"دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست"
شیخ به دنبال یافتن کدام انسان با چراغ گرد شهر می گشت؟ انسان واقعی که پای بر خاک دارد و قرن هاست درجدال هیولای غریزه و هیاهوی تمدن سرگردان است؟ یا آن انسانی که تنها در خیال و آرزوی اندیشمندان بزرگ و پیشوایان معنوی جاودانه مانده است؟
از پنج- شش هزار سال پیش و در کهن ترین متونی که جزو آثار مکتوب انسان است، به گونه ای اشاراتی به انسان کامل و یا راستین، شده است. الگویی که گاه در سیمای پیامبری آسمانی و گاه در قامت حکیمی خردمند تجسم یافته است. هر یک تصویری از این انسان والا ترسیم کردهاند، گاه دست نیافتنی و گاه رؤیایی که بیش از آنکه مقصد باشد، چراغ راه بوده است.
بیش از هشت قرن پیش، مولوی، اندیشمند نامآشنا، غزلی سرود که بیت آغازین این نوشته، یکی از ماندگارترین ابیات آن است. اما او در این حسرت تنها نبود؛ چرا که هزار و ششصد سال پیش از او، دیوژن، فیلسوف یونانی، نیز در روز روشن با چراغی در شهر به جستجوی انسان برآمده بود.
بیگمان پیش از دیوژن نیز اندیشمندانی بودند که چنین جستجوی بیفرجامی را آغاز کردند. خودشان هم میدانستند که این تلاش سرانجامی ندارد و "گفتند یافت مینشود، جستهایم ما". بنابراین، آیا جستجو در پی موجودی که یافت نمی شود، جستجویی عبث نیست؟
آنان که از دیو و دد ملول بودند، در پی موجودی میگشتند که نه خوی درنده خویی دد را داشته باشد و نه پلیدی و فریب دیو را. دد، حیوانی واقعی چون شیر و پلنگ و گرگ است که طبیعتش دریدن و بلعیدن ضعیفتر از خود است. دیو هم، در اساطیر و آیینهای ایران باستان، نه همیشه غول پیکر و زشت، بلکه نماد نیروهای اهریمنی و دروغ پرستی بود. در اوستا، دیو تجسم کژی، گمراهی و دشمنی با اهورامزداست. در شاهنامه، دشمن پهلوانان؛ در عرفان و اخلاق، نماد نفس امّاره و جهل؛ و در فرهنگ عامه، هیبتی که ترس و خطر را میپراکند.
با این همه، آیا انسان امروز، با همهی پیشرفت علم و فناوری، توانسته است خوی دیو و دد را از خود بزداید؟
انسان، خواه ناخواه، جویای قدرت است، و قدرت، تضمینکنندهی بقای او. این میل، در هر جایگاه و مقامی که باشد، پایدار است؛ چه آفتابه دار یک سرویس عمومی باشد و چه رئیسجمهور قدرتمندترین کشور جهان. در این طلب، سیریناپذیر است و اگر به قدرت برسد، بهسختی آن را رها میکند. بیشتر انسانها یا خود بر سریر قدرت اند یا اگر نتوانند به آن دست یابند، در مدح قدرتمندان سخن میگویند. اندک شمارانی که با قدرت درافتادهاند نیز، بهگونهای دیگر، خود در پی آن بودهاند. و قدرت، تنها سیاست نیست؛ میتواند منصب مبصر کلاس باشد یا جایگاه بچه قلدر محله، تا ریاست بر یک ملت.
انسان راستینی که با چراغ در شهر به دنبال آنیم، پیشینیان جُستند و نیافتند.
شاید این الگو، ستارهای دور در کهکشان تاریک زندگی باشد؛ ستارهای که با چشمکی وسوسهگر، ما را تا پایان شام ابد به دنبال خود میکشاند؛ همچون مجنونی که در بیابان بیانتها، عمر را در جستجوی لیلا گذراند.
شهریار حاتمی
استکهلم ۲۴ اَمُرداد ۱۴۰۴
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد