logo





انگشت اشاره به کدام نشانه روانه

چهار شنبه ۲۷ آبان ۱۳۸۸ - ۱۸ نوامبر ۲۰۰۹

رضا بایگان

bayegan.jpg
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که ، قصد بیان مطلب وموضوعی را داشته بوده باشید، و این ترس در شما باشد که مبادا ، دوستان مرا درک نکرده و برداشتی ورای آنچه که نیت و هدف و مقصود و مَقصد من بوده و هست از نوشته ام دریابند .
در هر حال ، بقول جوجه جاهل های محله ما ،، یا بخت و یا اقبال ،، می خواهم بگویم ،، من با این شعار مرگ بر دیکتاتور ،، موافقتی ندارم .
کارد و خنجر بجان من نکشید ، اندک صبری و مقدار حوصله ای پًر بدک نیست .
اول از هر چیز میدانیم که ، در روم باستان در زمان جنگ ، سنای روم به حاکم منطقه و یا قیصر برای مدت شش ماه اختیارات ویژه ای را مقرر میداشت که همان ،، دیکتاتوری ،، بود . این قانون در سال ۴۳۰ قبل از میلاد مسیح برقرار و بعد از مرگ « یولیوس » قیصر پرقدرت روم این قانون هم از میان برداشته شد .
و میدانیم که این کلمه ، که بعد ها با قدرتی بیشتر و وحشتی عمیق تر در جامعه بشری حضوری بتداوم در این گوشه وآن گوشه جهان یافت ، بنوعی همان کلمه فرانسوی ،، دیکته ،، است که در مدرسه داشتیم .
شاید یادتان باشد که معلم کتاب فارسی را در دست می گرفت و بلند می خواند ،، دهقانی در مزرعه ای ،، و برای اینکه جمله کاملاٌ مفهوم شود و زمان لازم هم برای نوشتن داشته باشیم تکرار می کرد ،، دهقانی در مزرعه ای ،، این جمله برای بار سوم هم تکرار می شد ، تا همه ، حتا شاگرد تنبلی مثل من هم بتواند جمله را کامل بنویسد .
و اما در جامعه ای که دیکتاتور حضور دارد باید که اسباب دیکتاتوری ، که همان دیکته کردن رفتارها و کردارهای سیاسی اجتماعی برای جمعیت جامعه میشود ، فراهم باشد .
باور من این است که ، بدون فراهم بودن اسباب کار انجام هر کاری میسر نخواهد بود .
تصور کنیم که در خانه پریز برقی خراب شده باشد ، بدون پیچ گوشتی و آچار و چسب برق ، ما را امکان هیچ عمل و کاری نیست .
و اما مرا در نظر بگیرید که ، سه تا بچه داشتم و دارم که هر سه هم پسر هستند با سنین بهم نزدیک .
باید که من آنان را در کنترل می داشتم تا در تربیت و مسیر زندگی راهی بدرست بروند ، پس میشوم حاکمی و دیکتاتوری در خانه و یا اینکه چون در بیرون خانه بر من آن وارد می آید که مرا رنج می دهد ، پس داغ دل خویش بر سر آنان فرو می آورم ( شما چنین تصور کنید ، گویند که در مثل مناقشه نیست ) .
حال باز ضرورت دارد که از تصور و صور ذهنی خود بهره بگیرد و مرا در حال خارج شدن از خانه بقصد خرید گوشت مصور سازید ، توان من ( البته در ایران ) برای انتخاب گوشت مورد نظر در چه حد است ، با دوتا بهانه و غرزدن بی خود و یا باخود هنگام خرید گوشت ، قصاب محل خواهد گفت ،، برو بابا حال نداری ، برای دوگرم گوشت که یه لاشه گوسفند رو ناقص نمی کنم ،، . بروایت ساده تر از در خانه که خارج بشوم دایره ی قدرت من هم خاتمه می یابد و من می شوم همان آدم بی دست وپائی که تمام عقده هایش را سر بچه هایش خالی می کند .
حال اگر این دایره را بزرگتر کنیم و آن من خیالی را شهردار یک شهر تصور کنید ، قدرت من بر آن قصاب بیچاره خواهد چربید ،، قربان از کدام قسمت این گوسفند برایتان ببرم ،، و این جوابی خواهد بود که آن قصاب خواهد داد .
و باز این دایره را بزرگتر کنید ، هرچه بزرگتر شود قدرت فرماندهی من هم بزرگتر خواهد شد ، پس آنچه می ماند و می شود این است که بدان خواهیم پرداخت.
اول اینکه : با نوع تربیت درون خانوادگیم ، فرزندانم را برای پذیرش دیکتاتوری و فرمان بری بی چون وچرا آماده ساخته ام .
دوم اینکه : من صاحب مقام شدم با بزرگ شدن محیط دایره قدرتم ، اگرچه بر قدرتم افزوده می شود ، ولی چقدر می توانم بر این دایره با توان فردیم حاکم باشم و بر کردار خود و اطرافیانم تسلط داشته باشم .
سوم اینکه : آیا بدون کمک دیگران امکان حضورم با قدرت بر دایره ی حاکمیتم میسر است . ویا اینکه ، باید لشگری از افراد گوش بفرمان فراهم آورم .
چهارم اینکه : این قدرت را در آرامش و سکوت و یا میل فردی جمعیت جامعه ( دیکتاتور پذیر ها ) پذیرا خواهند بود و فرمانبرداری می نمایند ، تا که احتیاج به لشگری نباشد .
پنجم اینکه : این قدرت و تسلط و دیکته کردن ها ، چقدر منافع شخصی من وچقدر سود اطرافیان ( لشگریان ) را فراهم می سازد و پیوند این منافع چگونه خواهد بود.
ششم اینکه : آیا مرا، نیازی بکار برد چماق برای تداوم بودنم خواهدبود یا خیر ، ساده اینکه بدون اسباب ایجاد وحشت چقدر کارم بعنوان دیکته کننده تداوم خواهد داشت .
هفتم اینکه : این منم که باید چماق را بتنهائی بر ملت فرود آورم و یا این اطرافیان هستندکه چماق بدست می شوند . این چماق بدستان در عوض کار نیکشان ، از من چه طلبی خواهند
داشت .
هشتم اینکه : اگر ترس ، موجبات پذیرش قدرتم را فراهم می سازد . پس باید ابزار تعلیم پذیرش ترس نیز فراهم آید . و افراد در محیط خانه ، مدرسه ، کوچه و خیابان آموزش لازم را برای پذیرش ترس و فرمان برداری فراگیرند .
نهم و آخر حرف : اگر جامعه همان لحظه اول با فهم اجتماعی خود ، دایره مرا محدود می کرد ، آیا من دیکتاتور می شدم . در واقع همان گونه که هر خط از یک نقطه آغاز می شود . هر باجگیری و گردن کلفتی و دیکته کردنی هم از یک نقطه شروع می شود .
نمی دانم چقدر موفق شدم زمینه را فراهم سازم که بتوانم حرف را بزنم .
آقا جان ، هیچ دیکتاتوری هرچند هم بزرگ باشد ، اگر دومترهم قامتش باشد و بازو های اون هم به بزرگی بازوان «آرنورد شوارتنگه‌» باشد ، در اندازه یک خانه و یا نهایت یک محله ، توان و قدرتش نیست .
ساده بگویم من مقصر هستم که سال ۵۷ به خیابان آمد و یکی از جمع آن لشگری شدم که پشت سر هم قرار گرفتیم وبا هم شعار دادیم و فریاد کشیدیم و این کردیم و آن کردیم ، تا شاه رفت و خمینی آمد .
شعار مرگ بر دیکتاتور آن روز هم بود ، همانگونه که امروز هم هست .
من اشتباه کردم که شعار ندادم « مرگ بر دیکتاتوری » و یا شعار ندادم که « تن به زیر بار هیچ دیکتاتور نخواهم برد » .
نمیدانم حرفم را زدم یا نه ، من می خواستم بگویم که ، من و هر منِ مثل من ، نباید سر زیر بار هر دیکتاتوری و سیستم دیکتاتوری ببرد ، حال این باشد یا آن ، این حزب باشد یا آن گروه .
می خواهم بگویم باید فهم عمومی جامعه را برای برقراری آزادی بکار برد تا کلاهی که سر من رفت دیگر سر کسی نرود .
در واقع میخواهم بگویم ، نابود باد روشِ دیکتاتوری واندیشه ای که پذیرای دیکتاتوری می شود ، در هر فرم و هر لباس ، چه امروز چه فردا .

رضا بایگان - فرانکفورت
reza@baygan.net

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد