای شعری و روایتی این و آن شخص، به حتم برای خود دشمن تراشی هم کرده ام؛ پیامدی که اجتناب ناپذیر بوده است. باکی هم نیست که بخاطرش پشت اسم مستعار قایم شوم.
از اینرو واکنشهای غرض ورزانه برخی از دوستان ظاهری را امری نرمال و عادی و البته نادرست قلمداد میکنم. فقط با آن دسته از واکنشهایی در تعارض هستم که فرای غرض ورزی به مرض ورزی نیزروی میآورند.
به راستی این پدیده بیماری است که برخی از این صاحبان سایتهای اینترنتی به خام خیالی میپندارند که به تمرین دمکراسی در میان هموطنان یاری میرسانند. وقتی اجازه میدهند که در سایت شان افرادی با نامهای مستعار و یکبار مصرفی علیه دیگران کُمنت و توضیح بنویسند. توضیحاتی که پُر است از اتهامهای بی اساس و پاپوش سازی؛ و اگر نیک بنگری، کلی به اصطلاح استدلال پوسیده و نخ نما که مثلا شاه بیتان اینست که فرد شاغل در بخش خدمات مجاز به کار فکری و نقادی نیست! واویلا خواهد بود اگر این نوع اظهار نظرها از آن کسی باشد که خود را متمایل به برابری طلبی، روشنایی و آزادی بداند.
یکی دیگر از جنبه های مریض و کوفتی این پدیده ی "تمرین دمکراسی" در اینست که برخی از برادران غرض ورز، و البته در ضمن مرض ورز، پشت اسامی زنانه پنهان شده و علیه "دشمنان" خود سفره دل میگشایند. و واقعا از دل یک بزدل چه چیزی جز عقده و نفرت بیرون میریزد؟ در حالی که شخصیت دمکرات آن کسی است که با هویت و شناسنامه واقعی وارد کارزار شود و تاوان حرف خود را صادقانه بپردازد. این امر همچون روز روشن است که با روحیه توابی و نیرنگستانی به چیز دندانگیری دست نخواهیم یافت و به رشد فرهنگ جدل نخواهیم رسید.

**- برای آشنایی با این سخن رجوع کنید به مطلب "آینده سبزها"، در نشریه زمان نو، شماره هشت، اردیبهشت 1364، چاپ پاریس.

***- در میان افراد انتقال دهنده ارز به جاهای امن، نام جناب غلامحسین الهام جاذب بود. به واقع اگر یک هزارم رقم حواله کرده ایشان، نه تخفیف دهیم و بنویسیم یک میلیونیم آن رقم درست باشد و چنین جرمی اتفاق افتاد باشد، وای به حال خود و همسر ایشان که چند سالی است در شیپور عوامزدگی و زیست ساده میدمند و خود را پرچم دار افشاء آقازادگان میدانند.
اینجانب نزدیک بود در این اواخر تحت تاثیر تبلیغات این زوج فعال قرار گیرد و دنبال یافتن اثر خانم فاطمه رجبی رود. چنان که برای تهیه آن کتاب سیصد و اندی صفحه ای و دو هزار تومانی به خویش و قوم رو اندازد. حتا پیه دست انداخته شدن توسط فامیل را به جان بخرد که احتمالا خواهند گفت: "مگر قحطی کتاب است؟ اصلا برای چه میخواهی این کتاب را بخوانی؟"
به راستی مایل بودم از بیانات ایشان درباره "معجزه هزاره سوم" که ستایشنامهای دربارۀ آقای احمدی نژاد است، خوانشی داشته باشم و یادداشتهای خود را در راه تشریح مفهوم "ژئو پسیکولوژیک" مصرف کنم.
اما با افشای این انتقال ارز و تا اثبات صحت و سقم آن دست نگه خواهم داشت و جستجوی کتاب " معجزه هزاره سوم" را به فرداها وامیگذارم. شاید به همان یکی و دو تا چشمه شیرین سخنی ای بسنده کردم که از سریال خطابه های مُشعشع احمدی نژاد برای همگان آشنا بوده است.


google Google    balatarin Balatarin    twitter Twitter    facebook Facebook     
delicious Delicious    donbaleh Donbaleh    myspace Myspace     yahoo Yahoo     


نظرات خوانندگان:


2010-02-07 23:05:32
مهدی استعدادی شاد، از این شرح و توضیح سپاسگزارم.

تصحیح جزیی
بازدید کننده
2010-02-05 18:57:58
جناب استعدادی شاد. لطفا به این دو تفاوت باریکتر از مو توجه نمایید.
1. Geopolitics: یعنی "سیاست جغرافیایی" و علمی است که مبتنی بر اخذ سیاست بر اساس کنترل سرزمینها و سرحدات و مسائل مهم سوق الجیشی و منابع طبیعی و غیره در مناطق مختلف جهان است.
2. Political geography :
یعنی "جغرافیای سیاسی". در اینجا جغرافیا مقدم بر سیاست است ومنظور بررسی تقسیم و شکل گیری دولتها ، کشورها و مرزها بر روی زمین و بر روی نقشه های جغرافیایی است.
ممنون

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد