
آمار رسانههای دولتی از واقعیت غیر قابل انکاری رونمایی میکند که در سال تحصیلی گذشته چیزی حدود ۹۹۲ هزار و سیصد نفر از دانشآموزان کشور تحصیل را رها کردهاند. ۱۹۲ هزار نفر از این حجم آماری را تنها دانشآموزان ابتدایی پر میکنند. بسیاری از همین دانشآموزان حتا به مدرسه دسترسی نداشتند و یا امکانات تحصیل را از همان ابتدا از ایشان پس گرفتهاند. ۲۱۴ هزار نفر از دانشآموزان دورهی اول متوسطه هم کار تحصیل را برای همیشه ول نمودهاند. موضوعی که هرگز آسیبهای اجتماعی آن در جایی مورد پژوهش قرار نمیگیرد. به طور طبیعی جامعهی بیماری که با انواع و اقسام آشفتگی اقتصادی دست به گریبان است، کاستیهای معیشتی و فرهنگی خود را در فضایی از تحصیل کودکان نیز بر جای میگذارد. انگار حجم زیادی از خانودههای ایرانی را بدون وقفه به سمت و سویی از فلاکت سوق میدهند. چنین آماری از ترک تحصیل دانشآموزان، طی هشت سال گذشته هرگز سابقه نداشته است.
اما بیشترین آمار ترک تحصیل، به دانشآموزان دورهی دبیرستان بازمیگردد که آمار آن را قریب ۵۸۶ هزار نفر نوشتهاند. بسیاری از این دانشآموزان پسرانی هستند که مجبور میشوند به کار در بازار اقتصاد مافیایی و انگلی کشور روی بیاورند تا بخشهایی از هزینههای جاری خانوادهی خود را تأمین نمایند. اما کم نیستند دانشآموزانی که در اعماق انواع و اقسام آسیبهای اجتماعی همین سرمایهداری گل و گشاد انگلی گم میشوند. همان عرصههایی که آشکارا دولت از مسؤولیتپذیری در آنها طفره میرود. اما علت ترک تحصیل دختران اندکی هم با پسران تفاوت دارد. چون جدای از فقر تحمیلی، سنتهای دینی هم بخش بزرگی از علت ترک تحصیل دختران را پوشش میدهد. این دختران چهبسا خیلی زود به ازدواجهای ناخواسته تن درمیدهند. در عین حال ازدواجهایی از این دست زمینههای کافی برای رشد تنگناها و کاستیهای فردی و اجتماعی فراهم میبیند. نمونههای شناخته شدهی این آسیبهای فردی و اجتماعی همان طلاق، فروشندگی مواد، بیخانمانی، کارتن خوابی، تن فروشی و قتلهای ناموسی است که در جامعهی ما همچنان ماجرا خلق میکنند.
علیرضا کاظمی وزیر «چوخ بختیار» آموزش و پرورش حکومت، تلاشهای فراوانی به عمل میآورد تا چنین آماری از ترک تحصیل را مخدوش نماید. چون او ضمن رد آمار ۹۹۲ هزار نفر دانشآموز جا مانده از تحصیل و یا ترک تحصیلی، شمار آنان را به ۷۵۰ هزار نفر کاهش میدهد. در عین حال پذیرش چنین آماری آن هم از سوی وزیر آموزش و پرورش نظام، امری فاجعهبار به نظر میرسد. در واقع وزیر آموزش و پرورش نمیفهمد که او ضمن تکذیب ناموجه این خبر، چه آمار وحشتناکی را رسانهای میکند. حتا همین وزیر چاروادار مسلک به منظور فرافکنی از دستگاه وزارتخانهی خود یادآور میشود که در ایران امکانات تحصیل برای همگان آماده است.
دروغهایی از این دست در شرایطی سر هم میگردد که همواره یادآور شدهاند، کمبود نیروی انسانی در آموزش و پرورش بیداد میکند. چنین کمبودی اکنون از حدود ۱۹۰۰۰۰ نفر هم فراتر میرود. ناگفته نماند که تا کنون مدیران دم پیتی این حکومت تنها توانستهاند چیزی حدود شانزده هزار نفر از این کمبود نیروی انسانی را ترمیم نمایند. چون فارغالتحصیلان کشور هرگز به شغل معلمی اشتیاق نشان نمیدهند. شغلی که علیرغم مزد و حرمت کم، گزینش پیچیدهای را برای آن در نظر میگیرند.
سالها است که احترام اجتماعی را از شغل معلمی پس گرفتهاند. در سالهای گذشته حتا تمامی دانشسراها و مراکز تربیت معلم را در ایران یک به یک به تعطیلی کشاندند تا از خاکستر آنها دانشگاه فرهنگیان سر بر آورد. اما وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی طی ده سال گذشته همواره از برنامهریزی برای استخدام فارغالتحصیلان این دانشگاه سر باز زده است. این موضوع در حالی اتفاق افتاد که در طول همین مدت بیش از دویست هزار نفر از معلمان کشور بازنشسته شدند. چون مدیران بیانگیزه و ناکارآمد وزارت آموزش و پرورش خواستهاند از همین راه در منابع مالی این وزارتخانه صرفهجویی به عمل آورند. حتا عرصه و اعیان بسیاری از مدارس مرغوب را به فروش رساندند تا در فضای آنها به پاساژسازی بپردازند. اما درآمدزایی نابخردانه از راه فروش مدارس کشور زمینههایی را فراهم دید تا هرگز برای این مدارس فروخته شده جایگزین مناسبی معرفی نشود. پدیدهای که در ظهور و گسترش انواع و اقسام مدارس تبعیضآمیز تسهیلگری به عمل آورد.
اعمال سیاستهای عوامانه در وزارت آموزش و پرورش کار را به آنجا رسانیدهاست که امروزه به صراحت مدیران لکنتهی آن اعلام میکنند که حدود صد و ده هزار کلاس درس کم دارند. گفتنی است که موضوع کمبود کلاس درس حتا در تهران نیز بیداد میکند. چنانکه اکنون کمبود کلاس درس در تهران، از چهارده هزار باب نیز فراتر رفتهاست. انگار مدیران پیشین تمامی داراییهایی آموزش و پرورش را فروختهاند تا در راه سیاستهای ناصواب و نامردمی خویش هزینه نمایند. تازه نیمی از همین مدارس باقی مانده نیز اجارهای و ناایمن هستند که از فضای کافی برای تحصیل دانشآموزان هیچ بهرهای ندارند. چه بسا اتاقهای خانههایی تنگ و تاریک را به کلاسی برای تحصیل بدل نمودهاند. این موضوع در حالی انجام میپذیرد که مدیران حکومت تمامی تلاشهای نامردمی خود را در راه طبقاتی کردن آموزش و پرورش به کار میبندند. چون به طور مداوم آمار مدارس غیر انتفاعی فزونی میگیرد و برای گسترش امر طبقاتی کردن تحصیل، بیش از ده نوع مدرسه در ایران راه انداختهاند.
گفتنی است که شانزده درصد از کودکان واجبالتعلیم کشور هرگز در مدرسهای ثبت نام نمیشوند. جمهوری اسلامی آگاهانه و دانسته چنین سرنوشت شومی را برای کودکان ایرانی رقم میزند. بسیاری از همین کودکان حتا از داشتن شناسنامه نیز برای همیشه محروم ماندهاند. به عبارتی روشن و گویا، جمهوری اسلامی حق شهروندی بسیاری از کودکان ایرانی را به رسمیت نمیشناسد. با همین حقه است که شمار کودکان کار همه ساله در ایران فزونی میگیرد. میزان بیسوادان نیز همچنان رشد میپذیرد و اکنون بیش از هجده در صد از شهروندان کشور در بیسوادی مطلق به سر میبرند. چون شهروند بیسواد و محروم از تحصیل، بهتر میتوانند آرزوهای نامردمی این نظام را برآورده نمایند.
آموزش و پرورش جمهوری اسلامی و وزیر خودمانی آن سال تحصیلی جدید را در حالی آغاز میکند که هیچ دستآورد جدیدی برای رسانهای کردن در اختیار ندارد. دانشآموزان همچنان از بیکلاسی، بیمعلمی، بیکتابی، بیاینترنتی رنج میبرند. ولی مواردی از این دست را وزیر آموزش و پرورش و معاونان زپرتی او هرگز نمیبینند و نمیفهمند. معلمان بازنشسته نیز از دریافت پاداش خدمت سنوات خویش جا ماندهاند. معلمان شاغل هم رتبهبندیهای خودمانی مدیران خود را برمیتابند. پدیدهای که همچنان به تبعیض گسترده در نظام اداری آموزش و پرورش دامن میزند. جدای از این، معلمان بر دریافت معوقات خویش پای میفشارند که از بالاییهایی وزارتخانه کسی به شنیدن این گونه مطالبات همگانی اشتیاق نشان نمیدهد. این گروه از مدیران ضمن همسویی با وزیر خویش، همگی وظیفهی خود را در نماز خواندن و بسیجی شدن دانشآموزان خلاصه میبینند. اما علیرغم ناکامی خود در برآوردن چنین هدفی، از تکرار مداوم آن چیزی فرونمیگذارند. آنان بدون استثنا یاد گرفتهاند که چفیه به گردن بیندازند تا همواره وزیر و مدیر باقی بمانند. بدون تردید همگی تنها نان جهالت خودشان را میخورند و سرمایهگذاری انگلی در گسترهی همین جهالت است که برای ایشان وجاهت دولتی و رسمی میآفریند.
ناگفته نماند که با مشارکت دادن مردم در امر آموزش کشور، میتوان بر تنگناهایی از این دست فائق آمد. ضمن همین مشارکتهای مردمی است که تشکلهایی مستقل از معلمان، دانشآموزان و خانوادهها نیز پا خواهد گرفت تا زمینههای کافی برای برنامهریزی جمعی و مشارکتی در آموزش و پرورش آماده گردد. آیا وزیر آموزش و پرورش مفهوم کلی عبارتهایی از نوع را میفهمد؟ پیداست که او هرگز آموزههایی از این نوع را نمیفهمد، همچنان که آموزش و پرورش امروزی را نیز از پایه و اساس برنمیتابد.