کشوری را میشناسم من با سی و شش واژه برای خورشید
یا آن دیگری با چهل و هفت واژه برای برف
کشور دیگری را میشناسم من
باری
با عطر روزهایِ کودکیم
با آن سرودهایِ سالهایِ یاغی
آنجا که دهها واژهیِ صریح
صدها واژهیِ پوشیده
و هزاران واژهیِ دیگر
هرگز به زبان نیامده
فروخورده
خفه شده
آزادی را فریاد میزنند
و من به حسرتِ آن خاکم
آنجا که هیچ واژهی خاصّی برای آزادی وجود نداشته باشد
آنجا که زندگی معنای آزادی را نیز بدهد
والسلام!
© رضا هیوا
۱۱ ژانویه ۲۰۰۲ - ۲۱ دی ۱۳۸۰
لندن
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد