جورج اورول در تحلیل خود با عنوان «دربارهٔ ملیگرایی» مینویسد: «هر ملیگرایی توانایی ارتکاب رسواترین جنایت را دارد». این اثر اکنون، هفتاد و پنج سال پس از انتشار نخستینبار، چند سال پیش به صورت کتاب منتشر شده است ـ و همچنان تازه و روزآمد به نظر میرسد.
جورج اورول در کتاب خود دربارهٔ ملیگرایی نوشت: «ملیگرایی عطش قدرتی است که با خودفریبی آرام میشود». او ادامه میدهد: «هر ملیگرا توانایی ارتکاب رسواترین جنایت را دارد، اما در عین حال ــ با این آگاهی که در خدمت هدفی بزرگتر از خود است ــ بیتردید مطمئن است که بر حق میباشد».
برای جورج اورول، ملیگرایی امری بهطور کامل منفی است. او در این جستار تا حدی که تقریباً به یک درسگفتار دانشگاهی میماند ــ میان «ملیگرایی» و «میهندوستی» تمایز میگذارد. میهندوستی، به گفتهٔ این نویسندهٔ انگلیسی، وابستگی و دلبستگی به مکانی یا شیوهٔ زیستی است که انسان آن را بهترین در جهان میداند، اما نمیخواهد آن را به دیگران تحمیل کند.
«میهندوستی ذاتاً دفاعی است، چه از نظر نظامی و چه از نظر فرهنگی. اما ملیگرایی، برعکس، جداییناپذیر از میل به قدرت است. هدف پایدار هر ملیگرا این است که پیوسته قدرت و اعتبار بیشتری بیندوزد ــ نه برای خودش، بلکه برای ملت یا هر واحد دیگری که فردیت خویش را به پای آن قربانی کرده است.»
کاربرد در وضعیت امروز
این اثر چیزی فراتر از یک سند تاریخی است؛ زیرا تحلیل اورول همچنان در وضعیت امروز نیز مصداق دارد.
«ملیگرایی به معنای گستردهای که من بهکار میبرم، جنبشها و گرایشهایی چون کمونیسم، کاتولیسیسم سیاسی، صهیونیسم، یهودستیزی، تروتسکیسم و صلحگرایی را نیز در بر میگیرد. ملیگرایی الزاماً به معنای وفاداری به یک دولت یا کشور نیست، چه رسد به کشور خود فرد؛ واحدهایی که ملیگرایی به آنها مربوط میشود حتی لازم نیست واقعاً وجود خارجی داشته باشند.»
بر این اساس، گروهها و احزاب ایدئولوژیکی نیز که ظاهراً مبارزات آشتیناپذیری را به نمایش میگذارند، در ژرفای خود ملیگرایانهاند. زیرا به گفتهٔ اورول، هدف آنها حل مسئلهای واقعی نیست، بلکه صرفاً پیروزی و چیرهشدن است. او در ماه مه ۱۹۴۵ چنین نوشت:
«نوشتههای تبلیغاتی زمان ما در بیشتر موارد چیزی جز جعل آشکار نیستند. واقعیتهای عینی سرکوب میشوند، دادهها تغییر مییابند، نقلقولها از متن جدا شده و چنان دستکاری میشوند که معنایشان عوض شود. رخدادهایی که احساس میشود هرگز نباید اتفاق میافتادند، نادیده گرفته میشوند و در نهایت انکار میگردند.»
این جملات بهطرزی هولناک آشنا به نظر میرسند و انسان را به یاد پوپولیستهای سراسر جهان امروز میاندازند. همانگونه که اندیشههای اورول دربارهٔ روانشناسی انسان نیز هشداردهنده و روشن است. هشدار او چنین است: هیچکس مصون نیست.
«کافی است تنها لحنی خاص به گوش برسد یا نقطهٔ حساسی برانگیخته شود ــ نقطهای که شاید خودِ فرد تاکنون از وجودش بیخبر بوده است ــ و ناگهان بیطرفترین و آرامترین انسان به یک هوادار خشن و متعصب بدل میشود که فقط میخواهد بر رقیب خود امتیاز بگیرد، بیآنکه برایش مهم باشد چند دروغ میگوید یا در چند مغالطهٔ منطقی گرفتار میشود.»
پوپولیسم راستگرا و مناقشهٔ تغییرات اقلیمی
با گذشت ۷۵ سال از انتشار، همچنان میتوان با بهرهگیری از تزهای اورول به بحث و بررسی پرداخت. این نکته را پسگفتار جامعهشناس «آرمین ناصحی» نیز که در پیشگفتار این کتاب، نشان میدهد:
«توان تشخیصی این درک گسترده از ملیگرایی بهویژه امروز اهمیت دارد، زیرا منازعات عمومی بیش از پیش بر دوگانههایی استوار میشوند که دیگر مجالی برای قضاوت مبتنی بر سازشهای متقابل باقی نمیگذارند. کافی است به جنبش تیپارتی در ایالات متحده، یا به پوپولیسم راستگرای اروپایی، یا به بحثهای روزافزون و داغتر پیرامون تغییرات اقلیمی بیندیشیم».
این پرسش جالب است که آیا اورول کسانی را که نسبت به تغییرات اقلیمی هشدار میدهند و کسانی را که یافتههای علمی را انکار میکنند، در یک سطح قرار میداد یا نه. اما شاید هم مناقشاتی وجود داشته باشند که در آنها اساساً امکان هیچ سازشی وجود نداشته باشد؟
Georg Gruber
به نقل از Deutschlandfunk
09.03.2020