سوسیالیسم و روشنفکران
کنفرانس در هتل جامعه ی دانشمندان
جمعه 23 مارس 1900
برگردان و تلخیص: نجمه موسوی
پل لافارگ از جوانی عضو مبارزین جریان های انقلابی کارگری بوده است. بلافاصله پس از تشکیل انترناسیونال در حالی که دانشجوی جوانی بود به آن پیوست. با کارل مارکس که اصلی ترین تئوریسین انترناسیونال بود، آشنا شد و با افکار او پیوند تنگاتنگی پیدا کرد و سال ها بعد با دختر مارکس ازدواج کرد. او تحصیلات پزشکی را در لندن به پایان برد اما به دلیل این که خواهان جایگزینی پرچم سرخ به جای پرچم ملی فرانسه شده بود از دانشگاه پاریس اخراج شد. از مدافعین کمون پاریس بود و پس از شکست 1871 به تبعید رفت اما در تبعید در اسپانیا و انگلستان هم چنان در کنار مارکس و انگلس به مبارزات خود ادامه داد. از آن جا که خود در طی مبارزات سخت و در زندان و با وفاداری به مبارزات کارگری به سازماندهی احزاب کارگری پرداخته بود و در طی این سال ها کارگرانی که خودساخته بودند به صفوف مبارزه پیوسته بودند و برای درک بیشتر به مطالعه و آموزش روی اورده بودند همین که لافارگ می دید که پس از آزادی های نسبی و به دست آوردن نوعی مشروعیت جمعی روشنفکر به صفوف حزب می پیوندند و از راه نرسیده به دلیل تیترهای حرفه ای و سطح آموزششان خواهان پست های رهبری هستند او با نوعی بدبینی به این مسئله برخورد می کرد و به همین دلیل است که در این سخنرانی کوشش می کند زنگ خطری را به صدا درآورد تا مرز دانش علمی و خواسته های طبقاتی را با سیستم سرمایه داری و نقش روشنفکران در این میان روشن کند.
گروه «دانشجویان جمع گرا»، که این کنفرانس را ترتیب داده اند، این سوژه را به این دلیل انتخاب کرده اند که معتقدند بحرانی که هم اکنون دامن سوسیالیسم را گرفته بحران عمیقی است و روز به روز هم عمیق تر می شود. یکی از دلایل اصلی این بحران وجود الحاق تعداد زیادی روشنفکر بورژوا به صفوف حزب است. به همین دلیل لازم است به بررسی وضعیت روشنفکران در جامعه ی سرمایه داری کنونی پرداخت، هم چنین به نقش تاریخی آن ها از انقلاب 1789 تا به حال و به قول هایی که بورژازی به آن ها در زمان مبارزه شان با آریستوکراسی داده بود.
قرن هیجدهم قرن منطق بود: همه چیز، از مذهب گرفته تا فلسفه، علوم، سیاست تا امتیازات طبقات و دولت همگی از تیغ تیز انتقاد رد شدند. در هیچ زمانی پیش از این دوران این همه ایده و افکار جدید و فشرده وجود نداشت. حتا میرابو که خود نقش مهمی در جوشش های ایدئولوژیک این زمان داشت به حق در مجلس چنین گفت: " ما فرصت فکر کردن نداریم، اما خوشبختانه انباری از ایده و افکار جدید داریم." فقط کافی بود آن ها را به مرحله ی عمل درآورد. بورژوازی برای تلافیِ کاری که روشنفکران در عملی ساختن انقلاب بورژایی کرده بودند به آنها قول یک سری ویژگی و امتیاز داد: ذکاوت و دانایی و فضیلت تنها امتیازات جامعه ای بود که روی خرابه های رژیم سابق برقرار شد پس قول دادن هزینه ی زیادی نداشت: به همه ی انسان ها قول می داد که علاوه بر آزادی، برابری و برادری برایشان شادی، سعادت به همراه خواهد آورد. چنان دنیای سوسیال برای شان جدید بود که کامی دو موسلن* می خواست با تصرف زندان باستیل عصر جدیدی را شروع کند.
احتیاج به یادآوری نیست که بگویم بورژوازی این ارزش ها را چگونه در جامعه پیاده کرد، چرا که خود می دانید که تنها کاری که کرد حک این شهارها آنها بر سر در زندان هایش، سربازخانه هایش و کارگاه های دولتی بود و دیگر هیچ. اما لازم به تذکر است زمانی که در سال 1789 بورژازی قبیله های وحشی، که تمدن آنها را آلوده نکرده بود و تحت سیستم مالکیت کمونیستی زندگی می کردند بی آن که این ارزش ها را فرموله کنند، را کشف کرد ین ارزش ها را عمل می کردند و خیلی هم بهتر از آن چه که بورژاها ها بتوانند خوابش را هم ببینند.
زمان زیادی لازم نبود تا به ارزش واقعیِ قول های بورژوازی بتوان پی برد: بعد از آن که قدرت سیاسی را به دست آورد اولین حرکتی که کرد بازکردن بانک بود. در سال 1790 درست وقتی که مجلس در حال نوشتن متنی مبتنی بر حقوق بشر و تساوی شهروندان در مقابل قانون بود، قانون رأی دهی با پیش شرط پرداخت مالیاتی مستقیم معادل سه روز کار بر نابرابری شهروندان صحه می گذاشت، چرا که هر شهروندی که قادر به پرداخت این مالیات نبود نمی توانست رأی بدهد. می بینیم با این قانون کسانی چون لوستالو، دوموسلن و روشنفکرانی نظیر ژان ژاک روسو که کتاب قرارداد اجتماعی اش چون انجیل انقلاب به حساب می آمد نه می توانند رأی بدهند و نه می توان به آن ها رأی داد. این قانون چنان شهروندان را از حقوق سیاسی محروم می کرد که از جمعیت نیم میلیونی شهر پاریس در سال1790 ، تنها دوازده هزار نفر توانستند رأی بدهند و به این ترتیب «بایی» با ده هزار رأی شهردار پاریس شد.
اگر چه پرنسیپ های جاودانه ای چون آزادی، برابری، برادری چیزهای جدیدی نبودند اما قول هایی که بورژوازی قبل از رسیدن به قدرت به روشنفکران داه بود پیش زمینه ای داشت. کلیسا که یک دمکراسی تئوکراتیک است، آغوشش را به روی همه باز می کند به شرط این که القاب و امتیازاتشان را ترک کنند و از کلیسا الهام بگیرند. کلیسای قرون وسطی همه ی صاحبان اندیشه و دانشمندان را به خود جذب می کرد در همان حال آن هایی که می خواستند لاییک بمانند را نیز مورد احترام قرار می داد و حمایتش را از آنها دریغ نمی کرد. به آن ها اجازه ی داشتن هر گونه تفکری را می داد تنها به یک شرط، این که ظاهر را حفظ کنند و افکارشان از حیطه ی کلیسا بیرون نرود و تبلیغی برای اشاعه ی افکارشان نزد مردم نکنند. به این ترتیب بود که کوپرنیک توانست تئوری اش در مورد سیاره ها را بنویسد و حتا آن را به پاپ اهدا کند، تئوری ای که در آنکوپرنیک نظراتی متضاد با نظرات انجیل می دهد و ثابت می کند زمین دور خورشید می گردد و خورشید مرکز منظومه ی شمسی است. اما کوپرنیک در فرائنبورگ بود و به زبان لاتین می نوشت.
در قرن بعد گالیله که در محدوده ی کلیسا زندگی نمی کرد و دنبال حمایت قدرت های لاییک بود و نظرات کوپرنیک را در فلورانس و ونیز در ملأ عام تبلیغ می کرد توجه کلیسا را جلب کرد تا آن جا که کلیسا از پیرمرد خواست از نظراتش توبه کند و تئوری اش را پس بگیرد. حتا بعد از بحران پروتستانتیسم کلیسا هم چنان نسبت به دانشمندانی که می پذیرفتند در حیطه ی قدرت کلیسا و وابسته به آن بمانند نوعی لیبرالیسم نشان می داد. به عنوان مثال مرسن، فردی مذهبی که از فرقه ی می نیم و ژئومتر معروفی نیز بود با آزادی، مکاتباتی با هوبس بنیان گذار ماتریالیسم مدرن داشت: یادداشت های چاپ فرانسه تکه هایی از این مکاتبات را در بردارد.
آن چه برای کلیسا در این رفتار لیبرالی اهمیت داشت تسلط اش بر عالمان و صاحبان اندیشه بود، کلیسا می خواست دانش و ذکاوت را در حیطه ی اعمال قدرت خود نگه دارد و در این زمینه حریفی نداشته باشد، هم چنان که در مصر باستان کشیش ها نزد دانشمندان یونانی می رفتند تا اولین نوآوری های علم و فلسفه را فرابگیرند.
اگر بگوییم بورژوازی توجه چندانی به علوم نداشت در حق او کم لطفی کرده ایم اما توجه بورژوازی به علوم دلایل دیگری داشت از جمله: استفاده از نیروهای طبیعی برای اضافه کردن ثروت. به همین دلیل بود که توجه مخصوصی به دانشمندانی که انرژی خود را صرف تحقیقات تئوریک می کردند به جای این که به بررسی عملی بپردازند نمی کرد.
بورژوازی به علومی که منجر به عملکردهای صنعتی سودآور نشود توجهی نمی کرد رابطه اش با روشنفکران هیچ گونه شباهتی به وضعیت کلیسا در قبل ندارد. کم توجهی به آن ها در قوانینی که در رابطه با مالکیت بر اموال و مالکیت بر اندیشه ثبت می شوند به خوبی نمودار می شود.
مالکیت بر اموال در قوانین بورژوازی دائمی و جاودانه است، برای همیشه برای صاحبش ضمانت شده است، این مالکیت از پدر به پسر می رسد و تا آخر قرون این وضع ادامه خواهد داشت بی آن که هیچ قدرت سیاسی و یا مردمی بتواند دستی بر آن ببرد.
قانونی شدن مقدس بودن مالکیت بر اموال جدید است و به انقلاب 1789 فرانسه برمی گردد: رژیم سابق که احترام اندکی به این مالکیت می گذاشت اجازه می داد اموال محکومین مصادره شود اما لغو اجازه ی مصادره جزء اولین رفرم هایی بود که در "دفترهای پاریس" و در بسیاری از شهرهای فرانسه در جلسات عمومی و شوراهای موقت در دستور کار قرار گرفت. بورژوازی با تصویب قانون لغو مصادره ی اموالی که با خلافکاری به دست آمده است خود ثابت کرد که منبع اموال خودش نیز به اندازه مفسدان و خلافکاران فاسد است.
اما قانونی شدن مالکیت بر اندیشه از این پشتیبانی جدی بهره نبرد چرا که مالکیت بر اندیشه مدت دار است و محدود به زمان زندگی مولف و مدتی( 50 سال طبق قانون) بعد از مرگ او می شود. بعد از اتمام این مدت این آثار جزء مالکیت عمومی محسوب می شوند و به همین دلیل است که در حال حاضر بسیاری از ناشران با نشر آثار گذشتگان ثروتمند می شوند مانند نشر اخیر آثار بالزاک نابغه ی ادبی رمانتیک. از آن جا که مالکیت ادبی سودهای هنگفتی برای بورژوازی ندارد در نتیجه چندان هم مورد توجه او نیست اما مالکیت بر اختراع و نوآوری بسیار مورد توجه سرمایه داران صنعتی و تجار می باشد بخصوص که قانون هیچ گونه ممنوعیتی بر آن قائل نیست. کاشف و یا مخترع چنان چه بخواهد از ساخته ی فکری خود دفاع کند باید این حق را با خرید سندی مبنی بر مالکیت بر کشف خود به ثبت برساند و این سند را باید هر ساله تمدید کند. روزی که او نتواند این مالیات بر ثروت فکری خود را بپردازد این ثروت را می توانند لاشخورهای بورژوا به راحتی ببلعند و از آن استفاده کنند. حتا با پرداخت این مالیات، این اختراع زمان محدودی در هر کشوری متعلق به مخترع می باشد، مثلا در فرانسه این مدت محدود به چهارده سال می شود. در این مدت که برای وارد کردن اختراعی جدید به بازار بسیار کم است مخترع ناچار است با امکانات فردی و محدود خود در مقابل مهاجمان بورژوازی دست تنها با پرداخت وکیل و غیره از مال خود دفاع کند.
اما مارکِ ساختِ اجناس که هیچ کوشش فکری برای ایجاد آن لازم نیست از طرف قانون کاملا حفاظت می شود و همیشگی است درست مثل مالکیت بر اموال. ( مثال آدیداس و یا مک دونالد. م)
از آن جا که بورژوازی طبقه ی حاکم است خود را صاحب کار فکری و دستیِ افراد جامعه می داند هم چون فئودال ها که خود را صاحب اموال رعیت های شان می دانستند و از همین رو است که با طمأنینه و نه چندان از سرِ رضایت همین حق کوتاه مدت را هم بر مخترع قائل شده است. تاریخ مخترعین در عصر ما تکرار تاریخ غارت سرمایه های فکری مخترعین توسط سرمایه داران است. مخترع به خاطر استعداد و توانایی اش همیشه در مقابل سرمایه داران باخته و خود و خانواده اش رنج بسیار کشیده اند.
تحقیقات طولانی مدت، کار طولانی و یا انرژی بسیارلازم است تا هر اختراعی عمومی شده و قادر به استفاده ی جمعی باشد که این خود باعث فقر مخترعین و کاشفین است. حتا اختراعاتی که به زمان کمی نیاز دارند نیز ابداع کنندگانشان در فقر به سر می برند. فقط یک مثال برای شما می زنم، کسی که به تازگی در پاریس در فقر وحشتناکی زندگی اش به اتمام رسید. کسی که از کشف او راه آهن و صاحبان معادن ذغال سنگ فرانسه هر ساله هزاران و میلیون ها فرانک به ثروتشان اضافه می شود، کسی که توانست از گرده های زغالی که در دهانه ی معادن جمع می شد و گاها مانع کار بود چیزی بسازد که امروزه استفاده ی عمومی دارد یعنی مخترع کبریت.
بخش دو
بورژوازی کاپیتالیست، انقلابی ترین طبقه ی تاریخ، که بشریت را تحت فشار قرار داده است، نمی تواند رشد کند مگر با منقلب کردن دائمی امکانات تولید، با وارد کردن دائمی امکانات علومی چون فیزیک، شیمی و یا مکانیک در ابزار تولید صنعتی اش. به قدری نیازش به اختراعات جدید سیری ناپذیر است که خودش مراکزی برای تحقیق به وجود آورده است. کاپیتالیست های آمریکا حتا آزمایشگاهی را در منلو پارک برای ادیسون تأسیس کردند و کارگران متخصص و محققین و دانشمندانی را در اختیار او گذاشتند تا بتواند هر چه بیشتر کشف و اختراع کند و در اختیار آن ها بگذارد تا سند مالکیت آن نوآوری را به نام خود کرده و از آن استفاده برده و در بازار بفروشند. ادیسون که خود اهل کار بود پیش بینی هایی کرد تا بتواند سهمی در سود این نوآوری ها را داشته باشد.
اما همه ی مخترعین نمی توانند مانند ادیسون شرایط خود را به کاپیتالیست ها تحمیل کنند. شرکت هایی چون تومسون- هوستون در پاریس و یا زیمنس در لندن و برلن در کنار آتلیه های ساخت ماشین های برقی خود آزمایشگاه هایی را نیز تأسیس کرده اند که در آن ها مهندسین و محققینی در حال تجربه و ایجاد ابداعات جدیدی از الکتریسیته می باشند. ....
می توان هر کارگاهی را هم چون آزمایشگاهی به حساب آورد چرا که کارگران در ضمن کار باعث تکمیل و تصحیح ابزار کار می شوند. از آن جا که مخترع خود از لحاظ مالی امکانات چندانی ندارد تا سند اختراعش را به نام خود کند صاحب کار است که پول این سند را می پردازد و آن را طبق قانون به نام خود می کند و از نتایج مالی آن نیز برخوردار می شود. وقتی دولت می خواهد اختراعی را تشویق کند و یا جایزه ای دهد، این جایزه به صاحب کار تعلق می گیرد نه به آن کارگر یا مخترعی که این کار را کرده و کارگر هم چنان در لباس چرب و سیاه خود می ماند و چون در جامعه ی سرمایه داری باید به همان میزانِ کمی که به تو داده می شود راضی باشی کارگر نیز از اینکه باعث غرور و منفعت برای صاحب کارش شده خشنود می شود.
بورژوازی که به مخترعین و نوآوران نیاز بسیار دارد به روشنفکران نیز برای اداره و به کارگیری آن ابزار صنعتی نیاز بیشتری دارد. به همین دلیل است که سرمایه داران معروفی در فرانسه قبل از جنگ و حتا پیش از ساختن آزمایشگاه ها به تأسیس دانشکده شیمی، فیزیک، طراحی صنعتی پرداختند و فرزندان هوشمند کارگرانشان را در این دانشکده ها تعلیم دادند تا بتوانند روشنفکرانی را با قیمت ارزان و در دسترس در اختیار داشته باشند. از آن جمله است دانشکده ای که در مولوز – فرانسه در این دوران تأسیس شد. رییس دانشکده ی مولوز در حدود بیست سال پیش شورای شهر را قانع کرد تا دانشکده ی شیمی و فیزیک این شهر را تأسیس کند. در ابتدا - نمی دانم البته هنوز هم چنین است یانه- این جوانان را از مدرسه های دولتی محلی انتخاب می کردند و مجانا آن ها را در این دانشکده ها ثبت نام می کردند تا تعلیمات عالی ببینند، نهارشان را هم می دادند و به هر خانواده ای در ازای پذیرش نرفتن فرزندانشان به کارگاه پنجاه فرانک می دادند.
مارکیز فوکو* در سال های 1790 می توانست در مجلس از سکوی سخنرانی اش چنین بگوید: « برای کارگر و دهقان بودن به توانایی خواندن و نوشتن نیازی نیست.». نیازهای تولید صنعتی اما به گونه ای است که بورژوازی کاپیتالیست را ناچار می کند زبان دیگری به کار گیرد: منافع اقتصادی است که او را وادار به توسعه ی آموزش پایه ای و حتا عالی می کند و نه عشق به بشریت و علوم.
برده فروشان رم باستان هم به همین دلیل علاقمند به آموزش بودند. به باهوش ترین کالای انسانی خود طب، فلسفه، ادبیات یونان، موزیک، علوم و غیره آموزش می دادند. آموزش برده قیمت او را بالا می برد. برده ای که آشپزی می دانست قیمتش بالاتر از برده ای بود که طب، ادبیات و یا فلسفه می دانست. درعصر حاضر نیز ارزش ها به همان گونه است، سرمایه دار به سرآشپز خود حقوق بیشتری می دهد تا حقوقی که دولت به استادان دانشگاه و اعضای هیئت علمی می دهد. اما برعکسِ برده داران، بورژوازی آموزش را عمومی می کند تا قیمت فروش دانش روشنفکری را پایین بیاورد.
در افسانه های یونان باستان روایت است که : میداس قدرتی داشت که می توانست هر چیزی را تبدیل به طلا کند، بورژوازی نیز از توانایی مشابهی برخوردار است؛ او توانسته توانایی روشنفکری و اندیشه را تبدیل به کالا کند؛ شیمیست ها، مهندسین، زبان شناسان لاتین را مثل خر و یا کود می خرد.
صدایی از میان جمعیت: و سناتورها و نمایندگان را نیز می خرد.
بورژوازی می داند که کسانی که گوساله یا جورابی برای فروش ندارند وقتی نماینده و یا سناتور هستند وجدان و رأی شان را دارند، همان که دارند را از ایشان می خرد.
توانایی روشنفکر از آن جا که کالا شده پس همان سرنوشت کالا را باید طی و تحمل کند. مثل صدف، وقتی که زیاد است قیمتش پایین می آید اما اگر رسیدن صدف به بازار را کنترل کنند و به اندازه ی نادر و کم برسد قیمتش بالا می رود. وقتی در بازارِ کار، شیمیست و مهندس زیاد باشد طبیعتا قیمت این کالا پایین می آید و به قیمت ارزان خرید و فروش می شود. از زمانی که دانشکده های شیمی و فیزیک سالی ده ها مهندس فیزیک و شیمی به بازارهای پاریس سرازیر می کنند قیمت آن ها پایین آمده است. بیست سال پیش سرمایه دار به یک شیمیست حقوق مناسبی معادل 600 فرانک ماهیانه می داد و او را سالیانه استخدام می کرد. و رئسایی که چنین حقوقی می دادند برای مهندسین خود ارزش قائل بودند و با آنان به احترام رفتار می کردند. اما اکنون که تعداد آن ها زیاد شده به آنان حقوقی معادل 150 تا 200 فرانک می دهند و آن ها را در شمال فرانسه سه چهار ماهه استخدام می کنند و بعد از اتمام مأموریت، آن ها را نیز مثل کالاهای تولیدی شان رد می کنند. رئسا پیش خود چنین می گویند: « برو از گشنگی بمیر» یا « تا پاییز آینده، می دانم که می توانم هم زمانِ برداشت چغندر، شیمیست هایی پیدا کنم که تبدیل چغندر به قند را مراقبت کنند.»
این وضعیت فقط مشمول شیمیست ها نیست و می دانید که اغلب روشنفکران در هر زمینه ای با این مشکل مواجه هستند و هر وقت پستی آزاد می شود ده ها و حتا صدها نفر هستند که برای آن تقاضا می کنند. همین وضع است که باعث شده سرمایه داران قیمت روشنفکران را هر چه پایین تر ببرند طوری که گاها حقوقشان از حقوق کارگران حرفه ای پایین تر است.
تحمل فقر اقتصادی برای روشنفکر خیلی سخت تر از کارگر است، این فقر او را از لحاظ روحی و جسمی داغان می کند. کارگر از آن جا که از ابتدای کودکی با سختی زندگی کرده و از کارگاهی به کارگاهی رفته و تجربه ی کوچه و سختی هایش را دارد در مقابله با هر سختی ای طاقت بیشتری از خود نشان می دهد. روشنفکر، در گلخانه ای گرم بزرگ می شود، در سایه ی دیوارهای مدرسه حساس و شکننده می شود، سیستم عصبی اش دارای حساسیتی بیمارگونه می گردد و از همین رو است که چیزی که کارگر با بی خیالی و سبکی تحمل می کند روشنفکر را به طور دردناکی تکان می دهد. با حقوقی مساوی زندگی روشنفکر از زندگی کارگری با همان حقوق بدتر است زیرا نهایتا کارگر لباسی معمولی می پوشد و سر کار می رود اما روشنفکر که دائم در تماس با صاحب کار است ناچارا لباسی گران قیمت باید تهیه کند تا با آن سر کار حاضر شود در نتیجه آن چه را برای ظاهر و پوشش اش خرج می کند ناچار است در خورد و خوراک صرفه جویی کند.
کاپیتالیست ها روشنفکران را از لحاظ اقتصادی از کارگران هم پایین تر آوردند و به این ترتیب از آنان برای آماده سازی انقلاب بورژوازی قرن گذشته قدردانی کردند.
بخش سوم
ژورس در پیشگفتار « تاریخ سوسیالیسم» می گوید: روشنفکرِ بورژواز در جوامع بورژوایی از آن جا که از قدرت دولتی سرخورده شده به سوسیالیسم می پیوندد. متأسفانه به نظر من این نظریه اشتباه است. روشنفکران از این که توانایی فکری شان تبدیل به کالا شده نه تنها روحشان آزرده نمی شود و آنان را سرشار از خشم نمی کند، بلکه با بی تفاوتی برخورد می کنند. هیچ گاه شهروندان آزاد جمهوری های یونان باستان و رم باستان نمی توانستند تحمل کنند که تا این حد پایین آورده شوند. آن چنان که سیسرون می گفت: انسانی که کار خود را بفروشد خود را تا حد برده پایین می آورد. سقراط و پلاتون از سوفیست ها که در مقابل آموزش فلسفه شان پول دریافت می کردند، انتقاد می کردند زیرا از نظر این دو فیلسوف اندیشه شریف تر از آن است که بتوان آن را خرید و فروش کرد. حتا کلیسای فرانسه در سال های 1789 دریافت حقوق را برای تعلیمات مذهبی چون دشنامی می دانست در حالی که روشنفکران این دوران آن را به صورت امری طبیعی می دانند.
تنها زمانی احساس رضایت می کنند که توانسته باشند دانش خود را به قیمت مطلوبی بفروشند و در این امر تا جایی پیش می روند که انگار قیمت فروش است که ارزش کار آن ها را تعیین می کند. زولا که یکی از برجسته ترین روشنفکران ادبی است ارزش کار را با میزان تیراژ کتاب اندازه می زند. آن قدر درگیر این معادلات هستند که تا از سوسیالیسم با آن ها حرف می زنی پیش از آن که از تئوری آن سوالی کنند یا راجع به آن بدانند، می پرسند آیا در یک جامعه ی سوسیالیستی کار هنری به قیمت خوبی خریداری می شود یا نه و آیا با کار دستی در یک کفه قرار می گیرد؟
احمق ها! نمی فهمند که این جامعه ی کاپیتالیستی است که برای انباشت بیشتر سرمایه این برابری را بین کار هنری و کار دستی مطرح می کند و کار فکری را تاحدی پایین میآورد که آن را با قیمتی فروتر از کار دستی می خرد.
اگر قرار بود با این طور افراد کار پیش رود سال 2000 هم برای رسیدن به سوسیالیسم کافی نبود و باید تا آخر دنیا صبر می کردیم.
از سال 1789 دولت هایی از همه دست در فرانسه بر سر کار آمده اند و روشنفکران همیشه در خوش خدمتی به این دولت ها از یکدیگر پیشی گرفته اند. من تنها از آن روشنفکران دوزاری که با نوشته های شان مجله ها و روزنامه ها را پر می کنند حرف نمی زنم بلکه در این مسابقهدانشمندان، محققین نیز _ که هر چه مقامشان بالاتر است چکمه لیسی شان بیشتر است_ شرکت دارند. شاهزادگان علوم که می بایست در مقامی مساوی با شاهان و امپراطورها سخن بگویند تنها برای به دست آوردن جای حقیری در وزارتخانه ی گذرایی خود را پایین می آورند.
کسانی چون پاستور که تشخص خود را در اختیار بانکدارانی قرار می دهد تا او را در شورای اداری فلان بانک در کنار سناتورها و دولتمردان و وزیران بگذارند تا بتوانند دیگر روشنفکران را جلب این موسسات کنند. در میان روشنفکران نیست که بتوان علیرغم یک قرن بی عزتی زیر فشار سرمایه داری نمونه های جرئت و همبستگی یافت. آن ها حتا در میان خودشان همبستگی حرفه ای نیز ندارند، نمونه ی آن بسیار است یکی از این نمونه ها مورد پرونده ی دریفوس است که رییس یک آکادمی شیمی به راحتی یکی از پروفسورهایی که جرئت کرده بود نظر خودش را به اطلاع عموم برساند را مانند یک آشغال بیرون کرد و هیچ یک از همکارانش از او دفاعی نکردند در حالی که در یک کارگاه اگر رییسی کارگری را با تصمیمی یک جانبه بیرون کند کارگران دیگر در حالی که خود در فقر و گرسنگی هستند به دفاع از او برمی خیزند.
روشنفکران دنیای هنر و ادبیات، مثل دیگر عاشقان دوران فئودالیسم دلقکانی بیش نیستند که باعث سرگرمی کسانی می شوند که بهای کارشان را می پردازند. راضی کردن کاپیتالیست ها و سرگرم کردن آنها، این تنها کاری است که آن ها را مشغول می کند. ادبیات چنان مقامش پایین آمده است که حتا روح ادبیات مولیر نیز فهمیده نمی شود. مولیر، این جد بزرگ همه ی ادبیاتچی ها. مولیر، نویسنده ای که چندین و چند کتاب به شرح حالش اختصاص داده شده، هنرمندانی که تکه ها و هر جزییاتی از زندگی او را از جایی جمع آوری می کنند و سعی در پیدا کردن تاریخ دقیق و یا حتا ساعتی که این یادداشت نوشته شده می کنند، این افراد که اگر تکه ای از مدفوع مولیر را از زیر خاک در بیاورند آن را طلا می گیرند و با فداکاری بر آن بوسه می زنند، همین افراد، روح افکار مولیر را درنمی یابند. شما نیز حتما مثل من نقدهایی بر آثار مولیر خوانده اید آیا در یکی از این نقدها دیده اید که این نکته را به روشنی بیان کنند که مولیر یک قرن پیش از بومارشه و قبل از انقلاب ورسای درست در حضور شاه ( لویی چهاردهم) و در مقابل اشراف به کلیسایی حمله می کرد که کسانی مثل دکارت در مقابل آن می لرزید.
اگر هرازگاهی هم در نقدها به این نکته اشاره ای نامشخص بکنند ولی در هر حال فراموش می کنند بگویند مولیر فردی بود متعلق به طبقه ی خود، قهرمان طبقه ی بورژوا. مولیر در تئاتر «بورژوا ژانتی هوم» مثل سوسیالیست هایی که به کارگران می گویند از بورژوازی لیبرال ببرید که وقتی شما را قتل عام نمی کند حداقلش این است که به شما کلک می زند، می گوید: «از اشراف مثل وبا بگریزید، آن ها به شما دروغ می گویند و شما را غارت می کنند.»
روشنفکرانی که در خدمت صنعت و یا سیاست اند و از امتیازات حقوقی برخوردارند فکر می کنند جز جدایی ناپذیر طبقه ی سرمایه دار شده اند و در هر موقعیتی در مقابل کارگران از سرمایه داران دفاع می کنند در حالی که چیزی جز خدمتگذاران آن نیستند.
این بخش از روشنفکران هیچ گاه به اردوی سوسیالیسم نخواهد پیوست چرا که منافعش با منافع سرمایه داری گره خورده است. اما جمع انبوهی از روشنفکران هستند که به همان نسبت که تعدادشان انبوه تر می شود روز به روز وضعشان در این نظام ها بدتر می شود. این گروه به اردوی سوسیالیسم تعلق دارند و بایستی در صفوف ما باشند. به حق فکر می کردیم که آموزشی که دیده اند باعث می شود درک عمیق تری از مسائل اجتماعی داشته باشند و همین درکشان راهنمایشان باشد اما بر عکس همین آموزش بود که آن ها را از صفوف سوسیالیسم دورتر کرد چرا که آن ها گمان بردند که به تنهایی می توانند سرنوشتشان را در دست بگیرند و خود را از مهلکه نجات دهند آن هم با پای خود را بر دوش هم ردیفان خود گذاشتن . آنان گمان می بردند که بدبختی شان گذراست و با کمی شانس می توانند زندگی بهتری برای خود فراهم کنند. آن ها نمی دانستند که جامعه ی سرمایه داری هر چه بیشتر توسعه پیدا کند شانس این که آن ها فردا از مهلکه جان به در ببرند کمتر می شود و در بهترین حالت جایی را پیدا می کنند که از دانششان، آن هم نه به اندازه ی ارزشش، بهره برداری شود. هم چنان که سرمایه داران قصرهای خود را در اسپانیا و جاهای دیگر دنیا با له کردن خرده کاسب ها و کارگران می سازند، آن ها نیز در این سیستم استثماری له می شوند.
روشنفکران در خدمت سرمایه داری، علاوه بر تغییر سیاست احزاب سوسیالیست، قصد در تغییر تاکتیک ها نیز دارند. آن ها می خواهند روش عمل تازه ای را به حزب تحمیل کنند. آنها معتقدند نباید قدرت عمومی را با مبارزات جدی، انقلابی و قانونی به دست آورد بلکه باید گذاشت وزارت خانه های انواع و اقسام کار را به پیش ببرند. نباید حزب سوسیالیست با تمام احزاب بورژا مقابله و ضدیت کند بلکه باید آن را در خدمت حزب لیبرال قرار دهد. نباید آن را برای مبارزه ی طبقاتی آماده کرد بلکه باید او را آماده کرد که هرگونه سازش سیاسی را پذیرا شود. و برای پیشبرد این روش جدید عمکرد پیشنهاد می کنند که حزب را از نو باید سازمان داد، که کادرهای قدیمی را شکست و سازمانی که طی بیست سال کارگران را با رهنمودهایی برای مبارزه و منافع طبقاتی اش همراهی کرده از بین برد و آن را در مبارزه اقتصادی و سیاسی سازمان داد.
اما این روش ها بر ضد خود آن ها عمل کرده و تنها باعث فشرده شدن صفوف سازمان هایی شده که به مبارزه اعتقاد دارند.
بخش چهارم
روشنفکران از هر قشری که باشند می باید اولین کسانی باشند که علیه جامعه ی سرمایه داری انقلاب کنند، جامعه ای که در آن خدمتگزارانی بیش نیستند که در اغلب مواقع پست هایی که اشغال می کنند فروتر از توان و استعدادهای شان است. اما حتا این موضوع را این ها نمی فهمند.
آن چه را آن ها نفهمیده اند این است که در سیستم های قبل از سرمایه داری یک نجار خودش، هم طرح مبل را می داد، هم جنس را می خرید و هم خود او برای فروش اجناسش تبلیغ می کرد و آن ها را می فروخت. در سیستم سرمایه داری این مراحل از هم جدا شده اند و به همین دلیل است که مهندسین و طراحان طرح را می دهند و کارگران آن را می سازند. به همین دلیل است که روشنفکران باید بفهمند که هر قدر هم که سطح سواد و آموزششان با کارگران متفاوت باشد، سرنوشتشان به هم گره خورده تر از آنی است که آن ها گمان می کنند تا جایی که هیچ سیستم صنعتی سرمایه داری نمی تواند بدون یکی از این دو بخش کار کند.
از آن جا که در تولید متحد هستند، در استثمار متحد هستند باید در مبارزه علیه سرمایه داری نیز با هم متحد باشند. اگر روشنفکران تنها منافع خود را به خوبی تشخیص می دادند به انبوه، به صفوف سوسیالیسم می پیوستند آن هم نه از روی دلسوزی برای طبقه ی کارگر بلکه برای نجات خودشان، برای تامین زندگی زن و فرزندشان، برای انجام خدمت طبقاتی شان.
آنان باید شرم داشته باشند از این که بخش کارگری در مبارزه از آنان پیشی بگیرد. آنها چیزهای زیادی دارند که می توانند به رفقای خود بیاموزند اما از آنان نیز باید چیزهایی یاد بگیرند.
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد