در اتاقم
مردی ایستاده مقابلم
-خدایا کیست او..؟
انگار از خاکستر برخاسته
از دخمه های تاریک
لبانم تکان خورد
من هنوز زنده ام!
تو من را خواهی کشت!
-کیست او..؟
فرو مانده در زخمهایِ خویش
دیگر چیزی نگفتم
سکوت من بود وُ سکوت او
نگاه من بود وُ نگاه او
آه...نگاه کن-
صورتش دشتِ سوخته
چشمانش چاهی عمیق
باریکه آبی در انتها؛
این موها...
در کدامِ زمستان استخوان سوز
سفید شدند..؟
عجب گران و سنگین از ما گذشت
چه بیخبر پیر شدیم
ما فقط رنجهایمان را به یاد میاوریم
راه هایی که پیمودیم
و کفشهایی که پاره کردیم
کیست او..؟
تنیده وُ شکسته
با سرودهای مانده در گلویش
ایستادهِ در پاییز زندگیم.
رحمان-ا ۶ / ۶ / ۱۴۰۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد