logo





قانون حمایت کننده می تواند منجر به کاهش خشونت علیه زنان شود

مصاحبه با زهره ارزنی

چهار شنبه ۴ آذر ۱۳۸۸ - ۲۵ نوامبر ۲۰۰۹

دلارام علی

تغییر برای برابری: بیست و پنجم نوامبر سالروز کشته شدن خواهران میرابل توسط دولت وقت دومنیکن و روز جهانی خشونت علیه زنان است به همین بهانه گفتگویی انجام دادیم با سرکار خانم زهرا ارزنی وکیل پایه یک دادگستری و از فعالین حقوق زنان . در این گفتگو به بررسی نقش قوانین در کاهش و یا افزایش خشونت علیه زنان،نقش سنت و فرهنگ در کنار قوانین و نیز تاثیر حرکت های زنان برای تغییر قوانین تبعیض آمیز پرداخته شده است.
زهرا ارزنی وکیل پایه یک دادگستری است که تحصیلات خود در این رشته را در سال 1368به پایان رسانده و از سال 1378در زمینه وکالت فعالیت می کند.وی فعالیت خود در حوزه مسایل زنان را ازاواسط دهه 70 آغاز کرد و در چند سال گذشته نیز یکی از فعالان کمپین یک ملیون امضا بوده است.

خانم ارزنی در ابتدا ممکن است کمی در رابطه با تاریخچه کنوانسیون ها و قوانینی که در رابطه با بهبود وضعیت زندگی زنان به تصویب رسیده است توضیح دهید؟

من قبل از اینکه در رابطه با قوانین داخلی در هر کشور و از جمله ایران صحبت کنم می خواهم به بررسی کوتاهی از تاریخچه تصویب قوانین و کنوانسیون های متعدد در زمینه بهبود وضعیت زندگی زنان بپردازم. بعد از جنگ جهانی دوم کلیه کشورها برای اینکه به سمت صلح حرکت کنند و خشونت در جامعه به هر شکل کاهش پیدا کند، به سمت تصویب برخی کنوانسیون ها از جمله اعلامیه جهانی حقوق بشر، و کنوانسیون میثاق های مدنی - سیاسی و اقتصادی - اجتماعی و دیگر کنوانسیون ها روی آوردند. در سال 1975 که سال جهانی زنان بود زنان به این نتیجه رسیدند که علیرغم تصویب کنواسیونهای ذکر شده در جهان متاسفانه چندان تغییری در وضعیت زنان بوجود نیامده نماینده 22 کشور که ایران هم یکی از آن کشورها بود تقاضای تصویب کنوانسیونی فقط برای زنان شدند که در سال 1975 اعلامیه حقوق زن تصویب شد و بعد از ان زنان تا کنوانسیونی به طور خاص در رابطه با وضعیت زنان را به تصویب برسانند که حاصل این کار کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان در سال 1979 شد. که در سال 1981 هم به قدرت اجرایی رسید.

با این وجود کشور ما هنوز به این کنوانسیون ملحق نشده است. ولی باید گفت که با وجود تمام این تلاش ها زمانی که فعالان زن، مسئولان دولتی و یا مسئولان سازمان های بین المللی به بررسی آمارهای موجود در رابطه با وضعیت زنان پرداختند متوجه شدند که همچنان خلاهایی در برخی از زمینه وجود دارد. و یکی از این خلا ها در رابطه با خشونت علیه زنان بود. چون یکی از ایرادهایی که به کنوانسیون رفع تبعیض علیه زنان می توان گرفت این است که در رابطه با کاهش خشونت علیه زنان ماده و سرفصلی ندارد. برای همین ما از نیمه های دهه 80 میلادی با این پدیده مواجه می شویم که فعالان به مجامع بین المللی فشار می آورند تا در رابطه با کاهش خشونت علیه زنان فعالیتی انجام دهند و در نتیجه در سال 1991 اعلامیه کاهش خشونت علیه زنان توسط سازمان ملل متحد به تصویب می رسد و از همه ی دول عضو سازمان ملل خواسته می شود تا به آن بپیوندد و در زمینه کاهش خشونت علیه زنان فعالیت نمایند و آن را در قوانین داخلی خود مد نظر قرار دهند. و جالب است که این اولین باری است که ما می بینیم از خشونت بر مبنای جنسیت و تبعیض هایی که علیه زنان به خاطر جنسیت اعمال می شود نام برده می شود. انتشار این اعلامیه و توصیه سازمان ملل به دول مختلف در زمینه اجرایی شدن آن و یا بستر سازی برای کاهش خشونت علیه زنان هر چند ممکن است منجر به محو خشونت در جامعه نشود اما اجرایی شدنش به کاهش خشونت علیه زنان در جوامع کمک بسیاری کرده است.

آیا دول عضو در سازمان ملل متحد به این اعلامیه بسنده کردند و یا در قوانین داخلی خود نیز تغییراتی به وجود آوردند؟

از آن تاریخ به بعد ما در بسیاری از کشورها که دارای قوانین عمومی بودند که به طور خاص به زنان اشاره ای نمی کرد با قوانینی مواجه می شویم که به طور خاص به حمایت از زنان اشاره می کنند. از جمله قوانینی که برخی از کشورهای اروپایی به تصویب رساندند. ناگفته نماند کشور اندونزی وترکیه از جمله کشورهای اسلامی هستند که قانون خاص برای مقابله با خشونتهای خانگی در دهه نود تصویب کرده اند . این قوانین خشونت علیه زنان را یک جرم خاص تلقی می کنند و این بدین معنی است که برخی از شعب دادگاه های خود را به طور خاص به این جرم اختصاص می دهند. از طرف دیگر تلاش می کنند تا پلیسی را آموزش دهند که به حمایت از زنان بپردازد. وقتی بحث پلیس زن مطرح می شود به معنای استفاده از زن پلیس نیست، بلکه به معنای پلیسی است که از زنان حمایت می کند و به این منظور آموزش هایی دیده است. مردان وقتی با تفکر مردسالارانه خود نگاه می کنند، سعی می کنند به زنی که برای شکایت یا برای جلب حمایت به آنها مراجعه کرده اند را منصرف سازند. به طور مثال در یکی از برنامه های مربوط به تلویزیون ترکیه با زنی مصاحبه می شد که مصاحبه گر از او می پرسید چرا تو که در تمام این مدت مورد ضرب و شتم قرار می گرفتی زودتر شکایت نکردی و زن پاسخ می داد: من بارها مراجعه کردم اما مامورین پلیس منصرف می کردند . این نشان می دهد که این نوع نگاه منحصر به کشور ما نیست. این پدیده و این نوع نگاه حتی اگر به زبان هم نیاید در ناخودآگاه برخی از مردان که ممکن است ماموران پلیس هم باشند وجود دارد. برای همین آموزش به این افراد حائز اهمیت است. اکنون جامعه بین المللی به این سمت رفته است که خشونت علیه زنان یا مثلا خشونت های خانگی را جرم خاص تلقی کند و از زنان در برابر آن حمایت کند. حمایت هم به این معنا نیست که خشونت گر را این بار توسط قانون مورد خشونت قرار دهیم، بلکه سعی شده تا راهکارهایی پیدا کنند که خشونت گر را به کاهش رفتار خشونت آمیز تشویق کنند.

آیا به راهکارهایی در این زمینه نیز دست یافته اند؟

یکی از این راه ها این است که فرد خشونت گر را به دوره های آموزشی می فرستند تا در زمینه کاهش خشونت و یا کنترل عصبانیت که منجر به خشونت می شود، آموزش هایی ببیند. یکی دیگر از راه ها برای حمایت از افراد خشونت دیده این است که فرد خشونت گر را از کانون خشونت دور می کنند. به طور مثال اگر مردی در خانه زنش را مورد ضرب و شتم قرار می دهد، او را برای مدتی از خانه دور می کنند و به او اجازه نمی دهند در کنار خانواده باشد. در مصاحبه ای که با یکی از این افراد شده بود که به مدت 6ماه از زندگی در کنار خانواده محروم شده بود می گفت: من در این مدت بیش از هر زمان دیگری فهمیدم که وقتی زنم را از خانه بیرون می کردم و او را از بودن در کنار خانواده محروم می کردم او چه حسی داشت. اینها برخی از راه حل ها هست برای کاهش خشونت علیه زنان

برخی از افراد به دلیل بیماری های روحی و روانی به خشونت روی می آورند. این افراد لازم است وارد چرخه درمانی شوند و مشاوره هایی به آنها داده شود ، در کشورهای دیگر یکی از راهکارهای کاهش خشونت احداث چنین مراکزیست .که با انجام دوره های تخصصی مشاوره و روان درمانی به ترمیم فرد و خانواده می پردازد.

در ایران وضع به چه صورت است آیا در جامعه ما هم چنین سازمان هایی برای حمایت از زنان وجود دارد و یا اصولا قانونی برای حمایت از زنان در برابر خشونت به تصویب رسیده است؟

متاسفانه ما در جامعه چنین سازمان هایی را هم نداریم و یا تعداد آنها بسیار اندک است. من مراجعانی دارم که برای شکایت از همسران خود به من مراجعه نمی کنند بلکه برای معرفی سازمان ها یا نهادهایی مراجعه می کنند به همسران آنها برای بهبود کمک کنند. حتی برخی از آنان معتقدند که همسرانشان تحت فشارهای روحی و روانی هستنداگر مورد درمان قرار گیرند، مشکلات آنان تا حدود زیادی کاهش می یابد اما متاسفانه در جامعه ما به پدیده خشونت به طور خاص توجهی نمی شود.

در رابطه با قوانین هم ما قانونی خاصی به طور مشخص در این زمینه نداریم. البته در قانون مجازات اسلامی قوانین عمومی در رابطه با ضرب و جرح که نوعی از خشونت جسمی است وجود دارد و یا مثلا مجازاتی برای نفقه ندادن مرد به زن به عنوان خشونت اقتصادی در نظرگرفته شده است، و یا در رابطه با تهمت و یا توهین به افراد نیز قانون مجازاتی را پیش بینی کرده. اما وجود اینها به معنای وجود قوانین که به طور خاص به خشونت علیه زنان توجه کند نیست. چرا که ثابت کردن برخی از این اعمال بسیار سخت بوده و یا چنان در روند اداری پیچیده می شود که فرد را از پیگیری منصرف می کند.

من موکلی از یکی از شهرستان ها داشتم که از جانب همسرش مورد خشونت و ضرب و شتم قرار گرفته بود و پس از تماس همسایه ها با پلیس 110 این زن و شوهر به کلانتری منتقل شده بودند و در آنجا از آنها خواسته شد ه بود که صبح روز بعد برای پیگیری مراجعه نمایند. همسر موکل من بدون هیچ قراری به خانه بازگشت بود و زنش هم بعد از مراجعه به پزشکی قانونی به دلیل آنکه جایی را در تهران نداشت، مجبور به بازگشت به خانه شد ه بود و همان شب مجددا توسط همسر مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. این مثال نشان می دهد که نبود حمایت برای زنان ممکن است منجر به افزایش خشونت علیه آنان نیز بشود. اگر همین پدیده را با کشورهای دیگر مقایسه کنیم می بینیم که احتمالا آنان زن خشونت دیده را موقتا به خانه امنی منتقل می کردند، تا لااقل از ادامه خشونت علیه او جلوگیری کنند.هرچند که من معتقدم فرد خشونت گر را باید از کانون خشونت دور کرد نه اینکه زن را به خانه امن منتقل نمود. اما به هرحال این نوعی حمایت از زنان است که خلا آن در جامعه ما احساس می شود. یعنی مردی که خشونت می کند عمدتا با قانونی که بالاتر از او قرار گیرد و خشونت او را محدود کند مواجه نمی شود. واقعیت تلخی که در جامعه ما است این است که در بسیاری از موارد بدون آنکه زن و مرد در رابطه با مشکلاتشان با یکدیگر صحبت کنند و یا اصولا مشاوره ای صورت بگیرد ملزم به بازگشت و زندگی در کنار هم می شوند که این خشونت، تبدیل به آتش زیرخاکستر می شود ا زمانی که هیزم خشکی برایش فراهم شود امکان شعله ور شدن مجدد آن هست .

شما راهکار حل این مسئله را چگونه می بینید؟

به طور کلی آنچه به نظر من اهمیت دارد افزایش حمایت قانونگذار است. یعنی به جای نگاه مجرمانه به این پدیده خشونت باید نگاه حمایتی تقویت شود. در این صورت ما می توانیم از بسیاری از جرایم پیشگیری کنیم. تمام آنچه گفته شد نشان می دهد که قانون نقش به سزایی در کاهش و یا افزایش خشونت علیه زنان دارد. یعنی قانون حامی زنان می تواند تا حدود زیادی از خشونت پیشگیری کند.

در کنار این قوانین فرهنگ و سنت های ما نیز گاهی به تقویت این خشونت کمک می کند، مثلا خود من بارها شاهد حضور موکلانی بوده ام که مدت زیادی تحت خشونت همسر بوده اند اما چیزی حتی به خانواده خود بروز نمی دادند. وقتی تصمیم به برخورد با این وضع گرفته اند خانواده سکوت دختر را نشانه نجابت او عنوان می کردند. یعنی زنی که به خشونت تن می دهد و سکوت می کند "نجیب" است، در حالی که در نهایت آن زن خشونت را تقویت کرده است. در برخی از موارد گفته می شود که این خشونت ها همواره وجود داشته است و همواره نیز زندگی ها با وجود این خشونت ها ادامه داشته است. من یادم می آید که همیشه مثال هایی از گذشتگان عنوان می شد که بیان کنند با وجود خشوت هایی که در زندگی های آنان بود، آنان دست به اقدامی نزدند و زندگی آنان نیز تا پایان عمر در کنار هم ادامه داشته است ، اما بحث این است که اگر ما انتظار داریم جامعه به سمت مدرن شدن پیش برود و مدرنیته بودن تبلیغ می کنیم، نمی توانیم در رابطه با خشونت علیه زنان فقط به سنت ها پایبند باشیم. ما باید به چراهایی که برای دختران مدرن امروزی مطرح است و به چراهایی که بر اثر آگاهی در ذهن ها به وجود آمد است پاسخ روشنی بدهیم. در نهایت قصد من از بیان آنچه گفته شد نشان دادن اهمیت قانون در کاهش خشونت علیه زنان بود. هرچند که ممکن است اگر چنین قوانینی در جامعه به وجود آید، در ابتدا تعداد کمی از آنها استفاده کنند چراکه تصویب یک قانون به یکباره جامعه را به مدینه فاضله تبدیل نمی کند، اما تداوم وجود چنین قوانینی باعث می شود در سالهای بعد افراد زیادی از آن مطلع شده و برای کاهش خشونت علیه زنان از آن استفاده کنند. یک نگاه مقایسه ای نشان می دهد که در کشورهای اروپایی با وجود قوانین حمایت کننده خشونت علیه زنان همچنان وجود دارد. آمارها نشان می دهد که برخی از این خشونت ها علیه زنان مهاجری است که به دلیل عدم آگاهی و یا ترس از خشونت مجدد همچنان به این قوانین متوسل نمی شوند و این خود به ادامه خشونت در بین گروه های مهاجر دامن می زند.

شما اشاره کردید که با برخورد خشن و یا قانون خشن نباید با فرد خشونت گر رفتار کرد. اما سئوال این است که اگر با قانونی مواجه باشیم که ذاتا علیه زنان مواد خشونت آمیزی دارد، یا حتی در مواردی در بطن خود مجازات های خشن و غیرقابل بازگشتی را در نظرگرفته، چطور می توان انتظار برخورد بی خشونت در مقابل خشونت گر را داشت؟

ببینید، من هم مثل شما معتقدم که در مواردی قانون با سکوت و یا در نظر نگرفتن مجازات چراغ سبزی برای ادامه خشونت در اختیار فرد خشونت گر می گذارد. از طرف دیگر مجازات هایی هم وجود دارد که می توان آنها را غیرقابل بازگشت دانست. مثل قصاص. هر دو حالت نشان می دهد که خشونت در قانون وجود دارد. یعنی با سکوت به آن نگاه شده و یا اصولا مجازات خشنی در نظر گرفته شده. اما در رابطه با اینکه خشونت چطور توسط قانون و در ذات قانون نسبت به یک گروه خاص روا داشته می شود می توان مثال های بسیاری از قوانین داخلی آورد. به طور مثال وقتی در ماده 630 قانون مجازات به مرد اجازه داده می شود که اگر زن خود را با مرد دیگری مشاهده کرد، می تواند او را مهدورالدم تشخیص داده و جان او را بگیرد (هرچند در قانون شروطی در نظر گرفته شده که در اجرا به بسیاری از آنها توجه نمی شود) یعنی به یک جنس اجازه داده می شود تا جنس دیگر را به دلیل زن بودن حتی از حق حیات محروم کند. بسیاری از پرونده های قتل های ناموسی گواه همین مطلب است. در موارد قتل های ناموسی قانون به مرد اجازه می دهد که دریک لحظه خود را به جای قاضی و مجری قانون نیز تصور کند، بدون آنکه به زن حق دفاعی داده شود. در نهایت اگر فرد قاتل در دادگاه هم محاکمه شود جای تاسف وقتی هست که نتواند حتی ادعای خود را ثابت کند ٰ اما کار از کار گذشته جان انسانی از دست رفته است، که غیرقابل بازگشت است.

در کنار این مورد باید اشاره کرد که مردی که مرتکب قتل یک زن می شود، چنانچه از طرف اولیای دم تقاضای قصاص او گردد به دلیل اینکه دیه زن نصف دیه مرد است، باید ولی نصف دیه را برای قصاص او پرداخت کنند. و همین قوانین عموما منجر به عدم قصاص مردان می شود، هرچند که ما معتقدیم قصاص مجازاتی بدون بازگشت است و می توان مجازات های جایگزین را به جای آن در نظر گرفت.

شما به مواردی نظیر قصاص، دیه و قتل اشاره کرده اید، که مصادیق بسیار بارز خشونت هستند، اما آیا اشکالی دیگری از خشونت هم در قوانین وجود دارد که این چنین آشکار نباشد؟

سئوال خوبی است، چون معمولا متاسفانه حتی ما هم بیشتر به خشونت های جسمی و یا خشونت هایی که به جان انسانها مربوط می وشد توجه میکنیم. اما خشونت های دیگری هم در قوانین وجود دارد. مثل حق تحصیل، حق خروج از کشور، حق طلاق و .... مثلا در رابطه با حق سفر وقتی در قانون آمده است که زن متاهل برای سفر باید از همسرش اجازه بگیرد و همسرش می تواند در هر زمان که اراده کرد او را از این حق محروم کند، حقی از زنان گرفته شده است که به نوعی مصداق خشونت علیه آنان است. یا مثلا در رابطه با حق اشتغال وقتی قانون این اجازه را می دهد که مرد اجزاه اشتغال را از همسرش بگیرد به نوعی او را پیشرفت و تعامل با جامعه که حق طبیعی اوست دور می کند و این هم باز نوعی از اعمال خشونت است. چراکه جلوگیری از اشتغال زنان به معنای وابستگی همیشگی آنان به مردان است. حال آنکه زن و مرد هر دو می توانند به راحتی در کنار هم کار کنند و زندگی مشترکی هم داشته باشند و فردی به فرد دیگر وابسته نباشد. یعنی در حقیقت تعامل بین این دو عاطفی باشد نه از نوع وابستگی اقتصادی. یا مثلا حق طلاق که در قانون به مردان اعطا شده است و در موارد اندکی زنان می توانند تقاضای طلاق کنند، منجر به رفت و آمد بی نتیجه زنان به دادگاه ها می شود در حالی که گاه نه تنها در خانه مورد خشونت قرار می گیرند، بلکه مراجع صالحه نیز با برخورد بی تفاوت نسبت به درخواست آنها منجر به بازگشت زنان به خانه و تداوم خشونتی می شوند که ممکن است اینبار توسط زنان در خانه صورت بگیرد. در حقیقت منظور این است که زنی که احساس هیچ گونه حمایتی نمی کند ممکن است به بازتولید چرخه خشونت کمک کند. مثلا خشونتی را که از همسرش می بیند به فرزندانش منتقل کند.

در بسیاری از موارد گفته می شود که درخواست این قوانین در جامعه وجود دارد. به طور مثال در رابطه با قصاص همواره گفته می شود که تقاضای قصاص در جامعه وجود دارد. از طرف دیگر در رابطه با برخی دیگر از قوانین همواره به سنتی بودن جامعه اشاره می شود و اینکه قوانین منطبق با این جامعه سنتی طراحی شده است. شما رابطه سنت و قانون را چگونه ارزیابی می کنید؟

من معتقدم نمی توان قانون را صرفا به فرهنگ و سنت جامعه نسبت داد. در بسیاری از موارد ما احتیاج داریم تا قوانینی جلوتر از درخواست جامعه برای پیشگیری از خشونت یا جرائم تصویب کنیم. در حقیقت من معتقدم ما باید قوانین را یک گام جلوتر از جامعه داشته باشیم و بعد از فعالان اجتماعی و مدنی بخواهیم تا چنانچه جامعه با این قوانین منطبق نیست از طریق ارتقای آگاهی جامعه را برای اجرای این قوانین آماده سازند. در اینجا به مثالی اشاره می کنم تا بحث روشن شود. در سال 1310 وقتی قانون ثبت ازدواج به صورت رسمی به تصویب رسید، همه ملزم به اجرای این قانون شدند. شاید نهایتا 5یا 6 سال طول کشید تا جامعه خود را با این قانون منطبق کرد، اما نهایتا اکنون می بینیم که حتی در دورافتاده ترین نقاط ایران هم وقتی زن و مردی تصمیم به ازدواج می گیرند، حتی اگر شده با مراجعه به شهری دیگر که در آن دفتر ثبت ازدواج وجود داشته باشد ، مراجعه میکنند و ازدواج خود را به ثبت می رسانند. در ابتدای تصویب این قانون هم کسی فکر نمی کرد که این قانون روزی اجرایی شود اما اکنون می بینیم که جامعه خود را کاملا با آن منطبق کرده است. مقصود من از طرح این مثال این بود که قانونگذار لازم است در مواردی از جامعه پیشی بگیرد و با آگاهی رسانی در جهت ارتقای فرهنگ جامعه تلاش کند. اما متاسفانه در جامعه ما همواره بحث ترویج آگاهی با برخورد سیاسی و امنیتی مواجه بوده است. اگر به 15 سال پیش برگردیم صحبت کردن در رابطه با بیماری ایدز همراه با بار سیاسی و امنیتی بود و حتی صحبتی در رابطه با آن به میان نمی آمد، اما اکنون می بینیم که گروه های متفاوتی در این زمینه فعالیت می کنندو حتی گاهی به پخش سرنگ و یا توزیع کاندوم در مناطقی که این بیماری احتمال سرایت بیشتری دارد می پردازند و این کار امری بدیهی به نظر می آید. در رابطه با بحث خشونت علیه زنان نیز باید همین نگاه ترویج شود چون تا ابد نمی توان وجود این پدیده را انکار کرد، بلکه باید آن را پذیرفت و در مقابله با آن اقدام کرد.

من قبلا هم توضیح دادم که وجود برخی از قوانین ممکن است به یکباره جامعه را متحول نکند اما فرصتی را ایجاد می کند تا چنانچه جامعه به آگاهی دست یافت، امکان استفاده از این فرصت وجود داشته باشد. در پیوند با سئوال شما باید بگویم که درست است که جامعه ایران دارای بافتی سنتی است اما باید فرصت هایی در قانون وجود داشته باشد که افراد چنانچه به آگاهی دست یافتند بتوانند از آن استفاده کنند.

شما به خشوت هایی که در خانه اتفاق می افتد و یا خشونت هایی که توسط قانون اعمال می شود اشاره کردید. اما هر از چندی ما با شکل دیگری از خشونت هم مواجه هستیم، نظیر حضور گشت های ارشاد در خیابان ها و اعمال خشونت به افراد برای نوع پوشش و ظاهرشان، شکلی از خشونت است. این شکل از خشونت را در پیوند با اشکال دیگر خشونت علیه زنان چگونه تفسیر می کنید؟

بحث پوشش در قوانین ما آمده است و در قانون مجازات هم مجازاتی برای آن در نظر گرفته شده. هرچند که شکل پوشش در بطن قانون نیز به صراحت توصیف نشده است و همین امر موجب برخوردهای بعضا شخصی ضابطین اجرایی با این پدیده شده است. موضوع این است که چنانچه امری در قانون جرم تلقی شده و برای آن مجازاتی هم در نظر گرفته شده باشد باز ضابطین اجرایی مجاز به اعمال خشونت در رابطه با افرادی که از نظر آنان مجرم تلقی می شوند نیستند. این در حالی است که بسیاری از ما شاهد برخورد خشونت آمیز این ماموران با مردم بوده ایم. در این مورد در حقیقت دو بحث مطرح است. یکی بحث وجود این قانون و در نظرگرفتن مجازات برای شکل پوشش است که قانونگذار باید مصادیق آن را روشن کند و تنها به ارائه یک آئین نامه نمی توان بسنده کرد و بحث دیگر هم خشونتی است که توسط ضابطین اجرایی صورت می گیرد و قانونگذار باید برای آن هم مجازاتی در نظر بگیرد. ما باید در مقابل این شکل از برخورد اعتراض کنیم. این اعتراض هرچند ممکن است به صورت فردی هم صورت بگیرد، اما موثر خواهد بود. در رابطه با اینگونه قوانین به جز بحث محتوایی بحث اجرا و نظارت هم اهمیت بسیار زیادی دارد که متاسفانه ما همواره در آن دچار مشکل بوده ایم.

پیرو بحث آموزش و ارتقای آگاهی که درباره آن صحبت کردید، در سال 1385 حرکتی توسط برخی از فعالان جنبش زنان به نام کمپین یک میلیون امضا شکل گرفت که موضوع آن ترویج آگاهی و نیز جمع آوری یک میلیون امضا برای تغییر قوانین تبعیض آمیز بود. شما چقدر این حرکت را در ترویج آگاهی موفق ارزیابی می کنید؟

به نظر من حرکت کمپین یک میلیون امضا برای ارتقای آگاهی جامعه گام بسیار بزرگی بود، چراکه این حرکت در نظر داشت تا با ترویج آگاهی در بین مردم چنانچه آنان خواهان تغییر قوانین هستند، این درخواست را به مرجع قانونگذار اعلام نماید. خب این نشان می دهد که این حرکت بدون مطالبه ی هیچ هزینه خاصی حاضر است در زمینه ارتقای آگاهی گام بردارد و درخواست تغییر قانون را هم از مرجع قانونگذار دارد. اما متاسفانه این حرکت نیز از ابتدا با نگاه امنیتی و سیاسی مواجه شد و مجبور به پرداخت هزینه های بسیاری از جمله دستگیری و زندان برای بسیاری از فعالان آن گردید. این نگاه همراه با توطئه نسبت به هرگونه حرکتی باعث می شود که در جامعه ایجاد دلسری شود. چراکه وقتی مردم درخواست تغییر برخی از مسائل را دارند و با آنها با سرکوب برخورد می شود، جامعه یا دلسرد می شود و یا به سمت رادیکال شدن پیش می رود که هر دو می تواند خطرناک باشد. در حالی که درک متقابل و ایجاد نوعی تعامل و تفاهم می تواند به ارتقای جامعه کمک کند. به نظر من کمپین یک میلیون امضا حرکت موفقی است که باید با آن برخوردی به دور از توطئه و نگاه امنیتی داشت. اکنون چند شبی است که ما شاهد پخش برنامه ای از شبکه دو سیما هستیم که قصد دارد به نوعی نگاه توطئه ای را نسبت به فعالیت زنان در جامعه گسترش دهد. حال آنکه هرگز چنین نبوده است و اقدامات صورت گرفتته توسط زنان در جهت بهبود زندگی آنان بوده است.

برای اینکه به آغاز بحث و موضوع خشونت علیه زنان برگردیم، به نظر شما آیا این قوانین که کمپین یک میلیون امضا با ترویج آگاهی و جمع آوری یک ملیون امضا در صدد ارائه درخواست تغییر آن هاست تا چه حد به کاهش خشونت در جامعه کمک می کند ؟

این حرکت با گفتگوی چهره به چهره با مردم و صحبت در رابطه با آنچه در قانون در رابطه با زنان آمده است می تواند به بسترسازی کاهش خشونت در جامعه بپردازد یعنی مردم را از وجود چنین خشونتی آگاه سازد و با زمینه سازی برای تغییر این قوانین به یاری مردم قانون گذار را نیز توجیه کند که جامعه خواهان وجود چنین خشونتی نیست و باید در این رابطه تغییری صورت گیرد.

آیا چنین فرصتی برای تغییر قانون در اختیار قانون گذار قرار دارد؟یعنی قانونگذار می تواند به دلیل خواست مردم به تغییر ، تغییراتی را در قوانین به وجود آورد ؟

این بحث مهمی است چون در بسیاری از موارد وقتی بحث تغییر برخی از قوانین به میان می آید این بحث عنوان می شود که این قوانین بر پایه شریعت است و هیچگونه تغییری در آن جایز نیست اما از طرف دیگر ما شاهدیم که بسیاری از مراجع مذهبی که در مقام تشخیص این امر هستند معقدند تفسیر این قوانین جایز است و دین پویا ایجاب می کند که این قوانین به روز شوند.
مقصود این است که امکان تغییر قانون برای قانون گذار در نظر گرفته شده است اما متاسفانه با نگاه بسته با آن برخورد می شود و به جای اراده برای پیدا کردن راهکار سنگ اندازی صورت می گیرد.
من معتقدم که برای برون رفت از وضعیت فعلی قانونگذاران باید با نگاه بازتری به خواسته تغییر قوانین تبعیض آمیز و تصویب قوانین حمایت کننده بنگرند و فعالان حقوق زنان نیز باید به فعالیت خود برای ارتقاء آگاهی مردم ادامه دهند.

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد