شهروند: اين جوك يا داستان را سالها پيش در نوشتهى يكى از گروههاى سياسى اپوزيسيون خواندم (يادم نيست كدام!): روزى مردى را به جرم قاچاق باروت دستگير مىكنند. داروغه مىپرسد اينها چيست؟ مرد مىگويد سياه دانه است. داروغه مىگويد اگر سياهدانه است پس قدرى از آن را زير ريشت مىگيريم و آتش مىزنيم. باروت منفجر مىشود و ريش مرد مىسوزد و صورتش سياه مىشود. پس برمىگردد و رو به داروغه مىگويد نگفتم سياهدانه است؟
حساب پررويىهاى حاكمان جمهورى اسلامى هم حساب آن مرد قاچاقچى است. آنها هيچوقت بهانه براى توجيه سياهكارىهاىشان كم نمىآورند. اما در اينسو، در اردوى مردم، در نوشتههاى رهبران فكرى و سياسى جنبش سبز بسيار مىخوانم كه مردم را از اين كار يا آن كار برحذر مىدارند مبادا «بهانه به دست خشونتطلبان بدهيم». اما ديگر اين مثل روز روشن است كه ما هركارى بكنيم (يا هر كارى نكنيم) جمهورى اسلامى بهانه لازم براى سركوبمان را جور مىكند. ديگر بدتر از آنچه در عاشورا كردند نبود كه مردم را كشتند و با ماشين زير گرفتند و از بالاى پل به پايين پرتاب كردند و حالا صحبت از اعدام آنهايى مىكند كه «حرمت عاشورا را نگه نداشتند». بامزهترين اين بىاخلاقىها را يكى از ائمه جمعه كرد كه در جواب گفته هاشمى رفسنجانى كه «اگر مردم ما را نخواهند ما بايد برويم» (كه كنايهاش مشخصاً به خامنهاى بود) گفت «خوب مردم شما را نمىخواهند پس چرا نمىرويد؟»!
مىخواهم بگويم ما بايد رفتار و كردار و خواستههامان را مستقل از اينكه حكومت جمهورى اسلامى چه بهانهاى از ما خواهد گرفت شكل بدهيم. اخلاقيات مبارزه را مردم ما بهخوبى درك كردهاند و با دقت رعايتش مىكنند. رفتار مردم با بسيجىها و گارد ويژه در جريان عاشورا مثال بسيار واضحى است كه وقتى كسانى را دستگير مىكردند كه تا لحظهاى پيش با موتورسيكلت به جمعيت هجوم مىبردند و مردم را با باتوم بهقصد كشت مىزدند دست به مقابله به مثل نمىزدند و دست بالا با چند تا تىپا و توسرى ولشان مىكردند بروند. هيچ موردى حتا از طرف دروغگويان رژيم هم گزارش نشده كه مردم يك بسيجى يا گارد ويژه سپاه را كشته باشند يا حتا بد جور مجروح كرده باشند. اين خوددارى و هشيارى مردم جاى تقدير بسيار دارد. يكى از كارهاى زيبايى كه ميرحسين موسوى در اعلاميه هفدهمش كرد همين بود كه به جاى توبيخ كردن و پند و اندرز دادن به مردم رفتار خويشتندارانه آنها را ستود. اين بر رهبران فكرى جنبش است كه اخلاقيات غريزى مردم را تئوريزه كنند و به آنها نظم و نوايى دهند. رهبران جنبش در داخل ايران امكان وارد شدن به بسيارى مقولهها را ندارند، اما آنها كه خارج از كشورند مىتوانند توضيح دهند كه مثلا منظور از مبارزه خشونتپرهيز چيست. آيا دفاع از خود خشونت محسوب مىشود؟ آيا اينكه باتوم خونآلود يك بسيجى را ازش بگيريم پيش از آنكه چند ده نفر ديگر را خونين و مالين كند خشونت است؟ آيا از كار انداختن موتورسيكلتى كه از آن براى زير گرفتن مردم استفاده مىشود خشونت است؟ مسلم اينكه هرگونه آسيب رسانى به پاسداران و بسيجىها عملى غيراخلاقى است كه ما را در همان كفهاى مىگذارد كه خشونتطلبان جمهورى اسلامى در آن قرار دارند. فرصتى كه تا 22 بهمن مانده را بايد غنيمت بشماريم و اخلاقيات مبارزه را تدوين و ترويج كنيم. بگذار خامنهاى و يزدى و حسينيان از اعدام و چوبه دار براى مردم بىدفاع صحبت كنند و ما از رفتار انسانى داشتن با قاتلانمان. اما مبادا از ترس و از فرار و از خالى گذاشتن ميدان بگوييم كه اگر گفتيم تنها قاتلان را مصممتر كردهايم.
به دنبال پيروزى و رفتار عاقلانه مردم در عاشورا چند اتفاق مهم به جنبش سبز آزادىخواهى ايران بيش از پيش شكل داد. بيانيه هفدهم ميرحسين موسوى براى پايان دادن به بحران كه با بيانيه پنج تن از روشنفكران دينى در خارج از كشور تكميل شد، نامه عزتالله سحابى به ايرانيان خارج از كشور براى پرهيز از خشونت، و راهكارهاى مهدى كروبى از اين جملهاند.
راهكارهاى چندگانه براى خروج از بحران بسيار به موقع بودند. هركدام از اين راهكارها ـ بخصوص بيانيه موسوى ـ بهحق مورد انتقاد بسيارى از تئوريسينهاى جنبش قرار گرفتند كه من در اينجا قصد بازگويى آنها را ندارم. اما به يكى دو نقطهنظر مثبت در اين زمينه مىخواهم اشاره كنم. اول اينكه هر سه بيانيه درست بعد از اولين پيروزى مردم و از موضع قدرت صادر شدند كه به خودى خود تاييدى بر خشونتپرهيزى مردم و رهبرانشان و تمايل آنها به مذاكره و حل بحران به دور از كشتار بودند و مسئوليت ادامه درگيرىهاى خيابانى را تنها بر دوش خامنهاى و اطرافيانش مىگذاشتند. دوم اينكه لحن تندتر و نزديكتر به خواستههاى مردم در بيانيه پنج روشنفكر دينى بيش از پيش بر اين واقعيت تاكيد كرد كه دستگيرى يا ترور موسوى و كروبى نه تنها دردى از حاكميت دوا نخواهد كرد، بلكه مردم را خشمگينتر و مصممتر مىسازد و مهمتر از آن، رهبرى را به خارج از كشور و به دور از دسترس دايره سركوب و خشونت جمهورى اسلامى منتقل مىكند و به دست كسانى مىسپارد كه گرفتار بسيارى معذوريتهاى موسوى و كروبى نيستند و تندتر و بىمحاباتر از آن دو عمل مىكنند.
بيا كاين داورىها را بهپيش داور اندازيم
با اينحال اين سه بيانيه يك كمبود بزرگ در جنبش سبز را هم بهرخ مىكشيدند و آن نبود يك آلترناتيو سكولار معتدل است كه به دور از احساسات ضدمذهبى حاكم بتواند خواستههاى بخش بزرگترى از مردم را نمايندگى كند. خاتمى يكى دو هفته پيش گفت ما نظام سكولار نمىخواهيم كه ظاهرا منظورش از «ما» همه مردم ايران بود. يك هفته بعد موسوى در اعلاميهاش به تاكيد، مرزبندىاش را با اپوزيسيون خارج از كشور مشخص كرد. و همين چند روز پيش عطاءالله مهاجرانى در تحليل بيانيهاى كه پنج تن از روشنفكران دينى خارج از كشور منتشر كردند با اينكه ولايت فقيه را از بنيان رد كرد اما نهادهاى سياسى اپوزيسيون خارج از كشور را هم خائن ناميد. كروبى هم راهكارهايش براى خروج از بحران را به چارچوب ولايت فقيه محدود كرد. معقولانهترين تحليل در اين ميان از محسن كديور بود كه در آن تاييد كرد كه اگر امروز رفراندمى در ايران انجام پذيرد نسل جوان به يك دولت سكولار غير مذهبى راى خواهد داد، اما تاكيد كرد كه به نظر او نتيجه نهايى چنين رفراندمى به نفع جمهورى اسلامى منهاى ولايت فقيه خواهد بود. از من اگر بپرسيد، بىآنكه توان اثباتش را داشته باشم تنها با تكيه بر حسم مىگويم اگر امروز در ايران رفراندومى مطلقا آزاد و زير نظارت بينالمللى انجام شود اكثريت ترديد ناپذير مردم ايران به جمهورى اسلامى در كليت آن راى منفى خواهند داد. در اينكه هيچ يك از اين دو نظريه را نمىتوان اثبات كرد شكى نيست. اما من در يك موضوع ديگر هم شكى ندارم و آن اين كه من به عنوان يك فرد سكولار غير مذهبى (اما نه ضد مذهب) با اينكه با اصلاحطلبان ايران و به خصوص با ديدگاههاى واقعبينانهتر آن مثل نظرگاههاى محسن كديور، عبدالله بازرگان، و اكبر گنجى همراهى و همدلى زيادى دارم و با اينكه براى همه آنهايى كه طى يكى دو دهه گذشته ديدگاههاىشان را تحول بخشيدند و بهاى آن را با زندان و شكنجه و ترور پرداختند احترام زيادى قائل هستم، اما دوست ندارم آنجا كه اين خانمها و آقايان از رفتن مىمانند توقف كنم. من با رهبران فكرى جنبش سبز در اين توافق دارم كه در شرايط امروز و بر اساس واقعيتهاى جامعه ايران سقف خواستهها را بايد به لغو بنيادىترين قوانين ضد مردمى مثل نظارت استصوابى و يا حداكثر الغاى اصل ولايت فقيه محدود كرد، اما نمىخواهم از بيان آنچه دموكراسى واقعى و ماندگار براى ايران مىدانم دست بردارم.
يك ايران ايدهآل از ديدگاه من جامعهاى است كه همه گرايشات سياسى و عقيدتى بى هيچ واهمهاى در آن حضور داشته باشند، از مشروطهخواهان بگير تا مجاهدين و كمونيستها، از مسلمانان شيعه و سنى تا بهائيان و زرتشتىها، از بىخدايان و ضد مذهبها تا متدينين و آخوندها. اين تصوير همانى نيست كه رهبران جنبش سبز از آن صحبت مىكنند. برعكس، به جا و بى جا به ديگر گروههاى اپوزيسيون مىتازند و بىمحابا همه را از كمونيست گرفته تا مجاهد و مشروطهخواه خائن مىنامند. بهنظر مىرسد اينان توجه ندارند كه اگر قرار بر حسابرسى گذشته احزاب و افراد سياسى باشد كارنامه اصلاحطلبان بهدليل همكارىشان با جمهورى اسلامى در تاريكترين سالهاى تاريخ معاصر و به دليل دست داشتنشان در اعدامهاى غيرانسانى اين حكومت پاكتر از گروههاى اپوزيسيون نيست. چه بهتر كه داورى گذشته همه افراد و احزاب را به فردايى واگذاريم كه مردم در يك انتخاب آزاد با راى دادن يا ندادنشان يكى را مىبخشند و ديگرى را مجازات مىكنند. و دست آخر اين كه اگر قرار بر اين است كه اينگونه بىمحابا همديگر را سنگسار كنيم دستكم آموزه عيسى مسيح را آويزه گوش كنيم كه گفت سنگ اول را كسى پرتاب كند كه خود گناه نكرده باشد.
گرايشات فكرى ايرانيان خارج از كشور همگون نيست
نامه مهندس سحابى به ايرانيان خارج از كشور مبحث ديگرى بود كه تحليلها و نوشتههاى بسيارى را بهدنبال داشت. مهندس عزتالله سحابى، همچون پدرش دكتر يدالله سحابى، از خوشنامترين و صديقترين سياستمدارانى است كه تاريخ معاصر ايران بهخود ديده و بههمين دليل احترام بسيارى از ايرانيان را ـ از جمله من ـ فارغ از اختلافات فكرى براى خود تضمين كردهاند. مهندس سحابى از همين اعتبارش استفاده كرده تا در نامهاى از ايرانيان خارج از كشور دعوت كند كه از تشويق ايرانيان داخل به خشونتگرايى پرهيز كنند. بليه خشونتگرايى مشكلى است كه نهتنها دامان ايرانيان داخل را گرفته، بلكه خارجكشورىها را هم از گزند خويش مصون نداشته است. نمونههايش را در تك تك تظاهراتى كه در گوشه و كنار دنيا انجام مىشود بهشكل درگيرىهاى يك اقليت چند ده نفره با يك اكثريت چند هزار نفره مىبينيم. در اين مورد پايينتر مفصلتر صحبت خواهم كرد، اما در اين جا در جواب ـ يا شايد بهتر باشد بگويم در تكميل ـ نامه عزتالله سحابى مىخواهم به اين واقعيت مهم اشاره كنم كه ايرانيان خارج از كشور تفكرات سياسى گوناگونى دارند و خشونتگرايى را نمىتوان به همه آنها تعميم داد.
ايرانيان خارج از كشور را به لحاظ گرايش فكرى به سه گروه اصلى مىتوان تقسيمبندى كرد. اولين و قدرتمندترين آنها متعلق به نسل اول مهاجران ايرانى است كه در جريان انقلاب 57 يا بلافاصله بعد از آن به آمريكا و بخصوص لوس آنجلس مهاجرت كردند. اين به آن معنا نيست كه همه ايرانيان لوس آنجلس به اين گروه فكرى تعلق دارند بلكه بر اين دلالت دارد كه بيشتر رهبران فكرى اين گروه در لوس آنجلس سكنا دارند. همينها هستند كه چندين شبكه تلویزيونى ايرانى را در اختيار دارند كه به رغم فحاشىها و تهمت و افتراهايى كه به يكديگر مىزنند تفسيرهاى سياسى و اجتماعىشان كمابيش يكى است. اين گروه بهدليل كمشدن امكان مهاجرت ايرانيان به آمريكا ارتباط سستى با جريانات فكرى داخل كشور دارند و ساعتهاىشان در سال 57 خوابيده است. خوانندههاىشان هنوز از گوگوش و داريوش تقليد مىكنند و شخصيتهاى اصلى نمايشنامهها و فيلمهاى تلویزيونىشان هنوز همان جاهلهاى كلاهمخملى دهه چهل و پنجاه خورشيدى هستند.
با بالاگرفتن تظاهرات مردم در ايران اختلاف نظر بزرگى در اين تلویزيونها رخ داد. تفسير عدهاى اين بود كه اين تظاهرات تنها اختلافات داخلى دو گروه از «خودشانىها» است كه منظور يك دعواى داخلى بين حاكميت جمهورى اسلامى است. اينها مردم را از شركت در تظاهرات منع مىكنند. گروه ديگر تفسيرشان اين است كه قادرند با تكيه بر توان رسانههاى جمعى و مشخصا از طريق تلویزيونهاى لوس آنجلس به تظاهرات مردم خط بدهند و آنها را در جهت سياسى خودشان كاناليزه كنند. همين جماعت هستند كه صبح تا شام از راه دور مردم را به درگيرى مسلحانه با نيروهاى سركوب تشويق مىكنند. قصه اينان قصه اصحاب كهف است كه سى و يك سال بعد از خواب بيدار شدهاند و مىخواهند همان سكه كهنهاى را خرج كنند كه مردم در سال 57 خرج خودشان كردند.
تفكر حاكم بر جوامع ايرانى شرق آمريكا (واشنگتن و نيويورك) بهمراتب ليبرالتر از كاليفرنيا است، با اينحال به دليل همهگير بودن تلویزيونهاى لوس آنجلسى هيچكس از نقطهنظرهاى فكرى اين گروه بىبهره نمىماند.
گرايش دوم در بين ايرانيان خارج از كشور به موج دوم مهاجرت تعلق دارد. طرفداران نيروهاى اپوزيسيون كه توانستند از دستگيرىها و اعدامهاى دهه شصت جان سالم بهدر ببرند بيشتر به اروپا و كانادا مهاجرت كردند. وقتى اروپا درهايش را بر پناهندگان جديد بست ارتباط اين گروه از ايرانيان هم با داخل قطع شد و اخبار اغلب تنها از طريق سازمانهاى سياسى متبوعشان بهگوششان مىرسيد. اگرچه به دليل آسانتر بودن رفت و آمد ايرانيان به كشورهاى اروپايى اين گروه ارتباط بيشترى با جريانات داخل كشور دارند، اما هنوز سلطه فكرى اپوزيسيون سنتى ايران ـ از راست تا چپ ـ را بر جامعه ايرانيان اروپا مىتوان حس كرد.
گرايش سوم كه كوچكترين به لحاظ كميت و پرجنب و جوشترين به لحاظ كيفيت است متعلق به ايرانيان كانادا است. كانادا در بين تمام كشورهاى دنيا تنها كشورى است كه راه ورود ايرانيان به آن مسدود نشده و مهاجران جديد بهطور مستمر به آن وارد مىشوند. مشخصه ديگر اين جامعه جوان بودن آن است كه مديون ورود دانشجويان ايرانى به دانشگاههاى كانادا است. اگر گذارتان به هركدام از دانشگاههاى كانادا بيفتد از ديدن اينهمه دانشجوى ايرانى و شنيدن گفت وگوهاى فارسى در راهروهاى اين دانشگاهها حتما تعجب خواهيد كرد. همين دو مشخصه، يعنى ورود مستمر ايرانيان به كانادا و جوان بودن مهاجران ايرانى، خود بهخود باعث بهوجود آمدن يك پيوند ارگانيك با جامعه امروز ايران شده است. به دليل همين ارتباط ارگانيك است كه جامعه ايرانى كانادا بيشترين بده و بستان را با جنبش سبز در داخل كشور دارد.
در بين گروههاى مختلف ايرانى در خارج از كشور دو گروه خشونت را ترويج مىكردند يكى تلویزيونهاى ايرانى لوس آنجلس و ديگرى حزب كمونيست كارگرى. اين دومى اخيرا بسيار آرامتر عمل مىكند و بيشتر به خبررسانى از اعتصابات كارگرى در داخل ايران بسنده مىكند كه زمينهاى است كه در آن تخصص دارد و به خوبى هم انجامش مىدهد. بنابراين مجموعه آنچه كه مهندس سحابى ايرانيان خارج از كشور مىنامدشان و صادقانه ازشان درخواست مىكند از ترويج خشونت بپرهيزند تنها به چند تلویزيون ايرانى لوس آنجلس محدود مىشود كه از توان خبررسانى بسيار گستردهاى برخوردارند، اما بخش بسيار كوچكى از ايرانيان خارج از كشور را نمايندگى مىكنند.
بسيجىهاى تورنتو
اين را از مسنترها شنيدهام كه آن دورهاى كه انگليسها مشغول زمينهچينى براى حمله به جنوب ايران بودند در شهر من شيراز به سراغ يكى دو تا از آيتاللههاى بانفوذ رفته بودند و به آنها پول پيشنهاد كرده بودند تا بر روى منبر به انگليس فحاشى كنند. روحانى هشيارى مثل آيتالله محلاتى حاضر به قبول اين پول نشده بود اما يكى ديگر ـ كه اسمش را يادم نيست ـ اين پول را قبول كرده بود و بين چند آخوند ديگر هم پخش كرده بود و آنها هم به دولت انگليس بد و بيراه گفته بودند و همين يكى از چندين بهانهاى شد كه انگليس به جنوب حمله كند كه داستان دليران تنگستانش را حتما شنيدهايد.
حالا، صد سالى بعد، ورق برعكس شده است. امروز اين آخوندهاى جمهورى اسلامى هستند كه به كراواتىهاى لوسآنجلس پول مىدهند تا در چند ده كانال تلویزيونى فارسىشان صبح تا شب به آخوندها و هركسى كه در ايران بهكارى مشغول است فحش بدهند و اين را بهحساب فعاليتهاى انقلابى و وطنپرستانه بگذارند. نتيجه اين سياست هم اين است كه مردم را از مبارزه خسته و نااميد مىكند و به رهبران سياسى بىاعتماد. عدهاى هم هستند كه دانسته و ندانسته اين خطمشى را دنبال مىكنند و در هر گوشه و كنار دنيا كه ايرانيان تجمعى براى حمايت از تظاهرات داخل كشور برگزار مىكنند حاضر مىشوند و با شعارهاى تند و گاه حمله به جمعى كه تعدادشان به وضوح چند صد برابر آنها است سعى مىكنند برنامه را بههم بريزند. اين روش دقيقاً همان است كه بسيجىها در داخل كشور پيش مىبرند. ايجاد اختلاف و درگيرى نهتنها تصوير زشت و نامربوطى از ايرانيان در جامعه بهدست مىدهد، بلكه بسيارى از آنان را كه تنها براى ابراز همدردى با هموطنانشان در داخل كشور به اين تظاهرات آمدهاند، دلزده مىكند و باعث مىشود ديگر به اينگونه مجامع نيايند. تنها كسى كه از اين رفتار سود مىبرد جمهورى اسلامى است. آيا كسانى كه دست به اين عمل مىزنند اين را نمىدانند؟ بهنظر من اين را خيلى خوب مىدانند.
روشى كه در مقابل اين رفتار پيشنهاد مىكنم تكيه بر قانون است. ما به پليس حقوق مىدهيم تا زمانى كه احتياج داريم از حقوقما دفاع كند. حق برگزارى مسالمتآميز تجمعات يكى از بنيادىترين حقوق ما است و پليس موظف به دفاع از آن است. بههمين دليل به برگزاركنندگان اينگونه تجمعات پيشنهاد مىكنم از قبل احتمال پيش آمدن چنين درگيرىهايى را به پليس اطلاع بدهند و از آنها بخواهند از بروز خشونت جلوگيرى كنند. در عين حال به شركتكنندگان در اين تجمعات هم گوشزد كنند كه در مقابل اين خشونتگرايى تحريك نشوند و دست به مقابله نزنند.
* دكتر شهرام تابعمحمدى، همکار تحریریه ی شهروند، بيشتر در زمينه سينما و گاه در زمينههاى ديگر هنر و سياست مىنويسد. او دکترای مهندسی شیمی و فوق دکترای بازیافت فرآورده های پتروشیمی دارد. پژوهشگر علمی وزارت محیط زیست و استاد مهندسی محیط زیست دانشگاه ویندزور است. در حوزه فیلم هم در ایران و هم در کانادا تجربه دارد و جشنواره سینمای دیاسپورا را در سال 2001 بنیاد نهاد. نوشتههاى او در بخش فارسى بىبىسى، نشريات فرهنگى اروپا، و چند روزنامه و مجله داخل كشور مثل جامعه، توس، شرق، و مجله فيلم چاپ شدهاند.
shahramtabe@yahoo.ca