logo





نامه به...

جمعه ۲۷ آذر ۱۳۸۸ - ۱۸ دسامبر ۲۰۰۹

رضا بی شتاب

bishetab.jpg
برای آنان که در بندند و به آزادی می اندیشند

چه پیش آمد فراموشت شدم یار
نمی پرسی ز حالِ من دگربار
شکیبا بوده ام با دردِ دوری
هنوزم منتظر در کوچه ناچار:
گذرها در قُرُق مردم نهانند
فضا لبریزِ توفان تیره وُ تار
خرابه خانه بینی خار وُ خارا
ز هر سو تازش وُ تاراجِ طرار
بدی در کار وُ خوبی خفته در خون
همه آونگ بینی داد بر دار
گلوی مرغِ خوش خوان را بُریدند
نمانده جز غریوِ غول وُ غدار
درختان بی خود وُ از ریشه لرزان
تبر می گوید این را پار وُ پیرار
کسی با کس سخن هرگز نگوید
کنم با خویش هر دم از تو گفتار:
مرا دل هرگه از یادت سراغی
جهانِ خسته ام گردد چو گُلزار
به راهت می دَوَم زین سو بدان سو
مگر پیکی خبر آرد به دیدار
زمان در حُزن وُ هذیان بیقرارست
درین زندان کِشد نقشت به دیوار:
هوا اینجا پریشان وُ غریبست
زمین و آسمانش نیست بیدار
افق را در گرو آورده سرما
زمین چون دوزخی زال آمد انگار
اگر شبنم برآید بر تنِ گُل
بخشکاند سمومِ بادِ جرار
مگر پرواز مُرده در بُنِ بال
که هر پرّنده از پرواز بیزار
اگر کِلکی چو ناوک برخروشد
زَنَد فریاد در بند وُ گرفتار:
مرا بالین ز سنگ وُ بستر از سنگ
چه پیش آمد که افتادی دلا خوار
نه رخشی آذرخشی نه درفشی
غبارآلوده چشم اندازِ بسیار
هزاران نامه بنوشتم به خورشید
همه اندوه وُ رنجِ جانِ بیمار
تمامِ نامه ها خط خورده خاکی
مرا هر لحظه می راند به انکار
نمی دانی غریقِ غم چه حالست
مرا تنها وُ آزُرده تو مگذار
سیاهی در سیاهی سایه ای نیست
نمی آید به چشمم هیچ دیّار
وطن بربند بار وُ در سفر شو
مرا باید کنون عشقِ تو تیمار
شنیدم از کبوترهای در کوچ
که آزادی رَسَد از ره سبکبار
شکوفا می شود برگی به برگی
خزان در خواب می گردد سبکسار
ــــــــــــــــــــــ
2009-12-17
زال= پیرِ فرتوتِ یکدست سپید
http://rezabishetab.blogfa.com

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد