شیرکو بیکس یکی از بزرگترین شاعران معاصر کُرد است، شاعری که جان و قلم و قدمش در پیوند با آزادی بود؛ نه آزادی بهعنوان شعار، بلکه آزادی بهمثابه زیست، تجربه، طبیعت، و زبان. شعر او نه پژواکی از ذهنیت فردی، که آینهی تاریخِ زخمخوردهی کردستان بود. شعری که در آن طبیعت، زبان و آزادی در آمیزهای ارگانیک تنیده میشوند؛ کوه و پرنده و رود، نه تزئین بلاغی، که تکههایی از بدنِ زخمی آزادیاند.
شیرکو بیکس در سال ۱۹۴۰ در شهر سلیمانیهی اقلیم کردستان به دنیا آمد. در جوانی، همراه با پدرش فائق بیکس (که خود از روشنفکران و مبارزان سیاسی بود) تبعید شد. بعدها، او خود نیز به مبارزهی سیاسی پیوست، و سالها در تبعید و در فضای مقاومت زیست. زندگی شیرکو، همانند شعرش، با تبعید، رنج و امید درآمیخته بود. او در سال ۲۰۱۳ درگذشت، اما شعرش همچنان در نبض زبان و مبارزهی مردم کرد جریان دارد. در سال ۲۰۰۷، جایزهی ادبی «توخولسکی» از سوی انجمن قلم سوئد به او اهدا شد؛ جایزهای که به نویسندگانی تعلق میگیرد که در تبعید بهسر میبرند یا از سانسور رنج میبرند.
در میان اشعار پرشمار او، شعری کوتاه هست که همچون گل فشانی از معنا، ساختار استعاری و سیاست شاعرانه را در هم میآمیزد. شعری که بهسادگی میتوان آن را بیانیهای در باب انسان، نان، عشق، و آزادی دانست:
از ترانههای من اگر
گل را بگیرند
یک فصل خواهد مرد
اگر عشق را بگیرند
دو فصل خواهد مرد
و اگر نان را ، سه فصل خواهد مرد
اما آزادی را
اگر از ترانههای من بگیرند
سال، تمام سال خواهد مرد.
در این شعر، بیکس با بهرهگیری از استعارهی زمان، نظامی نمادین برای ارزشگذاری شکل میدهد: گل (زیبایی)، عشق (زیست درونی)، نان (بقای مادی) و در نهایت، آزادی (هستی جمعی و تمامعیار). شاعر بهروشنی نشان میدهد که آزادی نه یک فصل از زندگی، که تمام سالِ هستی است؛ و حذف آن، چیزی کمتر از مرگ مطلق نیست.
استفاده از واحدهای زمانی – فصل و سال – در شعر بیکس، تنها بازی زبانی نیست. این موتیفها در بسیاری از اشعار او حضور دارند و نشانگر پیوند ژرف شعر او با طبیعتاند. فصلها، همانگونه که در طبیعت تکرار میشوند، در شعر بیکس بهمثابه کنشهای تاریخی و چرخههای رهایی و سرکوب معنا مییابند. سال، همچون استعارهای از تداوم حیات و تاریخ، جایگاه آزادی است. بیدلیل نیست که در غیاب آن، کل زمان، کل جهان، از حرکت بازمیماند.
در شعر شیرکو بیکس، طبیعت نه پسزمینهای برای روایت، بلکه خود بازیگر اصلی است. کوه، رود، پرنده، گل – اینها نه واژگانی تزئینی، که هستیبخشاند. او با این پیوند، شعری خلق میکند که تنها در زبان کردی ممکن است، زبانی که خود زخمی و تبعیدی است، و با اینحال، حامل زیباترین رؤیاهاست. شعر او بهراستی آمیزهای ارگانیک از پیوند زبان، فرهنگ و طبیعت بود.
اما شعر بیکس، تنها زیباشناسی نیست؛ صدای جمعی یک ملت است. آثار او بارها با سانسور روبرو شدهاند، و در عین حال، از سوی مردم کرد با شور و عشق خوانده شدهاند. در میادین، زندانها، مدارس، و کوهستانها، شعر بیکس زنده بوده و هست. او شاعری نبود که از جهان کنار بکشد؛ بلکه خودِ شعر او، در متنِ جهان ایستاده بود. شعر او، ریتم زندهی جهان آزادی بود.
علی آشوری سندیاگو