logo





کالبد شکافی زبان مقدس قدرت

نگاهی به نقش زبان دینی در بازتولید قدرت سیاسی

جمعه ۱۴ آذر ۱۴۰۴ - ۰۵ دسامبر ۲۰۲۵

جلال رستمی

jalal-rostami.jpg
«جرأت اندیشیدن داشته باش»

این جمله‌ی مشهور امانوئل کانت، فیلسوف برجسته ‌ی عصر روشنگری، نه ‌تنها فراخوانی برای اندیشیدن مستقل است، بلکه نقطه‌ی عزیمت نقدی عمیق بر هر زبانی است که به‌جای آزاد کردن ذهن، آن را به بند می ‌کشد.

در ایران معاصر، بسیاری از واژه‌ها هنوز پس از چهل‌وهفت سال، بوی مسجد می‌دهند. در دانشگاه‌ها، مراکز سیاست ‌گذاری، برنامه‌های اقتصادی، رسانه‌های رسمی و غیررسمی در فضای مجازیِ وابسته به حکومت، ما با زبانی روبه‌رو هستیم که نه ابزار بیان، بلکه ابزاری برای حفظ سلطه‌ی حاکمیت است.

در چنین فضایی، زبان نه یاورخرد، بلکه مهارکننده‌ی آن است؛ زبانی که به‌جای برانگیختن اندیشه، در پی بازتولید اطاعت است.

حتی درپلتفرم‌های اینترنتی نیز بارها دیده و شنیده می ‌شود که برخی روشنفکران، منتقدان و مخالفان نظام ـ چه در ایران و چه در خارج از کشور ـ در تحلیل‌ها و نقدهای خود از مفاهیم و ساختارهای زبانی حاکمیت تاثیر می پذیرند و گاهی همان مفاهیم را بدون دگرگون سازی درساختارزبانی، درپوشش ملی گرایی بازتولید می کنند. از این ‌رو، حتی در مقام نقد قدرت، همچنان با «زبان حاکمیت» به نقد همان حاکمیت می ‌پردازند.

درواقع، این وضعیت نشان می‌دهد که «زبان قدرت» درجمهوری اسلامی صرفاً ابزاری حکومتی نیست. این زبان در لایه‌های عمیق‌ترفرهنگ وذهنیت جمعی برخی اقشاراجتماعی نفوذ دارد.

زبانی که زمانی، ابزاری برای مشروعیت سیاسی بود، به ‌تدریج به «زبان مقدس قدرت» بدل شد؛ و مرزمیان ایمان و سیاست، پرستش و اطاعت، موافقان و مخالفان را درهم ریخت.
اما برای درک عمق این پیوند، باید دید چگونه «زبان مقدس» از حریم ایمان عبورکرد و به عرصه‌ی قدرت وارد شد.

دین اسلام وبخصوص مذهب شیعه، در ایران، اگرچه همواره در عرصه‌ی عمومی ــ در آیین‌ها، مناسک و حتی در زبان سیاست ــ حضورداشت، درانقلاب اسلامی توانست تمامی عرصه‌های عمومی را تسخیر کرده وزبان دین را به زبان رسمی قدرت وسیاست تبدیل کند. همراه با این دگرگونی تاریخی، سیاست با زبان دین پیوند خورد وبه زبان مطلق فرمان‌روایی و ابزار سرکوب هرگونه مخالفت بدل شد.

حافظ، قرن‌ها پیش، با زبانی شاعرانه، عمیق ودرعین حال نمادین، نسبت به چنین وضعیتی هشدار داده بود:

«درمیخانه ببستند، خدا یا مپسند / که درخانه‌ی تزویروریا بگشایند.»

گویی اوپیشاپیش سرنوشت جامعه‌ای را توصیف کرده بود که در آن، زبان دینی به فرمان سیاست درمی‌آید و تقدس به پوششی برای ریا و تزویرتبدیل می‌شود.

از همان زمان، میان زبان مقدسِ قدرت و تجربه‌ی زیسته‌ی نسل‌های پس ازانقلاب، رفته ‌رفته شکافی عمیق پدید آمد؛ شکافی میان دو زبان: زبانی که هنوزبا واژگان دینی، آمیخته با «تزویر وریا» سخن می‌گوید، و زبان نسلی که دیگر نمی‌خواهد زیرسلطهٔ زبانِ مقدسِ قدرت باشد.

این نسل‌ها نه با باورونه حتی با اجبارِگفتمان دینی همراه نیستند. درگفتارورفتار آنان نشانه‌های آشکار فاصله‌گیری یا حتی طرد عناصر دینی دیده می‌شود. با این حال، این فاصله‌گیری هنوز به معنای تحقق روشنگری در جامعه‌ی ایران نیست.

سال‌ها پیش، درآغاز کارم درکتاب ‌فروشی، با شخصی آشنا شدم که گاه برای خرید یا گفت‌ وگو درباره‌ی کتابی تازه به فروشگاه می‌آمد. رفتار آرام و گفتار سنجیده‌اش هیچ نشانه‌ای ازگرایش مذهبی نداشت، تا آن‌ که بعدها دانستم اوکشیش کلیسای محل ماست. این آشنایی ساده برایم معنایی فراترازیک اتفاق روزمره داشت: در ذهنم به نشانه‌ای بدل شد از تفاوت رابطه‌ی دین وعرصه‌ی عمومی درغرب وایران. درغرب، به ‌ویژه پس ازدوران روشنگری، دین توانست به ‌تدریج ازحوزه‌ی قدرت سیاسی فاصله بگیرد ودرحریم خصوصی انسان مدرن جای خود را باز‌یابد، بی‌آن‌که از زندگی اجتماعی حذف شود. واین درست در قرن هیجدهم، یعنی درعصر روشنگری بود، که بسیاری ازمتفکران اروپایی تلاش‌های جدی انجام دادند تا اندیشه را ازسلطه‌ی کلیسا و دین رسمی جدا کنند. کانت چهره‌ی برجسته و اصلی این جنبش بود. او در «عقل محض ناب» می‌نویسد:

«دو چیز ذهن مرا با تحسین و احترامی فزاینده به خود مشغول می‌کند: یکی آسمان پرستاره بالای سرم و دیگری قانون اخلاقی در درونم.»۱

کانت به‌جای هشدارهای دینی مانند«از خدا بترس» یا به «آخرت فکر کن» که ازسوی کلیسا و محافل قدرت به عنوان یک گفتمان اخلاقی تبلیغ و ترویج می شد، در مورد اخلاق می‌گوید: انسان خودش قانون‌گذاراخلاق است. این قانون از عقل می‌آید، نه از وحی. از این روی کانت اصل: «خود مختاری اخلاقی» (moralische Autonomie) را مطرح می کند.

او در مجله‌ی معتبر «ماهنامهٔ برلین » که درسراسرآلمان بعنوان معتبرترین ماهنامه فلسفی به شمار می رفت، درپاسخ به این به پرسش معروف، «روشنگری چیست؟» می‌نویسد: «روشنگری یعنی رهایی انسان از قیمومیتی که خود مسئول آن است؛ قیمومیتی که نه از نادانی، بلکه از نداشتن اراده و شهامت برای به‌کارگیری فهم خویش سرچشمه می‌گیرد.» به باور او، انسان زمانی به بلوغ فکری می‌رسد ‌که به اقتدار یا هدایت دیگری تکیه نکند، و خود بیندیشد. از همین‌رو، شعار روشنگری چنین است: «جرأت اندیشیدن داشته باش»۲
اما درایران دراواخر قرن بیستم چه رخ داد ؟ درجریان انقلاب اسلامی یعنی حدود دو قرن پس ازعصر روشنگری و پس ازاستقرار جمهوری اسلامی، پیوند میان زبان و قدرت، به شکلی بی‌سابقه، بر پایه‌ی واژگان دینی استوار شد. این گفتمان اززبانی بهره گرفت که ریشه درباورها و احساسات مذهبی مردم داشت و می‌توانست شور جمعی را بسیج کند. به این ترتیب، دین نه تنها به منبع مشروعیت سیاسی، بلکه به سازوکار تولید و بازتولید قدرت بدل شد.

رژیم جدید، با تکیه بر واژگان مذهبی و گفتمان دینی، زبان را به ابزاراصلی سلطه‌ی سیاسی خود تبدیل کرد. از طریق شبکه‌ای از نهادهای آموزشی، اماکن مذهبی، رسانه‌های رسمی و سیاست‌های فرهنگی، ساختاری شکل گرفت که هدفش کنترل اندیشه و جهت‌دهی به رفتار اجتماعی بود. در چنین نظامی، زبان دینی نه‌فقط وسیله‌ی ارتباط، بلکه حامل ارزش‌ها، معیارها و مرزهای قدرت بود.

اما با گذر زمان، نیروی اقناع‌کننده‌ی این زبان رو به کاهش گذاشت. ظهور رسانه‌های مستقل و گسترش فضای مجازی، میدان تازه‌ای برای گفتار عمومی پدید آورد؛ جایی که واژگان رسمی دیگر اقتدار پیشین خود را ندارند. دراین فضا، نوعی زبان تازه زاده شد ـ زبانی واکنشی، چندمرکزی و طنزآمیز که گفتمان رسمی را به چالش می‌کشد.

با این حال، همانطورکه اشاره شد، زبان جدید هنوز از درون پروژه‌ای آگاهانه و روشنگرانه برنخاسته است؛ از همین‌رو، ارزش‌هایی که در آن بازتاب می‌یابند، گرچه دیگر دینی و قدسی نیستند، اما الزاماً حامل گفتمانی نقاد و عقلانی نیز نیستند.

از دیدگاه میشل فوکو، «هر گفتمان در همان لحظه‌ای که قدرت را بازتولید می‌کند، امکان مقاومت را نیز در درون خود می‌پرورد»۳؛ اما تا زمانی که این مقاومت از سطح واکنش به سطح گفتمانی فرانروید، تنها به تغییر نشانه‌ها می‌انجامد، نه به دگرگونی معنا.

بر این اساس، جامعه‌ی امروزایران را می‌توان در وضعیت «گذار گفتمانی» دانست. شکاف میان زبان رسمی و زبان نسل جدید، نشانه‌ای ازاین گذار است؛ شکافی که می‌توان آن را «مقاومت زبانی» نامید. تضعیف زبان دینی، در این معنا، نه صرفاً پدیده‌ای فرهنگی، بلکه نشانه‌ای ازتزلزل مشروعیت سیاسی نیزهست.

زبان رسمی، که زمانی حامل ایمان و انقلاب بود، امروز پژواکی از گذشته‌ای دور به نظر می‌رسد. چنین زبانی دیگر از ایمان شخصی برنمی‌خیزد، بلکه از الزامی اجتماعی و فرهنگی سرچشمه می‌گیرد؛ عادتی ریشه‌ داردرساختارسنتی جامعه و نظام سیاسی ایران.

از این منظر، گسست میان «زبان مقدس قدرت» و زبان نسل جوان درعصر دیجیتال را می‌توان نشانه‌ای ازانتقال مشروعیت فرهنگی دانست: انتقالی ازگفتمان حکومتی ورسمی به زبانی شبکه‌ای، سیّال و خلاق، که ارزش‌های تازه‌ای را در بطن جامعه شکل می‌دهد؛ ارزش‌هایی که دیگر از جنس ارزش‌های گذشته‌ی حاکمیت نیستند.

چامسکی و زبان

برای درک سازوکارهای «زبان قدرت»، می‌توان به نظریه‌ی رسانه‌ای نوآم چامسکی رجوع کرد؛ نظریه‌ای که در سطح جهانی نشان می‌دهد چگونه زبان می‌تواند به ابزاری برای کنترل افکار عمومی بدل شود. چامسکی در آثار مشترکش با ادوارد هرمن، در کتاب کارخانه‌ی تولید رضایت: اقتصاد سیاسی رسانه‌های جمعی۴، و نیز در مجموعه‌گفت‌وگوهایش با عنوان «آناتومی قدرت»۵، تأکید می‌کند که زبان می‌تواند هم وسیله‌ی شناخت و آزادی باشد وهم ابزار فریب و سلطه.

به‌گفته‌ی او، برای درک قدرت باید دید که چگونه از واژه‌ها برای شکل‌دادن و هدایت اندیشه‌ها استفاده می‌شود. تجربه‌ی جمهوری اسلامی نمونه‌ی روشنی ازاین سازوکاراست: نظامی که با اتکاء به واژگان مذهبی و تکرار مداوم اصطلاحاتی مانند «دشمن»، «استکبار»، «فتنه»، «غیرخودی» و «تهاجم فرهنگی» و…، همه ی این مفاهیم را در خدمت ساخت گفتمانِ مشروعیت‌بخش قدرت خود قرارداده ودرنتیجه، گفتمانی پدید آورده که حتی مخالفان را نیز در چارچوبی ازپیش تعیین ‌شده، تعریف و محدود می‌کند.

اما این ساخت گفتمانی امروز با بحرانی عمیق روبه‌روست. در زبان نسل جوان و دررسانه‌های مستقل، معنای واژه‌ها دیگر ثابت نیست؛ دگرگونی مداوم معنا نشانه‌ای ازتزلزل گفتمان رسمی است. هنگامی که درزبان روزمره واژه‌هایی چون «مردم»، «میهن»، «زن»، «آزادی»، «استقلال»، «دموکراسی» «ملی گرایی » و«امپریالیسم» معنایی چندگانه و گاه متضاد می‌یابند، جامعه درمرحله‌ای ازبازتعریف زبانی وگفتمانی قرار می‌گیرد. دراین وضعیت، مبارزه‌ی سیاسی به مبارزه‌ای بر سرمعنا تبدیل می‌شود؛ نبردی که درآن، خود واژه‌ها به میدان اصلی قدرت بدل می‌گردند.

هم‌نشینی اندیشه‌ی چامسکی با تجربه‌ی جمهوری اسلامی نشان می‌دهد که زبان می‌تواند هم درخدمت سلطه باشد وهم در خدمت رهایی. آزادی واقعی، چنان‌که چامسکی یادآورمی‌شود، زمانی ممکن است که انسان زبان را از چنگ قدرت بازستاند و آن را برای اندیشیدن مستقل و آزادانه به کار گیرد؛ آنگاه زبان نه ابزار، بلکه میدان رهایی خواهد بود.

زبان، مشروعیت و ترس

زبان دینی در جامعه‌ی دینی فقط ابزارایمان نیست، بلکه همانطورکه آمد سلاح مشروعیت است. هر سخنرانی، مقاله یا گفت‌وگوی رسمی وقتی با «بسم‌الله الرحمن رحیم» آغاز می‌شود، گویی گوینده از پیش در پناه خدا قرار گرفته است. سخن گفتن بدون این پناه بردن، در ذهن حاکمان، مشروع نیست.

اما این مشروعیت گاه ازایمان تهی می‌شود و تنها به نشانه‌ای ازترس یا محافظه‌کاری بدل می‌گردد. زبان دینی در چنین حالتی نه به‌عنوان گفت‌وگوی انسان هایی که با خدای خود، که به آن اعتقاد دارند، بلکه به‌عنوان سپر سیاسی به کار می ‌رود. درفلسفه‌ی سیاسی، از ماکس وبر تا فوکو، قدرت همواره نیازمند زبان است — زبانی که بتواند اطاعت را طبیعی و مقدس جلوه دهد. وقتی قدرت با زبان مقدس سخن می‌گوید، دیگر فرمان، حکم عادی نیست؛ اراده‌ی الهی است. از همین‌ جاست که هرنظام توتالیتر، دیر یا زود، برای خود آیینی مذهبی می‌سازد، حتی اگر خدای آن زمینی باشد.

در آلمان نازی، واژه‌ی مقدس دیگر «خدا» نبود، بلکه «پیشوا» بود. سلام روزانه‌ی مردم، «هایل هیتلر»، به دعایی سیاسی بدل شد؛ دعایی که هر بار تکرارش، حضوروقدرت رهبررا تثبیت می‌کرد.

در ایتالیا، موسولینی خود را «دوچه»(رهبر) می‌خواند وفاشیسم را وظیفه تاریخی وملی برای ایتالیا تعریف می کرد. می توان گفت که او فاشیسم را «دین میهن» می دانست. مراسم رسمی، پرچم، سرود و سوگند جای عبادت را گرفته بود. دررومانی، یون آنتونسکو باعنوان رسمی کُندوکاتور(رهبر) ترکیبی عجیب از دین و ناسیونالیسم را همراه با یک گارد آهنین ساخت . اودرسخنرانی‌هایش از خدا یاری می‌خواست، اما این یاری تنها در خدمت جنگ وخون بود. در دوران کمونیسم چائوشسکو، نام رهبرحذف نشد، وخوداوبود که جای خالی آن را پر کرد. تقدیس رهبر، پرستشی همپایه ی پرستش ‌خدا بود. درهمه‌ی این نظام‌ها، زبان دینی (یا شبه ‌دینی) ابزاریکسان‌سازی و کنترل بود؛ زبان به ابزارایمان جمعی بدل می شد، حتی اگرازایمان تهی بود. درنتیجه، قداست به فرم تبدیل می شد، نه به معنا. مردم می آموختند که چگونه با گفتن کلمات مقدس، ازخطر بگریزند، وحاکمان می آموختند که چگونه با همان کلمات فرمان دهند وحکمرانی کنند. این همان جایی است که مرز میان زبان رسمی قدرت و زبان مردمی محو می‌شود: قدرت از بالا زبان را تقدیس می‌کند و مردم از پایین آن را در دل زندگی روزمره بازتولید می‌کنند. در نتیجه، زبان مقدس هم ابزارسلطه است وهم به شکلی، پناه انسان‌های بی‌قدرت.

زبان مقدس قدرت و سیاست سکوت

«زبان مقدس قدرت» تنها درسطح رسمی و نهادی حضورندارد؛ بلکه درگفت‌وگوی روزمره‌ی مردم نیزبه ‌صورت عمیقی ریشه دوانده است. اگردرسال‌های آغازین حاکمیت جمهوری اسلامی با مردم عادی درخیابان گفت‌وگومی‌کردید، می‌دیدید که واژه‌های دینی چنان طبیعی درگفتارشان جریان دارد که گویی بخشی از تنفس روزمره‌ی آن‌هاست.

در این سطح، زبان مقدس نوعی پناهگاه عاطفی است، نه فقط ابزار قدرت. مردم با تکرار آن، خود را به شبکه‌ ای از معنا وهمدلی پیوند می‌دهند؛ به جامعه‌ای که هنوز، با وجود فاصله ازایمان، ازواژه‌های مقدس برای بیان امید، ترس یا درماندگی استفاده می‌کند. در جامعه‌ای که قدرت ازطریق زبان اعمال می‌شود، سکوت نیزمی‌تواند شکلی ازمقاومت یا همدستی با آن باشد. سکوت دربرابر خشونت، دربرابر تحریف واقعیت یا دربرابردروغ نهادینه ‌شده، درواقع استمرارهمان ساختار زبانی قدرت است؛ زیرا هرسکوتی به زبان غالب مشروعیت می‌بخشد. اما سکوتی دیگر نیز وجود دارد: سکوت آگاهانه، که نه ازترس بلکه از بیزاری نسبت به زبانی آلوده به قدرت برمی ‌خیزد. این سکوت، آغاز زبان تازه‌ای است؛ زبانی که هنوزشکل نگرفته، اما درسکوت متولد می‌شود.

سکوت آگاهانه، برخلاف خاموشی منفعل، امتناعی است ازسخن گفتن با واژه‌هایی که قدرت برای اندیشیدن و گفتن تعیین کرده است. دراین نوع سکوت، زبان موجود به تعلیق درمی‌آید تا امکان زبانی دیگر، زبانی آزاد ازآلودگی قدرت، پدید آید.

بسیاری از زنان، هنرمندان و کنشگران اجتماعی که در برابر زبان رسمی و تحمیلی ایستاده‌اند، درعمل نشان داده‌اند که چگونه می‌توان ازدل سکوت، گفتمانی تازه آفرید. شعار«زن، زندگی، آزادی» نمونه‌ی برجسته ‌ی چنین زبانی است: زبانی کوتاه، شفاف، انسانی وفراایدئولوژیک که درعین سادگی، تمام بنیان‌های زبانی قدرت دینی را به چالش می‌کشد. این شعارنه صرفاً یک مطالبه‌ی اجتماعی، بلکه تبلور نوعی تغییر گفتمانی است که از حوزه‌ی سیاست فراترمی‌رود وبه درون جامعه نفوذ می‌کند.

درمقابل، این زبان رسمی حکومت است که درتکرارخود فرسوده شده است. واژه‌هایی چون «ولایت»، «شهید»، «دشمن»، «امنیت» یا «عفاف و حجاب» «ضد انقلاب» و «استکبار» و… دیگر کارکرد نخستین خود را ازدست داده‌اند. این واژه‌ها نه ‌تنها دیگرتوان اقناع ندارند، بلکه به ضد خود بدل شده‌اند؛ به نشانه‌هایی از زوال قدرت زبانی نظام. این فرسایش، بیش ازهرچیز، نتیجه‌ی بحران معناست؛ بحرانی که درآن، این کلمات ازتجربه‌ی زیسته‌ی مردم جدا شده‌اند. آنچه حکومت هنوز «ارزش» می‌نامد، درزندگی واقعی مردم دیگرمعنا ندارد.

در چنین شرایطی، بازتولید زبان رسمی از طریق رسانه‌ها، آموزش و تبلیغات، بیش ازآنکه به بازآفرینی معنا بینجامد، به تکرارمشتی کلمات تهی از معنا تبدیل می شود. حتی نهادهای فرهنگی نظام نیز ناخودآگاه در حال تخریب همان بنیان‌های زبانی‌اند که باید نگاهبان آن باشند، زیرا هرتکرار، وقتی از معنا تهی شود، به ضد خود تبدیل می‌گردد. در مقابل، زبان زندگی روزمره، زبان خیابان وزبان شبکه‌ها، به‌تدریج جایگزین زبان رسمی می‌شود؛ زبانی که ازپایین برمی‌خیزد، از تجربه‌ی زیسته‌ی مردم و ازخواست مشترک برای زیستن درجهانی است که درآن بدون ترس،آزادنه بتوان نفس کشید وزندگی کرد.

در این میان، روزنامه‌نگاری و رسانه‌های مستقل وفضای مجازی نقش حیاتی دارند. روزنامه‌نگاری حرفه‌ ای نشان می‌دهد که چگونه می‌توان با تکیه برسنت روزنامه ‌نگاری تحقیقی وبا اتکا به حقیقت، زبان قدرت را افشا کرد.

مرحله‌ی گذار از زبان مقدس قدرت به زبان رهایی

از منظر فلسفی، جامعه‌ی ایران در مرحله‌ای از «گذارزبانی» قرار دارد؛ مرحله‌ای که درآن، واژه‌ها هنوزازسلطه‌ی قدرت رها نشده‌اند، اما دیگر درانحصارآن نیز نیستند. این وضعیت، هم نشانه‌ی بحران است و هم امکان رهایی، زیرا هیچ تغییر سیاسی واجتماعی پایداری بدون دگرگونی درزبان رخ نمی‌دهد.

«زبان رهایی» زبانی است که به جای اطاعت، به فهم دعوت می‌کند؛ به جای ایمان، به اندیشه؛ و به جای قداست، به کرامت انسان. اما «زبان مقدس قدرت» ازدل ایمان زاده می‌شود و درمسیر تثبیت خود، به فرمولی رسمی بدل می‌گردد. کلماتی که زمانی ازعشق یا ترس از خدا جاری می‌شدند، اکنون ازترس قدرت مطلقه تکرار می‌شوند.

در حاکمیت‌های مذهبی ـ ایدئولوژیک، قداست از معنا به فرم مهاجرت می‌ کند. با این‌همه، در همین مهاجرت نیز نوعی حافظه‌ی جمعی نهفته است؛ یادگاری از زمانی که برخی کلمات هنوز معنا داشتند. شاید روزی بتوان زبان دینی را از قدرت جدا کرد و آن را دوباره به حوزه‌ی خصوصی ایمان بازگرداند تا زبان در عرصه‌ی عمومی و حقوقی بتواند آزادانه تنفس کند وخود را مستقل از هرگونه دین و ایدئولوژی بازتعریف نماید؛ عرصه‌ هایی که درآن، واژه‌های مقدس فرمان ندهند، بلکه معنا ببخشند.

۱- Kant, Immanuel: Kritik der praktischen Vernunft/ Grundlegung zur Metaphysik der Sitten. Hrsg. Wilhelm Weischedel. Frankfurt a. M.: Suhrkamp ( 25. Auflage 2000)
۲- Kant, Immanuel (1784): Beantwortung der Frage: Was ist Aufklärung? In: Berlinische Monatsschrift, Dezember 1784
۳- https://engare.net/ فوکو: مسئله ی مقاومت(مقاومت و قدرت)
۴- Chomsky, Noam / Herman, Edward S. (2023): Die Konsensfabrik: Die politische Ökonomie der Massenmedien. Hamburg: Hamburger Edition.
۵- Noam Chomsky: Eine Anatomie der Macht; der Chomsky-Reader (2002)

این مقاله درسایت زمانه نیزمنتشرشده است.



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد