در چادرها هوا بسیار سرد است: اردوگاهی برای آوارگان در مرکز نوار غزه، دسامبر ۲۰۲۴ عکس: رمضان عابد / رویترز
۱۶ دسامبر ۲۰۲۴
در اردوگاه آوارگانی که نویسنده در آن زندگی میکند، شاهد همه چیز است: گفتوگوهای مردم دربارهی احتمال آتشبس و خشونت خانگی.
گاهی احساس میکنم سرم مانند دیگیست پر از آب جوشان؛ انگار هر لحظه ممکن است ذوب شود. اما هنوز سرم سالم است، بر روی شانههایم قرار دارد. پس کفشهایم را میپوشم و بهسمت محل کارم راه میافتم. من بهعنوان مربی نوشتن برای کودکان کار میکنم و با آنها داستان مینویسم.
شاید به همین دلیل است که این روزها بیشتر به کودکان اطرافم توجه میکنم. شاید به همین خاطر است که متوجه رفتاری شدهام که دو کودک از همسایگان ما، در ردیف چادرها، بارها و بارها تکرار میکنند: آنها بهشکلی خاص خود را به یکدیگر میمالند. میدانم که آنها نمیفهمند چه میکنند. شاید دیدهاند که پدر و مادرشان در چادر با هم خوابیدهاند. شاید هم چیزهایی دیدهاند که نباید میدیدند.
به محل کارم میروم، بعد تلفن همراهم را شارژ میکنم و سپس به چادر بازمیگردم. میخوابم، بیدار میشوم، و صدای مردم خیابان را میشنوم که از ایمانشان سخن میگویند ـ و از اینکه آتشبس چه زمانی آغاز خواهد شد.
در چادر من هوا بسیار سرد است. پس کودکان چطور از سرما جان سالم به در میبرند؟ صدای نفسکشیدنهای سنگین اطرافیانم را میشنوم. این روزها ویروسی در حال شیوع است، بهویژه در میان کودکان. از علائم این بیماری تنگی نفس و سرفه است. صندوق کودکان سازمان ملل، یونیسف، نمونههایی از آب در غزه گرفته و در آن ویروس فلج اطفال (پولیو) را یافته است؛ ویروسی که تنفس را دشوار میکند.
مردم پیوسته سرفه میکنند، بینیهاشان بیوقفه میچکد. در بازار، بستههای کوچک دستمال کاغذی به قیمت پنج دلار فروخته میشوند. مدتی پیش از خواب بیدار شدم، چون در نزدیکیمان بمب منفجر شد. بوی باروت میآمد، انگار خفه میشدم.
در چادر کناری، مادر دست به خشونت میزند
در چادر کناری، زنی معلم زندگی میکند. من صدای او را میشنوم که به فرزندان خود و به بچههای دیگر اردوگاه «اخلاق» یاد میدهد. اما نحوهی آموزش او بهگونهایست که خودِ اخلاق را تحقیر میکند. او پسری پانزدهساله دارد که هر کاری را که او بخواهد انجام میدهد. او آب میآورد، چادر را تمیز میکند و هر آنچه مادر بخواهد برایش میخرد. اما اگر کوچکترین اشتباهی مرتکب شود، مادر فریاد میزند: «خدا کند زندهزنده بسوزی».
او دختری سیزدهساله دارد که از نوزاد مراقبت میکند، آشپزی میکند و لباس میشوید. اگر اشتباهی کند، با شلاق تنبیه میشود. من هر شب صدای فریادهایش را میشنوم ـ همانطور که دیگران در اردوگاه هم میشنوند. «چوب را ببخش، کودک را تباه کن» ـ همچنان بخشی از نظام تربیتی در غزه بر این باور استوار است. این پیش از جنگ هم چنین بود. با خودم فکر میکنم که یادگیری نیازمند شفقت است.
آن معلم خواهری دارد که او هم در اردوگاه ما زندگی میکند. این خواهر در کودکی آنقدر کتک خورده که گویا بخشی از عقل خود را از دست داده است. میشنویم که مادرشان هنوز هم شبها او را کتک میزند. دیشب، آن معلم دخترش را میزد و مادرش هم در همان زمان دختر دیگرش را. آنها این خشونت را به ارث بردهاند – چرخهایست پایانناپذیر. پدر فقط تماشاگر است، ساکت. بزرگترین دغدغهاش این است که صداهای بلند نشنود، چون اذیتش میکنند. صبح روز بعد شنیدم که پدر به پسرش گفت: «خوشم نیامد از این که با مادرت اینطور صحبت کردی.»
به حرفش فکر میکنم. و به این چرخهی خشونت. به اینکه کودکان غزه در آینده چگونه بزرگسالانی خواهند شد. و بار دیگر، حس میکنم سرم دارد ذوب میشود.
عصام هانی حجاج (۲۷ ساله) اهل شهر غزه است و نویسنده و مدرس نوشتن خلاق برای کودکان است. او پس از آغاز جنگ، چندین بار در داخل نوار غزه آواره شده است.
با آغاز جنگ، خبرنگاران بینالمللی اجازه ورود به نوار غزه و گزارشگری از آن را نیافتهاند. در بخش «یادداشت روزانه از غزه»، ما صداهایی را از دل خود غزه بازتاب میدهیم.