majidsedghi@yahoo.com
پنجاه سال پیش زمانی که دختری دانشجو به نام فرح دیبا در پاریس مشغول تحصیل بود هیچ گاه با ور نمی کرد که بزودی عروس جدید دربار ایران شود . اما سال ها بعد ناباوری دیگری او را شوکه کرد. این بار نیز هرگز باور نمی کرد که روزگاری مجبورشود یکبار دیگر به پاریس برگردد . آن هم نه به عنوان شهبانوی ایران بلکه به عنوان یک ملکه تبعیدی .
مستند یکساعت و نیمه ( ملکه و من ) ساخته ناهید سروستانی فیلمساز ایرانی مقیم سوئد که نمایش آن همزمان با فیلم ایرانی دیگر ( گربه های ایرانی ) در پاریس شروع شده بازگویی خاطرات پراکنده ملکه سابق ایران ا ز سال های زندگی اش با شاه ایران - که به گفته او با سال های پیشرفت ایران همراه بود - و سپس خروجش از ایران و آوارگی های پس از ترک وطن است .
کارگردان فیلم که به گفته خودش با دشواری های بسیاری موفق شده بود موافقت شهبانو را برای ساخت این فیلم مستند به دست بیاورد متاسفانه نتوانسته از فرصتی که به دست آمده استفاده کامل کند و فیلمی که می توانست مستند ی جذاب و گیرا شود تبدیل به مستندی خنثی شده که در واقع حرف تازه ای برای گفتن ندارد.
بی تردید یک تفاوت مهم فیلم مستند در مقایسه با فیلم داستانی لزوم جسارت مستند ساز در طرح و کشف واقعیت هاست که متاسفانه در این فیلم به آن توجهی نشده و فیلم بیش تر به یک گزارش بلند تلویزیونی تبدیل شده است گویی فیلمساز در این فیلم بیشتر می خواسته یک شنونده باشد تا مستند سازی که به دنبال کشف هرچند کوتاه بخشی از تاریخ معاصرایران از زبان آخرین همسر شاه فقید ایران است .
( ملکه ومن ) در یک کلام تکرار همان حرف ها و حدیث هایی است که پیش از این ها از زبان فرح پهلوی پس از سقوط رژیم شاهنشاهی در رادیو تلویزیون های خارجی به کرات گفته شده بود بدون آن که حتی یک کلمه پس و پیش شود . می توانید مصاحبه های گوناگون فرح پهلوی با تلویزیون های خارجی را ببینید تا متوجه این شباهت ها شوید. البته کارگردان فیلم گفته بود که برای ساخت این فیلم اطرافیان ملکه سابق ایران به او اجازه صحبت نمی دادند و به این ترتیب بسیاری از پرسش ها بی جواب مانده است . شک نیست که مستند سازی کار دشواری است اما به این بهانه نمی توان از همه چیز به سادگی گذشت و همه تقصیرها را به گردن کسانی انداخت که کارشان مستند سازی نیست و تنها از آنان باید به عنوان ( سوژه ) برای کار مستند سازی استفاده کرد .
فیلم با نمایی از شهبانوی جوان در مراسم باشکوه تاجگذاری شاه ایران شروع می شود که اندکی بعد با تصاویری از کودکی کارگردان همراه می شود. از همان لحظات اولیه فیلم بزودی در می یابیم که کارگردان خواسته تا به طور موازی به زندگی دو زن که دور از وطنشان زندگی می کنند بپردازد . فیلمساز شرح می دهد که او جزو مخالفان حکومت سلطنتی بوده است اما وقتی برای ساخت فیلمی مستند به ایران رفته بود و انگ سلطنت طلب به او زده می شود تصمیم می گیرد تا فیلمی مستند در باره رژیم سابق ایران بسازد و برای ساخت این فیلم فیلم از شهبانوی ایران می خواهد تا بااو دیداری داشته باشد.
شروع فیلم جذاب است و تماشاگر منتظر است تابا فیلمی دیدنی روبه رو شود اما مشکل از آن جا آغاز می شود که گفتگوهای فیلمساز با ملکه سابق ایران شکل می گیرد . کارگردان از خانم سرشناس خانه همان پرسش هایی که بارها تکرارشده می پرسد و طرف مقابل نیز به پاسخ های مشابه اکتفا می کند . در واقع پس از مدتی که از فیلم می گذرد تماشاگر احساس می کند که این مصاحبه کننده (کارگردان) است که مغلوب و تسلیم مصاحبه شونده ( ملکه فرح ) شده است .
اما فیلم تنها به گفت و گو ختم نمی شود .سروستانی همراه شهبانو در خیابان های پاریس قدم می زند در کافه های کنارخیابان های پاریس می نشینند و قهوه می خورند . در گورستانی در پاریس بر سر مزار لیلا پهلوی می روند . کارگردان حتی همراه ملکه به قاهره می رود تا همراه وی بر سرمزار شاه فقید ایران حاضرشود .
جالب ترین صحنه فیلم حضور کارگردان در مهمانی سلطنت طلب ها و صحبت با آن ها است . یکی از سلطنت طلب ها در پاسخ به این پرسش کارگردان که چند در صد مردم خواهان رژیم پادشاهی هستند با قاطعیت می گوید که هفتاد در صد مردم طالب رژیم سلطنتی هستند و تنها نظام شاهنشاهی است که می تواند صلح و آرامش را به ایران برگرداند. البته کارگردان برای آنکه خود متهم به طرفداری از سلطنت پادشاهی نشود یک مرد راهم جلوی دوربین می آورد که می گوید مردم ایران هم شاه را دیدند و هم شیخ را. حالا هیچ کدام را نمی خواهند.
فیلم یا نمایی از پیاده روی سروستانی و ملکه فرح در زیر درختانی که شکوفه کرده اند به پایان می رسد در حالی که هم چنان بسیاری از ابهامات زندگی ملکه تبعیدی ایران و به ویژه در روزهای آخر زندگی شاه فقید ایران بی جواب مانده است .