آنچه در زیر میخوانید، زندگی راسکولینکوف، از فعالین بلشویک در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ است که به شکل نوشته بلندی در مجله "لتره بینالمللی" (Lettre International) شماره ۱۴۷ منتشر شده است. زندگی راسکولینکف که سودای انقلابی جهانی در سر داشت، به علت حضور او در تاریخ ایران (جنبش جنگل) و سرانجام مرگ مشکوک او در فرانسه، در پی مخالفت با استالین، میتواند برای خواننده ایرانی نیز جالب باشد.
این نوشته که در چند بخش منتشر خواهد شد، به شکل کتابی نیز از سوی "باشگاه ادبیات" انتشار یافته است. علاقمندان میتوانند در لینک زیر آن را دانلود کنند.
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/karte-enseraf/
بخش دوم
هزار میوه کابل
در ۱۶ آوریل ۱۹۲۱راسکولنیکوف به همراه لاریسا رایسنر کشور خود را ترک کرد و عازم افغانستان شد. برای هفتههای طولانی، تقریباً یک ربع سال. این زوج از ترکستان، ازبکستان، قرقیزستان، استپ های متروک که زمانی زیر سم اسبان تیمور لنگ میلرزیدند، و امارت بخارا ،جایی که وضعیت برای سرخها هنوز متزلزل بود، عبور کردند. در امارات بخارا باندهای بسماچی به رهبری راهزنان و آخوندهایی که به نام دین عمل میکردند، شورش و ناآرامی را گسترش میدادند. لاریسا رایسنر در این مناطق گلههای الاغهای نحیف و پر از انواع متاع را با مردان ریشدار عمامه بهسرِ چمباتهزده و زنانی سر تا پا محجبه، مشاهده میکرد.
«چقدر جلو رفتیم؟» این را او با تعجب از خود پرسید. «نه صدها یا هزاران کیلومتر، بلکه چندین قرن، ابدیتی در زمان گذشته.» آنها از رشته کوههای مرتفع و تنگههای هندوکش عبور کرده و جاده نیمدایرهای را که در امتداد خطوط داخلی افغانستان - از هرات تا قندهار در جنوب و از شمال شرقی تا غزنی - امتداد داشت، دنبال کردند. پس از سفری طاقتفرسا، راسکولنیکوف، همسرش و ملوانان همراهشان از ناوگان بالتیک سرانجام در ۱۶ ژوئیه ۱۹۲۱ به کابل رسیدند - شهری شرقی با ۱۵۰ هزار نفر جمعیت، واقع در ارتفاع ۱۸۰۰ متری که رودخانه کابل از میان آن میگذشت.
راسکولنیکوف به محض ورود، توسط وزیر ارشد امور خارجه ، سردار محمود طرزی نایبالسلطنه و پدر همسر امیر امانالله خان، مورد استقبال قرار گرفت. کمیسر خلق در امور خارجی در مسکو از این دیداربسیار راضی بود: «رفیق راسکولنیکوف، نماینده ما در کابل، به گرمی مورد استقبال قرار گرفت.» این استقبال حقیقت داشت و با یک ضیافت سخاوتمندانه آغاز شد. محمود طرزی، خدمتگذار امیر، تعریف و تمجیدهای زیادی کرد و راسکولنیکوف بلشویک با همان لحن پاسخ داد. محمود طرزی چون تحصیلات عالی داشت نمیتوانست آدم بدی باشد. او چهار رمان از ژول ورن را از نسخههای عثمانی که زمانی در قسطنطنیه منتشر شده بودند، به فارسی دری ترجمه کرده بود. دلیل آن اشتیاق زیاد پدر امیر امانالله، امیر حبیبالله (مقتول، خدا او را بیامرزد) به این رمانهای ماجراجویانه بود: دور دنیا در هشتاد روز، چاپ کابل ۱۹۱۲؛ بیست هزار فرسنگ زیر دریا... جزیره اسرارآمیز - چاپ کابل ۱۹۱۴، و روبر فاتح با عنوان «سفری در آسمانها» - سیاحتی در جو هوا.
چه داستانهای شگفتانگیزی! روبر و ماشین پرنده ... نِمُو و "ناتیلوس" ... فیلیس فاگِ سوار بر فیل در جادهای در اللهآباد هندِ تحتِ سلطهی بریتانیا! (در پسزمینه دسیسههای شوم انگلیسی و ترکی-آلمانی، نام محمود طرزی و همچنین امانالله، در رابطهی شوم با ترور امیر حبیبالله مطرح بود.)
در طول سی سال گذشته، خارجیها به ندرت در کابل ظاهر میشدند، آنقدر کم بودندکه اصلاً نقشی نداشتند. در سال ۱۹۱۳، افغانستان در کل قلمرو خود تنها دوازده خودرو داشت، هیچ خط آهن و لکومتیوی وجود نداشت. در کابل فقط سلاحهای زمخت و ابتدایی، کبریت و صابون تولید میشد. هر چیز دیگری - پنبه، کالاهای پشمی، شکر، چای، نیل، شمشهای مس و قلع، بشکههای نفت - از جای دیگری، از پیشاور از طریق تنگه خیبر، با کاروانهای بیپایان شتر میآمد. کالاهای فلزی ساخت آلمان یا بریتانیای کبیر نیز وارد میشدند. کاروانها با بار سنگین پوست گوسفند قرهگل، فرشهای قرمز رنگ هرات، تسبیحهایی از زبرجد زرد قندهار و سنگ لاجورد به هند بریتانیایی بازمیگشتند. ظهیرالدین محمد بَبر (بابر) ، از نوادگان تیمور لنگ، پادشاه قدرتمند افغانستان در قرن شانزدهم (که در دسامبر ۱۵۳۰ درگذشت)، خاطراتی به زبان ترکی-شرقی، با عنوان «کتاب بابر» برای آیندگان به جا گذاشته که محققان، از طریق ترجمه انگلیسی در سال ۱۸۲۶ و ترجمه فرانسوی در سال۱۸۷۱ ،آنرا در دسترس غربیها قرار دادند. شاه بابر درباره کابل گفته بود که «کابل دقیقاً نقطه بین هندوستان و خراسان» و مکانی است که هزار نوع میوه در آن به عمل میآید: کشمش، انار، زردآلو، سیب، بِه، گلابی، هلو، آلو، زغال اخته، بادام و آجیل، خیار و ریواس که او ریواج مینامید. او شخصاً درختان موز و انواع مختلف گیلاس را از فتوحات خود آورده و بومی کرده بود.
لاریسا رایسنر و فیودور راسکنیکوف
اگرچه فیودور راسکولنیکوف چیز زیادی از شرق نمیدانست، اما به دلیل کارهای بزرگ نظامی و توافق کوتاهمدت با کوچکخان به عضویت انجمن شرقشناسان تمام روسیه انتخاب شد. و حالا حرفه ظریف دیپلماسی حیلهگرانه نیز به او روی آورده بود.
راسکولنیکوف با یک ترک تبعیدشده از قسطنطنیه تماس گرفت که به کابل پناه برده بود و در آنجا وظیفه مهم مشاور نظامی امارت را بر عهده داشت. این ترک عثمانی جنایتکار درجه یک بود: جمال پاشا افندی، حاکم سابق امپراتوری عثمانی، مدافع و طرفدار بزرگ اعراب و نابود کننده ارامنه در لبنان . از اکتبر ۱۹۲۰، او کاملاً آشکار اما منفور، در کابُل در قصری زندگی میکرد که امانالله، حاکم وقت، سخاوتمندانه در اختیارش قرار داده بود. او مصمم بود که ارتش افغانستان را در عرض پنج سال به یک سپاه مدرن و منضبط تبدیل کند. در اصل کسب و کار بسیار ملالآوری بود.
جمال پاشا زمانی وزیر نیروی دریایی کشورش بود؛ او بر تنگههای بسفر و داردانل نظارت داشت. امپراتوری عثمانی چنان وسیع بود که او بر تمام آبها و بنادر، از دریای سیاه تا بیروت در مدیترانه، بصره در بینالنهرین و تا دریای سرخ در غرب، فرمانروایی میکرد. او برای اصلاح ناوگان عثمانی از آلمانیها، فرانسویها و انگلیسیها کمک فکری گرفت. از اینرو او و راسکولنیکوف تجربیات و موضوعات مشترکی برای گفتگوداشتند.
البته در افغانستان نه دریایی وجود داشت و نه ناوگانی. پادشاهی افغانستان کاملاً محصور در خشکی و بدون هیچ خط ساحلی، سرزمینی مملو از کوهها و بیابانها و احاطه شده در میان آنها بود. از شمال با ترکستان و بخارا، از غرب با ایران و از جنوب و شرق با بلوچستان و هند و هممرز با سرزمینهای شوروی بود. راسکولنیکوف به سرعت متوجه شد که «از نظر زیرساختهای اقتصادی، افغانستان یکی از عقبماندهترین کشورها است. جمعیت آن عمدتاً زندگی کوچنشینی و مشغول به دامداری است. صنعت ابتدایی آن منحصر به یک کارخانه ماشین- کَن[۱] در کابل بود که سلاح و کالاهای مصرفی تولید میکرد.» روسیه واقعاً در این میان در پی چی بود؟ دلیل عمده آن نیاز شوروی به یک متحدی بود که با خیالپردازیهای مدرنیزاسیون امیر امانالله خان همخوانی داشت و آنرا امکانپذیر میکرد. راسکولنیکوف خاطرنشان میکرد که دلیل آمدن وی به افغنستان به این دلیل بود که: « درحال حاضر افغانستان دورهای فوقالعاده جالب در تاریخ خود را سپری میکند و قطعاً در مسیر اصلاحات و ساخت دولتمداری سیستماتیک قرار گرفته است». و از این رو نیز، جمال پاشا به آنجا آمده بود؛ کسی که به عنوان وزیر سابق نیروی دریایی عثمانی، پس از ارتکاب به جنایات غیرقابل توصیف دوران جنگ، فراری و تحت تعقیب بود و در تابستان ۱۹۱۹ توسط حاکمان جدید در قسطنطنیه غیاباً به اعدام محکوم شده بود (روزنامه استانبول در ۳۰ آوریل ۱۹۱۹ نوشت: «وقتی محاکمه سه پاشا، روحهای منفور حکومت ترکهای جوان، آغاز شد، انور، جمال و طلعت ناپدید شدند.»).
در نوامبر سرنوشتساز سالِ [۲]۱۹۱۸جمال پاشا، با فروپاشی رژیم بدنام که وی و بقیه رفقایش جزو ارکان اصلی آن بودند، ترکیه را ترک کرد. جمال متوجه تغییر اوضاع بود و بوی خطر در قسطنطنیه به مشامس رسیده بود. او، همانطور که خود اعتراف میکرد، نمیخواست «زیر بار فشار مردم آنجا را ترک کند و مهمتر از همه، تحت هیچ فشار داخلی یا خارجی نمیخواست مجبور به اظهار نظر در مورد مسئله ارمنیان شود.» بنابراین او با یک زیردریایی در رفت. این فرار برای یک وزیر نیروی دریایی خیلی شجاعانه نیست. اما میشد درکاش کرد.
سوراخ موش
جمال پاشا با نام مستعار «مهندس خلیل» ترکیه را ترک کرد. او امکانات زیادی داشت. زمانی که قدرت و سرنوشت هنوز به او لبخند میزدند، ثروت قابل توجهی اندوخته بود که مقدار دقیق آن با تغییر ارزها و نرخ آنها در نوسان بود. در قسطنطنیه زمزمهای بود که او مبلغی معادل ۵۰ هزار پوند ترکیه در حسابی در بانک ملی عثمانی دارد (پوند ترکیه معادل ۲۳ فرانک سوئیس بود). در ژنو که هیچ کس صلاحیت مالی سوئیسیها را زیر سئوال نمیبرد، تخمین زده میشد که سرقت جمال پاشا در حسابی در بانک ملی استانبول ۱۱ میلیون فرانک و در مؤسسات اعتباری مختلف آلمانی و سوئیسی بالغ بر ۶۶ میلیون فرانک میشد. زیر فشار شورای جنگ در قسطنطنیه ، بازداشت جمال صادر شده بود. اما این، تمام ماجرا نبود. در فوریه ۱۹۱۹، کمیسیون تحقیق در مورد جنایات در سوریه و لبنان، حکمی مبنی بر دستگیری او به اتهام قتل، سرقت و تجاوز صادر کرد.
دلایلی که جمال پاشا را به انتخاب افغانستان به عنوان پناهگاهی سوق داد، کاملاً ملموس بودند.
جمال فقط مسئول «ماجرای ارامنه» نبود. عربها و یهودیان نیز سوگند خورده بودند که از او انتقام بگیرند. در آنِماسی، در چند قدمی ژنو، یک تبعیدی مصریِ ژنوی، شاعر و روزنامهنگاری با افکار ملیگرایانه زندگی میکرد که روابطش با انگلستان و فرانسه به دلیل نگرش وی سرد بود. این مرد که مورد احترام شدید همکیشان خود بود، قاطعانه، خشمگیانه و با بکارگیری الفاظ رکیک به جمال پاشای نگونبخت که در پی پناهندگی بود و ظاهراً در ابتدا به سوئیس فکر میکرد، حمله میکرد. «از این سر جهان عرب تا آن سر دیگرش، آنان خواستار استرداد و اعدام جنایتکار بزرگ ترکهای جوان[۳]، ژنرال احمد جمال پاشا، وزیر سابق و فرمانده سابق لشکر چهارم ارتش عثمانی هستند.... این جلاد، این شرور خونریز، این قاتل بیرحمِ چرکسها، سوریها و اعراب، این قصاب جهنمی، فرزند خلف توران [۴]، هنوز از عدالت میگریزد و از مجازات فرار میکند...» . و بدین گونه درباره او صحبت میشد و به دلیل زدن این اتهامات توسط یک مرد شرقی اصیل، همه جا از او به عنوان «قصاب عرب» یاد میشد. البته این اتهامات اشاره به این واقعیت داشت که او اعراب را نیز قتل عام نمود و در همه جا در لبنان، در سوریه و بینالنهرین، زمانی که در طول جنگ به عنوان یک حاکم مطلق بر این سرزمینها حکومت میکرد، آنها را از تیرهای چراغ برق به دار آویخت. همزمان، دستورهاییکه که جمال در اوج شهرتش در فلسطین صادر کرده بود، زمانی که سوار بر اسب در مقابل دریای مرده عکس میگرفت، دوباره در انظار عمومی مطرح شدند. در آن زمان او سوگند یاد کرده بود که نه تنها اعراب را نابود کند، بلکه «صهیونیسم را از بین ببرد و یهودیان سرکش را ریشهکن کند». این واقعیت داشت که او به یهودیان یافا، تلآویو و دشت شفلا نیز حمله برد، درختان زیتون آنها را قطع نمود و چرخهای آبی را که محصولات آنان را آبیاری میکرد، شکست. او ساکنان تلآویو را مجبور به تخلیه شهر نمود. این اخبار غیرمنتظره از طریق سیمهای تلگراف به پایتختهای اروپا رسیدند و از قارهها عبور نمودند تا اینکه سرانجام با تیترهای پررنگ در روزنامههای آمریکایی، از جمله نیویورک تایمز، منتشر شدند. «خطر قتلعام یهودیان فلسطین - فرماندار ترکیه از قتلعامی مانند قتلعام ارمنستان خبر داد. - واشنگتن گزارشهای مربوط به جنایات را تأیید کرد - جمال مسئول است.» در لندن، روزنامه دیلی تلگراف اطلاعاتی را از منابع موثق منتشر کرد. «۸۰۰۰ یهودی که از یافا اخراج شدند، نتوانستند اشیاء خود را با خود ببرند و خانههایشان حتی قبل از ترک آن، توسط ترکها غارت شدند. دو یهودی یمنی را صرفاً برای نشان دادن درس عبرت به دیگران و برای جلوگیری از سرپیچی از دستور تخلیه شهر، به دار آویختند.» حداقل از زمان ژول ورن و مایکل استروگف روزنامه دیلی تلگراف به عنوان یک روزنامه قابل اعتماد، مورد قبول بود و اعتباری داشت. آوازه جمال پاشا بدینسان رو به فزونی نهاد. ظلم و ستم او، ویژگی بارز وی بود. مستنداً، او به داشتن بدترین نیتها و بدترین نقشهها متهم بود. گفته میشد که جمال مشتاق بود پروژههای شوم خود را به اورشلیمِ، شهر سه بار تقدس یافته، نیز گسترش دهد. بر اساس این گزارشها، «مردم شهر که از غارتگریهای سربازان ترکیه در جاهای دیگر، بهویژه در غزه و یاس، مطلع شده بودند، به مقاومت روی آوردند.» انبوهی از اجساد، مسیر جمال پاشا را پوشانده بود. او بار تمام اشباح کشتهشدگان را با خود به تبعید برد.
جمال پاشا مثل موش زیر جارو قایم شد. شامه تیز خبرنگاران از یک «تغییر هنری» خبر دادند و آن اینکه گویا او ریش و سبیل سیاه خود را تراشیده است. سرانجام، نام او در جایگاه افتخار، در فهرست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب که توسط مطبوعات در فوریه ۱۹۲۰ چاپ شد، ظاهر گردید: «فهرست افرادی که قدرتهای متفقین مایلند آلمان آنها را طبق مواد ۲۲۸ و ۲۳۰ پیمان ورسای و پروتکل ۲۸ ژوئن ۱۹۱۹ مسترد کند.» این امر منجر به انتشار عکس او در صفحه اول روزنامه پاریسی اکسلسیور، روزنامه آلبرت لاندر، در کنار مارشال هیندنبورگ و لودندورف، شاهزاده فردریک از پروس، گروهی از ژنرالهای توتونی[۵] و بارونها و کنتهای شکستخورده آلمانی شد.
برلین و برن دیگر برای جمال امن نبودند. از اینرو به افغانستان فکر کرد.
برای رسیدن به آنجا، او مجبور بود از مرزها و از کشورهایی که برایش ناشناخته بودند، عبور کند؛ این امر کار پیش پا افتادهیی نبود.
بسیاری از این متعجب هستند که جمال پاشای عثمانی، قصاب ارمنیها، اعراب و یهودیان، از حمایت عملی روسیه شوروی برخوردار شده بود. خوب، این عین واقعیت بود.
دیپلماسی در گردنه خیبر
سفیر شوروی در برلین مدارک جعلی به نام «تاختیموروف[۶]»، اهل باکو، در اختیار جمال پاشا قرار داد. این پناهجوی نازپرورده و در ظل حمایت، از آلمان به لهستان و از لهستان به استونی و سپس به پتروگراد و از آنجا، به همراه چند نفر از پیروانش، با قطار به مسکو رفت. او با آغوش باز مورد استقبال یکی از اعضای کمینترن، کارل رادک[۷]، عضو کمیته مرکزی بلشویک، قرار گرفت. «خلاصه، ما اینجا در واقعیترین حالت ممکن هستیم.» جمال پاشا از مسکو در خطاب به همراهان بهجا مانده خود اعلام کرد: «خلاصه، ما به معنای واقعی کلمه مهمانان دعوت شده هستیم.» او در یک هتل مجلل اقامت داشت و در حالی که فقر عمومی بر کشور حاکم بود، روزانه سه وعده غذا دریافت میکرد. جمال نوشت: «ما عالی غذا میخوریم و مینوشیم.» پاشای سابق به کمک کارل رادک، ظاهراً با بالاترین سطوح مقامات دولت شوروی ملاقات کرد.
در ۱۲ ژوئیه ۱۹۲۰، یک هفته قبل از افتتاح دومین کنگره کمینترن، جمال پاشا با احتیاط مسکو را ترک کرد و عازم تاشکند در ازبکستان شد. در ۲۷ سپتامبر گزارش سفر وی از آنجا منتشر شد. او مدتی بنا به تصمیم خود یا به دلیل حوادث مرتبط با سفرش، در تاشکند ماند و با فرمانده سرخ ترکستان، میخائیل فرونزه[۸]، تماسهای رسمی برقرار نمود. این تماسها به اندازهای نزدیک شد که فرمانده ارتش سرخ یک شمشیر چرکسی به او هدیه داد. بعد از آن، در حالی که گروه کوچکی از معتمدان جمال (پرسنل نظامی یا مقامات تبعیدی) او را احاطه کرده بودند، به سفرش ادامه داد.
او عثمان بدری بیگ، رئیس پلیس سابق قسطنطنیه، را به عنوان منشی خصوصی خود در کنار خود داشت، مردی که اولین عملیات دستگیری ارامنه را در ۲۴ آوریل ۱۹۱۵، که پیشدرآمدی برای نابودی آنها بود، سازماندهی و رهبری کرده بود. بدری بیگ به گروه کوچکی تعلق داشت که غیاباً به اعدام محکوم شده بود. او ابتدا به برلین گریخت، جایی که به گفتهی منتقدانش، زندگی بیبندوباری داشت: «شراب، زن و قمار، این سرگرمی بدری است!» در واقع، خارج از قسطنطنیه، یعنی حوزه نفوذ اولیه وی، افراد کمی علاقهمند به گذشته وی بودند. زمانیکه مجله استانبول او را «نفرتانگیزترین رذل کوچک این جمع» خطاب کرد، مورگنتا، سفیر آمریکا و شاهد عینی وقایع عثمانی، او را صرفاً یک سادیست و روانپریش خواند که آشکارا اشتیاق خود را «برای گزارشهای تفتیش عقاید اسپانیا و سایر شهادتهای کلاسیک شکنجه» ابراز میکند. با همه این اتهامات ، بدری بیگ از بهترین مدارس قسطنطنیه فارغالتحصیل شده و در دانشکدههای علوم سیاسی و حقوق تحصیل کرده بود. پیش از آنکه در نوامبر ۱۹۱۳ به عنوان رئیس پلیس منصوب شود، دادستان امپراتوری در دادگاه اول در ناحیه پرا بود. به لطف رزومه متنوعش، او این فرصت را یافت که به عنوان مشاور حقوقی امیر افغانستان کار کند؛ همانطور که جمال، تحت تأثیر سابقهاش، توانست خود را به عنوان مشاور نظامی امیر تثبیت کند.
یک سال قبل از راسکولنیکوف، جمال پاشا سرشار از افتخارات و مسئولیتها و رها از تهدیدهایی که بر او سنگینی میکرد، به کابل آمد. هنوز عکسهای مشترک راسکولنیکوف، لاریسا رایسنر و جمال پاشا در کابل وجود دارند. در این عکسهای یادگاری، لاریسا شیک با مقداری فاصله در کنار جمال ترک عثمانی با انیفرم و چکمه و با ریش دوران اوج شکوه عثمانی خود و راسکولنیکوف، که به طور نامحسوس در لباسهای تنگ فرو رفته و با کلاه نیروی دریایی بر سر (او در موارد رسمی به عنوان نماینده تامالاختیار بلشویک، هرگز بدون کلاه و یونیفرم ظاهر نمیشد) کنار هم ایستادهاند.
از نظر لاریسا رایسنر، جمال پاشا آدمی کاملاً مبتذل بود. او مثل یک گروهبان، مست میکرد و جوکهای باخوشایند تعریف میکرد. لاریسا، که شیفتهی ادبیات بود، او را با فالستاف[۹] مقایسه میکرد. او در عین حال یک بازیکن خستگیناپذیر پوکر بود. در سوریه با طلاهایی که از اشراف دزدیده بود، قمار میکرد. رتبه جمال در کابل ژنرالی بود و با حرکات چوبش به زیردستان خود دستور میداد و در صورت لزوم آنها را مکرراً میزد. جمال از قدرت خود لذت میبرد و چهره مهمی در کاخ امانالله بود.
در این زمان بود که نمایندگان دیپلماتیک انگلستان، ایتالیا، ایران و چین به افغانستان رسیدند. فرانسه آخرین کشوری بود که در زمستان ۱۹۲۲ «برای ارتقای روابط دوستی و تجارت» با افغانستان مناسبات دیپلماتیک برقرار کرد. پاریس یک هیأت باستانشناس تحت نظارت تاجر پر جنب و جوش، موسیو فوشه[۱۰]، اعزام کرد. آلفرد فوشه انحصار حفاریها و چندین امتیاز دیگر، از جمله امتیاز تدریس زبان فرانسه و استخدام معلمان زن، «برای اداره مدارس دخترانه که در کابل در حال رشد بودند»، را در اختیار داشت. فرانسه همچنین میخواست یک پزشک زن متخصص زنان و زایمان به کابل اعزام کند. در مراسم اهدای جوایز Quai d'Orsay مطرح شد که زنان افغان «علاقه زیادی به تقلید از مد فرانسوی دارند». اما این بدون شک یک آرزو و خیالپردازی بیش نبود.
مجموعه دربار امانالله خان و دیپلماتهای خارجی، محیطی بسته، اما ، روی هم رفته شادی را در کابل تشکیل میدادند. لاریسا رایسنر با امانالله خان تنیس بازی میکرد و اغلب به اسبسواری میرفت. سوارکاریهای وصفناپذیرش، او را در معیت ملکه ثریا به باغهای پاخمان کشاند. ملکه ثریا حدوداً همسن وی و در سوریه بزرگ شده بود. عکسهایی از لحظات منحصر به فرد آنان، شواهد نادری از آنها به جا گذاشتهاند. یکی از عکسها، لاریسا رایسنر را با لباس سفید خیرهکننده در کنار زن نسبتاً زیبای دیگری و دو آقایی با لباس اروپایی نشان میدهد که یکی از آنها کلاه کشی و دیگری کلاه لبهدار به سر دارد؛ عکسی که ظاهراً از مراسمی در سفارت شوروی به مناسبت روز استقلال افغانستان گرفته شده است، هرچند که صحت و سقم آن جای سؤال دارد. عکس دوم او را در کنار سفیر فرانسه در کابل و همسرش نشان میدهد که لباسهای بسیار نامتعارفی بتن دارد (هرچند که در سوربن درس خوانده بود). ما عکس سوم را مدیون جهانگرد آمریکایی، لوول توماس، دوست و شاگرد لارنس عربستان هستیم. توماس جسور، با یک ماشین بیوک کابریوی خوب، راهی سفر اکتشافی به «افغانستان ممنوعه» از طریق تنگه خیبر شده بود. آن آمریکایی استعداد تجاری را با به کارگیری عبارات تأثیرگذار در هم آمیخته بود: «گذرگاه خیبر - از میان دره مرگ سریع». این گذرگاه مرز بین افغانستان و هند بریتانیایی را مشخص میکرد. در دورهای خاصی، عرض جادههای قابل عبور تنها به اندازه عرض یک شتر بارکش بود. در انتهای مسیر یک تابلوی بزرگ با هشدار انگلیسی قرار داشت: «عبور از این مرز و ورود به خاک افغانستان مطلقاً ممنوع است.» اما لوول توماسِ مفتخر به داشتن اجازه امیر امانالله خان بود. عکس او با زوج راسکولنیکوفها در کابل، راسکولنیکوف را با کت بلند، یقه ایستاده و کراوات با یک عمامه شرقی، یک کالپاک از آستاراخان را نشان میدهد. در این عکس خود وی در مقابل انبوهی از گلها به عصای اشرافی تکیه داده و در کنارش، لاریسا لباسی با گلدوزیهای اوکراینی و کلاهی به سبک ارتش نجاتدهنده[۱۱] به سر دارد. این آمریکایی در کتاب مصور و پرزرق و برق خود درباره سفر خاطرهانگیزش که بعدها در نیویورک منتشر شد، در توضیح این عکس نوشت: «ثروتمندان ظهور و سقوط میکنند، اما زنانگی جاودانه باقی میماند - سفیر مسکو، راسکولنیکوف، و همسر جذابش.» لوول توماس در ادامه گفتهی گستاخنه خود خاطرنشان میکند که اعضای سفارت انگلیس در افغانستان اگر تسلیم جذابیت تابناک مادام راسکولنیکوف، «که مطمئناً بیش از ۱۹ سال نداشت» نمیشدند، مردان واقعی محسوب نمیشدند. به نظر میرسد زن بلشویک توجه او را جلب کرده بود و ظاهراً وی جداً عاشق او شده بود. توماس گزارش میدهد که در کابل او را در حال راندن مرسدس سفارت دیده که پرچم سرخ لنین بر گلگیر آن در اهتزاز بود.
هرگز نباید به کلیشههای امپریالیستی، به ویژه کلیشههای امپریالیسم متکبر آمریکا، تکیه کرد. بنابراین، به عکسی میپردازیم که جمهوری شوروی آن را تأیید میکند. این اثر، زوج راسکولنیکوف-رایسنر را نشان میدهد که سلطانوار بر روی یک فیل، به شیوهی اربابان انگلیسی و مهاراجههای هندی، همانند کتابهای کیپلینگ، نشستهاند. این عکس در صفحه اول مجله مسکو اوگونیوک - "شعله کوچک" - در ۱۰ ژوئن ۱۹۲۳ منتشر شد.
برخی از بدخواهان، این اظهار نظر سرسری یا بسیار سادهلوحانه را به لاریسا رایسنر نسبت میدهند: «ما در حال ساختن یک کشور جدید هستیم، مردم به ما نیاز دارند. فعالیت ما خلاقانه است، بنابراین ریاکاری خواهد بود اگر آنچه را که همیشه حق صاحبان قدرت است، از ما دریغ شود.»
خانوادهی راسکولنیکوف روابط بسیار خوبی با نمایندهی ایتالیا، گائتانو پاترنو دی مانچی دی بیلیچی[۱۲]، از افسران سلطنتی ایتالیا و نجیبزاده سیسیلی، داشتند. روابط آنان با سفیر انگلیس، ستوان یکم ارتش هند و قهرمان سابق کریکت آکسفورد، چندان صمیمانه نبود. انگلیسیها اغلب در مقایسه با ایتالیاییها خشک و بیروح به نظر میرسیدند.
_____________________________
[۱] Machine-Kane-Fabrik
[۲] ماه نوامبر ۱۹۱۸ ماه پایان جنگ جهانی اول بود
[۳] ترکهای جوان نام جنبشی سیاسی و روشنفکرانه در امپراتوری عثمانی بود که از اواخر قرن نوزدهم تا پایان جنگ جهانی اول فعالیت داشت. این جنبش نقش مهمی در گذار از سلطنت مطلقه به مشروطهخواهی و اصلاحات مدرن ایفا کرد.
پیشزمینه تاریخی
در واکنش به استبداد سلطان عبدالحمید دوم، گروهی از روشنفکران، افسران نظامی و دانشجویان خواهان اصلاحات سیاسی و اجتماعی شدند.
الهامگرفته از جنبشهای اروپایی مانند ایتالیای جوان و فرانسه جوان، نام "ترکهای جوان" از اصطلاح فرانسوی Jeunes Turcs گرفته شد.
اهداف و اندیشهها
برقراری مشروطه و قانون اساسی
آزادی بیان، مطبوعات و تشکیل مجلس ملی
اصلاح ساختار اداری و نظامی
ترویج ملیگرایی ترکمحور در برابر سیاستهای چندملیتی عثمانی
سازمانها و چهرههای برجسته
جمعیت اتحاد و ترقی مهمترین تشکل ترکهای جوان بود.
چهرههایی مانند انور پاشا، طلعت پاشا و جمال پاشا از رهبران اصلی بودند.
این گروه در کودتای ۱۹۰۸ موفق شد سلطان عبدالحمید را مجبور به بازگرداندن مشروطه کند.
نقش در تاریخ عثمانی
پس از کودتای ۱۹۰۸، ترکهای جوان قدرت را در دست گرفتند و تا پایان جنگ جهانی اول حکومت کردند.
سیاستهای ملیگرایانه آنان، از جمله در قبال اقلیتها، تأثیرات عمیق و گاه منفی بر ساختار اجتماعی امپراتوری داشت.
[۴]توران شامل مناطقی مانند ازبکستان، ترکمنستان، تاجیکستان، شمال افغانستان و پاکستان بوده است. در متون اسلامی و دوره صفوی، توران گاه به ترکستان یا ماوراءالنهر اطلاق میشده است. در قرون بعدی، با اسکان طوایف ترکآسیای مرکزی، واژه توران به ترکان اطلاق شد.
[۵] توتونها، قومی از ژرمنهای باستان بودند. امروزه اغلب به عنوان مترادف «کاملاً آلمانی» استفاده میشود
[۶] Tachtimurow
[۷] Karl Radek
[۸] Michail Frunse
[۹]سر جان فالستاف، شخصیت ادبی مشهوری از آثار ویلیام شکسپیر است. او در نمایشهای «هنری چهارم، قسمت اول»، «هنری چهارم، قسمت دوم» و «همسران خوش ویندزور» ظاهر میشود. فالستاف سربازی تنومند، الکلی و لافزن است که اغلب به عنوان شخصیتی کمیک به تصویر کشیده میشود. او خود بزرگبین اما در عین حال جذاب و شوخ طبع است. نام او اغلب به عنوان مترادف فردی خوشگذران اما بیآبرو به کار میرود.
[۱۰] Alfred Foucher
[۱۱] Heilsarmeeاشاره دارد به یک سازمان مسیحی بینالمللی که فعالیتهای بشردوستانه، خیریه و مذهبی انجام میدهد.
[۱۲] Gaetano Paterno di Manchi di Bilic