logo





مارک استرند

فضا

ترجمه علی اصغر راشدان

دوشنبه ۳۰ تير ۱۴۰۴ - ۲۱ ژوييه ۲۰۲۵

new/mark-s.jpg
زنی زیبا روی لبه ی بام یکی از خانه های آپارتمانی بلند مرکز نیویورک ایستاد. در آستانه ی پریدن بود که مردی آمد روی پشت بام تا حمام آفتاب بگیرد، هیجانزده زن را نگاه کرد، زن از روی لبه عقب کشید. مرد سی یا سی و پنج ساله و بلوند و ترکه ای بود، با بالا تنه ای بلند و پاهایی باریک و کوتاه. لباس سیاه حمامش شبیه ساتن، زیر نور خورشید برق میزد. فاصله ش با زن، بیش از ده قدم نبود. زن به مرد خیره شد. باد رشته مو های بلند تیره ش را روی صورتش پخش کرد. زن موهاش را عقب زد و بایک دست، در جای خود نگاه داشت. بلوز سفید و دامن آبی کمرنگش مدام درحال وزیدن بودند، زن اهمیت نداد. مرد دید که پاهای زن برهنه اند و دو کفش پاشنه بلند، روی شن های نزدیک جائی که زن ایستاده، کنار هم گذاشته شده اند. زن رو برگرداندو از مرد دور شد. باد دامن را روی جلوی باسن های بلند زن چسباند. مرد آرزو کرد کاش میتوانست خود را به زن برساند و به طرف خود بکشاندش . هوا تغییر کرد و دامن را سفت روی باسنهای گرد کوچکش کشید، خطوط بیکینی شورتش نمایان شد. مرد داد زد:
" به شام دعوتت می کنم. "
زن برگشت تا دوباره نگاهش کند. نگاه خیره ش تهی و دندان هاش درهم فشرده بودند.
مرد دستهای زن را نگاه کرد که حالا به جلوش صلیب شده بودند تادامن را در جای خود نگاه دارند. حلقه ازدواج نداشت.
مرد گفت " بیا بریم یه جائی و حرف بزنیم. "
زن نفس عمیقی کشید و برگشت به طرف دیگر. دستهاش را بلندکرد، انگار خود را آماده میکردکه شیرجه بزند.
مرد گفت " نگا کن، اگه ازمن می ترسی، اصلا نترس. "
هوله ای را که روی شانه هاش داشت، جمع و به سارونگ تبدیل کرد و گفت:
" میدونم، این قضیه افسرده کننده ست. "
به آنچه منظورش بود، مطمئن نبود. فکرکرد" یعنی چیزی احساس کرد؟ "
شکل انحنای پشت زن به داخل باسن هاش را دوست داشت. ساده و رسا به نظرش رسید، نشان دهنده اشتها یا رابطه جنسی بالقوه بود. آرزو کرد کاش میتوانست زن را لمس و چیزی امیدوار کننده دریافت کند، زن دستهاش را به طرف پهلوهاش پائین آورد و سنگینیش را جابه جا کرد.
مرد گفت " چراشو بهت میگم، باهات ازدواج میکنم. "
باد دوباره دامن زن را سفت دور باسن هاش پیچاند. مرد گفت:
" بلافاصله این کار رو میکنیم، بعد میریم ایتالیا. میریم بلونیا، خوراکای عالی می خوریم. تموم روز دور اطراف میگردیم و شبا گراپا می نوشیم. جهان رو تماشا می کنیم، کتابائی رو میخونیم که هیچوقت وقت خوندنشون رو نداشتیم. "
زن به دور اطراف برنگشته و از لبه ی بام عقب نرفته بود. رو به روش، ساختمانهای صنعتی شهر لانگ آیلند ردیف شده بودند، صف پایان ناپذیر خانه های کوئینز. چند تکه ابر در دور دست حرکت میکردند. مرد چشمهای خود را بست و فکرکرد ازچه راه دیگری میتواند فکر زن را عوض کند. چشمهاش را باز که کرد، دید بین لبه بام و پاهای زن فاصله است. فضائی که همیشه بین او و جهان وجود خواهد داشت. درلحظه ای طولانی که زن برای آخرین بار در برابر مرد بود، مرد فکرکرد " چقدر دوست داشتنیه ". بعد، زن برای همیشه رفته بود.




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد