دیروز ایمیلی داشتم از یک "عزیز" که از ایران برایم فرستاده بود. ایمیل هایش عموما برایم جالب و خواندنی است. موقعی که به تصویر نگاه کردم و سپس متن را خواندم از آن بسیار خوشم آمد. نه تصویر به تنهائی و نه متن بدون تصویر، شاید چندان اثربخش نباشد. تصویر با متن نوشته شده، نافذ و تکان دهنده است. حداقل این دو با هم مرا متاثر و به اندیشیدن واداشت. پیش خود آرزو کردم که ایکاش سران اصلی حکومت ایران هم این تصویر و متن را می دیدند و آن را می خواندند. در خیالات خود دوست داشتم می فهمیدم که پس از دیدن تصویر و خواندن متن چه می گویند این "خونریزان" و چه می اندیشند این "ویران کنندگان تمدن" و "صیادان جان انسانها"!
در برخورد اول تصمیم گرفتم آن را برای همه دوستانم به صورت ایمیل بفرستم- معمولا ایمیل هایی که جالب میدانم، برای تعدادی از دوستان می فرستم- در نیمه راه پشیمان شدم و از خود پرسیدم چرا اینگونه مطالب را برای استفاده همگان چاپ نکنیم؟ چرا این تصویر را فعالان سیاسی و احزاب و سازمان های مدافع آزادی نبینند و متن آن را نخوانند؟ شاید این متن بتواند تلنگری بزند به ذهن سخت گیر ما. من سالهاست که رفتار نامهربانمان را با یکدیگر درک نمی کنم. مگر می شود برای دنیائی عاری از ستم و استثمار مبارزه کرد و آرزوی آزادی و برابری و رفاه را برای انسانها داشت اما با یارانی که در پی همین آمال و آرزوهایند چنین خشن و نامهربان بود؟
از آنجا که درج چنین مطالبی در سایت ها چندان معمول نیست، این توضیح را نوشتم تا راه چاپ کردن آن را هموار کنم.
محمد اعظمی
این عکسی است که فضاپیمای وویجر از زمین گرفته است. عکسی که زمین را در فضای بیکران نشان می دهد. كارل ساگان فضانورد آمریکایی کتابی با همین عنوان نوشته است. در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
دوباره به این نقطه نگاه کنید. همین جاست. خانه اینجاست. ما اینجاییم. تمام کسانی که دوستشان دارید٬ تمام کسانی که می شناسید٬ تمام کسانی که تابحال چیزی در موردشان شنیده اید٬ تمام کسانی که وجود داشته اند٬ زندگی شان را در اینجا سپری کرده اند. برآیند تمام خوشی ها و رنج های ما در همین نقطه جمع شده است. هزاران مذهب٬ ایدئولوژی و دکترین اقتصادی که آفرینندگانشان از صحت آنها کاملا مطمئن بوده اند٬ تمامی شکارچیان و صیادان٬ تمامی قهرمانان و بزدلان٬ تمامی آفرینندگان و ویران کنندگان تمدن٬ تمامی پادشاهان و رعایا٬ تمامی زوج های جوان عاشق٬ تمامی پدران و مادران٬ کودکان امیدوار٬ مخترعان و مکتشفان٬ تمامی معلمان اخلاق٬ تمامی سیاستمداران فاسد٬ تمامی «ابرستاره ها»٬ تمامی رهبران کبیر٬ تمامی قدیسان و گناهکاران در تاریخِ گونه ما٬ آنجا زیسته اند٬ در این ذره غبار که در فضای بیکران در مقابل اشعه خورشید شناور است. زمین ذره ای خرد در مقابل عظمت جهان است. به رودهای خون که توسط امپراطوران و ژنرال ها بر زمین جاری شده٬ البته با عظمت و فاتحانه٬ بیاندیشید. این خونریزان٬ اربابان لحظاتی از قسمت کوچکی از این نقطه بوده اند. به بی رحمی های بی پایانی که ساکنان گوشه ای از این نقطه٬ توسط ساکنان گوشه دیگر (که از این فاصله نمیتوان آنها را از هم بازشناخت) متحمل شده اند بیاندیشید٬ چقدر اینان به کشتن یکدیگر مشتاقند٬ چقدر با حرارت از یکدیگر متنفرند. تمامی شکوه و جلال ما٬ تمامی حس خود مهم بینی بی پایان ما٬ توهم اینکه ما دارای موقعیتی ممتاز در پهنه گیتی هستیم٬ به واسطه این عکس به چالش کشیده می شود. سیاره ما لکه ای گم شده در تاریکی کهکشانهاست. در این تیرگی و عظمت بی پایان٬ هیچ نشانه ای از اینکه کمکی از جایی میرسد تا ما را از شر خودمان در امان نگاه دارد٬ دیده نمی شود.
زمین تنها جای شناخته شده است که قابلیت زیست دارد. هیچ جایی نیست٬ حداقل در آینده نزدیک که گونه بشر بتواند به آنجا مهاجرت کند. مشاهدات٬ بله٬ استقرار٬ هنوز نه. خوشتان بیاید یا نه٬ زمین تنها جایی است که می توانیم روی پای مان بایستیم. گفته شده که فضانوردی تجربه ای است شخصیت ساز که فرد را فروتن می سازد. شاید هیچ تصویری بهتر از این٬ غرور ابلهانه و نابخردانه نوع بشر را در دنیای کوچکش به نمایش نگذارد. برای من٬ این تصویر تاکیدی است بر مسئولیت ما در جهت برخورد مهربانانه تر ما با یکدیگر٬ و سعی در گرامی داشتن و حفظ کردن این نقطه آبی کمرنگ٬ تنها خانه ای که تاکنون شناخته ایم.