حاشا که شما آدمکُشان وُ جنگ افروزان وُ حامیانتان؛ شایستۀ نامِ بشر باشید!
در غزه غذا زهری وُ زجری وُ بلا شد
انسانِ ستم دیده چه بی نام وُ نوا شد
هر جا که نشان کردۀ شیطانِ زمان شد
ویران وُ پریشان شده چون آه رها شد
بی بال وُ پَر آمد که وبالی شده پرواز
آن کودکِ بی مادر وُ آزرده کجا شد
آخر چه کُنَد جوجۀ افتاده به خاکی
کز لانه وُ آغوشِ خداگونه جدا شد
کوچیده ازین کوچۀ بی چلچله جان ها
چون باغچۀ خانه سیه پُوشِ عزا شد
دیدی که شباهنگ گرفتارِ قفس شد
افسوس سکوت آمد وُ از سینه صدا شد
این هق هق وُ این اشکِ شباویز از آنست
کآمد خفقان؛ شادیِ جان رفت وُ هوا شد
ای سوخته در بی خبری؛ خانۀ جانان!
پیغام وُ نگارت به خدا مُرد وُ صبا شد
آخر دلِ بیچاره چه جویی که سَرا مُرد
سرداب کجا؛ گور کجا؛ عشق فنا شد
آوارۀ یک لقمۀ نان طفلِ یتیمی
ویرانیِ امید رسیدست وُ صفا شد
تا حجت وُ جادویِ جهان جنگ وُ جدال است
از درد چه گویم که شفا مُرد وُ دوا شد
گفتی که شقایق دگر از عشق نگوید
او زخمیِ آغازِ زمانست وُ شفا شد
آوارۀ آوارِ زمانیم وُ زمینیم
آواره وُ آیینه بدوشیم وُ جلا شد
باران تو کجایی که گُلم پیر شد وُ مُرد!
سیمایِ گُل از غنچۀ یک بوسه سوا شد
ای دوست صدایم بزن اینجا چه کُنم من
دلسوخته وامانده ام اینجا وُ ندا شد...
من با تو سخن گویم ازین بازیِ میزان
دانی که جهان بازیِ گرگم به هوا شد
قانونِ شما مهلکۀ کُشتنِ مردم
دوزخ همۀ فیضِ خداوند وُ ریا شد!
آن شوکتِ پوشالی وُ آن قدرتِ قدّار
آن قُلزُم قهارِ دروغین که هبا شد
باشد که دگرباره دَمَد شادی وُ امید
گوییم بهار آمد وُ پاییزِ جفا شد
آنجا که تو خندانی وُ رقصان ز رهایی
دانم که خزان رفته وُ چون بادِ هوا شد
قربانِ تو وُ خندۀ نازِ تُو شَوَم من
از عشقِ تو خورشیدِ دمان نقشِ سما شد
سه شنبه 21 تیرماه 1404///22 ژوئیه 2025