کتاب سبز بانو توی دستانش سیاه شد
نمی دانم چه شد یکباره پایانش سیاه شد
غرور ملی ام تاج قشنگش بود جلد کتابش
کتابش سوخت تاجش ریخت ایرانش سیاه شد
که زان پس زین پشیمانی شب و روز را گریستیم
ز اشک چشم ما هم برف و هم باران سیاه شد
چه رقصان بود زمانه در کتاب سبز بانو
چه شد طوفان هجوم آورد و دیوانش سیاه شد
پلیدان خبیث شب پرستان تاب اش ندیدند
چنان کردند به روزش که ایمانش سیاه شد
ستاره صد هزاران در کتابش می درخشید آه
خیانت کرد به او او که چشمانش سیاه شد
کسی که مثل من بود مثل تو بود شکل دوستان
دریغا غفلت از ما بود که ایمانش سیاه شد
رفیقان نارفیقان به شکل میش گرگ مانند
رفیقان چون خطا کردند ایرانش سیاه شد
بهمن ماه1388
http://mahnazhedayati.blogfa.com/