logo





" روند دریافت و هرمنوتیک"

جمعه ۱۱ دی ۱۳۸۸ - ۰۱ ژانويه ۲۰۱۰

عباس گلستانی

abbas-golestani.jpg
چکیده :
تولد جنبش های ادبی و گسترش سبک های آن ، همیشه در کنار هم و به سان دو روی یک سکه ، عرض اندام کرده و هدفی هم جز ارائه ی شیوه های نوین برای بیان ، تبیین و تأویل متون ادبی نداشته است . نظریه های متنوع نقد ادبی نیز از مقوله ی فوق جدا نمی باشد ، نظریه هایی که در بررسی ی آثار ادبی ، تعهد و جستجوی نقادانه را گام اول خوانش متن تلقی می کند . نقد در نظریه های ادبی امروز به هیچ وجه تأیید یا ترد اثر و خالق آن نیست و طرف مقابل نقد نیز باید تحمل ارزیابی منتقد از کار خود را داشته باشد وگرنه نقد عملی بیهوده و کار آدم های علافی که کاری جز " فضل فروشی " ندارند تلقی می شود ، اما باید توجه کرد که وجود انواع نظریه های نقد ادبی در کنار ذهنیت دموکراتیک و پذیرش تفاوت و تضاد آراء و تفکر ممکن شده است و در پی آن در مجموع می توان کل آراء و نظریه های نقد ادبی را علیرغم تعدد و فراوانی به گروه های کلی ی زیر تقسیم نمود:
الف ) نقدهایی که فقط به فرم و ساختار توجه می کنند مثل " فرمالیسم " و " ساختارگرایی " .
ب ) نقدهایی که به معنا و فقط متن توجه می کنند و برای مثلا شعر هدفی جز خود شعر قایل نیستند و به
همین دلیل از اصطلاح AUTOTELIE یا خود کفا و خود بسنده استفاده می شود مثل نقد نو .
ج ) نقدهایی که در آن زبان نقش اول اهمیت را دارا می باشد ، ضد هنجار بودن و آشنازدایی خصلت آن است و معنا نقش کم رنگی دارد مثل نئوفرمالیسم .
د ) نقدهایی که در آن آگاهی ی خواننده بر آگاهی ی نویسنده برتری داشته و متن از نویسنده مهمتر به نظر می رسد مثل مکتب کنستانس .
ه ) نقدهایی که در آن خواننده مدار بودن حاکم بوده که یا به دنبال نیت نویسنده است و یا معنایی به سلیقه و دانش خود از متن استخراج می کند ، هرمنوتیک سنتی و مدرن در این مقوله می گنجد. و نقدهایی دیگر که نمونه های فراوانی از آنها ارائه شده است ، اما، پذیرش و یا عدم قبول نظریه های نقد ادبی به دانایی و انتخاب خواننده و یا متنقدی مربوط می شود که به توان ادبی ی او پاسخ بدهد ، مثلادر هرمنوتیک چگونه می توان شاهنامه را به نقد کشید بدون اینکه به نیت فردوسی و دوران او توجهی نکرد.
امروزه ، نقد ، جداکردن صره از ناصره نیست که فقط معایب اثر نشان داده شود ، زیرا معمولا اثری به نقد کشیده می شود که اولاً مدتی از نگارش آن گذشته باشد و ثانیاً جایگاه آن در ادبیات مشخص شده باشد و منتقد تلاش می کند با کشف نکات برجسته ، تأویل و تفسیر آن ، معانی ی نهفته در متن و ساختار اثر را برای خواننده روشن نماید . بنابراین نقد ادبی با تکیه بر قوانین آن به توضیح متن و کشف معانی احتمالی ی پنهان می پردازد .
همان گونه که اشاره شد ، سرعت تحول در نقد ادبی سبب شده است که گاهی نقد بدون توجه به نظریه های ادبی به سرانجام نرسد به طوری که بارها خوانده ، شاهد بوده و هستیم که منتقدی از منظر یکی و یا هم پوشانی ی دیگر نظریه های دیگر نقد ادبی ، متون مختلف را نقد می کنند، به همین دلیل نقد ادبی درادبیات امروز از قضاوت و داوری ی شخصی به دور است زیرا وقتی که از منظر یک نظریه ی ادبی خوانش متنی صورت می گیرد ، قوانین مستتر در آن ، آیین خود را بر متن اعمال می کند که در نهایت به این عمل " نقد ادبی " اتلاق می شود . مثلاً اگر متنی را بر اساس روش شناسی و آیین نظریه " فرمالیسم روسی " بررسی کنیم ،نقدی از نوع " فرمالیسم " صورت گرفته است . ژرار ژانت می گوید:
" نقد ادبی با متن سروکار دارد اما نظریه ی ادبی به بیش متن یا فرامتن می پردازد " (1) وبه دلیل اهمیت آن ازمطرح ترین آنها که درادبیات کاربرد بیشتری دارند می توان از نظریه های ادبی ی زیر نام برد ؛ ساخت گرایی ( ساختار شکنی ، نشانه شناسی ، زبان وگفتار و... ) ، از نظر زبان شناسی ( فوتوریسم ، مکتب پراگ ، نئوفورمالیسم و... ) ، فرمالیسم روسی ( شکل یا فرم ، هنجار گریزی، آشنا زدایی ،
برجسته سازی ) ، نقد نو ( نقد عملی ، مکتب شیکاگو ) و دیگر نقدهایی که بر مبنای علوم انسانی صورت می گیرد ماننده ؛ نقد روان شناسانه ، نقد مارکسیستی ، نقد اسطوره گرا و همچنین نظریه های مطرح امروز مثل هرمنوتیک ، نقد خواننده مدار ، نقد فمنیستی و نقد پسامدرنیسم .
واژگان کلیدی : نقد ، هرمنوتیک ، متن ، معنا ، تأ ویل

مقدمه :

در نقد ادبی ، طرح این داستان که باید از پیش با نیت نویسنده آشنا بود و یا این که به هیچ وجه نمی توان به نیت او نزدیک شد ، اعتبار چندانی ندارد زیرا آنچه که روبروی مااست متنی است که از خالق اثر بجای مانده است و تنها منبع ای است که می توان آن را معیار شناخت و نزدیکی به او دانست . دو اصطلاح " دقت در متن " و " تأکید در دقت " که اولی مربوط به فرمالیست ها و دومی به پسامدرن ها تعلق دارد به منظور کشف متن و درک زیبایی شناسی آن تأ کید می شود ، درکی که بر خلاف نقدهای مدرن امروزی ، به مسائل اجتماعی وسیاسی هم می توان ربط داد . نقد ادبی در تاریخ تحول و سیر تکاملی ی خود با توجه به دوران مختلف تعاریف متنوع به خود گرفته است ، عیب جویی در اثر ، توصیف متن ، بحث وُ تفسیر ، آنالیز متن ، کشف خلاقیت ادبی ، ربطِ متن به مناسبات جامعه، بیان احساس از تأثیر متن بر خواننده و غیره ، انتظار ارائه شده از نقد می باشد و آن نیزجدا ازسلیقه و فلسفه ی منتقد و خواننده نمی تواند مطرح گردد ، مثلاً فوکو تعریف خود را از نقد این گونه ارائه می دهد : " کار نقد ، آشکارساختن مناسبات اثر با مؤلف نیست و نیز قصد ندارد تا از راه متون ، اندیشه یا تجربه ای را باز سازی کند ، بلکه می خواهد اثر را در ساختار ، معماری ، شکل ادبی و بازی ی مناسبات درونی اش تحلیل کند"(2) گفته می شود به این دلیل به نقد ادبی ، ادبی می گویند که ادبیات را نقد می کند ، اما ، منتقد آگاه فقط به صرف ادبی بودن متن را به نقد نمی کشد بلکه از جهاتی دیگر نیز به آن نگاه می کند مثلاً شاهنامه ی فردوسی فقط به صرف ادبی بودن جاویدان نشده است ، توجه به موقعیت تاریخی ، اجتماعی و سیاسی ی دوران فردوسی و ارتقاء نقش ملی در جامعه توسط شاهنامه ، ارزش ویژه ی دیگری ست که به این منظومه چسبیده و آن را ماندنی کرده است .
عده ای نقد را به تعبیر دکتر سیروس شمیسا به دو گروه نظری و عملی تقسیم می کنند ، نقد نظری را علم می دانند و نقدعملی را صناعت تلقی می کنند و آنچه را که به صورت مکتوب یا شفاهی در بررسی ی متنی ارائه می گردد، کاربرد علمی نظریه ی ادبی یی است که به صورت نقد عملی نوشته می شود و اما این که انتخاب یک نظریه از نظریه های ادبی برای نقد یک اثر چگونه باید باشد می توان گفت از سه شیوه می شود بهره برد :
1- انتخاب یک نظریه از جانب منتقد برای نقد اثر .
2- انتخاب نظریه ی ادبی با توجه به چگونگی ی متن از نظر سبک و موضوعی که به آن می پردازد .
3- استفاده از چند نظریه ادبی در کنارهم به منظور نقد یک متن .
اما نقد هر چه که باشد فقط نظر وسلیقه ی منتقد است ویک رأی از آراء فراوان ِ منتج از معانی ی نهفته در متن می باشد. نقدی که به صورت عملی متنی را به نقد می کشد می تواند به دوشکل احساسی و فتوایی هم باشد که در اولی منتقد از تاثیر متن بر خود می گوید ود ر شکل دوم منتقد بر مبنای معیارهای ذهنی ی خود یک کار هنری را نقد می کند ، ولی آن نیز با نقد مستند که بر پایه ی ارائه ی استدلال و تکیه بر اصول جاری در نظریه های متنوع نقد ادبی نوشته می شود تفاوت دارد که به لحاظ تکیه بر چهارعامل بیرونی، مخاطب ، خالق متن و متن به چهار گروه تقسیم شده است:
1 - نقد محاکاتی : نقدی که افلاطون را پایه گذارآن می دانند که بعد منشأ نظریه های مختلف رئالیسم شد. اساس کار آن ، مقایسه ی اثر با واقعیت مورد نظر درجهان عینی است تا ارزیابی شود که خالق اثر از پس کار برآمده است یا نه ، مانند شعر " نام تمام مردگان یحیی است " از سپانلو که بمباران وجنگ را به محاکات می کشد .
2 - نقد کاربردی : تلاش منتقد در این روش از نقد به گونه ای ست که متن را از تأثیر آن بر خواننده مثل تأثیر استتیک و زیباشناسی، لذت و آموزش مورد بررسی قرارمی دهد و ازاین جهت به این نوع از نقد ، نقد اخلاقی نیز اتلاق می شود.
3 - نقد بیان گرانه : نقدی است که متن را از نظر موفقیت نویسنده در انتقال احساس و اعتفاد شخصی ی خود ِمنتفد ، اثر ارزیابی می شود . در این جا منتقد به دنبال کشف نویسنده نیست و با استناد به متن جستجویش را به پایان می برد.

4 - نقد عینی : پیروان نقد نو و مکتب شیکاگو از سال 1920 به بعد از این روش بهره می برند و هدفش اتکای صرف به خود متن است . در این گروه از نقد ، منتقد به شرایط تاریخی و اجتماعی وخود نویسنده توجه نمی کند بلکه به انسجام اثر ، ساختار متن و کدهای آن می پردازد . هرمنوتیک از نوع مدرن آن در حوزه نقد عینی قرار می گیرد.
5 - نقد نسبی : استفاده ی دو یا چند نظریه ی نقد ادبی در مورد یک متن را نقد التقاطی یا نقد نسبی می گویند.

بحث و بررسی :

هرمنوتیک ، همان گونه که گفته شد در گروه نقد عینی قرار دارد و اکنون نیز از نظریه های مهم نقد ادبی و قابل بحث محسوب می شود و در دوشاخه ی سنتی و مدرن و نوع مدرن تر آن مثل " مکتب کنستانس " در میان نظریه های نقد ادبی جایگاه ویژه ای کسب کرده است. هرمنوتیک که ریشه ی اصلی ی آن از هرمس می باشد ، در اساطیر یونان از او به عنوان مخترع زبان و خط یاد می کنند و همان ادریس پیامبر است که در قرآن نام او ذکر شده است ، اما ، تاریخ هرمنوتیک را عده ای نوشتنی نمی دانند و شروع آن را با ابتدای نوشتن یکسان تلقی می کنند و آن را با " تاریخ شناخت و آفرینش معناها و ساختن ها " برابر می دانند ، ولی آشنایی با هرمنوتیک را این گونه حدس می زنند که از طریق آشنایی با متون زیر که می توان دسته بندی کرد ، شروع شده است :
1 - نوشته هایی از نویسندگان مختلف که بر کارهای قبلی ی شان به ضرورت و تشخیص خودتوضیحاتی داده اند مثل دانته که بر کتاب " ضیافت " ، تأویل خود را از آن تا سال 1309 میلادی ارائه کرد و یا شیخ محی الدین ابن عربی که در سال 598هجری قمری ، نوشته ی خود به نام " ترجمان الا شواق " را از خودبه جای گذاشت که تأویلی است براشعارعاشقانه ای که اوبرای زنی ملقب به "عین الشمس والبها " سروده بود .
2 - نوشته هایی که نویسندگان آنها تأویل و تفسیرخود را برآثار دیگران ارائه نموده اندماننده تفسیرهای متنوعی که از کتاب های دینی نوشته شده است مثل کتاب " مفاتیح الغیب " از ملا صدرا که حدود سه قرن پیش نوشته شده و همچنین نوشته ای از شمس الدین محمدلاهیجی که در شش صد سال قبل بر یک مثنوی به نام " گلشن راز " از شیخ محمود شبستری نگاشت . در ادبیات ما نیز می توان از کتاب هایی تحت عنوان " کشف المحجوب " نام برد که به تفسیر قرآن ، روایات و نقل وُ قول های مشایخ و صوفیان و داستان های عجیب و ُ غریب پرداخته اند تا بتوانند معانی در حجاب قرار گرفته را کشف و عیان کنند . یکی از آنها " کشف المحجوب سجستانی " است که در باره ی عقاید و آراء اسماعیلیه معروف به باطنیه می باشد و کتاب دیگر " کشف المحجوب هجویری " نام دارد که اقاویل مشایخ را تأویل و تفسیر می کند.
موضوع اصلی ی بحث هرمنوتیک ها در معنای متن است که آیا متن دارای یک معنای اصلی است که ذهن نویسنده را بیان می کند و یا به تعداد خواننده ، متن می تواند معنا داشته باشد .قبول هر یک از دو تعبیر فوق منجر به تشکیل دو اردوی تئوری ی تک معنای و چند معنایی شده است . در اردوی اول که هرمنوتیک های سنتی قرار دارند از شلایر ماخر و ویلهم د یلتای می توان نام برد و در اردوگاه دوم که هرمنوتیک های مدرن نظریه های خود را ارائه می دهند کسانی مثل میشل فوکو ، رولا بارت و ژاک دریدا و... دیده می شوند .
شلایر ماخر و دیلتای واضع نظریه ی " قطعیت نیت مؤلف " هستند و اعتقاد آنها بر این پایه استوار است که معنای متن را نه خواننده بلکه فقط نویسنده خلق می کند ، اما در هرمنوتیک مدرن با طرح و تکیه بر " عدم قطعیت معنا " در تک معنایی بودن متن شک وتردید ایجاد کردند . نظریه های نقد نو ، ساخت گرایی و پساساخت گرایی در این گروه قرار می گیرند و تا آن جا پیش می روند که مرگ مؤلف را اعلام می دارند و متن را از قید تک معنایی رها می سازند .
هرمنوتیک از ابتدا وظیفه اش کشف اصرار نهفته در کتب مقدس و تفسیر آنها بود اما فیلسوف و کشیش آلمانی فریدریک ارنست شلایر ماخر آن را از حوزه دین به سایر رشته های ادبی وارد کرد و با این که مثل رمانتیک های دوره ی خود به تک معنایی بودن متن اعتقاد داشت ، اما رسیدن به آن را مشکل می دانست به همین دلیل مسئله ی " دور هرمنوتیک " طرح می شود، به این معنا که فهم یک عبارت چگونه حاصل می شود ؟ از طریق معنی ی کلمات در متن ، معنی ی کلمات درمتن چگونه به دست می آید ؟ از دو طریق :
1 - قوانین دستور زبان از قبیل صرف ، نحو ، مجاز، تمثیل ، استعاره ، سنبل و غیره
2 - بستر تاریخی و اجتماعی که متن در آن شرایط نوشته شده است .
یعنی درمرحله ی اول که تأ ویل وتفسیردستوری اتلاق می شود بدون ارتباط با نویسنده طرح می گردد، اما در مرحله ی دوم که به آن تأ ویل وتفسیر فنی می گویند ، نیت نویسنده در نظر گرفته می شود و از آن به عنوان تأویل و تفسیر روانشناختی هم نام می برند . پس به این ترتیب در تفاوت تأویل و تفسیر می توان چنین گفت که تآویل تلاشی است در جهت کشف معانی ی نهفته در متن و یا تولید معانی جدید برای آن ، اما تفسیر که همان کشف قوانین زبان و کدهای مستقر در متن است ، هدایت برای درک متن می باشد و به عبارتی تفسیر ، راهنمایی برای تأ ویل و فهم متن تلقی می گردد .
به دنبال شلایر ماخر، از پیروان او ، ویلهم دیلتای نیز اعلام نمود که تأویل اتفاقی است که فبلا ً تجربه شده و برای شناخت آن اسناد تاریخی تاریخی لازم است تا به نیت نویسنده پی برد ، ولی شلایر ماخر مخالف استفاده از آن اسناد بود و اعتقاد داشت که آنها مؤول را به بیراهه می برد . اما دیلتای در هرمنوتیک خود تلاش می کند که فاصله ی زمانی ی بین مؤوّل و مؤلف را برداشته و آنهارا معاصر هم سازد وهدف اساسی ی هرمنوتیک را شناخت کامل مؤلف می داند و نه متنی را که نویسنده خلق کرده است و به زعم او متن می تواند معنایی مستقل از نیت خالق آن داشته باشد . به عبارتی دیلتای تعریف دیگری از " دور هرمنوتیک " ارائه می دهد به این معنا که مؤول برای شناخت مؤلف باید خود را در افق فکری و فرهنگی ی او جای دهد و این کاررامی توان به کمک متن به عنوان مدرک عینی ی موجود انجام داد و از این طریق ، هم ویژگی های متن و هم خصوصیت خالق را کشف نمود.
بر خلاف هرمنوتیک های سنتی که بهترین تأویل از متن را تأویلی نزدیک به اندیشه ی خالق اثر می دانستند ، هرمنوتیک های مدرن بدون اعتنا به نویسنده معنای متن را وابسته به خواننده و تأویل او می دانند ، هایدگر با طرح " هستی شناسی بنیادین " اساس کار خود را برای درک ِ هستی نهاد و نه هستنده و تأویل نهایی را امکان پذیر نمی دانست . گادامر شاگرد هایدگر نیز راهی برای کشف حقیقت ارائه نداد و هرمنوتیک را روشی برای دست یابی به حقیقت متن نمی دانست . او فهم را پیش از هر چیز توافقی می دانست که مورد پذیرش واقع شده است و بدون پیش داوری ساده ترین فهم را ممکن نمی دانست ، به همین دلیل انتقال متن را به افق دوران خواننده ، بر خلاف نیچه ، ضروری تلقی می کرد تا بر اساس افق امروزی معناهایی برای متن تولید نمود و اگر متنی توان ارتباط با شرایط زندگی ی اکنون خواننده را نداشته باشد تولید فهم و معنا نخواهد کرد . در هرمنوتیک مورد نظر گادامر که گفتگو بین گذشته و حال نقش تعیین کننده ای دارد ، برداشت دموکراتیک از متن را فراهم می سازد تا نشان دهد که حقیقت درانحصارکسی نیست و تأویل هرکسی ازهرچیز فقط می تواند بخشی از حقیقت باشد وهیچ تأویلی هم در تمام دوره ها دارای اعتبار یکسان نخواهد بود . بنابراین اگر از نظر هایدگر ، هرمنوتیک، هستی شناسانه است واز طریق زبان می خواهد هستی را توضیح دهد ، هرمنوتیک گادامر در راه فهم متون ،معرفت شناسانه حرکت میکند وفهم بشری را مورد مطالعه قرار می دهد . اما هرمنوتیک گادامر مخالفانی مثل هابرماس و اریک هرش نیز دارد . هابر ماس شیفتگی ی بیش از حد گادامر به سنت و گذشته را از معایب نظریه ی او دانسته و معتقد است که نباید گفتگو با گذشته را مساوی ی با اکنون دانست و مهمتر این که آیا گذشته در هرمنوتیک گادامر با توجه به حال ساخته نشده است ؟
اریک هرش نویسنده ی کتاب " اعتبار و تأویل " از منظر هرمنوتیک های سنتی سخن می گوید و با هرنوع هرمنوتیک ازا نواع مدرن آن که مرگ مؤلف را اعلام می دارند مخالف است و کامل ترین تأویل را رسیدن به نیت مؤلف می داند ، حال آنکه گادامر معنای متن را مهمتر از نیت مؤلف تلقی می کند . به نظر هرش آنچه راکه گادامر رعایت نمی کند تفاوت بین معنای متن و دلالت آن معنا دردوره های مختلف است ، معنای درست متن همان نیت مؤلف است اما خواننده متن در هر دوره با دلالت های گوناگون مواجه می شود که با گذشته فرق دارد . به زعم هرش متن فقط یک معنا دارد که آن را خالق اثر آفریده است اما تفسیرها در دوره های گوناگون متفاوت است و اگر مؤولی در هرمنوتیک خود نتواند به آن معنا دست یابد و یا به قول باختین در این کار دشوار موفق شود ، ناتوانی از مؤول خواهد بود . اما مشکل این جاست که درست بودن کشف نیت مؤلف در هرمنوتیک را چگونه باید تأیید نمود؟ هرش اعتبار یک تأویل راهمخوانی آن با اسناد و مدارک می داند وبه این اعتبار می توان گفت که مؤول به نیت مؤلف نزدیک شده است یا نه .
پل ریکور فیلسوف فرانسوی نیز به نیت مؤلف بی اعتناء است و متن را حامل یک معنا نمی داند و معتقد است که باید در هرمنوتیک از روش " قوس هرمنوتیک " بهره برد تا به فهم عمیق رسید ، یعنی ابتدا باید معنی ی متن را حدس زد و بعد به روش ساختارگرایی توضیح داد وسپس به فهم عمیق متن نائل شد .(3) او هرمنوتیک را به دو گروه تقسیم کرد ، گروه اول را " هرمنوتیک یادآوری " و گروه دوم را "هرمنوتیک بد گمانی " نامید . در گروه اول معنای متن براساس اتکا به اعتقادات دینی درک می شود که به صورت پیام دینی یا وحی تأویل می گردد . در گروه دوم رمز زدایی و افشا از معنایی که تأویلگر با آن روبرو است خصلت اصلی ی این گروه از هرمنوتیک می باشد زیرا مؤول نسبت به آن معنا بدگمان است و چیزی را که می خواند آنی نیست که باور دارد و در نتیجه تلاش می کند با تأویل جدید به حقیقت نزدیک تر شود . ریکور این مؤولان را " استادان بد گمانی " نام نهاده ونیچه ، مارکس و فروید را در این گروه از هرمنوتیک قرار داده است .
به گمان عده ای مدرن ترین روش درآیین هرمنوتیک ، " مکتب کنستانس " می باشد که پایه گذاران آن ولفانگ آیزر ، هانس روبرت یانس و عده ای دیگر می باشند و اسم آن را از دانشگاهی به همین نام در جنوب آلمان که در آن مشغول تدریس بودند گرفته اند و نظرات خود را تحت عنوان " زییایی شناسی دریافت " ارائه کرده اند . این مکتب توجه اصلی خود را به خواننده و فهم او از متن کرده است زیرا معتقدند که متن برای خواننده نوشته شده و این خواننده است که باید آگاهی خود را بر متن اعمال کند چرا که تا وقتی متنی خوانده نشود معنایی دریافت نمی شود ، به این ترتیب پیروان " مکتب کنستانس"اعتقادی به اعمال آگاهی از جانب نویسنده ندارد .
در "مکتب کنستانس " متن از منظر زبان شناختی به چیزی اتلاق می شود که بیان موقعیت باشد اما معنا صرفاً همان بیان نیست که در تمام دوره ها یکسان تأویل گردد ، پس باید میان آن و معنای اثر که توسط خوانندگان در شرایط گوناگون و دوره های مختلف ساخته می شود ، فرق قائل شد . اصولاً در این نظریه دریافت معنا از متن بدون شرکت خواننده در ساختن آن فابل قبول نیست و خواننده طبق رویه ی هرمنوتیک سنتی به دنبال نیت مؤلف نمی رود بلکه به کمک تأویل به شرایط تولید معنا درمتن می رسد. به زعم آنها شرایط تاریخی و اجتماعی همیشه یکسان نیست و خوانندگان هم در دوره های مختلف مثل هم نیستند و طبیعی است که معناها در دوره های مختلف متفاوت باشد . اما آیزر هیچ وقت نویسنده را از متن جدا نمی کند و به اصطلاح به مرگ مؤلف رأی نمی دهد و همواره نقش او را محفوظ نگاه می دارد . به همین دلیل برای متن دو وجه قایل می شود ، وجه هنری که توسط مؤلف خلق می شود و وجه زیباشناختی که خواننده معنای مورد نظرش را از آن می سازد . این گونه است که مثلاً حافظ بعد از قرن ها هنوزتوان تطبیق پذیری ی خود را دردوره های مختلف ازدست نداده و خواننده ی آن در دوره ی خود تأویل مورد نظرش را ارائه می کند . در نظریه ی " مکتب کنستانس " ، آنچه که یک متن را در افق دلالت های معنایی ادوار مختلف ربط می دهد وجود خطی از نوع به اصطلاح خطوط سفید می باشد که مکالمه ای را بین خواننده متن و توان معنایی ی آن بر قرار می کند ، یعنی خالق متن علیرغم دقت در توصیف بازهم نمی تواند به صورت کامل عمل کند . فرض کنید نویسنده ای از یک روز گرم و توان فرساحرف می زند،اما چه وفت ازروزو چه درجه از گرما و آیا آن گرمایی که نویسنده از شدت آن سخن می گوید برای همه می تواند طاقت فرسا باشد ؟ این خطوط سفید به خواننده اجازه می دهد که معنای متن را بسازد . آیزراین روند درک را " استراتژی متن " نام نهاده است که گاهی به میل و پیش بینی ی خواننده جلو می رود و گاهی خلاف فرضیه ی او عمل می کند ، آیزر دومی را متن خوب تلقی می کند.

نتیجه :

در هرمنوتیک هیچ تأویلی به صورت کامل نه قابل تأیید است و نه قابل رد ، حداکثر هر مؤولی می تواند بخشی از معنا را کشف کند ، زیرا :
الف ) هرمنوتیک از علوم تجربی نیست که بتوان مطلبی را در آزمایشگاه ثابت کرد و یا رد نمود بلکه با فلسفه سروکار دارد وفلسفه بیش از آن که پاسخ دهد سؤال طرح می کند.
ب ) تأویل ، فهم مؤوّ ل از متن است ، اما هنوز بر سرموضوع " فهم " در فلسفه بحث پایان نیافته است.
ج ) درهرمنوتیک کشف معنا کار مشکلی است زیرا مؤول با معناهای پنهان سروکاردارد واین معنا گستره ی وسیعی از متون را در بر می گیرد، از عاشقی که شعر می گوید تا سیاستمداری که اوضاع را تحلیل می کند شامل می شود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پی نوشت :
1 - ص28 - نقد ادبی ، دکتر سیروس شمیسا
2 - سرگشتگی ی نشانه ها ، مانی حقیقی
3 - ساختار گرایان ، پدیدارهای اجتماعی را رویدادهایی می دانند که دارا ی معنا هستند و باید دلالت های آنهارا بر اساس مناسبات اجزاء و ساختار مورد بررسی قرار گیرد .

منابع :

1 - احمدی ، بابک . 0 138 - ساختار و هرمنوتیک . تهران : گام نو
2 - شمیسا ، سیروس . 1386 - نقد ادبی . تهران : نشر میترا
3 - عرب ، رضا . 1388 - مقاله ی پدیدارشناسی ، زیبایی شناسی ی دریافت . سایت عصر نو www.asre-nou.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد