روی سخنم بیشتر با فعالان سیاسی هم نسل خودم میباشد که در طول زندگیمان، سه رویداد تاریخی مهم را تجربه کرده ایم و در پست و بلند آن زیستهایم:
۱ـ تحولات سیاسی پس از شهریور ۲۰ تا دوران حکومت ملی دکتر مصدق و سالهای پرشور ملی شدن صنعت نفت در سالهای ۲۹ ـ ۳۲.
۲ ـ کودتای انگلیسی ـ آمریکائی ۲۸ مرداد ۳۲ و سرنگونی حکومت ملی مصدق و سالهای خفقان آریامهری تا گشایش فضای نسبتاً باز سیاسی سالهای ۳۹ ـ ۴۲ و سپس سیاهی استبداد فردی شاه پس از ۱۵ خرداد ۴۲ و در دهههای ۴۰ ـ ۵۰ رویش «جنبش نوین انقلابی»، در این برهه از زمان بود که انسان های وال و کمنظیری را از دست دادیم.
۳ ـ با باز شدن نسبی فضای سیاسی سالهای ۵۵ ـ ۵۶ و شرکت فعالمان در مبارزه ضد دیکتاوری در کنار سایر هموطنانمان راه سرنگونی رژیم شاهنشاهی را هموار کردیم و سپس در انقلاب ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ بیش از دو ماهی از بهار آزادی سپری نشده، شاهد دزدیده شدن انقلابمان بوسیله ارتجاع مذهبی تحت نام جمهوری اسلامی شدیم و بهای سیاهی و تباهی آن را به قیمت جان هزاران کشته و زندانی تا به حال میپردازیم.
اما ما جانبدربردگان از این مهلکه هر یک با کولهباری از درد و حسرت و خاطرات تلخ و شیرین ناچار به ترک وطن شدیم و در گوشهای از این جهان بزرگ، زندگی در تبعید را میگذرانیم.
پس از حدود ۳۰ سال، این ما و این جنبش بینظیر و تحسینبرانگیز مردم میهنمان! جنبشی که پس از گذشت صد سال از انقلاب مشروطیت، خواست آزادی و حاکمیت ملی را در خود دارد. نسل پس از نسل مشعل مبارزه بر ضد ارتجاع سلطنتی و استبداد و استعمار را برافروختند و سپس به دلایل تاریخی و اجتماعی شکست را تجربه کردند و ناکام ماندند. حال این ققنوس از خاکستر خود دوباره بال گشوده و به پرواز درآمده است و دوباره خواست آزادی، حاکمیت ملی و حقوق مدنی... را فریاد میکشد.
اکنون که با این جنبش بینظیر و تحسینبرانگیز مردم کشورمان روبرو شدهایم، اولین پرسشی که از ذهن ما میگذرد، طبیعتاً باید این باشد که ما «سرد و گرم چشیدگان» و «فعالان سیاسی» در این سال ها و در این گوشه دنیا که هر چه نداشته ایم دستکم از آزادی و امنیت برخوردار بودهایم چه میبایست میکردیم که نکردهایم؟ چرا ما به مثابه «جمهوریخواهان دمکرات و لائیک» پس از سال ها تلاش موفق نشدیم اتحاد گستردهای از اکثر سازمانها، گروهها، افراد منفرد و شخصیتهای سیاسی ـ فرهنگی را که در راستای آزادی، دموکراسی، لائیسیته و حقوق بشر گام بر میدارند به وجود آوریم، طیفی که همچون رنگینکمانی دربرگیرنده اعتقادات، سلیقهها، اهداف و آمال و آرزوهای مختلف باشد، طیفی که بتواند در موقع لزوم با اتحاد دست به عملی گسترده بزند.
اگر در گذشته چنین کرده بودیم، امروز میتوانستیم در کنار جنبش همگانی مردم پشتوانهای قوی برای نیروهای سکولار داخل این جنبش باشیم و از اعتبار جهانی درخور نیز برخوردار گردیم.
فکر میکنم اگر دست از منیّتها و خودخواهیهای خود برداریم و لحظهایی بیندیشیم که شاید همۀ حقیقت نزد من نباشد، بتوانیم به توافقی کارساز نائل آئیم. امیدوارم در آینده با کار جمعی با سایر گروهها و سازمانها و افراد علاقمند این مهم را به انجام برسانیم.
اما «جمهوریخواهان دموکرات و لائیک» ـ که خود نیز از هوادارانش هستم ـ چه شد که در برابر این جنبش فراگیر تا این لحظه یعنی تا حدود ۶ ماهی که از تولد آن میگذرد، هنوز کوچک ترین تحلیلی از آن منتشر نکرده اند و گاه و بیگاه ابراز میدارند که غافلگیر و به اصطلاح «آچمز» شدهاند.
این حقیقتی است انکارناپذیر، جنبشی که پس از اعلام نتایج انتخابات و پیبردن به «کودتای انتخاباتی» در اعتراضات ملیونی، به نقطه اوج خود رسید، و با آن چنان سرعتی پیش رفت که نه تنها تأثیر خود را بر جنبشهای تا آن زمان چون جنبش زنان، دانشجوئی، کارگری و معلمین... بر جای گذاشت، بلکه این حرکت خودجوش ملیونی همه را حیرتزده کرد و به فکر فرو برد که البته تا این جا مشکلی نیست. مشکل آن جاست که چرا پس از گذشت ۶ ماه هم چنان قدرت تحلیل آن از این دوستان سلب شده است؟
در این زمینه من به زعم خود مشکل را در مسائلی میبینم که از سال ها پیش از انتخابات در ایران وجود داشته است و به قول معروف همه چیز از هیچ به وجود نیامده است و این دوستان بذل توجهی به آن نکرده بودند:
۱ ـ عدم توجه به شکافهائی که ظرف ۱۰ ـ ۱۵ سال اخیر در درون حاکمیت به وجود آمده و خصوصاً پس از انتخابات احمدینژاد در سال ۱۳۸۴ و مثلثی که از بیت رهبری و فرماندهان نظامی و گروه احمدینژاد برای یک دست کردن حاکمیت بر ضد جمهوریت نظام و حذف اصلاحطلبان حکومتی و تأکید بر حکومت اسلامی، به وجود آمد که خود زمینهساز تنشهائی در میان جناحهائی از روحانیت و مجموع حاکمیت گردید. از طرف دیگر نارضایتی روزافزون مردم از فقر و بیکاری و عدم تأمین اجتماعی و وجود خط قرمز فقر بالای ۷۰ درصد در بین اقشار پائین جامعه، عدم پرداخت حقوق معوقه کارگران و مزد و حقوق بگیران از طرف دولت و سرمایهداران دولتی، تعطیل... ورشکستگی کارخانجات به دلائل مختلف اقتصادی ـ سیاسی و خصوصاً سیاست دولت احمدینژاد در عرصه داخلی و بینالمللی که خود نیز سبب شکاف در حاکمیت میشد، زیرا همانطور که میدانید نه تنها در ایران که در اکثر کشورهای جهان، بحران اقتصادی سبب تضعیف دولت ها و در مواقعی خاص باعث بروز خیزشهای مردمی میشود.
۲ ـ عدم توجه به سوابق جنبشهای دانشجوئی از بدو انقلاب و گسترش نسبی آن از ده سال پیش به این سو. حضور جنبشهای زنان و حضور فعالین کمپین یک میلیون امضاء از سال ۸۵ به این سو و قریباً در جریان انتخابات دوره دهم، «همگرائی جنبش زنان برای طرح مطالبات در انتخابات» و بدون تکیه بر روی کاندیدای مشخص. حضور گسترده «جنبشهای مطالبهمحور» از طرف تعداد کثیری از روشنفکران، نمایندگان کارگری، نویسندگان، فرهیختگان، استادان دانشگاهها، شعرا و فعالان سیاسی قدیم و جدید از هر مسلک و مرام و مذهبی که خود، در بالا بردن سطح توقعات و انتظارات مردم از حکومت برای درخواست حقوق مدنی و شهروندی موثر بوده است.
۳ ـ وجود فعالیتهای سندیکائی و مقاومت و پیگیری نمایندگانشان چون اسالوها و نجاتیها... برای احقاق حقوق صنفی خود و درخواست سندیکای مستقل غیردولتی و... و... .
۴ـ عدم توجه به مناظرههای تلویزیونی و افشاگری «خودی»ها از یکدیگر: مسأله گم شدن ۳۰۰ میلیارد دلار پول نفت در «شعبدهبازیهای احمدینژادی» و پیشتر از آن در سال ۲۰۰۸، حاتمبخشی ۲۳۰ میلیون تومانی رهبری توسط احمدینژاد برای آیات عظام قم به نام اهالی شهر و ظاهراً به جهت ایجاد یک پروژه ملی یعنی مشکل آبرسانی این شهر. افشای چهره «دروغگو»ی احمدینژاد در ضمن مناظرهها، همه و همه در راستای افشای دولتی بود که ادعا میکرد حامی مستضعفان است و قول داده بود که سفره بینوایان و تهیدستان را پر و پیمانه سازد. این مسائل در مجموع خود به اضافه دلائل دیگری که برای جلوگیری از اطاله کلام از ذکرشان میگذرم دست به دست هم داد تا مردم برای رفع شّر «بختک» احمدینژاد گروه گروه به پای صندوق رأی بروند و به هر کسی غیر از او رأی دهند. و در بین «منتصبین» بین بد و بدتر «کمتر بد» را انتخاب کنند.
۵ ـ عدم توجه به تحولات جهانی، از فرو ریختن دیوار برلن و فروپاشی سوسیالیزم واقعاً موجود در شوروی سابق تا روی کار آمدن باراک اوباما و کوششهای او برای تنشزدائی در سطح جهانی و منطقهای، پیام صلحجویانه و احترامآمیز او به مناسبت سال نوی ایرانیها برای مردم و دولت ایران و در نتیجه خارج کردن حربه «دشمن خارجی» از دست «دونکیشوتهای اصحاف کهفی» همه و همه سبب تغییر و دگرگونیهای سیاسی در میان طیف وسیعی از مردم بطورکلی و جوانان بطور اخص و در مجموع بخشی از طبقه متوسط مدرن شهری شد.
۶ ـ حرکات و رفتار جنونآمیز احمدینژاد و دارودستهاش تبلور خود را در «گشتهای خیابانی» بروز میداد و سبب بیزاری و عصیان طیف وسیعی از مردم، خصوصاً جوانان میشد. جوانی که تنها به جرم پوشیدن یک پیراهن آستین کوتاه یا آرایش موی سر نه به آن مدلی که حکومت دستور داده بود، توسط گشت خیابانی بازداشت و پس از دستبندزدن و تراشیدن موی سر آفتابه به گردن در ملاء عام گردانده می شد. اراذل و اوباش صفت جوانانی شده بود که حرکات و سکناتی غیر از مدل حزبالهیها و بسیجیها داشتند. اینان همگی سراپا خشم و فریاد فرو خورده بودند. از طرف دیگر، جوانانی که فرزندان و نوادگان نسل قبل و بعد از انقلاب ۵۷ بوده و داغ شهادت پدربزرگ ها و مادربزرگ ها و دائیها و خالهها و سایر اقوام دور و نزدیک خود را بر سینه دارند. فرزندان اعدامشدگان سالهای ۶۷ ـ ۶۸ اکنون بیست سال یا اندکی بیشتر دارند در خیل جوانانی هستند که با تمام عشق و ایمان خود به آزادی و زندگی بهتر خیابان های پر دود و گلوله را درمینوردند. و از قضا همین جوانان هستند که از کشتار و خونریزی و بیداد و دیکتاتوری بیزارند و عزم کردهاند چرخه کشتار بیامان سدهها و دههها را از کار بیندازند و به جایش دریچهای از عشق به مردم، آزادی و دفاع از حق شرافت انسانی را بروی همگان بگشایند و همین جوانان بودند که سر از ستادهای انتخاباتی بر حسب برنامه انتخاباتی هر یک، درآوردند و شد آن چه که باید بشود.
و حال به طور خلاصه میپردازم به مسائلی که ذهن دوستان ما را کم و بیش به خود مشغول داشته:
بعضی از دوستان ج . د . ل، از همان بدو بروز و ظهور این جنبش همگانی و در دفاع از حق مردم برای اعتراض به «کودتای انتخاباتی» در حالی که هر یک به اصطلاح «به صفت فردی» در همه تظاهرات و راهپیمائیهای دفاعی و افشاگرانه شرکت می کردند و کشور میزبان حود را در جریان کشتارها و شکنجهها و تجاوزها در درون زندان قرار داده و میدهند، معذالک همواره سایه ترسی از این «همه با هم» بودن را با خود حمل میکنند. ترس از تکرار فاجعه ۲۲ بهمن ۵۷ زیر علم «سبز». و نیز هستند کسانی که در مورد «پس نشستن» جنبشهای اجتماعی گوناگون و مستحیل شدن آن ها در «جنبش سبز» هشدار میدهند. بعضی نیز با کلمه «جنبش سبز» مسأله دارند و اعتقاد دارند چرا نگوئیم «جنبش» بدون پسوند سبز زیرا آن را از آن موسوی و دارودستهاش میدانند.
من، سعی دارم نقطه نظرات خودم را بدون ادعای «این است و جز این نیست» بیان کنم تا به بحثی دامن زنم که شاید تمرینی برای گفتگو و به قول معروف مبادلۀ افکار و نظرها در آیندهای نزدیک باشد و خود نیز تحلیلم را از این «جنبش سبز» در مقاله جداگانهای خواهم آورد.
۱ ـ ترس از «همه با هم»: به اعتقاد من این ترس یا وسواس موردی ندارد، زیرا نه این مردم، مردم سی سال پیش هستند و نه شرایط زمان، زمان سی سال پیش است. از قضا مردمی که چوب این حکومت مذهبی را میخورند و شب و روز با بیعدالتیها و حقکشیها و نهایتاً آدمکشیهای در ابعاد وسیع این رژیم سر و کار دارند بهتر از هر کسی میدانند حکومت مذهبی چه بلائی است. و در حالی که شناخت حکومت ستم شاهی نسل بعد از نسل در آنان به وجود آمده بود اما ابتدای سرنگونی شاه شناختی از حکومت اسلامی و «عدل اسلامی» نداشتند که حالا با گوشت و پوست و با تمام زندگی خود آن را درک کردهاند. و این نسلی که پا به میدان گذاشته از جَنَم دیگری است و اگر با اندکی تواضع و فروتنی از «منیّت» خود کاسته و به این نسل نگاه کنیم تفاوتهای آشکاری را خواهیم یافت که شاید سبب کاهش دلنگرانیها ما در این موارد شود!
ما که به دلائل سیاسی ـ تاریخی ـ که خود احتیاج به بحث مفصلی دارد ـ بیشتر از هر چیزی مفتون کلیشههای از پیشساخته و تئوریهائی بودیم که بعضاً با شرائط خاص کشور ما و نوع حاکمیت استبداد شرقی و آسیائی خوانائی نداشت، آزادی را جز در آزادی و رهائی طبقه کارگر از چنگ سرمایهداری نمیدیدیم. و حقوق بشر را پدیدهای بورژوازی میدانستیم. ما در بحثها انگ زدن و ترور شخصیت را به بحث و گفتگو ترجیح میدادیم (از استثناها در همه موارد در میگذرم و جّو کلی را میگویم) و بسیاری مسائل دیگر... و نیز در آستانه انقلاب ۵۷ به دلائل اجتماعی ـ سیاسی دوران دیکتاوری شاه از کوچکت رین تشکلی محروم بودیم و برای انتقال اخبار جنایات رژیم در زندان ها با خریدن خطر بسیار بر جان خود دست به چاپ اعلامیههای مخفی و شبنامهها میزدیم... به همراه میلیون ها تودۀ ناراضی فریاد «مرگ بر شاه» سردادیم و خواهان سرنگونی بساط ستم شاهی برای همیشه شدیم. "و چه خوب شد که سرنگون شد" ما آلترناتیوی پس از رفتن شاه نداشتیم و شاید تحت آن شرائط که ذکر شد نمیتوانستیم داشته باشیم که باز جای بحثش در این مختصر نیست.
در حالی که این نسل میداند چه میخواهد. این نسل به یمن ماهواره و انترنت و پیشرفتهترین تکنیک های دیجیتالی، از لحظه به لحظه تحولات و رویدادهای جهان در همه عرصههای علمی، فنی، ادبی، سیاسی، فلسفی، هنری و... مطلع میشود و آن ها را در خدمت آرمانش که آزادی، دموکراسی و حقوق مدنی و شهروندی است به کار میبرد و این خواستها در شعارهای خیابانی با همه «تابو»هایش، «از مرگ بر اصل ولایت فقیه» گرفته تا «جمهوری ایرانی». انعکاس خود را مییابد. این نسل آزادی و حقوق مدنی و شهروندی را برای همه میخواهد. امروز زمینه بروز دیدگاه های مختلف، به یمن پذیرش یکدیگر وجود دارد که در «پلورالیسم» به معنای سیاسی و اجتماعی آن متجلی میشود. نسلی که جنایت حکومت اسلامی را به قیمت خون خود و به زبدگی افشا کرده و دنیائی را به حیرت وا داشته است، مطمئناً به دنبال نعلین و عمامه دیگری نخواهد رفت.
مسأله دیگر نگرانی بعضی از دوستان از «پس نشستن» جنبشهای تاکنونی تحت لوای «جنبش سبز» میباشد. به نظر من اما شرکت جنبشهای مختلف در بطن جنبشی بزرگ تر و فراگیر به عنوان مستحیل شدن یا تعطیل آن ها نیست و در حقیقت مثل این است که بگوییم « جنگل مانع میشود درخت ها را ببینیم». جنبشهای کوچک تر اغلب خواست های اساسی خود را در جنبش فراگیر درمییابند ضمن این که هیچ یک از اهداف و برنامه های خاص خود را نیز فراموش نمی کنند. بهتر است در این رابطه برای کوتاهی سخن مصاحبه خانم پروین اردلان را که در اول نوامبر در شهر بوخوم انجام شده برایتان بیاورم. خانم پروین اردلان از صاحبنظران جنبش فمینیستی و هم چنین از فعالین کمپین یک میلیون امضاء میباشند:
«... در ایران یک حزب سیاسی امکان شکلگیری ندارد. اما جنبشهای اجتماعی به خاطر فقدان نهادهای مدنی مانند احزاب و به بنبست رسیدن حرکته ای دیگر تقویت شده و چون میتوانند با مردم ارتباط برقرار کنند، تأثیر به سزائی در سازماندهی اعتراضات مردمی داشتهاند.
جنبش سز باید به طور مستمر خود را نقد کرده و چند صدائی و چند رنگی بودن خود را حفظ کند. اکنون دیگر جامعه عملاً به صدا درآمده و این یک یا دو جنبش نیست بلکه تک تک مردماند که فریاد میزنند. ظاهرِ ساکتِ جنبش زنان به معنای عقبنشینی و عدم فعالیت نیست.
انگار همیشه باید پلاکادری در دست داشته باشیم و بگوئیم ما اینجا هستیم. ما بودیم، در این جنبش همه بودند، همه حضور داشتند با مطالبات گوناگون و البته هویتهای خاص. مهم این است که همه در یک حرکت دموکراتیک حضور داریم. اما این به این معنا نیست که مطالباتمان به حاشیه رفته».
(روش ها و استراتژیهای جنبش زنان و ارتباط آن با جنبش سبز، دانشگاه بوخوم ۱ نوامبر)
و اما مسأله «جنبش سبز»:
جنبشی که پیش روی داریم «جنبش سبز» نامیده میشود و این جنبش در برگیرنده اکثریت عظیمی از مردم معترض ایران و در حقیقت رنگینکمانی از همه عقاید و سلیقهها و ایدئولوژیها و آمال و آرزوهاست.
حال، صرف نظر از اینکه وجه تسمیۀ آن از کجا آمده و با چه نیتی نامگذاری شده است، این رنگ سبز دیگر عملاً به صورت نمادی از اعتماد و همبستگی و وحدت عمل (نه وحدت نظر) بر روی خواست های مشترکی تبدیل شده که توانسته مردم را با ابعاد میلیونی بسیج نماید و در قلب همین جنبش است که مذهبی و سکولار، با دین و بیدین، ملی و مذهبی و... در کنار یکدیگر و با نهایت همدردی و فداکاری در راه احقاق حقوق سیاسی ـ اجتماعی و آزادی و حقوق مدنی و شهروندی خود خیابان ها را درمینوردند و شهدائی چون ندا و سهراب و محسن روحالامینی سمبلهای آن هستند. مردم در حرکت خود جوش خود، رهبران طبیعی یا به قول خودم «پدرخوانده»های خود را پشت سرگذاشتند، چنان چه بارها موسوی به این نکته اشاره کرده که این ما نیستیم که جلوی مردم حرکت میکنیم، بلکه ما پشت سر مردم ایستادهایم.
تعبیر من و خیلیها چون من از این «سبزی»، سبز بودن، جوان بودن، جوانه زدن، نو بودن و نوشدن است و در قلب همین «جنبش سبز» است که پسر و دختر و مرد و زن در کنار یکدیگر و دست در دست همدیگر سرودهای «یار دبستانی» و «سراومد زمستون» را میخوانند و دستافشانی و پایکوبی میکنند و در حالی که سنت مذهبی، جدائی صف زن از مرد و فرستادن صلوات است نه کفزدن و خواندن سرود و حرکت زنان پیشاپیش صف مردان! از این ها که بگذریم، اگر این رنگ بر به ضرر جنبش مردم بود میبایست جلوی آن ایستاد والاّ نباید آن را عمده کرد و در روند یکپارچگی و تداوم حرکت مردم خللی ایجاد نمود.
در پایان، امیدوارم انتشار این مقاله و طرح بحثهائی از این دست فتحبابی باشد برای توافق بر سر حداقل یک موضعگیری از طرف «جمهوریخواهان دموکراتیک و لائیک» و منتظر نمانیم تا ۱۰ سال از وقایع امروز بگذرد تا ما پشتیبانی خود را از این جنبش ابراز کرده و از شهیدانش تجلیل به عمل آوریم!! و من به سهم خود در مقاله دیگری برداشت وتحلیل خود را از این جنبش شرح خواهم داد.
برای حسن ختام مقالهام، فرازی از نوشته خانم نوشین احمدی خراسانی را میآورم. (نوشین احمدی خراسانی اندیشمند و مبارز فمینیست و از فعالان کمپین یک میلیون امضاء میباشند):
«ایران خانه مشترک همه ما ایرانیان با هر مذهب و مشرب متفاوت فکری است. باید از گسترش فضای خشم و گلوله و کینورزی واقعاً جلوگیری شود. ما باید درک کنیم که مقاومت مدنی، هر چند شیوه و روش انسانی و اخلاقی است ولی با سختی بسیار همراه است. به دست آوردن پیروزی در «کوتاه مدت» واقعاً ممکن نیست. باید «آهسته و پیوسته» حرکت کنیم پس روشن است که هنوز راه درازی در پیش داریم. زیرا میدانیم که فرهنگ و سنتهای سیاسی جامعه بسیار آهسته و بطئی تغییر میکنند. اگر مهاتما گاندی توانست جامعه متکثر و به شدت تحقیر شدۀ هند را از میان منجلاب حقارت و توهین و سرکوب خشونتبار با روشی صلحجویانه و غیر خشونتآمیز به سر منزل مقصود برساند، حاصل سال ها و دهها آموزش چهره به چهره، انتشار صدها کتاب و هزاران خطابه و تدوین صبورانه ادبیات این شکل از مبارزه بوده است.
برای این که جنبش مدنی ما غیر خشونتآمیز باقی بماند باید «قدرت» آن، نه از «خون»، «مشتهای گره کرده»، «رگهای برآمده گردن» و «غیرت» و... ناشی شود بلکه باید از «تحمل»، «تداوم»، «تفکر» یعنی از خود «زندگی» و... نشأت بگیرد. بیشک، آینده این جنبش عمومی و دموکراتیک در گرو استقرار چنین ارزشهای صلحطلبانهای است."
پاریس ۳ دسامبر ۲۰۰۹
نظرات خوانندگان:
نبود بر سرم آتش و rastgoo حمید حمیدی 2009-12-11 04:39:26
|
میهن جانم،سپاس و خسته نباشید
از فردی پرسیدند:برای تعطیلات عید به کجا سفر می کنی؟
او جواب داد:
اگر خدا بخواهد و اما رضا بطلبد،عازم کیش هستم.
هم میهن عزیزی با نام راستگو، شما را مهین(جزنی) خطاب نموده،و ظاهرأ به دلیل شتابزدگی در اظهار نظر بیان نموده اند که موسوی و متهدینش(متحدینش) جناحی از جمهوری اسلامی هستند که نه می خواهند(نمی خواهند) کوچ کترین(کوچکترین)ضربه ای به نظام بخورد......
ای عزیز راستگو!
حتمأ می دانید نظام یک مفهوم ارزشی است که ساختارها و نهادهای حقیقی و حقوقی به آن اعتبار می دهند.
پس تمامی نظام ها ضربه پذیر هستند.
فکر می کنم مقتدرترین حکومت های استبدادی را می توان به قدرت عمومی وادار به تغییر نمود.اگر به جای نگرانی بر مواضع آقای موسوی و متحدانش،نیروی خود را متوجه عرصه اجتماعی کنیم،جای هیچ نگرانی وجود نخواهد داشت.
فراموش نکنیم که این جنبش با آقای موسوی و متحدانش تعریف نمی شود،بلکه تمامی همراهان با این جنبش تعریف می شوند.
به امید اشتباهات کمتر و امید پیوند بیشتر با جنبش رنگین کمان مردم ایران که سبز را نماد خود برگزیده است.
با مهر حمید |
na josham rastgoo 2009-12-10 15:17:32
|
با درود به مهین جزنی
از این که جنبش رنگین کمان هست شکی نیست اما فراموش نکنیم که موسوی و متهدینش داخل و خارج جناحی از جمهوری اسلامی هستند که نه میخواهند کوچ کترین ضربهای به نظام بخورد و ما نباید فریب ۵۷ را بخوریم.
|
سپاس و تشکر بهروز سيمائي 2009-12-09 08:14:27
|
سرکار خانم ميهن جزني
با سپاس و تشکر از مقاله ي "نبود بر سر آتش ميسرم که نجوشم" نسل ما مي گفت:تفنگ من کو؟اين نسل مي گويد:راي من کو؟ درک اين نسل براي خيلي ها ويران کننده است. ويران کننده از اين نظر که در هراسند اگر اين نسل و خواسته هايشان را باور کنند و با آنها همصدا شوند. کاخ باورهاي خودشان فرو مي ريزد در حالي که اين گونه اي توهم است در آميختن با رنگين کماني به اين زيبايي و عظمت جاي رنگ هاي ديگر را تنگ نمي کند. بياييد قدم از تک رنگي بيرون نهيم و جان و روح خود را
به اقيانوسي از رنگ هاي روشن و جوان بسپاريم
با مهر و احترام
بهروز سيمائي |
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد