logo





پیش‌زمینه‌های نا‌آرامی‌های پس از دهمین انتخابات ریاست جمهوری ۱۳۸۸

پنجشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۸ - ۲۸ ژانويه ۲۰۱۰

علی احمدی

«در ایران اظهار نظر آزاد است.»
محمود احمدی‌نژاد[1]

1
در روزهای توفانی پاییز ۱۳۵۷ خورشیدی و همزمان با اوجگیری ناآرامی‌های سیاسی، پرسشی از سوی خبرنگاران بیگانه طرح شد. پرسش این بود: «شاه ایران مدعی است كه در پیشرفت كشور و بهروزی مردم خود كوشیده است. اگر چنین است، قطعاً گروهی از مردم از كوشش او سود برده‌اند. پس چرا این گروه در هواداری از فرمانروای خود چیزی نمی‌گویند؟»
پاسخ محمدرضا شاه به این پرسش چنین بود: «متأسفانه آن گروه از هواداران من كه از سلطنت من بیشترین بهره ‌را برده‌اند، اكنون در خیابان‌های پاریس و لندن و نیویورك قدم می‌زنند.»
با این وصف و با توجه به این واقعیت كه محمدرضا شاه هواداران بسیاری هم داشت كه در ایران مانده بودند، چند تن از مشاوران دستگاه سلطنت تصمیم گرفتند كه از هواداران دستگاه پادشاهی برای حضور در یك همایش در ورزشگاه امجدیه دعوت كنند. نام این همایش «گردهمایی هواداران قانون اساسی (مشروطیت)» بود. با وجود هشدارهای چند تن از چهره‌های ملی به پیامد این كار، این همایش برگزار شد و گروه بزرگی از هواداران قانون اساسی در امجدیه گرد آمدند. هشدار ملی‌گرایان از آن‌ رو بود كه رسانه‌ها با ملاحظة این همایش، حتی در اندازة بزرگ آن (به تعداد صندلی‌های یك ورزشگاه)، به سادگی عدد حضوریافتگان را با شمار تخمینی مردم خشمگین در خیابان‌ها مقایسه خواهند كرد و از تفاضل آن نتیجه خواهند گرفت كه شمار انقلابیان و ناراضیان بر هواداران اجرای قانون اساسی مشروطیت می‌چربد. در ادامه همین اتفاق هم افتاد و این مقایسه انجام شد.
چند روز بعد، در بخش «تماس خوانندگان» یكی از روزنامه‌ها، از قول یكی از خوانندگان آن خبری منتشر شد: «من (خوانندة روزنامه) به همراه دوستانم برای شركت در گردهمایی هواداران قانون اساسی به ورزشگاه امجدیه رفته بودیم و در راه بازگشت، مورد حملة تعدادی از كسانی قرار گرفتیم كه ما را به حمایت و هواداری از شاه (پهلوی دوم) متهم می‌كردند. اگر ناآرامی‌هایی كه در كشور جریان دارد برای دستیابی به آزادی است، پس چرا گروهی آزادی در ابراز عقیده را برای ما قائل نیستند؟» (نقل به مضمون).
آنچه این معترض به یاد نمی‌آورد، آن بود كه یك دهه پیش از آن، گروه‌های دارای قدرت برای تقلب در انتخابات، با فریب‌دادن شماری از رفتگران شهرداری تهران ، آنان را با پوشاندن لباس آراسته، با اتوبوس از پای این صندوق به پای آن صندوق برده و بارها از آنها رأی گرفته بودند. در واقع توهین اسلام‌گرایان به هواداران قانون اساسی مشروطیت و تحقیر آنان – كه باید به یاد داشت، همة آنها هم از هواداران پهلوی دوم نبودند – دامنة آتشی بود كه روشن شده بود و خشك و تر را با هم می‌سوزاند.
دولت پهلوی دوم مانند هر دولت دیگری مخالفان سیاسی داشت. مخالفان دولت پهلوی دوم را می‌توان در سه طیف دسته‌بندی كرد:1. ملی‌گرایان 2. اسلام‌گرایان 3. سوسیالیست‌ها
رضا‌شاه پهلوی، مؤسس شاهنشاهی پهلوی از آغاز مخالفانی از این سه گروه داشت و آنچه او را به ادارة ایران در بیست سال آغازین فرمانروایی پهلوی توانا ساخت، یاری گروهی بزرگ از روشنفكران و فن‌سالاران بود كه با یاری‌جستن از دانش جدید می‌كوشیدند ساختاری باستانی را به ساختاری نوین و امروزی تبدیل كنند. رویدادهای تلخ دورة قاجار، آشفتگی‌های پس از مشروطیت، كم‌بودن تجربة سیاسی و نفوذ قدرت‌های بزرگ در میان تشكل‌های سیاسی مخالف دولت پهلوی و عشایر، سبب شد عنصر «امنیت» بر عنصر «آزادی» برتری یابد؛ و این به طور طبیعی به نارضایتی گروه‌های روشنفكر و مخالفان سیاسی دولت پهلوی دامن زد. در طول دوران حاكمیت شاهنشاهی پهلوی دامنة نارضایتی مخالفان سیاسی و روشنفكران چنان گسترده شد كه دولت پهلوی اول و دولت پهلوی دوم، هر دو دست‌نشاندة بیگانه دانسته شدند. بسته‌بودن فضای سیاسی جامعه، به ناگزیر، زمینه‌ای شد برای شكل‌گیری فرضیة «دشمن مشترك»؛ به این معنی كه گروه‌های گوناگون مخالف دستگاه سیاسی پهلوی دوم، این انگاره را در میان سیاست‌ورزان گسترش دادند: «ما همگی دشمن مشتركی به نام «شاه» داریم و همة اختلاف‌های خود را باید به سود دشمنی‌كردن و آسیب‌رساندن به دولت پهلوی دوم فراموش كنیم.»[2]
در این اوضاع و در شرایطی كه گروه‌های مبارز ملی‌گرا پس از ده‌ها سال مبارزة سیاسی و به دست آوردن توفیق نسبی در آغازكردن كار نوسازی (مدرنیزاسیون) ایران و پیروزی در جنبش ملی‌شدن صنعت نفت، برای دستیابی به دموكراسی در ایران می‌كوشیدند، پس از آغاز تحرك‌های سیاسی اسلام‌گرایان – كه پس از چاپ مقاله‌ای در روزنامة اطلاعات در دی‌ماه 1356 آغاز شده بود – این گروه‌ها به جنبشی پیوستند كه رهبری آن با روح‌الله خمینی بود. در گام بعد، گروه‌های سوسیالیست و ماركسیست هم با گرایش‌های گوناگون به این جنبش پیوستند. نكتة شگفت‌انگیز در این «پیوستن» - كه امروزه با انتشار خاطرات سیاسی اعضای گروه‌های گوناگون سیاسی، بیش از هر زمان دیگر خودنمایی می‌كند – این بود كه این گروه‌ها تنها به «پیوستن» به توده‌هایی كه رهبری روح‌الله خمینی را پذیرفته بودند، اكتفا كردند؛ و چنان كه در جنبش‌های سیاسی یا ضداستعماری مرسوم است، در ادارة كشور در دوران پس از سرنگونی دستگاه شاهنشاهی، نقش و سهمی برای خود در نظر نگرفتند.[3] چنان‌كه بررسی ادبیات سیاسی نویسندگان چپ در سال‌ 1357 و سال‌های بعد از آن، از داستان‌ها و رمان‌ها و شعر‌ها نشان می‌دهد، اعضای گروه‌های مارکسیست همصدا با اعضای گروه‌های اسلام گرا و توده‌های مسلمان، شعارهای اسلامی را سر می‌دادند.[4] آنگونه كه شماری از روشنفكران نوشته‌اند، كمتر كسی از میان روشنفكران با واقع‌بینی و بی‌پیشداوری، كتابهای روح‌الله خمینی را خوانده بود.[5]
چنین بود كه در فضایی ملتهب و انفجاری، هواداران نحله‌هایی چون روح‌الله خمینی، علی شریعتی، مرتضی مطهری، انجمن حجتیه و اسلام‌گرایان دیگر برای استقرار دستگاه سیاسی «اسلام سیاسی» با یكدیگر متحد شدند[6]، بی‌آنكه به تفاوت‌های ماهوی نگرش‌های زمامداران فكری جنبش اسلامی با یكدیگر بنگرند. در همین راستا، گروه‌های گوناگون اسلام‌گرا، آگاهانه یا ناآگاهانه، به شبیه‌سازی‌هایی میان جنبش بهمن 1357 با حركت‌های پیشوایان شیعه چون حسین(ع) دست زدند.[7]
اینان پیش از هر چیز به سرنگونی دولت محمدرضا شاه می‌اندیشیدند و در خیال خود، چیزی جز دولت پیشوایان اسلام چون محمد(ص) و علی(ع) را جانشین دولت محمدرضا شاه نمی‌دانستند؛ بی‌توجه به اینکه هیچیک از رهبران جنبش بهمن 1357 خود را «معصوم» نمی‌دانست.[8]
دو سازمان چریکی چپگرا به نام‌های سازمان چریک‌های فدایی خلق (مارکسیست- لنینیست) و سازمان مجاهدین خلق (مارکسیست اسلامی) که برای مبارزه با دستگاه پهلوی دوم نبرد مسلحانه را در پیش گرفته بودند نیز به جنبش تحت رهبری اسلام‌گرایان پیوستند. زمینه‌ای که پیوستن این دو سازمان را به جنبش فراهم کرد، از روزگار شکل‌گیری جنبش‌های سیاسی مسلح در روزگار مشروطیت و پس از آن فراهم شده بود. چنان‌که می‌دانیم در آن دوران، مسلمان و کمونیست در یک سنگر برای دستیابی به اهداف خود می‌جنگیدند؛ مبارزه‌ای که گاه به دلیل اختلاف دیدگاه‌های سیاسی به درگیری‌های خشونت‌بار و خونین هم انجامیده بود؛ آنگونه که در جنبش موسوم به «جنبش جنگل» میان کوچک جنگلی و خالو قربان روی داد. در این دوره، جریان‌های مارکسیستی که بنا بر پیوند خود با اتحاد جماهیر شوروی و تحت تأثیر جهان‌وطنی ادعایی آن، منکر اهمیت عنصر ملیت و کوشندة راه ایدئولوژیک‌کردن مفهوم‌های سیاسی و اجتماعی بودند، با اسلام‌گرایان که بنا بر نگرش دینی خود، خود و دستگاه سیاسی مورد نظر خود را جزئی از جهان اسلام می‌دانستند، به مواضعی مشترک علیه ملی‌گرایان دست یافتند. این دو جریان با انکار «ایران» و «فرهنگ ایرانی»[9] در طول سال‌های مبارزه می‌کوشیدند، ویژگی ملی مبارزه‌های ایرانیان علیه بیگانگان در طول تاریخ را انکار کرده و آن را فارغ از ملت و ملیت قلمداد کنند. همکاری‌های جریان‌های چپ - به ویژه تشکل بیگانه‌ساختة حزب توده - با اسلام‌گرایان در سال‌های نخست جمهوری اسلامی را می‌توان بر این بستر پی‌جویی و ردیابی کرد. دستگاه رهبری اتحاد جماهیر شوروی پس از پیروزی انقلاب «ضد راسپوتینی» اکتبر و از سال‌های آغاز حکومت بلشویکی، در کوششی همه‌جانبه، دست به کار نفی عناصر ایرانی و چاره‌جویی برای تجزیة فرهنگی و سیاسی ایران شده بود. این کار که با کوشش تاریخنگاران و زبان‌شناسان روسی حمایت آکادمیک می‌شد و همچون گونه‌ای خوراک ایدئولوژیک به سازمان‌های چپ ایرانی خورانده می‌شد، ادامة روندی بود که از زمان نوشته‌شدن وصیت‌نامة پتر کبیر آغاز شده بود.[10]دهه‌ها پیش از این زمان، راهبردهای پتر کبیر برای دستیابی به‌ آب‌های گرم با تجاوز به سرزمین‌های ایرانی‌نژادان در «‌ایران شمالی»[11] به بسته‌شدن قرارداد «آخال» و دو عهدنامة ننگین «گلستان» و «ترکمانچای» و تجزیة سرزمین‌های شمالی ایران انجامیده بود. انقلابیان روسیه در آغاز بخشی از امتیازهای دورة تزاری را ملغی اعلام کردند؛ اما بسیار زود با پیگیری برنامة «روسی‌کردن»[12] سرزمین‌های‌«ایران شمالی»، دست به کار نفوذ و توسعه به سوی جنوب شدند و با کودتاهای کمونیستی، بر جمهوری‌های مستقل کرانة دریای مازندران و سرزمین‌های ایرانی‌نژادان چیرگی یافتند. در جنگ جهانی دوم و به هنگام اشغال ایران، راهبردهای پتر پیگیری شد و دو حکومت دست‌نشانده در استان آذربایجان (به رهبری جعفر پیشه‌وری) و در استان کردستان (به رهبری قاضی‌محمد)[13] با حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی روس‌ها تأسیس شد.

2

در راهپیمایی‌های روزهای بهمن 1357 شعاری به این مضمون از سوی اسلام‌گرایان سر داده می‌شد: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی.» اسلام‌گرایان، آزادی بیان را نیز از خواسته‌های خود می‌دانستند و شهروندان را مژده می‌دادند که اگر جمهوری اسلامی برقرار شود، همگان در ابراز عقیده آزاد خواهند بود. در این زمینه، روح‌الله خمینی، رهبر اسلام‌گرایان تا آنجا پیش رفت که گفت: «در جمهوری اسلامی کمونیست‌ها هم در ابراز عقیده آزادند.»
در یکی از فیلم‌هایی که از روزهای فروردین 1358 بر جای مانده است، روح الله خمینی دیده می‌شود که با وجود پیری بسیار، در حالت ایستاده، با حرارت تمام چنین می‌گوید: «همه باید به جمهوری اسلامی رأی بدهند.» او این جمله را پس از برشمردن فضیلت‌های بسیاری که برای نظام مورد نظر خود قائل است، به زبان می‌آورد.
چنان كه می‌دانیم، ذوق‌زدگی‌ها و هیجان‌های روزهای پس از پیروزی جنبش بهمن 1357، به كمتر كسی اجازه داد از خود بپرسد، «به راستی چرا «همه» باید به جمهوری اسلامی رأی بدهند؟» به دیگر سخن،‌چگونه یك نظام حكومتی می‌تواند از رأی «همة» شهروندان – و نه «اكثریت» آنها – برخوردار باشد؟ در ادامه چنین روی داد كه روزی كه ایرانیان برای شركت در همه‌پرسی تعیین حكومت به پای صندوق‌های رأی رفتند، به سادگی، رأی به حكومت «جمهوری اسلامی» چیزی دانسته شد در حدود حمایت از «انقلاب اسلامی» و مخالفت با دستگاه شاهنشاهی پهلوی. این رویداد دلیل‌هایی هم داشت: اول آنكه تا آن زمان كمتر كسی از خود پرسیده بود كه چه نظام حكومتی‌ای را می‌خواهد به جای دستگاه شاهنشاهی بنشاند؛ دوم اینكه چیزی دربارة ویژگی‌های جمهوری اسلامی منتشر نشده بود و دانسته‌های برخی از مردم منحصر می‌شد به آنچه در كتاب‌هایی مانند حكومت اسلامی[14] یا ولایت فقیه (نامه‌ای از كاشف‌الغطاء) به قلم روح‌الله خمینی منتشر شده بود. نكته‌ای را كه باید یادآوری كرد، این است كه در همه‌پرسی تعیین نظام سیاسی در روز 12 فروردین 1358، تنها امكان یك انتخاب در برگه‌های رأی‌گیری فراهم بود: نظام جمهوری اسلامی؛ و تكلیف هواداران نظام‌هایی چون «جمهوری»، «جمهوری دموكراتیك خلق»، «جمهوری دموكراتیك اسلامی» و «مشروطة سلطنتی» كه می‌خواستند در این همه‌پرسی شركت كنند، معلوم نبود؛ چرا كه اساساً جدول مورد نظر برای رأی به یكی از این نظام‌ها در آن چاپ نشده بود و رأی‌دهندگان تنها می‌توانستند موافقت یا مخالفت خود با نظام «جمهوری اسلامی» را اعلام كنند. گروه‌هایی از روشنفكران، روزنامه‌نگاران و انقلابیان كه با جنبش بهمن 1357 همراهی كرده بودند، این همه‌پرسی را به همین دلیل تحریم كردند: از جمله: جبهة دموكراتیك ملی، سازمان چریك‌های فدایی خلق و... و گروهی دیگر در آن شركت كردند؛ همچون: نهضت آزادی ایران، سازمان مجاهدین خلق، حزب پان ایرانیست، جبهة ملی ایران، حزب توده و...
یكی از كسانی كه به یك‌گزینه‌ای بودن همه‌پرسی تعیین نظام سیاسی اعتراض كرد، محمد مفتح بود. اعتراض او به مخالفت و جبهه‌گیری‌های شدید‌اللحن رهبران اسلام‌گرایان انجامید و در نهایت، نظر او را نظری «شخصی»؟؟! دانستند!![15]
بدین‌سان تصور وجود «مخالف سیاسی» در برابر جنبش پیروز اسلامی بهمن 1357 و نظام حكومتی «جمهوری اسلامی»، از همان آغاز، انگاره‌ای به‌پندار درنیامدنی فرض شد. فرضیة «موجودنبودن مخالف سیاسی» از آنچنان قدرتی برخوردار بود كه در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم تأثیر آن بر جای ماند؛ آنجا كه در اصل 26 می‌گوید: «احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به اینكه اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی و موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نكنند. هیچكس را نمی‌توان از شركت در آنها منع كرد یا به شركت در یكی از آنها مجبور ساخت.»[16]

3

عنصر «شهروند» كه یكی از عنصرهای تشكیل‌دهندة هر جنبش اجتماعی و كشور است، در سخنان رهبران جنبش بهمن 1357 و در قانون اساسی جمهوری اسلامی جایی نیافت؛‌ آنچه به هنگام اشاره به حقوق مردم به کار می‌رفت، واژة « ملت» بود. در آن هنگام، روشنفكران و افكار عمومی ایران و جهان چنین می‌پنداشتند كه مراد از واژة «ملت»، معنای امروزی آن، یعنی مجموعة تیره‌ها و مردمان با هر دین و آیین و مشرب است. سخن مشهور روح‌الله خمینی كه می‌گفت، «میزان رأی ملت است» نیز چنین ارزیابی می شد. چنان كه می‌دانیم، ملت ایران از ملت‌های باستانی جهان است و شكل‌گیری آن بر پایة اتحاد تیره‌های گوناگون آریایی در هزاره‌ها قبل روی داد. در آن دوره، این ملت پس از مبارزه علیه بیگانگان در درازای هزاره‌ها برای حفظ موجودیت خود، و شرکت در مبارزات ضداستعماری دوران معاصر علیه روسیه و انگلستان و برپا کردن جنبش ملی‌شدن صنعت نفت، در حال طی‌كردن روند كشور- ملت بود.
امروزه اما، با پژوهش‌های گروهی از تاریخنگاران روشن شده است، واژة «ملت» در سخنان رهبران جنبش بهمن 1357 تنها گروه مسلمانان پیرو مرجع‌های تقلید را در بر می‌گیرد و نه دیگر گروه‌های مردم ایران را.[17] جایگزینی «مجلس مؤسسان» با «مجلس خبرگان» كه مجموعه‌ای بود از كارشناسان حقوقی اسلام‌گرا، نیز در چارچوب همین فهم از واژة «ملت» روی داد. از آنجا كه بر اساس فقه شیعی، مسلمان در امور دینی و حتی زندگی شخصی از مرجع تقلید پیروی می‌كند، مخالفت سیاسی عنصر مسلمان در عمل معنایی نداشت.[18] در سال‌های آغازین حكومت جمهوری اسلامی، اختلاف‌نظرهای میان رهبران اسلام‌گرا، به طور معمول، با پادرمیانی روح‌الله خمینی كه در كنار رهبری سیاسی، رهبری معنوی آنان را نیز بر عهده داشت، حل و فصل می‌شد.[19]
در این وضعیت، كسی كه تكلیف او روشن نبود، شهروند مسلمان، غیرمسلمان یا غیردینی‌ای بود كه برای خود حق چون و چرا كردن در كار ادارة كشور را قائل بود.[20]
چنان كه در دوران تب و تاب همة جنبش‌های سیاسی جهان روی می‌دهد، در ایران سال‌های پس از 1357 هم، شیفتگی و تمامیت‌خواهی انقلابیان كار خود را كرد: به هنگام اجباری اعلام‌شدن حجاب برای زنان، اعتراض‌هایی از سوی گرو‌ه‌هایی از آنان روی داد كه در گردهمایی‌هایی، اعتراض خود را به اجباری بودن حجاب اعلام داشتند. در اینجا گروه‌هایی كه خود را «حزب‌اللهی» می‌نامیدند، ‌با حمله به گردهمایی‌های زنان چنین شعار دادند: «یا روسری، یا توسری». در این روزها، شبی تلویزیون ایران در گزارشی پیرامون این درگیری‌ها، با یكی از زنان معترض گفتگو كرد. زن در حالی كه می‌گریست، چنین گفت: «من تحصیل‌كردة رشتة جامعه‌شناسی هستم و امروز به دلیل نداشتن حجاب، كسانی كه خود را دیندار می‌دانند، مرا كتك زده‌اند.» در ادامه او می‌پرسید، برای چه به او حق انتخاب داده نمی‌شود؟ به فاصلة یك‌ روز یك تراكت با حروف درشت در سرتاسر كشور منتشر شد كه در آن آمده بود: همان زنی كه خود را جامعه‌شناس می‌داند، دارای چهار برادر شرور است كه در خیابان... تهران دائم مزاحم ناموس مردم هستند.
در روزی دیگر، چون قانون اساسی جمهوری اسلامی با مخالفت محمدكاظم شریعتمداری روبرو شد، برای مردم پرسش‌هایی دربارة دلیل مخالفت او با قانون اساسی پیش آمد. در شرایطی كه مردم در پی دانستن دلیل مخالفت محمدكاظم شریعتمداری با قانون اساسی بودند، در شب قبل از برگزاری انتخابات، اعلامیه‌ای با امضای محمدكاظم شریعتمداری در كشور پخش شد كه در آن گفته شده بود، محمدكاظم شریعتمداری با قانون اساسی جمهوری اسلامی موافق است و به آن رأی مثبت می‌دهد. تنها چند ساعت پس از پایان رأی‌گیری بود كه تلویزیون ایران اعلامیة تكذیب مفاد این اعلامیه از سوی دفتر محمدكاظم شریعتمداری را خواند و روشن شد، روحانی دیگری كه او نیز محمدكاظم شریعتمداری نام داشت، این اعلامیه را صادر كرده است.
در پی اختلاف نظرها و نكته‌های مبهمی كه در پیش‌نویس و متن به‌رأی‌گذاشته‌شدة قانون اساسی جمهوری اسلامی وجود داشت، گروه‌هایی از انقلابیان همه‌پرسی قانون اساسی را تحریم كردند. از جمله تناقض‌های راه‌یافته به متن قانون اساسی جمهوری اسلامی می‌توان به این موردها اشاره كرد: در بند هشتم از اصل سوم ، این قانون دولت جمهوری اسلامی را موظف می‌داند برای نیل به «مشاركت عامة مردم در تعیین سرنوشت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خویش» همة امكانات خود را به كار بگیرد.[21] همچنین در اصل بیست‌وسوم چنین آمده است: «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچكس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‌ای مورد تعرض و مؤاخذه قرار داد.»[22] اما در اصل بیستم برخورداری همة افراد ملت از زن و مرد از حمایت قانون و حقوق سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را در گرو شرط «رعایت موازین اسلام» می‌داند.[23] دیگر اینكه در اصل بیست‌وششم دربارة حق آزادی عمل سیاسی چنین می‌گوید: «احزاب، جمعیت‌ها، انجمن‌های سیاسی و صنفی و انجمن‌های اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به اینكه اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی و موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نكنند. هیچكس را نمی‌توان از شركت در آنها منع كرد یا به شركت در یكی از آنها مجبور ساخت.»[24] در واقع قانون اساسی جمهوری اسلامی، سیاست‌ورزی را تنها برای هواداران جمهوری اسلامی و در چارچوب همین نظام حكومتی مجاز می‌داند.

4

اختلاف نظر در زمینة برداشت و فهم از آموزه‌های اسلام دربارة عدالت و آزادی از همان ماه‌های نخست پس از پیروزی جنبش بهمن 1357 پدیدار شد: اسلام‌گرایان كه طیفی از راست محافظه‌كار ( دستة هیئت مؤتلفة اسلامی) تا ماركسیست‌های اسلامی (مجاهدین خلق، گروه فرقان، آرمان مستضعفین، جنبش مسلمانان مبارز) را در بر می‌گرفتند، به‌زودی یكدیگر را زیر آتش اتهام‌های رنگارنگ گرفتند: راست‌های اسلامی، چپ‌ها را «منافق» و «التقاطی» و چپ‌ها، راست‌های اسلامی را «مرتجع» و «واپسگرا» نامیدند. درگیری‌های اسلام‌گرایان با آغاز ترورهای گروه فرقان به خون كشیده شد: ترور مرتضی مطهری (مسئول تشكیل شورای انقلاب و عضو آن)، محمد مفتح (استاد دانشگاه)، مهدی عراقی (مدیر مالی روزنامة كیهان و نخستین رئیس زندان قصر پس از انقلاب و از پایه‌گذاران فدائیان اسلام)، محمدعلی قاضی طباطبایی (امام جمعه تبریز)، سپهبد محمدولی قرنی (رئیس ستاد ارتش)، حاج نقی طرخانی، علی‌اكبر هاشمی رفسنجانی و حاج شیخ قاسم اسدی، از نخستین ماه‌های سال 1358، بر سردرگمی مردم و آشفتگی اوضاع افزود.
ترورهای گروه فرقان كه نابودی زمامداران ضدچپ و عناصر اصلی جمهوری اسلامی را هدف گرفته بود، در كنار شعارهایی چون «انحلال ارتش» و «مرگ بر ارتش ضدخلقی» كه از سوی دو سازمان چپگرای چریك‌های فدایی خلق و مجاهدین خلق سر داده می‌شد، نشان می‌داد كه تخمی كه روس‌ها در كشتگاه چپ ایرانی پاشیده بودند، به بار نشسته است: در عمل، گروه‌های چپ ایرانی،‌هر یك به شیوه‌ای، بخشی از برنامة دولت روسیه در جهت بی‌ثبات‌كردن ایران و تجزیة آرام آن را پیش می‌بردند[25].
پس از پیروزی جنبش بهمن 1357، حركت‌های تجزیه‌طلبانه كه در آن زمان خواست خود را «خودمختاری» می‌نامیدند، آغاز شدند. این حركت‌ها كه با غارت پادگان سنندج در اسفند 1357 آغاز شده بودند، با درگیری‌های مسلحانه در استان‌های دیگر ادامه یافتند. در شرایطی كه نظام جمهوری اسلامی در دوازدهم فروردین 1358 به اكثریتی چشمگیر از رأی مردم دست یافته بود، متنفذان تجزیه‌طلب در اتحاد با گروه‌هایی چون سازمان چریك‌های فدایی خلق در كردستان، خوزستان، تركمن‌صحرا و بلوچستان دست به تقسیم خودسرانة زمین‌ها و نفی حق مالكیت زدند.
دولت موقت به رهبری مهدی بازرگان در طول هشت ماه زندگی خود با خودسری‌های ماجرا‌جویان چپ[26] از یك‌سو و بنیادگرایان اسلام‌گرا[27] از سوی دیگر، دست و پنجه نرم كرد و پیوسته از چیزی نالید كه آن را «دولت در دولت» می‌نامید و معنای ناگزیر آن ، چندگانگی مراكز تصمیم‌گیری در دولت و نظام سیاسی كشور بود. سرانجام این دولت به دلیل دیدار مهدی بازرگان با برژینسكی در الجزایر، با موضعگیری‌های شدیداللحن گروهی از اسلام‌گرایان بانفوذ روبرو شد و استعفاء كرد. در آغاز تصور می‌شد اشغال سفارت آمریكا[28] كه در همان‌روز اتفاق افتاد، دلیل استعفای دولت موقت بوده است، اما بعدها روشن شد استعفای دولت موقت یك روز پیش از آن به قم فرستاده شده بود.
در سال‌های 1358 تا 1360، گروه‌های دیگر ماركسیست اسلامی، در تجمع‌های خود پیوسته با گروه‌های اسلام‌گرای حزب‌اللهی در زد و خورد بودند. اختلاف نظر اسلام‌گرایان تا آنجا رسید كه علی‌اكبر هاشمی رفسنجانی، رهبران و اعضای سازمان مجاهدین خلق را دعوت كرد تا برای جلب اعتماد زمامداران جمهوری اسلامی، شهادتین اسلامی را بر زبان جاری سازند.
کار مبارزه با عناصر ضدروسیه در ایران از سوی دولت شوروی نیز با مباشرت حزب توده پیگیری می‌شد. برای مثال، کوشش برای ازمیان‌برداشتن صادق قطب‌زاده.[29]
در نخستین انتخابات ریاست‌جمهوری، ابوالحسن بنی‌صدر با به‌دست‌آوردن 11 میلیون رأی به ریاست جمهوری رسید. او از همان آغاز كار با همان دشواری‌هایی روبرو شد كه دولت موقت به رهبری مهدی بازرگان با آن روبرو بود. برای مثال، او تا مدت‌ها نتوانست كسی را به نخست‌وزیری خود بگمارد. بنی‌صدر در اقدامی كه معنای آن روشن نشد، احمد خمینی را به عنوان نامزد نخست‌وزیری اعلام كرد. این كار با واكنش روح‌الله خمینی مبنی بر اجازه‌نداشتن احمد خمینی برای پذیرفتن نخست‌وزیری، روبرو شد. پس از مدت‌ها محمدعلی رجایی به نخست‌وزیری انتخاب شد تا كابینة خود را تشكیل دهد. بر اساس قانون، این بنی‌صدر بود که باید رجایی را برای نخست‌وزیری نامزد می‌كرد؛ اما بنی‌صدر در نامه‌ای به رجایی ادعا كرد كه رجایی فرمان نخست‌وزیری را از او دریافت نكرده است. بدین‌سان ابتدایی‌ترین اختیارهای یك رئیس‌جمهور زیر پا نهاده شد و منبعی از قدرت كه فراتر از مردم و قانون جای داشت، رجایی را به نخست‌وزیری گماشت. كار تشكیل كابینه تا مدت‌ها، به دلیل اختلاف‌نظرهای بنی‌صدر و رجایی به طول انجامید. در این میان رجایی اعلام كرد كه می‌خواهد دولتی «یكدست» تشكیل دهد.[30]
در فاصلة معرفی كابینة رجایی تا خرداد 1360، درگیری‌های اسلام‌گرایان – كه اكنون دیگر در چارچوب حزب جمهوری اسلامی گرد آمده بودند – با بنی‌صدر ادامه یافت. در این زمان با كوشش‌های اسلام‌گرایان، مجلس شورا رأی به عدم كفایت سیاسی بنی‌صدر داد و او از كشور گریخت.[31]
از آن پس واژه‌ای از سوی اسلام‌گرایان ابداع شد به نام «بنی‌صدری‌شدن»؛ كه در حق هر كسی (از جمله رئیس‌جمهوری) به كار می‌رفت كه می‌خواست با اختیارهای قانونی خود، كار خود را انجام دهد. زمانی این تعبیر برای تهدید محمد خاتمی به كار رفت. در روزهای برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری در سال 1388، علی‌اكبر هاشمی رفسنجانی در نامه‌ای به رهبر جمهوری اسلامی برای توصیف خطری كه از سوی دولت احمدی‌نژاد احساس می‌كرد، وضعیت به‌وجودآمده به وسیلة این دولت را به اوضاع و احوال كشور در دوران ابوالحسن بنی‌صدر تشبیه كرد.[32]
كار پی‌ریزی نهادها و ابداع مفهوم‌هایی كه دارای جایگاه فراقانونی بودند، با زاده‌شدن مفهومی چون «نظارت استصوابی»[33] و تأسیس «مجمع تشخیص مصلحت نظام» ادامه یافت. نكتة مهم این است كه این مفهوم در پیش‌نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی و متن تصویب‌شدة آن دیده نمی‌شود. چنان‌كه بررسی و مقایسة متن قانون اساسی پیش و پس از بازنگری نشان می‌دهد، در بازنگری قانون اساسی جمهوری اسلامی، نقش و سهم رأی‌دهندگان، از راه كاهش اختیارهای رئیس‌جمهور و مجلس شورا كاهش یافت. برای نمونه، اختیار انتخاب اعضای حقوقدان شورای نگهبان از «شورای عالی قضایی» گرفته شد و مسئولیت معرفی حقوقدانان به مجلس شورای اسلامی به رئیس قوة قضائیه داده شد.[34]

5

در سال‌های اوج قدرت شاهنشاهی پهلوی، روزی محمدرضا پهلوی سخنانی به زبان آورد كه مایة شگفتی شنوندگان شد: «هر كس از زندگی در ایران راضی نیست، می‌تواند گذرنامه‌اش را بگیرد و از ایران برود.» این سخن امروز هم كه با فرونشستن غبار انقلاب، می‌توان نكته‌هایی مثبت را هم در كارنامة محمدرضا پهلوی یافت، سخنی زشت و خیره‌سرانه است.
با وجود پیروزی جنبش بهمن 1357، در سال‌های استقرار جمهوری اسلامی هم چند تن سخنانی به زبان آوردند كه روشن كرد، زشتی سخن محمدرضا پهلوی درك نشده است:
در بهار سال 1360، یكی از شهروندان با چاپ مطلبی در یكی از روزنامه‌ها چنین شكایت كرده بود كه پس از بازداشت به دست یكی از نهادهای انقلابی، در مدت كوتاهی، شش بار از زندان یك نهاد به زندان نهاد دیگر منتقل شده است و در ادامه پرسیده بود، مگر كشور چند زندان دارد؟ محمد كچویی از مدیران زندان اوین در پاسخ به او چنین گفت: «اگر لازم باشد، شش گورستان هم درست می‌كنیم.» آنان كه این سخنان را از زبان كچویی شنیده‌اند، به یاد دارند كه مرگ او با بی‌تفاوتی مطلق افكار عمومی روبرو شد.
در شهریورماه سال 1360، پس از انفجار در ساختمان نخست‌وزیری و كشته‌شدن محمدعلی رجایی و محمدجواد باهنر، شبی در یك برنامة تلویزیونی محمدرضا مهدوی كنی كه نخست‌وزیر دولت موقت شده بود، پس از گزارشی به مردم دربارة ناآرامی‌های سیاسی، چنین گفت: «مردم! این سخنان را محمدرضای مهدوی كنی[35] به شما می‌گوید، نه محمدرضای پهلوی!!» دلیل اعتبار این مقایسه میان یك سخنران و فردی دیگر، - و نه از زبان یك داور بی‌طرف - كه از زبان یكی از طرفین مقایسه بیان می‌شد، تا به امروز بر نگارنده روشن نیست.
روزی دیگر احمد‌خان بیگدلی آذری (آذری قمی) در مقاله‌ای در روزنامة رسالت ادعا كرد، ولایت فقیه می‌تواند حكم به تعطیل توحید بدهد!!؟! نگارنده تا به امروز نتوانسته است مطلبی را بیابد كه در پاسخ این گفتة احمدخان بیگدلی آذری نوشته شده باشد.
در روزهای اوج قدرت علی‌اكبر هاشمی‌رفسنجانی، روزی در برابر دوربین تلویزیون او در پاسخ به پرسش یكی از خبرنگاران دربارة آزادی سیاسی چنین پاسخ داد: «حرف آزادی سیاسی را هم نزنید. شاه به ما آزادی داد، او را بیرون كردیم؛ ما هم به شما آزادی بدهیم، شما ما را بیرون می‌كنید.» نگارنده با شنیدن این سخنان اندیشید، اگر یك شهروند ژاپنی یا فرانسوی این سخنان را بشنود، آیا از خود نخواهد پرسید كه این چه كشوری است كه مردم آن به دنبال آزادی سیاسی هستند، آن هم تنها برای اینكه زمامداران خود را از كشور فراری دهند؟
مقایسة گفته‌های بالا اگر ما را به نقطة اشتراكی برساند، آن نقطة اشتراك، جایگاهی فراقانونی است كه گوینده برای خود قائل بوده است.

6

دهمین انتخابات ریاست جمهوری كه در آغاز تصور می‌شد با بی‌توجهی گسترده روبرو شود، با شركت پیش‌بینی‌ناپذیر میلیون‌ها شهروند در دورة تبلیغات پیش از برگزاری انتخابات، رونق گرفت. این راست است كه كمتر كسی می‌توانست نتیجة این انتخابات را پیش‌بینی كند؛ اما آنچه به راستی پیش‌بینی نمی‌شد، رفتار نامزدهای ریاست‌جمهوری ـ كه با احتیاط آن را می‌توان «افشاگری» نامید ـ با یكدیگر بود. سخنان برخی از این نامزدها در حق یكدیگر، نه ایرانیان كه جهانیان را به شگفتی فرو برد. شبی كه نگارنده، محمود احمدی‌نژاد را در حال دفاع از حقوق شخصی ایرانیان بر پردة تلویزیون دید[36]، به راستی تصور كرد كه آنچه می‌شنود، نه از زبان احمدی‌نژاد كه یا از زبان یكی از اعضای درگذشتة جمهوری وایمار می‌شنود كه به پیكرة احمدی‌نژاد درآمده است یا از زبان یكی از ساكنان محلة روشنفكری كریستینای كپنهاك در دانمارك. او در آن لحظه كوشید سابقه‌ای از اعتراض محمود احمدی‌نژاد، به آنچه خود او مدعی بود در 26 سال گذشته روی داده است، به یاد بیاورد؛ كه موفق نشد.[37]
نكتة جالب‌تر این بود كه دیگر نامزدهای ریاست جمهوری هم مانند احمدی‌نژاد دل پری داشتند و هر یك با زبان و لحنی متفاوت با آنچه در سی‌سال گذشته از آنها دیده شده بود، سخن می‌گفتند: میرحسین موسوی با اعلام اینكه چون احساس خطر كرده است، دلیل حضور خود را بیان كرد.[38] جای شگفتی بسیار بود كه میرحسین موسوی از سهم و نقش خود در شكل‌گرفتن روندی كه سیاست كشور را به موقعیت امروز رسانده است، چیزی به یاد نمی‌آورد.
مهدی كروبی هم كه با موضعگیری‌های خود، برآورده‌ساختن مجموعه‌ای از خواست‌های رنگارنگ گروه‌های رأی‌دهنده را به عنوان «برنامه» اعلام كرده بود، از این احساس خطر بركنار نبود. چه لحظة شگفت انگیزی بود آن زمان كه مهدی كروبی پس از یك‌ساعت آزادفكرنمایی چنین گفت: «یك كمونیستی را وادار كرده‌اند به دكتر سروش انتقاد كند.» منظور کروبی از كمونیست، محمود دولت‌آبادی بود كه عمری را به افزایش گنجایش‌های زبان فارسی و نشان‌دادن ناروایی‌ها و نادرستی‌ها و تیره‌روزی‌ها در قالب هنر داستان‌نویسی ایرانی گذرانده است. با این سخن كروبی روشن شد كه از این به بعد، روشنفكران جدل‌های كلامی خود با یكدیگر را – به قول برخی از منشی‌های امروز – باید با كاندیدای محترم ریاست جمهوری «هماهنگ» كنند. حرف‌های بامزة او دربارة پرداخت سرانة هفتادهزار تومانی كه این بار نسبت به سال 1384، بیست‌هزار تومان افزایش یافته بود و نشان از تداوم نگرش «نوانخانه‌شمردن كشور» در نزد او داشت، بار دیگر مایة تفریح ایرانیان شد.[39]
محسن رضایی هم كه با هشدار نسبت به وضعیت نابسامان اقتصادی و اجتماعی پای به میدان نهاد، مجموعه‌ای حرف را به نام «برنامه» ارائه كرد كه «فدرالیسم» در میان آنها، همچون وصله‌ای ناجور خودنمایی می‌كرد.[40]
باید یادآوری كرد كه مقوله‌ای مانند «فدرالیسم» را، به طور معمول، پس از اجرا و نهادینه‌شدن مفهوم‌هایی چون «آمایش قدرت» و «توجه به حقوق شهروند»[41] در یك كشور می‌توان اجرا كرد؛ و گرنه چنین فدرالیسمی، راه را برای بازگشت نظام «خان‌خانی» هموار خواهد كرد. پیش از این بحث، البته باید ضرورت برقراری فدرالیسم را نشان داد و در تناقض‌نبودن آن با یكپارچگی ملی و سرزمینی ایران را.[42]
سخنان مهدی كروبی[43] ،محسن رضایی، محمود احمدی‌نژاد[44]، عباس عبدی[45]، زهرا رهنورد[46] و مشاوران دیگر نامزدها، دربارة آنچه که آن را «قوم‌های ایرانی» نامیدند، این ضرورت را نشان داد كه پیش از شركت در انتخابات ریاست جمهوری هر كشور – چه به عنوان رأی‌دهنده، چه به عنوان نامزد – باید یك آشنایی ابتدایی با تاریخ و مردمان آن كشور داشت. با کمال تأسف، انتخابات ریاست جمهوری 1388 نشان داد که در این کشور کسانی برای دریافت رأی، آماده‌اند موجودیت تاریخی و فرهنگی و تمدنی کشور خود را به حراج بگذارند و آن را خوار و خفیف کنند.[47]
از رویدادهای شگفت‌انگیز دهمین انتخابات ریاست‌جمهوری، حمایت گروهی از روشنفکران از شعارهای «قومیت‌ساز» نامزدها بود. به این ترتیب، شیوة گرفتن تاوان ورشکستگی‌های سیاسی از کیسة هستی یک ملت ، که در سالهای اخیر گروهی از توده‌ای‌ها با هدایت گروه‌های تجزیه‌طلب ( ببخشید: هویت‌طلب) آن را در پیش گرفته بودند، در میان روشنفکران هم هوادارانی یافت.[48] این روشنفکران اگر به سطح سواد همگانی، افت‌ نگران‌کنندة شمارگان کتاب ( به زیر هزار نسخه) و جوانی جمعیت و کم‌تجربگی سیاسی آن توجه داشته باشند، می‌توانند پیش‌بینی کنند که در هر یک از جریان‌های قومیت‌ساز تجزیه‌طلب، ده‌ها میلوشوویچ، صفر قهرمانی[49]، خسرو روزبه و بن لادن برای جهیدن بر گردة قدرت کمین کرده‌اند.
از كدامیك از این نامزدهای محترم می‌توان پرسید كه، پس از تصویب نظارت استصوابی در دورة پس از درگذشت روح‌الله خمینی و بازنگری قانون اساسی، كدام نارضایی از این طرح را، و در كجا از خود نشان داده‌اند؟ مهدی كروبی كه با رادیكال‌خواندن اصلاح‌طلبان حكومتی دوم‌خردادی و بی‌توجه به رد صلاحیت گستردة نمایندگان متحد خود در مجلس ششم، با نامزدشدن در انتخابات مجلس هفتم، خود را از صف آنان جدا كرد؛ یا میرحسین موسوی كه امكانات دولت خود را به تمامی در اختیار اجرایی‌كردن طرح بازنگری قانون اساسی قرار داد؛ یا محسن رضایی، عضو مجمع تشخیص مصلحت نظام؟ عضویت هر سه كاندیدای رقیب احمدی‌نژاد در مجمع تشخیص مصلحت نظام اعلام شده است و معنای «مصلحت» - كه به هر ترتیب با مفهوم‌هایی چون «واقعیت» و «حقیقت» تفاوت دارد – بر هر ایرانی و از جمله این آقایان روشن است.

7

در دورة پس از خرداد 1360، روشنفکران ایرانی از راه تألیف و ترجمه کوشیدند نیازهای علمی ایران و دستگاه‌های برنامه‌ریزی آن را برآورده سازند. کوشش درجهت شناساندن مفهوم‌هایی چون«توسعة ‌سیاسی»، « حوزة تمدن ایرانی» ‌، «گفتگو» و«جامعة مدنی ایران» و نظریه‌پردازی برای آنها در این راستا انجام گرفت؛ اما از آنجا که روشنفکران لائیک از قدرت برکنار بودند، دستاورد این کوشش‌ها را گروه‌های گوناگون اسلام‌گرا از آن خود کرده و با چهره‌ای جدید به نام‌های «توسعة سیاسی اسلامی»، « گفتگوی تمدن‌ها» و «گسترش پیوندهای آسیایی» از سوی دولت‌های رفسنجانی، خاتمی و احمدی‌نژاد به مردم ارائه کردند. در این سالها ، گروهی از روشنفکران به دلیل موجودنبودن زمینه‌ای برای فعالیت سیاسی و در نبود حزب‌های مستقل، فعالیت در تشکل‌هایی مانند « انجمن اسلامی» و«دفترتحکیم وحدت» را پذیرفتند.
در یک وضعیت متعارف، یک اندیشة سیاسی چیزی است در حد یک «ایده» ؛ و تنها با به‌کار بسته‌شدن و اصلاح پی‌درپی به راهکاری بومی تبدیل می‌شود تا بتوان با یاری‌گرفتن از آن، کاری را انجام داد. آیا می‌توان پرسید، عنصر لائیک که فعالیت سیاسی در پوشش انجمن اسلامی را می‌پذیرد، قرار است به کجا برود و مقصد او کجاست؟ با گذشت سی‌سال از پیروزی جنبش بهمن 1357، عرصة سیاسی کشور همچنان در دست گروه‌های گوناگون اسلام‌گراست؛ که به گفتة خود ، خوانش‌های گوناگونی از اسلام دارند. بازنگری خاطرات دردناک این سه دهه، چیزی از همکاری این گروه‌ها را به یاد نمی‌آورد.[50]
آنچنان که تجربة سیاست متعارف در جهان آزاد به ما نشان می‌دهد، پیشرفت یک جامعه در گرو همکاری گروه‌های گوناگون آن جامعه است. در یک فضای آزاد، « اپوزیسیون» یار «دولت» است و نه عامل نابودی و حذف آن. در واقع شکل‌گیری یک حزب سرمایه‌دار قدرتمند تنها در صورت حضور یک حزب سوسیالیست نیرومند در برابر آن امکان‌پذیر است؛ وگرنه در نبود یک حزب رقیب، مطمئناً در قدرتمندبودن دولت هم باید شک کرد. [51]
درگیری‌های پس از انتخابات میان هواداران گروه‌های گوناگون نظام سیاسی ایران، اعتبار یک جملة مشهور سالیان اخیر را از میان برد. آن جمله این است: « خوشبختانه گروه‌های اپوزیسیون در تفرقة کامل به سر می‌برند.» در برخورد به این جمله، به طور طبیعی باید از خود پرسید: « چگونه گروه‌های اپوزیسیون یک نظام سیاسی در دستیابی به اتحاد و همبستگی که مهمترین عامل در موفقیت آنان است، ناتوان‌اند؟» اگر چنین چیزی واقعیت داشته باشد، مطمئناً باید به این نتیجه رسید که عنصر« همکاری» در نزد آن ملت نایاب است. درگیری‌های اسلام‌گرایان که هر یک سهمی از قدرت دارند، نشان داد در نظام سیاسی هم خبری از اتحاد و همکاری نیست. اما این با یک تجربة کلان مانند دفاع هشت‌ساله در برابر تجاوز عراق جور درنمی‌آید. چگونه می‌توان در جنگ با یک کشور که از حمایت همة دنیا برخوردار است، هشت سال مقاومت کرد، اما در دوران صلح نتوانست برای ادارة کشور با یکدیگر همکاری کرد؟ کشورهای نیرومند و قدرت‌های بزرگ جهان هم تنها در سایة بهره‌مندی از کوشش و همراهی همة اعضای یک ملت توانسته‌اند در تندباد‌های این جهان، کلاه خود را بر سر نگه دارند. از خود بپرسیم، نظام سیاسی ایران و اپوزیسیون آن به جای همکاری با هم، به چه چیز دلگرم هستند: درآمد به‌دست‌آمده از فروش نفت؟ هم‌پیمانی با آمریکا، روسیه، چین، فرانسه، انگلستان ؟ جلب حمایت حزب‌های آمریکایی و اروپایی، یا اظهار ارادت فرصت‌طلبانی مانند سوریه، ونزوئلا و حماس و ترکیه؟
در اینجا چاره‌‌ای نمی‌یابم جز بازگویی گفتة شکوهمند‌ بنیامین فرانکلین، آزادیخواه و فیلسوف و رئیس‌جمهور ایالت‌های متحد آمریکا: « بیایید به یکدیگر بیاویزیم، پیش از آنکه تک تک ‌آویخته شویم.»
این روزها پرسشی ذهن نگارنده را به خود سرگرم کرده است و آن اینکه، در دورة پس از استقرار نظام جمهوری اسلامی، رسانه‌هایی مانند رادیو بی.بی.سی و صدای آمریکا نخستین خبرها در بارة محدودشدن آزادی سیاسی در ایران را در چه زمانی پخش کرده‌اند؟ بی‌گمان همکاران روزنامه‌نگار که جان خود را برای گزارش «واقعیت» و دستیابی به « حقیقت» بر کف گرفته‌اند، می‌توانند در یافتن پاسخی برای این پرسش نقشی مؤثر داشته باشند.

ویرایش اول: 3/4/1388
ویرایش نهایی: 14/10/1388
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. به نقل از گفتگوي محمود احمدي‌نژاد با خبرنگار شبكه ان.بي.سي در تلويزيون ايران -30/6/1388
2. فرضية «دشمن مشترك» از سوي گروهي از اسلام‌گرايان رد شد. خاطره‌اي از دوران پهلوي دوم چنين مي‌گويد: روزي در مشاجره و درگيري مجتبي نواب صفوي با يكي از زندانيان، يك زنداني توده‌اي با پادرمياني به نواب صفوي گفت: ما فعلاً دشمن مشترك داريم و نبايد با يكديگر درگير شويم. نواب صفوي در پاسخ چنين گفته بود: ما با كسي دشمن مشترك نداريم و با هر ضد ديني مبارزه مي‌كنيم.
3. براي نمونه نگاه كنيد به: بهروز، مازيار. شورشيان آرمانخواه، ناكامي چپ در ايران. ترجمه: مهدي پرتوي. تهران، انتشارات ققنوس، چاپ دهم، 1386.
4. براي نمونه نگاه كنيد به: درويشيان، علي‌اشرف. آتش در كتابخانة بچه‌ها. تهران، انتشارات نوباوه، 1359.
5. براي نمونه نگاه كنيد به اين جمله‌ها از شاهرخ مسكوب از روشنفكران برجستة معاصر: «]كتاب[ ولايت فقيه را يكي دو ماه پيش از انقلاب به عنوان نامة كاشف‌الغطاء خريدم و خواندم و به جد هم نگرفتم. يعني فكر مي‌كردم كه خب مطالبي است كه گفته مي‌شود. و ليكن اينها چيزهايي نيست كه مال اين جامعه باشد. در اين دوره، برنامة عمل سياسي نيست، تبليغات است براي جلب مؤمنين.» به نقل از: مسكوب، شاهرخ. كارنامة ناتمام (گفتگوي علي بنو عزيزي با شاهرخ مسكوب). تهران، انتشارات نيلوفر، چاپ اول 1378، ص165.
6براي نمونه نگاه كنيد به سخنان پرويز خرسند در مقاله‌اي در مجلة سپيدة دانايي: «روي ديوار اتاقم فقط دو عكس داشتم كه با تركيبشان عشق آن روزهايم را كامل مي‌كردند. عكسي از مصدق و عكسي از آقاي خميني كه نمي‌دانم كدام فرشته به خانه‌ام آورده بود»، «شريعتي، بزرگ‌راهبر و قهرمان انديشة دينداري ما بود. اگرچه عده‌اي تكذيب و تكفيرش مي‌كردند، همان اراذلي كه ديروز و امروز دشمن دين و دكتر شريعتي بودند.»
در بخش‌هاي گوناگون اين مقاله، او قهرمانان و راهبران نسل خود در دهه‌هاي سي و چهل ايران را چنين برمي‌شمارد: «علي(ع)، حسين(ع)، حسين فاطمي، محمد مصدق، ميلاني، روح‌الله خميني، علي شريعتي، محمود طالقاني، غلامرضا تختي، پله، آلنده، چه‌گوارا، فيدل كاسترو.» به نقل از: خرسند، پرويز. «قهرمانان نسل من، دردها و درس‌هاي دهة 30 و 40». در مجلة سپيده دانايي، سال دوم، شمارة سيزدهم، خرداد 1387، ص 21-18.
7 براي نمونه نگاه كنيد به اين جمله‌ها از مهدي بازرگان، نخست‌وزير دولت موقت: «مردم كوفه بيوفايي كردند و وقتي سيدالشهدا به آن صحرا رسيد خورجين باز كرد و گفت اين نامه‌هايي است كه شما فرستاده و مرا دعوت كرده‌ايد. اگر نمي‌خواهيد و خلف وعده كرده‌ايد برمي‌گردم. دو هفته قبل هم، شبيه به اين جريان صورت گرفت. اما خوشبختانه، پس از طي 14 قرن، ملت ايران كار مردم كوفه را نكرد. وفاداري نشان داد. با آغوش باز حسين زمانش را پذيرفت. كشته‌ها داد.
حالا من مي‌گويم همانطور كه ملت ايران كار مردم كوفه را نكرد شما هم كار ابن‌زياد را نكنيد (صحيح است). ارتش ما و دولت ما و وزراي ما! عمل ابن‌سعد را كه تمام گذشتة صحابي‌بودن و فداكاري و خدمت و افتخار داشتن را به طمع گندم حكومت ري زيرپا گذاشت نكنند، ابن‌سعد نباشند (صحيح است). ارتش ما و سربازان و افسران ما! شمر نباشيد. اين تقاضاي بزرگي نيست كه جناب دكتر شاپورخان بختيار لُر، دكتر بختيار حُر بشود!!» به نقل از: «اولين پيام به ملت ايران بعد از قبول نخست‌وزيري در دانشگاه تهران 20/11/1357» در كتاب مشكلات و مسائل اولين سال انقلاب از زبان مهندس بازرگان. گردآورنده و ناشر: عبدالعلي بازرگان. چاپ دوم بهار 1362، ص83.
سمت‌هاي مهدي بازرگان از بنيانگذاران نهضت آزادي ايران و از پايه‌گذاران «کميسيون ايراني دفاع از حقوق بشر و زندانيان سياسي» از اين قرار بوده است:«نخستين بورسيه تحصيلي در تاريخ آموزش ايران، نخستين دانشيار دانشگاه تهران، رئيس هيئت خلع يد از شرکت انگليسي نفت در زمان ملي‌شدن صنعت نفت ايران، اولين نخست‌وزير ايران پس از 1357، دانش‌آموختة رشته‌هاي مهندسي ترموديناميک و مهندسي نساجي از فرانسه.
مهدي بازرگان براي رفتن به خارج از احمد نخجواني فتوا گرفت: از او (احمد نخجواني) فتوا گرفت در مورد زندگي ميان مسيحيان نجس و جامعة حرام خارجي. نخجواني گفت اگر نيت تبليغ اسلام باشد، حلال است.
به هر صورت و علي رغم ترديدها، اميد دستيابي به افقهاي نو جاي نگراني را گرفت و دانشجوي جوان به استقبال سفر خارج شتافت.» به نقل از: ويکي پديا
8. شيفتگي هواداران جنبش اسلامي، کار را به جايي رساند که شبي در دي ماه 1357، راديو بي.بي.سي چنين گفت: «جمعيت تظاهرکننده در برابر دانشگاه تهران شعار مي‌دادند: او فرستادة صاحب زمان (عج) است، آيت‌الله خميني؛ رهبر ارتش آزادگان است، آيت الله خميني.»
در سال 1357، در يکي از مصرع‌هاي سرودي که در ستايش روح الله خميني ساخته شد، سراينده چنين مي گويد:«چون نجات انسان شعار توست.»
بايد يادآوري کرد که نجات انسان مقوله‌اي است در اختيار و قدرت پروردگار؛ و تا به امروز سندي در دست نداريم که روح الله خميني خود را معصوم و قديس دانسته باشد.
سال‌ها بعد، در يکي از ديدارهاي روح الله خميني با سران جمهوري اسلامي و مردم در حسينية جماران، فخرالدين حجازي مأمور شد از طرف جمع ديدارکننده سخن بگويد. فخرالدين حجازي از سر شيفتگي تا آنجا رفت که گفت:« اماما! نقاب از چهره بردار و بگو که امام زمان (عج) هستي.»
روح‌الله خميني، در کمال آرامش، سخنان اين سخنران را شنيد و در پاسخ، با متانتي ويژه گفت: «آقاي حجازي! اين حرف‌ها را نزنيد. چون من مي ترسم که اين حرف ها را باور کنم.»
در اين باره مهدي بازرگان چنين مي‌گويد: «... آماده باشيد و تحمل خيلي سختي‌ها و بدي‌ها را داشته باشيد. از همه مشكل‌تر و ناراحت‌كننده‌تر تحمل اين وجود ناميمون ]= مهدي بازرگان[ است!! بايد بسوزيد و بسازيد (خنده حاضران) و همچنين چون هنوز اين وزراء معرفي نشده‌اند و نامي برده نشده مي‌توانم ذكري بكنم و بگويم: انتظار اينكه اين وزراء مريم‌بافته و عيسي‌رشته باشند نداشته باشيد... بنابراين هيچيك از اين آقايان وزراء از جميع جهات كامل، بي‌عيب، مبرا، مصلح، متخصص، كامل نخواهند بود. اين را از حالا عرض مي‌كنم،‌گربه را دم حجله بايد كشت!! (خنده جمعيت).» به نقل از: «اولين پيام به ملت ايران بعد از قبول نخست وزيري در دانشگاه تهران»، همان، ص76.
نكته قابل تأمل اين است كه در دورة اوجگيري جنبش اسلام گرايان از سوي كانون نويسندگان ايران كه گروهي از بزرگان اهل قلم – كه قلم از نام و كارنامة آنان آبرو گرفته است – در آن گرد آمده بودند، واكنشي در برابر اين تلقي‌ها نشان داده نشد.
9.براي نمونه نگاه کنيد به اين جمله‌ها که در يادداشت تازه منتشرشده‌اي از مرتضي مطهري آمده است: «پيشرفت اسلام سريع، فاقد تجهيزات و داراي هدف بزرگ بود. سرعتش که معلوم است که کمتر از نيم قرن دنيا را گرفت. فاقد وسيله بود زيرا قشري مبعوث نشده بود، فقط فردي مبعوث بود که يتيم و فقير بود. هدف، بزرگ بود. چون موضوع تنها يک عقيده نبود، تغيير رژيم و روش اجتماعي بود. بايد اضافه کرد که عميق بود؛ دليل عمقش انواع فداکاري هاي عجيب و تاريخي بود و به علاوه بعد از برطرف‌شدن زور و قدرت، اثر معنوي و سيادت معنويش از بين نرفت. نهضت‌هاي ضد اسلامي [که افرادي مثل] المقنع و بابک خرم دين و مانوي‌ها به پا کردند و تخريب مخفيانه کردند ولي نتوانستند با اسلام مبارزه کنند، نه زردشتي و نه مسيحي و نه يهودي نتوانست با اسلام مبارزه کند.» به نقل از: مطهري، مرتضي. «علل پيشرفت اسلام» در روزنامة اعتماد، شمارة 1940، شنبه 12 ارديبهشت 1388، بخش ضميمه، ص 1.
چنان که ديده مي شود، نويسندة مقاله، قهرمانان جنبش استقلال ايران بر ضد عرب را «ضد اسلام» مي داند، بي توجه به اينکه حاکمان عرب در دورة جنگ‌هاي استقلال‌خواهانة ايرانيان از خاندان‌هاي اموي و عباسي بودند.
.10.اي نمونه نگاه کنيد به دو کتاب زير:
1. کوروفکين، ف.پ .تاريخ دنياي قديم. ترجمة: غلامحسين متين. تهران، انتشارات شکسپير، 1354.
2. کاژدان، آ؛ نيکولسکي، ن؛ آبراموويچ، آ؛ ايلين، ژ؛ فيليپ، اف. آ. تاريخ جهان باستان. ترجمة: صادق انصاري و علي‌الله همداني و محمدباقر مؤمني. تهران، نشر انديشه، چاپ چهارم، 1353.
11 ايران شمالي آن بخش از سرزمين‌هايي است كه اكنون كشور‌هاي اران، ارمنستان، گرجستان، اوستيا، چچن‌ستان، اينگوش‌ستان، داغستان، تركمنستان، ازبكستان، تاجيكستان و بخش‌هايي از قزاقستان و قرقيزستان را تشكيل مي‌دهد و بر اساس پيمان‌هاي ننگين آخال، گلستان و تركمنچاي با مباشرت مستقيم دولت انگلستان از پيكر ايران جدا شد. در روند شوم تجزيه ايران كه از هنگام بسته‌شدن قرارداد تحت‌الحمايگي ميان گرجستان و روسيه آغاز شد، و تا به امروز بزرگترين «تجزية سرزميني تاريخ» بوده است، نزديك به دو سوم از پهنة ايران از پيكر آن جدا شد.
12. نگاه کنيد به کوستنتکو، کاپيتان آتاماژور. شرح آسياي مرکزي و سيويليزاسيون روسي. ترجمه : مادروس داوودخانف. تصحيح و تحشيه: غلامحسين زرگري‌نژاد. تهران، موسسة تحقيقات و توسعة علوم انساني، 1383.
13.اضي محمد از گرجي‌هايي بود که دهه‌ها قبل از گرجستان به کردستان مهاجرت کرده بودند. با اين وصف او به دست روس‌ها به نماد ملت کرد؟!! و تأسيس « دولت کرد»!! تبديل شد. اگر او براي گسترش دموکراسي در ايران و پيشبرد دموکراسي ايراني مي‌کوشيد، گرجي‌بودن او، به خودي خود، ايرادي نداشت. به ياد داريم که که گرجي‌ها هم از مردمان حوزة تمدن ايراني هستند و مشترکات فراواني آنها را با مردمان ايران برادر کرده است؛ اما حال که بر« کرد» بودن او براي ايجاد تفرقه ميان ايراني‌نژادان و بر مفهومي ساختگي به نام « کرديت» تاکيد مي‌شود، چاره‌اي نيست جز آنکه به کرد‌نبودن او اشاره شود. براي آگاهي بيشتر نگاه کنيد به :
1. فتاح قاضي، خليل. تاريخچة خانوادة قاضي در ولايت موکري . ناشر و ويراستار: قادر فتاح قاضي. تبريز، چاپ اول، 1378 ، ص 10 ـ4.
2. همايون، سعيد. پيشواي بيداري ‌(‌خاطرات سعيد همايون). به کوشش: هاشم سليمي. اربيل، موسسه چاپ و نشر ئاراس، 2006.
3. هوشمند، احسان. «نگرشي جامعه‌شناختي به شکل‌گيري حزب دموکرات کردستان ايران‌» در مجلة چشم‌انداز ايران، ويژه‌نامة کردستان هميشه قابل کشف، شمارة 2، پاييز 1384، ص 7.
14.وي خميني، روح‌الله. ولايت فقيه (حكومت اسلامي). چاپ جديد. تهران،‌انتشارات اميركبير با همكاري نمايشگاه كتاب قم، 1357.
15.محمد مفتح (1358 – 1307) دكتراي فلسفه، استاد دانشكدة الهيات و معارف اسلامي دانشگاه تهران، از مؤسسان جامعة روحانيت مبارز و عضو شوراي مركزي اين جامعه، سرپرست كميتة 4 انقلاب اسلامي، سرپرست دانشكدة الهيات، از اعضاي كميتة استقبال از روح‌الله خميني، پيشنمازِ نمازِ عيد فطر در تابستان 1357. محمد مفتح را ارائه‌كنندة نظرية «وحدت حوزه و دانشگاه» دانسته‌اند.
16. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و مجموعه لوايح قانوني مصوب شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران. تهران، اداره كل تنقيح و تدوين مقررات نهاد نخست وزيري، 1359، ص3.
17. براي آگاهي بيشتر در اين باره نگاه كنيد به: آجوداني، ماشاالله. مشروطة ايراني. تهران، انتشارات اختران، ص 165 تا 189.
18. مهدي بازرگان دربارة جايگاه مرجع تقليد در جمهوري اسلامي چنين مي‌گويد: «مي‌پرسم آيا از حكم خدا كه از زبان مراجع تقليد و حكام شرع و از اراده و خواستة اكثريت قريب به اتفاق مملكت در منطق توحيدي‌اش و دموكراسي‌اش برون آمده باشد آيا قانوني والاتر هست؟» به نقل از: «اولين پيام به ملت ايران بعد از قبول نخست‌وزيري در دانشگاه تهران 20/11/1357»، همان، ص82 .
19. در اصل پنجم قانون اساسي مصوب 24/8/1358 چنين آمده است: «در زمان غيبت حضرت ولي عصر، عجل‌الله تعالي فرجه، در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهدة فقيه عادل و با تقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است، كه اكثريت مردم او را به رهبري شناخته و پذيرفته باشند، و در صورتي كه هيچ فقيهي داراي چنين اكثريتي نباشد، رهبر يا شوراي رهبري مركب از فقهاي واجد شرايط بالا طبق اصل يكصد و هفتم عهده‌دار آن مي‌گردد.» به نقل از: قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران و مجموعه لوايح قانوني مصوب شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران، همان، ص5.
در متن بازنگري‌شدة قانون اساسي كه در تاريخ 6/5/1368 تصويب شد، در شرح اصل پنجم چنين مي‌خوانيم: «در زمان غيبت حضرت ولي عصر «عجل ا‌لله تعالي فرجه» در جمهوري اسلامي ايران ولايت امر و امامت امت بر عهدة فقيه عادل و با تقوي، آگاه به زمان، شجاع، مدير و مدبر است كه طبق اصل يكصد و هفتم عهده‌دار آن مي‌گردد.» به نقل از: عابدزاده، حسن. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، با اصلاحات بعدي. تهران، مؤسسة فرهنگي عابدزاده، 1375، ص21.
در اين زمينه محمدتقي مصباح يزدي چنين مي‌گويد: «مردم «ناصر» ولي فقيه هستند و نه ناصب و مشرع او. اين كه با استدلال به «ميزان رأي ملت است» اعتبار ولي فقيه را به مردم مي‌دانند، اشتباه است. به نقل از: خبرگزاري ايسنا، 28/11/1384.
سمت‌هاي محمدتقي مصباح يزدي از پايه‌گذاران مدرسة حقاني و بنيانگذار و مدير مؤسسة آموزشي و پژوهشي امام خميني، از اين قرار است: عضو مجلس خبرگان رهبري، عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي، عضو جامعة مدرسين حوزة علمية قم، رئيس شوراي عالي مجمع جهاني اهل بيت، استاد حوزة علميه.
20. در اصل چهارم قانون اساسي جمهوري اسلامي چنين آمده است: «كلية قوانين و مقررات مدني، جزائي، مالي، اقتصادي، اداري فرهنگي، نظامي، سياسي و غير اينها بايد بر اساس موازين اسلامي باشد. اين اصل بر اطلاق يا عموم همة اصول قانون اساسي و قانون و مقررات ديگر حاكم است و تشخيص اين امر بر عهدة فقهاي شوراي نگهبان است.»
21. قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران مصوب شوراي انقلاب جمهوري اسلامي ايران. همان،ص3.
22. همان، ص8.
23. همان. ص7.
24. همان. ص8.
25. سال‌ها بعد، در روز ششم ژانوية 1983 طارق عزيز، معاون شوراي وزيران دولت عراق در كنفرانسي مطبوعاتي در پاريس سه كتاب به نام‌هاي صدام حسين (نوشتة امير اسكندر)، امارت المحمره (نوشتة مصطفي عبدالقادر النجار) و مناقشة عراق – ايران (از انتشارات دنياي عرب) را در ميان خبرنگاران پخش كرد. در كتاب سوم، پس از چاپ نقشه‌هايي از خوزستان با نام ساختگي «عربستان» و معرب‌كردن نام همة شهر‌ها و روستاهاي اين استان، نقشه‌اي به چاپ رسيده بود كه ايران را به پنج منطقه تقسيم كرده بود: خوزستان (به همراه استان بوشهر با نام ساختگي عربستان)، كردستان، آذربايجان، بلوچستان، باقيمانده سرزمين‌هاي كنوني ايران.
سه روز پس از آن، در روز نهم ژانوية 1983، طارق عزيز به ديدار مسعود رجوي، رهبر سازمان مجاهدين خلق رفت. اين ديدار كه با ميانجيگري سازمان آزادي‌بخش فلسطين و شخص ياسر عرفات برنامه‌ريزي شده بود، چهار ساعت به درازا انجاميد. در اين ديدار، توافقنامه‌اي ميان طارق عزيز و مسعود رجوي به امضاء رسيد. در اين قرارداد از ايران، مردم و استقلال و تماميت ارضي (بدون ذكر واژة ايران) سخن آمده بود. اما منظور و برداشت حكومت عراق از نقشة چاپ‌شده در كتاب مناقشة عراق – ايران كه سه روز پيش از آن پخش شده بود، روشن بود. طارق عزيز در آغاز هشتمين ماه يورش نظامي عراق به ايران گفته بود: «وجود پنج ايران كوچك بهتر از وجود يك ايران واحد خواهد بود... ما از يورش «ملت‌هاي ايران» پشتيباني كرده و همة سعي خود را متوجه تجزية ايران خواهيم نمود.» به نقل از: تاريخ تجزية ايران، دفتر سوم، مرزهاي باختري ايران. نوشتة هوشنگ طالع، انتشارات سمرقند، چاپ اول 1387، ص 341-337.
به تازگي كاريكاتوري به نام حسن شريعتمداري در صداي آمريكا مانند طارق عزيز از «ملل ايران» سخن مي‌گويد. در نقشة تجزيه‌اي كه اين كاريكاتور براي ايران كشيده است، كشوري به نام قشقائستان!!!؟؟ در سرزمين‌هاي جنوب ايران براي ايل قشقايي در نظر گرفته شده است.
شگفتا كه در اين لحظه، سخن محمدرضا پهلوي در سال‌هاي دهة 1350 به ياد مي‌آيد كه مي‌گفت: «مي‌خواهند ايران را به ايرانستان تبديل كنند.»
26 . نمونه: اشغال سفارت آمريكا در روز 25 بهمن 1357 به دست چريك‌هاي فدايي خلق
27. نمونه: بسته شدن فرودگاه مهرآباد به دست محمد منتظري فرزند حسين‌علي منتظري
28.در سال 1358 و به هنگام اشغال سفارت آمريكا، گفته مي‌شد رهبري دانشجويان با محمد موسوي خوئيني‌ها است. دربارة پيشينة موسوي خوئيني‌ها گفته مي‌شود: «او شاگرد مصطفي اعتماديان،‌ جعفر سبحاني، حسين‌علي منتظري، محمدباقر سلطاني طباطبايي و محمدحسين طباطبايي بود. از آنجا كه امكان شاگردي روح‌الله خميني را در ايران نيافت، پس از تبعيد او به نجف، براي شاگردي او به نجف رفت؛ اما يك سال بعد از عراق اخراج شد و پس از بازگشت در مسجد جوزستان نياوران كلاس‌هاي تفسير قرآن برپا كرد كه از سوي جوانان با استقبال روبرو شد. كمي بعد به اتهام رابطه با مجاهدين خلق دستگير و به پانزده سال زندان محكوم شد. اما با برقراري فضاي باز سياسي، پس از تحمل ده ماه زندان، آزاد شد و به پاريس رفت. در پاريس به دليل آشنايي با احمد خميني به مقام مشاور روح‌الله خميني و سرپرست اموال او برگزيده شد. سمت‌هاي موسوي خوئيني‌ها در سي سال گذشته چنين بوده است: «1. عضو مجلس تدوين‌كنندة پيش‌نويس قانون اساسي 2. نمايندة تهران و نايب‌رئيس مجلس در نخستين دورة مجلس شوراي اسلامي 3. سرپرست سازمان صدا و سيما (1359) 4. دادستان كل كشور در سال‌هاي دهة 1360، 5. سرپرست حجاج ايراني 6. نماينده در مجلس خبرگان رهبري 7. نماينده در مجلس خبرگان قانون اساسي 8. عضويت در شوراي بازنگري قانون اساسي 9. مدير روزنامة سلام 10. راه‌انداز و سرپرست مركز تحقيقات استراتژيك مجمع تشخيص مصلحت نظام 11. عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام 12. دبير مجمع روحانيون مبارز.
محمد موسوي خوئيني‌ها كه از شخصيت‌هاي محوري چپ سنتي و جناح اصلاح‌طلب جمهوري اسلامي است، در به قدرت رسيدن محمد خاتمي نقش مهمي داشته است.» به نقل از:‌ ويكي‌پديا
در دو دهة اخير از سوي جناح راست جمهوري اسلامي افشاگري‌هايي دربارة محمد موسوي خوئيني‌ها انجام شده است كه در آنها ادعا شده است، پدر او از كساني بوده است كه در جريان غائلة آذربايجان كشته شده است (پايگاه‌هاي اينترنتي جهان‌نيوز و فرارو) و اين رويداد در هواداري او از روس‌ها و همكاري‌اش با آنها كارگر افتاده است. اين منابع همچنین مي‌افزايند: «موسوي خوئيني‌ها در دهة 1960 ميلادي در مجارستان سرگرم تحصيل بود. اين زماني است كه آندروپف، سفير شوروي در مجارستان بود. او پيش از ليسانسيه‌شدن به آلمان شرقي رفت و سرانجام ليسانس خود را از دانشگاه پاتريس‌لومومباي مسكو گرفت. او از آشنايان حيدر علي‌اف، رئيس جمهور قبلي آذربايجان (اران) بوده است. خوئيني‌ها در گذشته در اردوگاه‌هاي يمن جنوبي و جنوب لبنان آموزش ديده بود و از ستايشگران جورج حبش بود. در دهة 1970 اكثر سرويس‌هاي اطلاعاتي خبر از رفت و آمدهاي او به بغداد، الجزيره، ژنو، مسكو، طرابلس و وين مي‌دادند. در دوره‌اي او با ژنرال پناهيان، كمونيست قديمي كه در سال‌هاي 5-1944 رئيس ستاد ارتش خلق جمهوري مهاباد بود، ملاقات كرد. خوئيني‌ها كه از سال 1975 در آلمان شرقي مستقر شده بود، تعليمات خود را از ماركوس ولف، ژنرال آلمان شرقي و رئيس سرويس‌هاي مخفي برلين شرقي دريافت مي‌داشت.» به نقل از: نشرية فرانسوي‌زبان پاري ماچ 28/6/1985
«... از همان زمان بود كه مسكو براي تربيت كادرهاي آيندة يك ايران كمونيست اهميت زيادي قائل شد. در فاصلة سال‌هاي 1958 و 1964 آندروپف و علي‌اف تعداد زيادي از اين كمونيست‌ها را جهت تكميل آموزش‌هاي لازم به چين، كوبا، سوريه، لبنان و ليبي اعزام نمودند. تبحر و ورزيدگي اين افراد در واقع از تلاش‌هاي علي‌اف نشئت مي‌گرفت. وي در حقيقت ايراني‌الاصل بود و در سال 1923 در نخجوان متولد شده بود. علي‌اف علاوه بر فارسي به زبان‌هاي تركي و عربي نيز تسلط كامل داشت و در ابتدا با درجة ستوان‌دومي وارد كا.گ.ب شد (1946-1941). سپس رهبري حزب جدايي‌طلب دموكرات آذربايجان ايران را در تبريز به عهده گرفت و سپس مقدمات فرار طرفداران حزب ]به[ شوروي را فراهم نمود و از همين‌رو، بالاجبار تبديل به يك رابط ميان دو حزب ايران و كميتة مركزي شوروي شد.» به نقل از: روزنامة لوموند 11 و 12 مارس 1984 به نقل از پايگاه اطلاع‌رساني زير:
elyaselyas.blogfa.com/post-9.aspx
در دورة به قدرت‌رسيدن محمد خاتمي كتابي به نام شنود اشباح منتشر شد كه دربرگيرندة مطالبي در افشاي وابستگي‌هاي خوئيني‌ها به روس‌ها بود. اين كتاب از سوي وزارت فرهنگ دولت موسوم به اصلاحات توقيف شد و نويسندة آن به پرداخت جريمة نقدي محكوم شد. گفتني است كه خوئيني‌ها در دورة محمد خاتمي مسئوليت دولتي نپذيرفت.
واكنش موسوي خوئيني‌ها به اين افشاگري‌ها چنين بوده است: «در سال‌هاي اخير كتابي به نام شنود اشباح منتشر شده است كه در ارتباط با من يادداشت‌هايي را از مجلات خارجي جمع‌آوري كرده بود و مرا اين‌طور معرفي كرد كه يك عنصر وابسته به شوروي هستم، تحصيلاتم نيز در دانشگاه پاتريس لومومبا در مسكو بوده است. اين كتاب اين‌طور مي‌خواهد القاء كند كه چون من از نزديكان امام بوده‌ام، خواسته‌هاي شوروي را به امام القاء مي‌كردم، بنابراين آن حركت‌هاي تند ضدآمريكايي امام القائات و زمينه‌سازي‌هاي شوروي بوده است كه مهمترين عنصرش من بودم. البته من در مقام تخطئة اين نگاه و اين كتاب نيستم. هركس آزاد است هرطور كه مي‌‌خواهد فكر كند. اين نگاه و اين طرز فكر آن زمان نمي‌توانست باور كند كه يك حركت ضدآمريكايي كاملاً مستقل و خودجوش صورت گرفته كه بي‌ارتباط با شوروي است. حتي به خاطر دارم اولين سالي كه بنده به عنوان اميرالحاج به مكه مشرف شدم، در تمام نشريات عربستان اين مطالب را چاپ كردند كه بگويند اين كسي كه آمده، ماركسيست است و وابسته به شوروي‌هاست و اصلاً بزرگ‌شدة مسكو است.» به نقل از: ويكي‌پديا
29. روس‌ها در آغاز کوشيدند قطب‌زاده را به استخدام خود درآورند. اين در زماني بود که قطب‌زاده در آمريکا سرگرم تحصيل بود. بعدها با تيره‌شدن روابط قطب‌زاده و روس‌ها، او از ادامة همکاري با روس‌ها خودداري کرد. به هنگامي که قطب‌زاده به وزارت امور خارجه برگمارده شد، «مبارزه‌اي ضدشوروي را آغاز کرد. اين مبارزه در ابتدا صورت ديپلماتيک داشت، ولي بعد، قطب‌زاده با بدترشدن خلق و خويش، شروع به اظهار مطالب خيلي خطرناک در جرايد نمود. به اين ترتيب در نخستين روزهايي که سر کار آمده بود، تصميم گرفت وضع همة نمايندگان در ايران را دوباره بررسي نمايد. مي‌خواست بداند که چرا شوروي آنهمه مايملک در ايران دارد. چرا دو کنسولگري داريم؟ چرا پرسنل سفارت شوروي در تهران بيشتر از پرسنل سفارت ايران در مسکو است؟ وي منشاء ابتکاراتي بود که مي‌خواست همه چيز را با هم متعادل سازد. مسکو از هيچکدام از اين اقدامات راضي نبود. گفتگوهايي براي رام‌کردن اين عامل کينه‌توز سابق انجام گرفت، ولي نتوانستند قطب‌زاده را سر جايش بنشانند.
وزير خارجة ايران اظهارات مکرري در بارة افغانستان مي‌نمود، که نه تنها با اعتراض بلکه با تهديد عليه شوروي نيز همراه بود، و مي‌گفت که شوروي حزب توده را از طريق نمايندگي بازرگاني خود کمک مي‌کند. سرانجام، در ژوئية 1980 ، وي بي‌پرده خواستار آن شد که پرسنل ديپلماتيک شوروي به سيزده نفر کاهش يابد. مقامات شوروي اين را ناقض رفتار حسنه تلقي کردند ولي در اين باره کاري از دستشان برنمي‌آمد.... آنچه قطب‌زاده مي‌کرد طبعاً مقامات شوروي را خشمگين مي‌ساخت، زيرا چنين رفتاري را از ناحية وزير خارجه يک کشور کوچک همسايه نمي‌توانستند تحمل کنند. از اينرو پوليت بورو‌ (‌دفتر سياسي حزب کمونيستي اتحاد جماهير شوروي) به کا گ ب دستور داد قطب‌زاده را از سر راه بردارد. از قضاي روزگار، ناگهان در اوت 1980(مرداد 1359) قطب‌زاده از وزارت خارجه عزل گرديد، گو اينکه کا گ ب هنوز اقدامي عليه او انجام نداده بود. قطب‌زاده از صحنة سياست ناپديد شد، ولي کاري که شروع کرده بود همچنان ادامه يافت. کنسولگري شوروي در رشت، در سپتامبر 1980 (شهريور 1359) تعطيل شد.

علي‌رغم طرد قطب‌زاده، دستور پوليت بورو به کا گ ب به قوت خويش باقي ماند. دستور، دستور است، و اقدامات جدي بعمل آمد. از جملة اين اقدامات آن بود که اطلاعاتي در اختيار مقامات ايراني گذاشته شود که قطب‌زاده را عامل سيا معرفي کند. در ميان ديگر چيزها، اين کار هم بوسيلة حزب توده صورت گرفت. اقناع مقامات چندان مشکل نبود، چون قطب‌زاده ساليان درازي را در ايالات متحده گذرانده بود. سرانجام در آوريل 1982 او را به اتهام توطئه عليه رژيم دستگير کردند..
وي دستگير شده بود که کا گ ب اقدام ديگري را عليه او کارگرداني کرد و آخرين ميخ تابوت او را کوبيد.
در مرکز يک «‌نامة رمز از سيا به عاملش در تهران» تهيه کردند و رمز ساده‌اي را به کار بردند که هر متخصصي به آساني مي‌توانست آن را کشف کند. از کسي نامي برده نشده بود، ولي از متن آن به خوبي پيدا بود که اين عامل پنهاني و بسيار باارزش قطب‌زاده است. بستة حامل اين پيام را مقدار نسبتاً پرحجمي کاغذ سفيد تشکيل مي‌داد. آن را زير يک باجة تلفن در نزديکي پمپ‌ بنزيني در خيابان تابنده واقع در شمال تهران گذاشتند. افسر ما سپس به سرويس خنثي‌سازي بمب تلفن کرد و به زبان فارسي گزارش داد که ديده است شخصي چيزي را در زير کيوسک تلفن کار گذاشته است. انفجار بمب در پمپ‌هاي بنزين در آن زمان زياد اتفاق مي‌افتاد. بسته بزودي از زير کيوسک تلفن ناپديد شد. قطب‌زاده را در سپتامبر 1982 تيرباران کردند.»
به نقل از : کا گ ب در ايران: افسانه و واقعيت. نوشتة : ولاديمير کوزيچکين. ترجمة : اسماعيل زند و حسين ابوترابيان. تهران، نشر نو، 1371. ص 426 ‌- 423.
براي آگاهي از نقش حزب توده در پيشبرد خواست هاي روسيه در جهت نابودي نيروي سياسي مستقل ايراني نگاه کنيد به: بهروز، مازيار. شورشيان آرمانخواه، ناکامي چپ در ايران. ترجمة: مهدي پرتوي. تهران، انتشارات ققنوس، چاپ دهم، 1386.
30. براي آگاهي از شرايطي كه در آن استقرار دولت يكدست از سوي اسلام‌گرايان ميسر شد، نگاه كنيد به: علي احمدي، عقاب. «يك دولت يكدست چگونه به قدرت مي‌رسد؟» در مجلة ايران مهر، شمارة 15-14، تابستان 1384، ص17-10.
31. رياست نخستين دورة مجلس شوراي ملي در دوران جمهوري اسلامي (مجلس شوراي اسلامي بعدي) در اين زمان با علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني بود.
32. نامة علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني به رهبر جمهوري اسلامي، به نقل از: خبرگزاري ايلنا
33. در اين نوع نظارت، ناظر حق دارد بر اساس يافته‌هاي خود تصميم سلبي يا ايجابي بگيرد. شوراي نگهبان كه گونه‌اي نظارت استصوابي را به كار مي‌گيرد، دوازده نفر عضو دارد كه شش نفر فقيه عضو آن مستقيماًً توسط رهبر جمهوري اسلامي و شش نفر حقوقدان آن توسط رئيس قوة قضائيه كه منصوب رهبر جمهوري اسلامي است، به مجلس معرفي مي‌شوند. نظارت استصوابي شوراي نگهبان مبتني بر نظر شوراي نگهبان در مورد شايستگي يا عدم شايستگي افراد براي تصدي مقام‌هايي از جمله رياست جمهوري، نمايندگي مجلس و عضويت در مجلس خبرگان رهبري است. در انتخابات ميان‌دوره‌اي مجلس سوم اعلام شد كه صلاحيت افرادي كه قصد شركت در انتخابات را دارند بايد توسط شوراي نگهبان تأئيد گردد. در قانون اساسي جمهوري اسلامي صراحتاً سخني از نظارت استصوابي شوراي نگهبان به ميان نيامده است و حسينعلي منتظري، رئيس مجلس خبرگان تدوين قانون اساسي بارها تأكيد كرده است كه منظور نويسندگان قانون اساسي از نظارت شوراي نگهبان بر انتخابات هرگز به معناي نظارت استصوابي كنوني نبوده است. طبق تفسير استصوابي نظارت بر انتخابات ، شوراي نگهبان اختيار دارد كه در هر مرحله از روند انتخابات، نامزدي را كه واجد صلاحيت‌هاي سياسي يا اعتقادي نمي‌داند، از گردونة رقابت حذف كند. اين در حالي است كه پيش از آن، دور اول نظارت و حذف در هيأت‌هاي نظارت و اجرايي انجام مي‌پذيرد. به نقل از: ويكي پديا.
34. عابدزاده، حسن، قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران، با اصلاحات بعدي. تهران، مؤسسة فرهنگي عابدزاده، 1375، ص46.
در تاريخ 24/2/1368 پس از درخواست گروهي از نمايندگان مجلس شوراي اسلامي و شوراي عالي قضايي، روح‌الله خميني يك هيأت بيست نفره از رجال مذهبي و سياسي را به همراه پنج نفر به انتخاب نمايندگان مجلس شوراي اسلامي مأمور بازنگري قانون اساسي كرد. در اين بازنگري تغييرهاي زير در قانون اساسي داده شد: 1. حذف شرط مرجعيت براي مقام رهبري جمهوري اسلامي 2. افزايش اختيارهاي رهبري 3. تغيير نام ولايت فقيه به ولايت مطلقة فقيه 4. افزايش اختيارهاي شوراي نگهبان 5. تشكيل مجمع تشخيص مصلحت نظام 6. حذف مقام نخست‌وزيري 7. تغيير نام مجلس شوراي ملي به مجلس شوراي اسلامي.
از موارد بحث‌انگيز قانون اساسي پيش‌بيني‌كردن حق انحلال مجلس براي مقام رهبري جمهوري اسلامي بود كه حساسيت‌هاي زيادي را ايجاد كرده بود. در پي اين حساسيت‌ها، رهبر جمهوري اسلامي در نامه‌اي به علي مشكيني،‌ رياست «شوراي بازنگري قانون اساسي» دستور داد اين موضوع از دستور كار شوراي بازنگري حذف شود تا موجب اختلاف نظر ميان نمايندگان نشود. اين اصلاح در 8 مرداد 1368 به تصويب رسيد. به نقل از: آرشيو خبرگزاري ايرنا.
35. از زمامداران جمهوري اسلامي كه در سمت‌هاي زير خدمت كرده است: 1. سرپرست كميته‌هاي انقلاب اسلامي 2. وزير كشور در كابينه‌هاي محمدعلي رجايي و محمدجواد باهنر 3. نخست‌وزير دولت موقت (1360) و مسئول برگزاري انتخابات رياست جمهوري (1360) 4. عضويت در شوراي عالي انقلاب فرهنگي 5. مسئول ستاد رسيدگي به مناطق جنگ‌زده 6. رياست مركز رسيدگي به امور مساجد 7. دبير كل جامعة روحانيت مبارز تهران 8. رئيس دانشگاه امام صادق (ع) 9. عضو شوراي بازنگري قانون اساسي 10. عضو شوراي نگهبان 11. مسئول برپايي جامعه‌الصادق 12. توليت حوزة علمية مروي و مدارس تابعه به همراه موقوفات وابسته به حكم روح‌الله خميني 13. عضو مجلس خبرگان رهبري.
36. مناظرة‌تلويزيوني محمود احمدي‌نژاد با ميرحسين موسوي در تاريخ 14 خرداد 1388. بايد يادآوري كرد كه متن كامل اين مناظره به دست نيامد و متني هم كه به نام «متن كامل» بر روي پايگاه اينترنتي «ايرنا» وجود داشت، ريختگي‌هايي داشت.
37. محمود احمدي‌نژاد پيش از رياست جمهوري در بخش‌ها و سمت‌هاي زير كار كرده است: 1. بخش مهندسي رزمي جنگ 2. شركت در عمليات كركوك از سوي قرارگاه رمضان 3. مسئول مهندسي رزمي لشكر6 ويژة سپاه 4. معاون و فرماندار ماكو و خوي و مشاور استاندار كردستان، 5. مشاور فرهنگي وزير فرهنگ و آموزش عالي 6. استاندار اردبيل 7. نمايندة شوراي شهر تهران 8. شهردار تهران.
38. در سي‌سال گذشته، ميرحسين موسوي در بخش‌ها و سمت‌هاي زير كار كرده است: 1. عضو سردبيري روزنامة كيهان 2. عضو شوراي عالي انقلاب فرهنگي 3. وزير امور خارجه در كابينة مهدوي كني 4. دبير و مدير مسئول روزنامة جمهوري اسلامي 5. رئيس ستاد انقلاب فرهنگي 6. نخست وزير 1368-1360، 7. رئيس بنياد مستضعفان 1368-1360 8. مشاور رئيس‌جمهور 1384- 1376. 9. رئيس فرهنگستان هنر 10. عضو مجمع تشخيص مصلحت نظام 1388-1368.
39. براي آگاهي از طرح پرداخت مقرري هفتادهزار توماني نگاه كنيد به: روزنامة اعتماد ملي، ويژه‌نامة شمارة 2، خرداد 1388،ص1.
همچنين در روزنامة اعتماد ملي، شمارة 930، خرداد 1388، ص1، اعلام شده است كه بر اساس طرح كروبي براي سهامي‌شدن شركت ملي نفت ايران، هر ايراني ماهانه هفتادهزار تومان دريافت مي‌كند.
40. در سي‌سال گذشته، محسن رضايي در سمت‌هاي زير كار كرده است: 1. فرماندة ستاد كل نيروهاي مسلح 2. فرماندة سپاه پاسداران انقلاب اسلامي 3. دبير مجمع تشخيص مصلحت نظام 4. رئيس كميسيون اقتصاد كلان مجمع تشخيص مصلحت نظام.
محسن رضايي دربارة كوشش خود براي شكل‌دادن يك ائتلاف ميان نيرو‌هاي همسو و همفكر خود چنين مي‌گويد:
«پرسش: ايدة دولت ائتلافي را با آقايان قاليباف، لاريجاني و ولايتي هم مطرح كرديد؟
محسن رضايي: بله در جلسه‌اي كه با آنها داشتم اين موضوع را مطرح كردم...
پرسش: در اين جلسه آقاي شمخاني هم حضور داشتند؟
محسن رضايي: خير آقاي شمخاني در اين جلسه حضور نداشتند. ولي اين بحث را در اوايل پاييز سال گذشته با آقاي ناطق نوري و ساير دوستان مطرح كردم و از همان موقع به عنوان يك نظريه وارد رسانه‌ها شد.
پرسش: طرح اين موضوع ظاهراً با انتشار بيانيه‌اي از سوي شما در رسانه‌ها علني شد؟
محسن رضايي: آقاي عسگر اولادي در آذرماه گفته بودند دولت اساساً شركت سهامي نيست كه بشود آن را ائتلافي كرد و بنده نيز در پاسخ به اظهارات ايشان نامه‌اي نوشتم و با آية «واعتصموا بحبل ا... جميعاً و لاتفرقوا» بحث خود را شروع كردم و در آنجا ويژگي‌ها و علت تشكيل دولت ائتلافي را توضيح دادم و بعد از آن هم ستادي به نام دولت ائتلافي تشكيل شد.
پرسش: رياست اين ستاد را چه كسي به عهده گرفت؟
محسن رضايي: براي اينكه با اعضاي تيم دولت ائتلافي مي‌خواستيم به توافق برسيم، موضوع رئيس ستاد را قطعي نكرديم تا جنبة فردي به خود نگيرد، لذا با وجود اينكه اعضاي ستاد مشغول به كار بودند، اين ستاد داراي رئيس نبود.
پرسش: در اين دوره آيا آقايان لاريجاني، قاليباف، ناطق نوري و ولايتي در جلسات مشترك حضور داشتند؟
محسن رضايي: جلسات مشاوره‌اي با آنها داشتيم، ولي اينكه آنها بيايند در رأس اين ستاد و شوراي ائتلاف را شكل بدهند و زير مجموعه شوراي ائتلاف ستادي با يك رئيس باشد كه زير نظر شورا كار كند با دوستان به توافق نرسيديم. آنان اصل طرح و ايده را قبول داشتند ولي چون به دنبال يك نفر كانديدا براي انتخاب بوديم تا بقيه بيايند پشت سر او لذا خودم پا جلو نمي‌گذاشتم و ترجيح مي‌دادم يكي از دوستان بيايد. تا اول ارديبهشت‌ماه تمام تلاشم اين بود كه يكي از دوستان كانديدا شود و شوراي ائتلاف را شكل دهيم كه در نهايت با عدم تحقق اين موضوع وارد رقابت‌هاي انتخاباتي شدم.
پرسش: گويا در اين مقطع شما با آقاي احمدي‌نژاد ديدار داشتيد؟
محسن رضايي: ديدار داشتم ولي در مورد موضوع ديگري بود. در اين خصوص نيز آقاي لاريجاني قرار بود با ايشان صحبت بكنند.
پرسش: يعني شما راجع دولت بعدي با احمدي‌نژاد مذاكره‌اي نكرديد؟
محسن رضايي: خير، زيرا قرار ما به اين شكل بود كه اگر شورا تشكيل شود، اول آقاي لاريجاني با آقاي احمدي‌نژاد صحبت كند و اگر ايشان دولت ائتلافي و كار جمعي را قبول كردند، ديگر از طرف ما كسي كانديدا نشود.
پرسش: آيا آقاي لاريجاني با آقاي احمدي‌نژاد در اين رابطه صحبتي كردند؟
محسن رضايي: فكر نمي‌كنم صحبتي با ايشان شده باشد، زيرا اختلافاتي به وجود آمد و وقتي هم از ايشان سؤال كرديم در جواب ما را قانع كرد و گفت در جلسه‌اي كه آقايان باهنر و عسگر اولادي با آقاي احمدي نژاد داشتند، ايشان آب پاكي را روي دستشان ريخته و گفته كه نيازي به حمايت شما ندارم، بنابراين با وجود اينكه ايشان تصميم خود را گرفته بود، اساساً طرح چنين مباحثي نتيجه‌اي در بر نداشت. ما هم در اين جهت اصراري نكرديم و سرانجام در اوايل ارديبهشت ماه كه متوجه شدم هيچكدام از دوستان وارد صحنه نمي‌شوند تصميم به ورود به صحنه گرفتم، ولي از نظر اخلاقي مصلحت نمي‌ديدم كه ديگران را وادار به حمايت از خود بكنم و به همين دليل ستاد فوق را منحل كردم تا اين فكر تداعي نشود كه از ابتدا تشكيل ستاد براي بنده بوده است.» به نقل از: «لحظة اتحاد ضدانقلاب‌ها (ناگفته‌هاي محسن رضايي دربارة قبل و بعد از انتخابات 22 خرداد)». گفتگوي فرشاد مهدي‌پور و مرتضي بيات با محسن رضايي در مجلة پنجره، شماره 21، يكشنبه 8 آذر 1388، ص20.
با توجه به اينكه تشكيل يك دولت ائتلافي ميان حزب‌هاي گوناگون همسو يا ناهمسو در هر جاي جهان كاري بسيار بسيار ساده‌تر از فدرالي‌كردن يك كشور يا اقتصاد آن كشور است، محسن رضايي بد نيست از خود بپرسد، هنگامي كه حتي براي كانديدا‌شدن يك اصولگراي صاحب‌نام اين اندازه با دشواري روبرو بوده است، چگونه و با همكاري چه كساني مي‌خواسته است فدراليسم اقتصادي را در ايران پياده كند؟ ديگر اينكه آيا او به چگونگي همبستگي و پيوند تيره‌هاي آريايي در زمان تأسيس كشور ايران توجه داشته است و چيزي در اين زمينه خوانده است؟ آيا او از پيشينة تشكيل دولت ائتلافي در جهان معاصر و يكي دو تجربة ناكام آن در ايران و درس‌هايي كه از آن مي‌توان گرفت، آگاهي مناسبي دارد؟ و سرانجام اينكه از ديدگاه او گسترة «وحدت ملي» آيا پيروان يك دين را در بر مي‌گيرد يا همة اعضاي يك ملت را؟
41. در گردهمايي روز 26/3/1388 هواداران محمود احمدي‌نژاد در ميدان ولي‌عصر، ديده شد كه پلاكاردهايي كه در حمايت از احمدي‌نژاد و ديدگاه‌هاي او نوشته شده بود، امضايي داشت با اين مضمون: «هفتاد ميليون ايراني پيرو ولايت فقيه.»
اين درست است كه بسياري از ايرانيان، با هر مذهب و آيين، خود را از نظر سياسي پيرو رهبر جمهوري اسلامي مي‌دانند، اما امضاكردن ديدگاه‌هاي يك كانديدا از سوي هفتاد ميليون ايراني چيزي جز بي‌حرمتي به رهبر سياسي و شهروندان كشور نيست.

42. در سال 1387 علي‌اكبر هاشمي رفسنجاني در ششمين اجلاسية جامعة مدرسين حوزة علمية قم از «فقه سياسي» سخن گفت و از نيازهاي نظام كه توسط روحانيت و حوزه قابل حل است. «هاشمي رفسنجاني در اين اجلاسيه به نسبت «نظام و روحانيت» اشاره كرد و موانع ارتباط تنگاتنگ را برشمرد. او در ابتداي سخن محور كلام را «وظايف، مسئوليت‌ها، توقعات و خدمات متقابلي كه حوزه و نظام بايد داشته باشند» قرار داد و به تاريخچة اين روابط پرداخت: «بعد از غيبت صغري و سپس كبري مسئوليت‌ها كاملاً متوجه روحانيت است؛ يعني ادارة امت اسلامي و همة شئون امامت را بايد به عهده بگيرند و در آن راه قدم بردارند.» به نقل از: «فقه عقل گرا» در مجلة شهروند امروز، شمارة 57، يكشنبه، 13/5/1387، ص110.
در ادامة اين مطلب، پاسخ‌هاي هاشمي رفسنجاني به پرسش‌هايي مي‌آيد كه موضوع آن بازسازي فقه سياسي است: «]پرسش[ : مقصود از فقه سياسي چيست؟ مرز فقه سياسي با فقه مرسوم چيست؟ آيا شاخه‌اي از آن است يا مكتبي تازه به حساب مي‌آيد؟
]رفسنجاني:[ منظور از «فقه سياسي» در اين بحث «فقه حكومتي» است كه اعم از فقه سياسي است و اين بخشي از كل فقه اسلامي است. در فقه سنتي و كنوني از گذشته تا به حال مباني و ادله و بخشي از احكام فقه حكومتي هم بوده است، اما به خاطر منزوي‌بودن شيعه و مكتب اهل بيت و مخالفت قدرت‌ها و حداقل بي‌تفاوتي ‌آنها نسبت به فقه مكتب اهل بيت قلمرو و فضاي عمل نداشته و عملاً فقها و حوزه‌هاي علوم ديني نيازي به بحث و تحقيق در اين بخش نمي‌ديده‌اند و در مقابل در بخش‌هاي عبادي مثل طهارت، نماز، روزه، حج، خمس، زكات، ارث و تا حدودي قضا، وقف و ربا و... به خاطر نياز جامعه پيرو مكتب اهل بيت و مراجعه و تقاضاهاي حوزه‌ها در اين بخش‌ها به وظايف خود عمل كرده و با تكيه بر منابع غني كتاب، سنت و اجماع و استفاده از عقل غناي بسياري به آن داده‌اند و حقيقتاً افتخار بزرگي از اين رهگذر نصيب مكتب اهل بيت شده و امروز هم در حد اعلاء مورد استفاده است و در اين ميدان گاهي از حد استنباط احكام يا تشخيص موضوعات شرعيه بالاتر رفته‌اند و به جاي عرف و عامة مردم نشسته‌اند و موضوعاتي كه تشخيص آن به عهدة عرف است را براي تسهيل كار مقلدان ]= مردم[ در فتاوا آورده‌اند. از بخش عبادات كه بگذريم، در بخش ديگري از فقه هم كه مورد نياز مردم بوده و تقاضاي زيادي داشته از قبيل نكاح، رضاع، طلاق، قضاوت، ارث و امر به معروف و نهي از منكر هم انصافاً كم كاري نشده و قله‌هاي مرتفع پژوهش در آنها فتح شده است. گرچه در اين بخش‌ها موارد زيادي از فروع فقه حكومتي وجود دارد، ولي غلبه با احكام احوال شخصيه با قطع نظر از خواست يا حق حكومت است.»
پس از اين مطلب، هاشمي رفسنجاني با نيت تنظيم بنيان‌هاي فقاهت سياسي متن‌هاي تخصصي زير را براي افزوده‌شدن به مواد درسي حوزه‌هاي علميه پيش‌بيني مي‌كند: «1. كتاب ساختار نظام 2. كتاب رهبري و ولايت 3. كتاب قانونگذاري 4. كتاب انتخابات 5. كتاب شوراها 6. كتاب حدود و حقوق مردم و حكومت 7. كتاب احزاب 8. كتاب مطبوعات و رسانه‌ها 9. كتاب اينترنت و ماهواره 10. كتاب هنر 11. كتاب فيلم و تلويزيون و نمايش‌ها 12. كتاب سياست خارجي 13. كتاب اقليت‌هاي ديني و قومي 14. كتاب نظام فدرالي 15. كتاب روابط خارجي 16. كتاب سازمان‌هاي بين‌المللي 17. كتاب فضا 18. كتاب درياها 19. كتاب اعماق زمين 20. كتاب معادن 21. كتاب صنايع 22. كتاب كرات آسماني 23. كتاب سلاح‌هاي غيرمتعارف 24. كتاب امراض مسري 25. كتاب بهداشت عمومي 26. كتاب بيمه‌هاي دريايي 27. كتاب تأمين اجتماعي 28. كتاب آب‌هاي مشترك 29. كتاب بيمه‌ها 30. كتاب تورم 31. كتاب نقدينگي 32. كتاب بانكداري 33. كتاب اختراعات و مالكيت معنوي 34. كتاب حقوق شهروندي 35. كتاب مهاجرت 36. كتاب مهار جمعيت 37. كتاب محيط زيست.
بنابراين شوراي نگهبان براي نظارت درست بر مقررات بايد مجهز به تخصص‌هاي لازم براي تشخيص احكام شرعي و موضوعات احكام در همة ‌زمينه‌ها باشد و نياز به پشتيباني‌هاي فراوان دارد. اگر چنين شرايطي در اين شوراها به وجود آيد، مي‌شود مطمئن بود كه مصوبات كشور نزديك‌تر به احكام واقعي اسلامي است و تا زماني كه به آن پشتيباني‌ها مستظهر نباشد وضع به همين منوال خواهد بود.
لذا من از علماي قم درخواست كردم كه حوزه را براي جوابگويي به اين نيازها آماده كنند و دراين صورت است كه حوزه هم مي‌تواند از حكومت انتظار اسلامي‌كردن كامل نظام را داشته باشد و بدون اين تعامل درها روي همين پاشنه‌ها مي‌چرخد.» به نقل از: «بايد در كنار شوراي نگهبان شوراي فتوا تشكيل شود» در مجلة شهروند امروز، شمارة 57، 13/5/1387، ص112و111.

43. در ارديبهشت 1388 مهدي کروبي در جمع دانشجويان دانشگاه تهران اعلام کرد: « در کابينة من همة اقوام ايراني وزير خواهند داشت.» به نقل از: روزنامة اعتماد ملي ، شمارة 903 ، 6 اردي‌بهشت 1388، ص 1.
پس از برگزاري دهمين انتخابات رياست جمهوري، مهدي کروبي در ديدار با « ستاد پيگيري مطالبات آذربايجان» !!؟! در پاسخ به اينکه چه برنامه‌اي براي رسمي‌شدن زبان ترکي !! در حيطه‌هايي چون آموزش و پرورش، دانشگاه‌ها، رسانه‌هاي سراسري، دواير و ادارات دولتي دارد، زبان ترکي را زبان اول و دوم اغلب استان‌هاي کشور مي‌داند و قول تأسيس تلويزيون ترکي‌زبان و رسميت‌يافتن دفاع قضائي!!؟ به زبان‌هاي محلي را مي‌‌دهد. به نقل از : روزنامة‌ اعتماد ملي، 24 خرداد 1388، شمارة 943، ص5.
در پاسخ به مهدي کروبي بايد گفت ، آنچه او « اقوام ايراني» مي‌نامد، تيره‌هاي آريايي‌اند که با اتحاد خود ملت ايران را پديد آورده‌اند و تفاوت‌هاي ناچيز در آداب و رسوم ، زبان و موسيقي آنان ، چنان نيست که بتوان آنها را « قوم» ناميد. اين تيره‌ها در همة‌ دوره‌ها در ساختار قدرت حضور داشته‌اند. در دورة جمهوري ‌اسلامي دستيابي به رهبري سياسي، رياست مجلس، سخنگويي دولت و... براي اعضاي اين تيره‌ها دور از دسترس نبوده است. اما در پاسخ اينکه زبان ترکي را زبان اول يا دوم « اغلب » استان‌هاي کشور مي‌داند ، بايد گفت: زبان ترکي در سه يا چهار استان کشور گويشوراني دارد که ايراني‌نژاد بودن آنها نيازي به اثبات ندارد. رواج زبان ترکي در اين استان‌ها پيامد دست‌اندازي‌هاي دولت‌هاي عثماني و روسيه در دوران معاصر است. ديگر اينکه همين ايراني‌نژادان ترکي‌زبان براي پيوند با ديگر بخش‌هاي ايران ، زبان ملي« فارسي » را آموخته‌اند و به آن خدمت کرده‌اند. نکتة ديگر اينکه ، زبان قضايي در اين کشور زير تاثير زبان عربي است و دست ‌اندرکاران دستگاه قضائيه احتمالاً تنها کساني هستند که از آن سر درمي‌آورند. ‌آيا مهدي کروبي نمي‌داند دفاع در دادگاه به زبان محلي نياز به قاضي‌اي دارد که آن زبان محلي را به تمامي بداند؟ پيامد اين حرف، تجزية رسمي سرزمين‌هاي اين کشور و جدا کردن آنها از يکديگر است؛ چرا که در اين صورت يک قاضي خوزستاني نمي‌تواند در دادگستري تبريز کار کند و يک قاضي تبريزي در دادگستري اصفهان. آيا مهدي كروبي مي‌داند كه هيچيك از مردمان ايراني‌نژاد در سرزمين‌هاي جداشده از ايران، پس از جدا‌شدن از ايران، نتوانستند زبان خود را نگاه دارند و ناگزير از پذيرفتن اجباري زبان‌هايي چون روسي، انگليسي، عربي و تركي شدند؟
44. محمود احمدي‌نژاد در سفر انتخاباتي خود به تبريز از موافقت «شوراي عالي انقلاب فرهنگي» با ايجاد کرسي تدريس زبان آذري در دانشگاه‌ها خبر داد. او در دقايق پاياني سخنراني خود به زبان ترکي سخن گفت که هيجان‌زدگي و ابراز احساسات حضار را در پي داشت و احمدي‌نژاد نيز به طور ويژه به اين ابراز احساسات پاسخ داد. به نقل از : پايگاه اطلاع رساني رجا نيوز ، 18/3/ 1388 .
همچنين« وي‌(‌احمدي‌نژاد) تأکيد کرد: زبان آذري يکي از بهترين، کامل‌ترين و باکيفيت‌ترين زبان‌هايي است که پشتوانة فرهنگ ملت ايران است. وي زبان آذري را از سرمايه‌هاي فرهنگ و تمدن ملت ايران خواند و افزود: به همين دليل است که در شوراي عالي انقلاب فرهنگي از همکارانم خواستم که اجازه دهند براي صيانت ،ترويج و توسعة اين زبان اصيل !!!؟؟ کرسي زبان ترکي در دانشگاه‌ها برپا شود. به نقل از:
http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8803171083
در يادآوري به محمود احمدي‌نژاد بايد گفت: زبان «آذري» از شاخه‌هاي زبان‌هاي باستاني همچون زبان‌هاي پهلوي و اوستايي است و با زبان «تركي» فرق دارد. واژه‌هاي زبان «آذري» تا اکنون در زبان «ترکي آذربايجاني» امروز ايران زنده مانده است و بخشي از مقاومت فرهنگي آذربايجانيان در برابر زبان تحميلي ترکي را نشان مي‌‌دهد. اما معناي اين سخن او که زبان ترکي آذربايجاني را «زبان اصيل» مي‌داند، روشن نيست. خواندن و درک آثار فضولي، مهمترين شاعر ترکي‌زبان، بي درک والا از زبان فارسي ممکن نيست. براي آگاهي احمدي‌نژاد مي‌افزايم، زبان مکاتبات سياسي دربارهاي ايران و عثماني، فارسي بود. نکتة ديگر اينکه سرزميني که امروز آذربايجان نام دارد، به روزگار تأسيس کشور ايران،« ماد خُرد» نام داشت و اين به آن سبب بود که شاخة کوچک مادها در اين سرزمين خانه گرفت و شاخة بزرگتر به جنوب ايران ، جايي که امروز استان فارس نام دارد، رفت.

در دورة پس از ورود اسلام، گروهي از ترکان به ايران آمدند و بخشي از آنان در آذربايجان ساکن شدند. اقليت ترک‌تبار در طول سده‌هاي زندگي خود در ايران همپاي ايرانيان در زندگي اجتماعي و سياسي ايران شرکت داشته است و خود را ايراني مي‌داند. يکي از چهره‌هاي تابناک اين اقليت، دريادار بايندر، فرماندة نيروي دريايي ايران در زمان هجوم ارتش‌هاي متفقين در جنگ جهاني دوم به ايران است که در دفاع از ايران به شهادت رسيد. براي آگاهي از ريشه‌هاي شکل‌گيري مسألة فارس ـ ترک و نقش دولت انگلستان در شکل‌گيري آن، و نقش ايراني‌نژادان و ترک‌تباران آذربايجان در دفاع از موجوديت ايران نگاه کنيد به : منصوري، فيروز. مطالعاتي در بارة تاريخ زبان و فرهنگ آذربايجان. تهران، موسسه مطالعات تاريخ معاصر ، (چاپ اول) 1379.
45. عباس عبدي در گفتگويي به اهميت « فارس‌نبودن» رئيس‌جمهور اشاره مي‌کند: « براي من آقاي موسوي يک اهميت ديگري هم دارد و آن اينست که ايشان فارس نيست. آقاي کروبي هم لُر است. من خودم فارس هستم. ولي براي من خيلي مهمه رئيس‌جمهور فارس نباشد. چون تا به حال تمام رئيس‌جمهورها فارس بوده‌اند. آقاي خامنه‌اي هم بيشتر مشهدي بودند و فارس محسوب مي‌شوند. براي من اين مسأله خيلي مهم است و دليلي ندارد از مناطقي محدود] !!؟![ تمام رئيس‌جمهور‌ها انتخاب شوند. اگر چنين شود ، معرف نوعي تبعيض است. چون به صورت احتمالي رخ دادن اين پديده]؟[ احتمال بسيار اندکي دارد.» به نقل از: گفتگوي عباس عبدي با سايت هواداران ميرحسين موسوي 23/12/1387، در نشاني زير:
http://www.ayande.ir/12/1387/post722/html#more
در پاسخ مي‌گويم: ترکيب «قوم فارس» از ابداعات تاريخنگاران روسي است که به وسيلة دست‌نشاندگان توده‌اي آنها به ادبيات سياسي ايران راه يافته است. « پارس» ها يا «فارس»ها تيره‌اي از آريائيان بودند که در جنوب ايران خانه داشتند و پس از پيوند با ديگر تيره‌هاي آريايي چون « ماد» ها و «پارت» ها و ديگر شاخه‌هاي آريايي، ملت ايران را پديد آوردند. گونة اروپايي‌شدة واژة «پارس» به گونه‌هاي « Persia» و «Perse» تا پيش از فرمانروايي رضا‌شاه پهلوي در اسناد رسمي، نام رسمي کشور ايران بود. دليل هم اين است که آبشخور آشنايي غرب با ايران، تاريخ جنگ‌هاي ‌آن با يونان بوده و پايتخت ايران که در آن دوران تخت جمشيد بود، به يوناني «پرسپوليس» ناميده مي‌شد؛ يعني شهر و تختگاه پارس‌ها. در واقع، در نزد اروپائيان، واژة «‌پارس» يا «فارس» معادل واژة « ايران» بود. در دورة رضاشاه، نام «ايران» به طور رسمي براي ناميدن کشور در اسناد سياسي به کار رفت. تاريخنگاران روسي در کتاب‌هاي خود همواره کوشيده‌اند منکر وجود ملت ايران شوند. کينه‌ورزي آنان با تمدن ايراني و ايرانيان چنان است که به هنگام گزارش خود از تاريخ جهان باستان، گويي در رکاب پادشاهاني مي‌جنگند که دشمن ايرانيان بوده‌اند.

در ترکيه پس از تغيير الفباي زبان ترکي به الفباي لاتيني، مردم عامي با ديدن هر نوشتة غيرلاتيني مي‌پرسند:« عرب جه؟»؛ يعني «عربي است؟». فرقي هم نمي‌کند که آن نوشته به زبان تصويري هيروگليف باشد يا چيني يا فارسي. در همين راستا در آذربايجان گروهي از مزدوران بيگانه كه خود را پيرو انديشه‌اي صهيونيستي به نام «پان‌ تركيسم» مي‌دانند، اينگونه رواج داده‌اند که همة‌ آذربايجاني‌ها حتماً «ترک» هستند و همة غير‌آذربايجاني‌ها، «فارس».
روزگاري عباس عبدي از ديوار سفارت آمريکا بالا رفت و بعدها اين کار را در جهت تقويت «وحدت ملي» دانست! روزي ديگر پس از پيروزي اصلاح‌طلبان دوم خردادي در انتخابات مجلس ششم، او در يکي از روزنامه‌هاي دوم خردادي مقاله‌اي نوشت با عنوان «خداحافظ پدرسالاري» . اگر اين دو شاهکار او را ملاک اعتبار نگرش او بدانيم، بايد گفت اظهارنظرهاي او در بارة تقسيم اختيارهاي سياسي ميان تيره‌هاي ايراني هم چيزي است بي‌اعتبار و بي‌پايه و از سر فرصت‌طلبي.
بهتر است عباس عبدي در اعلام‌نظرهاي خود نگاهي ‌هم به متن‌هاي تاريخنگاران ايراني بيندازد. آيا او از خود پرسيده است، چرا اروپا درحالي که براي اتحاد خود مي‌کوشيد و کار دستيابي به پول واحد، پارلمان واحد، رواديد واحد و برداشتن مرزهاي ميان کشورهاي چندصدساله را پيش مي‌برد، همزمان براي تجزية اتحاد جماهير شوروي مي‌کوشيد؟ آيا او از خود پرسيده است، چرا در اروپا که محل توليد انديشه‌هاي سياسي رنگارنگ دوران معاصر است و پيوسته بر «کثرت گرايي» و «پلوراليسم» و « هويت»هاي مستقل گروه‌هاي اجتماعي همچون کارگران ، زنان، قوميت‌ها و... تاکيد مي‌شود، همة کوشش دولت‌هاي اروپايي براي دستيابي به يکپارچگي براي يک قاره است؟ آيا مي‌توان پرسيد نمونه‌سازي‌هاي يکصدسال گذشته از مدل‌هاي غربي، همچون ساختن «سوسياليسم خداپرستانه» ، « مردمسالاري ديني»، «روشنفكري‌ ديني» و ... تا به امروز چه دستاوردي داشته است؟ اگر دون شأن او نباشد، مي‌توان براي افزايش آگاهي او از مفهومي به نام « ايران » و جنبه‌هاي گوناگون زندگي فرهنگي آن، او را تشويق به دقيق‌شدن در دو کتاب کرد:
1. دريابندري، نجف. کتاب مستطاب آشپزي. با همکاري: فهميه راستکار. تهران، نشر کارنامه، 1378.
2. درويشي ، محمدرضا. مقدمه‌اي بر شناخت موسيقي نواحي ايران ، دفتر نخست، مناطق جنوب ( هرمزگان، بوشهر، خوزستان). تهران، واحد موسيقي حوزة هنري سازمان تبليغات اسلامي. 1371.
در پاسخ عباس عبدي و اقدامات مهدي کروبي در زمينة تفرقه‌افکني ميان تيره‌هاي ايراني نگاه کنيد به: بيانيه‌‌ي اعتراضي شماري از فعالان اجتماعي و فرهنگي کشور به تلاش ستاد انتخاباتي شيخ مهدي کروبي در ايجاد اختلاف ميان اقوام ايراني 18/3/1388. در پايگاه اطلاع رساني گويا.
46. زهرا رهنورد در جايي به «چندفرهنگي‌بودن ملت ايران»؟؟ اشاره کرد و آن را يک سعادت براي مردم دانست و گفت: «فرهنگ ايران تنها در فلات مرکزي؟!!؟ متمرکز نشده و اين به نفع افراد است، زيرا وقتي اقوام مختلف مانند عرب‌ها، کردها، ترک‌ها و گيلکي‌ها و ... هريک به نحوي به مردمسالاري ديني اعتقاد داشته باشند، تنوع فرهنگي يک کشور به فرصت تبديل مي‌شود و بايد از آن استفاده کرد.»
در ادامه « او از کشور سوئيس به عنوان يک الگوي موفق در اين زمينه نام برد و گفت: اين کشور که از سه قوم آلماني، ايتاليايي و فرانسوي تشکيل شده توانسته است با وحدت اين اقوام و با بهره‌مندي از يک اقتصاد قوي در کشور خود يکپارچگي ايجاد کند و از سلطه‌گري حکومت بکاهد.»

به نقل از: سخنان زهرا رهنورد در نشست مازندراني‌ها با عنوان« رئيس جمهور آينده بايد خلاء‌هاي دولت نهم را جبران کند.»
پاسخ: چندفرهنگي دانستن ملت ايران ادامة همان نگرش روسي است که مي‌خواست رابطة تيره‌هاي ايراني را چيزي جا بزند در رديف رابطة مردماني چون قرقيزها، ازبک‌ها، تاجيک‌ها، روس‌ها و ارمني‌ها در اتحاد جماهير شوروي. پيوندهاي ميان تيره‌هاي ايراني دربرگيرندة رابطه‌اي بسيار ژرف است و به نسبت‌هاي موجود ميان مردمان تشکيل‌دهندة کشورهايي مانند چين و روسيه شباهتي ندارد. ديگر اينکه مقايسة تيره‌‌هاي ايراني که صاحب اين کشورند و قوم‌دانستن و مقايسة آنها با قوم‌هاي تشکيل‌دهندة کشور سوئيس، قياسي شگفت‌انگيز است. موسيقي تيره‌هاي ايراني از خراسان تا خوزستان و از آذربايجان تا سيستان ويژگي‌هايي دارد که ميان آنها مشترک است و به سبب اين ويژگي‌هاي مشترک ، در فهرست نام موسيقي‌هاي جهان ، چيزي وجود دارد که نام آن« موسيقي ايراني» است. همچنين زبان‌هاي تيره‌هاي ايراني به سبب ويژگي‌هاي مشترک خود، يک خانوادة زباني پديد آورده‌اند که نام آن« خانوادة زبان‌هاي ايراني» است. موسيقي ايراني در پهنه‌اي از چين تا اسپانيا ، بر موسيقي‌ ملت‌هاي گوناگون اثر نهاده است . اين موسيقي با همة برخورداري از موسيقي‌هاي تيره‌هاي گوناگون ايراني، درساية کوشش‌هاي موسيقي‌دانان براي آفرينش آثار هنري، در فهرست موسيقي‌هاي جهان جايي دارد و زبان فارسي، زبان ملي ايرانيان که ميراث مشترک و ادبيات آن کارنامة درخشان همة ايرانيان است، با کوششهاي يک فرهنگستان در هشتاد سال گذشته، در همگامي با سير تحولات علمي و واژه‌سازي براي پديده‌هاي علمي توفيقي نسبي داشته است. زهراي رهنورد مي‌تواند بگويد، کدام بلوچ دانشمند، آذربايجاني آگاه، خراساني هوشمند، ايراني عرب يا ايراني ترکمن فرهيخته‌اي به خود اجازه مي‌دهد موسيقي ناحية خود را با موسيقي اروپايي مقايسه کند؟ ديگر اينکه کداميک از زبان‌‌هاي بومي ايران مي‌تواند مانند زبان فارسي ـ که داراي عنوان باستاني‌‌ترين زبان و ادبيات جهان است ـ براي آموزش علم در دانشگاه به کار گرفته شود؟ زهرا رهنورد به اين نکته توجه کند که هريک از قوم‌هاي تشکيل‌دهندة کشور سوئيس به يک اقتصاد جهاني، موسيقي جهاني و فلسفة جهاني و ادبيات جهاني در اندازه‌ها و اعتبار ملت‌هايي مانند ‌آلمان، ايتاليا و فرانسه متصل‌اند؛ در حالي كه امروزه تيره‌هاي ايراني كه بر روي هم «ملت ايران» را پديد آورده‌اند، اقتصاد خود را با فروش نفت و سنگ معدن اداره مي‌كنند و كوشش خود را براي نوسازي صنعتي و دستيابي به فناوري صنعتي و توليد كالا براي صادرات ادامه مي‌دهند.

به عنوان يک پيشنهاد، زهرا رهنورد مي‌تواند پژوهش کند که، آخرين فيلسوف صاحب فلسفة ايران در چه زماني مي‌زيسته‌است و چرا سهم ما از فلسفة امروز جهان اين اندازه ناچيز است؟
47. چند تن از روشنفکران در برابر رفتار نامزدهاي رياست جمهوري در جهت سوءاستفاده از ويژگي‌‌هاي تيره‌هاي ايراني هشدار داده‌اند، از جمله: «هشدار دکتر حميد احمدي‌ نسبت به سوء استفاده از ويژگي‌هاي قومي در انتخابات رياست جمهوري در فروردين 1384» ، در وب سايت روزنامة ايران . اين مطلب را در نشاني زير مي‌توان يافت:
http://tirdadbonakdar.blogfa.com/post-92.aspx
هشدارهاي روشنفکران دربارة بي‌توجهي کانديداهاي رياست جمهوري به بيان ديدگاهها و راهبردهاي آنها در بارة مسألة بسيار مهم چگونگي حفظ تماميت ارضي، حاکميت سرزميني، مرزهاي آبي و خشکي ايران در برابر تهديدهاي فزاينده، وجهي ديگر از شتابزدگي نامزدهاي محترم براي گرفتن راي را آشکار مي‌کند: « به گزارش «تابناک» نقشة جديد خاورميانه بر پاية طرح به اصطلاح نقشة راه که از سوي ژنرال«ک. ورژن» در 28 مارس 2007 فاش شده است، نشان‌دهندة برنامه‌هاي بلند‌مدت استعمار براي تجزية‌ ايران است. در اين طرح که متأسفانه حساسيت کافي صاحبنظران و رسانه‌هاي همگاني کشور را آنچنان برانگيخته نکرده، نقشة شوم تجزية ايران و حتي بسياري از کشورهاي منطقه بر پاية ويژگي‌هاي قومي ـ جغرافيايي هر کشور است که در دستور کار استعمار نوين قرار گرفته است.»
به نقل از: « استراتژي تجزية ايران و بازدارنده‌اي به نام همگرايي منطقه‌اي» در پايگاه اطلاع رساني تابناک 6/3/1388 به اين نشاني:
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=49597
همچنين نگاه کنيد به مقالة دکتر ميرمهرداد ميرسنجري با عنوان « جاي خالي تبليغات کانديداها در موضوع حفظ تماميت ارضي ايران» که دربرگيرندة ادعاهاي ارضي همسايگان و بي‌توجهي کانديداهاي رياست جمهوري به بيان ديدگاه‌ها و راهبردها در زمينة حفظ تماميت ارضي، حاکميت سرزميني، حدود و ثغور آبي و خشکي ايران است ، در نشاني زير:
http://www.tabnak.ir/fa/pages/?cid=49547
48. يک داستان‌نويس به نام ناصر زراعتي در گفتگويي چنين گفته است: « وطن، خاک و اين حرف‌ها نيست. همه جاي دنيا خاک و آسمان و درخت و اينجور چيزها دارد. اينها مهم نيست. جايي ديدم يکي از دوستان در مورد يکي از داستان‌هايم نوشته بود، نويسنده به خاک اهميت مي‌دهد، اصلاً اينطور نيست. خاک اهميتي ندارد. آنچه وطن را براي من ارزشمند مي‌کند، در واقع خاطرات گذشته، شکل‌گيري شخصيتي‌ام، کودکي و نوجواني من است، نه آب و خاک.» به نقل از : « به خاک اهميتي نمي‌دهم .» (گفتگوي ناصر زراعتي با ياسر نوروزي) در روزنامة اعتماد، 20/1/1386.
به آقاي نويسنده بايد توجه داد که چيزهايي که او دوست دارد مانند «خاطرات گذشته ، شکل گيري شخصيت، کودکي و نوجواني»‌ در يک ميهن که داراي « جغرافيا» يي هم هست ، رنگ تحقق و هستي مي‌گيرد. اگر جز اين باشد، او احتمالاً اکنون با کتاب‌هايش در آسمان معلق است. البته معلوم نيست آسمان کجا؟ چون کشوري که به او پناهندگي داده است و سوئد نام دارد، هم جغرافيايي دارد و مردم آن، احتمالاً فناتيک‌اند که براي دفاع از آن خاک، بخشي بزرگ از ماليات خود را صرف تأسيس ارتش کرده‌اند تا از مرزهاي آن کشور دفاع کنند. ناصر زراعتي بد نيست ديدگاه‌هاي خود را به سوئدي‌ها هم ارائه کند؛ شايد آنها هم از خير نگهداري ارتش گذشتند. اين البته در گرو آن است که او از آسمان پايين بيايد و روي زمين مستقر شود.
49. صفر قهرماني از عوامل جعفر پيشه‌وري در غائلة‌ آذربايجان بود که پس از سرکوب غائله، به جرم قتل به زندان افتاد. از آنجا که خانوادة مقتول او را نبخشيد و به او رضايت نداد، به حبس ابد محکوم شد. با پيروزي جنبش بهمن 1357، قهرماني پس از آزادي از زندان، عنوان « قديمي‌ترين زندان سياسي جهان»!! را از آن خود کرد.
50. در سال 1358، در درگيري هواداران سازمان مجاهدين خلق و گروه حزب‌الله، گروهي شعار دادند: « سوسولا! دست نزنين، النگوهاتون مي‌شکنه!». سي سال پس از آن، در دورة تبليغات دهمين دورة انتخابات رياست‌جمهوري، هواداران احمدي‌نژاد روبروي هواداران موسوي چنين شعار مي‌دادند: « موسوي کم آورده، سوسول تو کار آورده.»
51 . براي نمونه وضعيت حزب‌هاي سوسياليست هندوستان در برابر حزب سرمايه‌دار جاناتا را مقايسه کنيد با اوضاع سياسي در کشور‌« انگلستان‌ساختة » پاکستان. در هندوستان دو حزب سوسياليست عمدة هوادار( و نه دست‌نشاندة) شيوه‌هاي سوسياليستي چين و شوروي ، در يک خيابان دفتر دارند. در پاکستان ، اما وضع به گونه‌اي ديگر است. روزگاري ضياء الحق، ژنرال پاکستاني که با کودتا عليه ذوالفقار علي‌بوتو قدرت را به دست آورده بود، در برابر اعتراض مردم گفته بود: « در اينجا هيچ کس حق اظهار نظر ندارد.»

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد