logo





سهام تانتیش

دفترچه‌ی روزانه‌ی غزه
«دل من می‌خواهد باور کند»

دوشنبه ۲۳ تير ۱۴۰۴ - ۱۴ ژوييه ۲۰۲۵



مردم درمانده در شهر غزه .عکس: جهاد الشرفی / AP / dpa

هر شایعه‌ای درباره‌ی آتش‌بس قریب‌الوقوع، موجی از شادی و امید در خیابان‌های غزه به راه می‌اندازد. اما به همان سرعت، ناامیدی بازمی‌گردد.

دیگر از انتظار خسته شده‌ام. از امیدهای دروغینی که هر روز به ما داده می‌شود، سیر شده‌ام. مدام به ما وعده می‌دهند که جنگ به‌زودی پایان خواهد یافت، که آتش‌بسی در راه است. من به این وعده‌ها چنگ می‌زنم، مثل غریقی که به نی‌ای نازک متوسل می‌شود. با خودم می‌گویم: دوام بیاور، زنده بمان، دیگر چیزی نمانده. اما روزها می‌گذرند و هیچ چیز تغییر نمی‌کند.

یک هفته است که با خبرِ احتمال آتش‌بس زندگی می‌کنیم. تنها شایعه‌ی یک «توافق موقت» کافی بود تا خیابان‌های غزه را به وجد بیاورد. شادی و امید کم‌کم به چهره‌های خسته‌ی مردم بازگشت. قیمت مواد غذایی، که پیش‌تر حتی از قیمت‌های پاریس هم بیشتر شده بود، ناگهان اندکی کاهش یافت. یک کیلو آرد دوباره قابل تهیه شد و کالاهایی که از بازارها ناپدید شده بودند، دوباره پیدا شدند. برای لحظه‌ای کوتاه فریب خوردیم.

اما این شادی شکننده به‌سرعت از بین رفت. مذاکرات بار دیگر به بن‌بست رسید و قیمت‌ها دوباره بالا رفتند.

هنوز پنج‌شنبه‌ی گذشته را خوب به خاطر دارم، وقتی که حماس موافقت موقتی خود را با توافق آتش‌بس اعلام کرد. ناگهان خیابان‌ها پر از فریادهای شادی و کف زدن شد. کودکان را می‌دیدم که میان چادرها می‌دویدند و از خوشحالی جیغ می‌زدند. شب که شد، حال‌وهوای خیابان مثل عید بود. شایعاتی پخش شده بود که «رئیس‌جمهور آمریکا، ترامپ، دوشنبه‌ی آینده آتش‌بس را اعلام خواهد کرد». دلم می‌خواست باور کنم. از همه‌چیز خسته بودم و دلم می‌خواست باور کنم که زنده می‌مانم — که می‌توانم بالاخره بخوابم بی‌آنکه با صدای انفجار از خواب بپرم.

با شب، ناامیدی از راه رسید

اما از همان لحظه، شدت بمباران‌ها به‌طرز وحشتناکی افزایش یافت. گویی وارد رقابتی با مرگ شده‌ایم. از هر لحظه، از صدای هر هواپیما، از هر لرزش زمین، می‌ترسیدیم. خودم را در چادر حبس کرده بودم و سعی می‌کردم تا حد ممکن بیرون نروم — نه فقط از ترس بمب‌ها، بلکه چون احساس می‌کردم تمام توانم را از دست داده‌ام.

دوشنبه از راه رسید و دلم میان امید و هراس در نوسان بود. تمام روز نشستیم و منتظر خبر ماندیم. هر کلمه، هر شایعه را دنبال می‌کردیم، مثل کسی که در انتظار حکم نهایی زندگی‌اش است. اما روز به پایان رسید و ترامپ هیچ آتش‌بسی اعلام نکرد. تاریکی شب آمد، با ناامیدی تازه‌ای که به فهرست بلند شکست‌هایمان افزودیم.

مردم دوباره در گوش هم زمزمه کردند: «شاید پنج‌شنبه… شاید جمعه…» اما ما خوب می‌دانیم که «شاید» در اینجا یعنی چه: کشته‌های بیشتر، ویرانی بیشتر، قربانیان بیشتر، گرسنگی‌ای که در شکم‌هایمان زوزه می‌کشد. مردم مثل اشباحی شده‌اند که در خیابان‌ها می‌چرخند؛ با گام‌هایی سنگین، نگاهی تهی، و دل‌هایی که از انتظار فرسوده‌اند.

حتی اگر آتش‌بس هم فرا برسد، چه چیزی قرار است تغییر کند؟ ما دیگر خانه‌ای نداریم که به آن بازگردیم، و کشتار هم متوقف نخواهد شد. با این حال، از سر استیصال در آرزویش هستم. می‌خواهم نفسی تازه کنم، اندکی نیرو بگیرم، پیش از آن‌که این جهنم دوباره آغاز شود. می‌خواهم ببینم چه بر سر قبر پدرم آمده — همان قبری که یک ماه و نیم پیش در بیت‌لاحیا پشت سر گذاشتیم؛ آیا هنوز سر جایش هست یا بولدوزرهای اسرائیلی آن را هم نابود کرده‌اند؟

مثل در «بازی مرکب»*

همه‌ی آنچه امروز تجربه می‌کنیم، به من احساسی می‌دهد انگار یکی از شخصیت‌های سریال «بازی مرکب» هستم. ما برای بقا می‌جنگیم، با چالش‌هایی ناشناخته روبه‌رو می‌شویم و نمی‌دانیم زنده از این مهلکه بیرون خواهیم رفت یا جسدمان بیرون برده خواهد شد. اینجا ممکن است کشته شوی چون برای غذا جنگیده‌ای، چون از خانواده‌ات دفاع کرده‌ای یا فقط چون سعی کرده‌ای از مرگ بگریزی. هیچ تضمینی برای زنده ماندن وجود ندارد، هیچ خیابانی امن نیست — فقط شانس است که شاید روزی دیگر از زندگی را به تو هدیه دهد.

نمی‌دانم فردا هنوز زنده خواهم بود تا این کلمات را بخوانم یا نه. فقط می‌دانم که امیدوارم آتش‌بس برقرار شود — نه چون می‌تواند آنچه را که از دست داده‌ایم بازگرداند، بلکه چون شاید فرصتی بدهد برای نفس کشیدن، فرصتی برای آنکه به روح‌های خسته‌مان بگوییم: «دوام بیاورید، هنوز امیدی هست».

*«بازی مرکب» (Squid Game) یک سریال کره‌ای موفق است که در سال ۲۰۲۱ توسط هوانگ دونگ-هیوک ساخته شده است. داستان درباره‌ی گروهی از افراد بدهکار و ناامید است که برای به‌دست آوردن جایزه‌ای بزرگ در یک بازی مرگبار شرکت می‌کنند. آن‌ها باید در مجموعه‌ای از بازی‌های کودکانه‌ی کره‌ای شرکت کنند، اما با این تفاوت که باخت در این بازی‌ها به معنای مرگ است.

در «بازی مرکب»، بازیکنان با شرایطی غیرانسانی و خشونت‌بار روبه‌رو می‌شوند، جایی که زندگی آن‌ها در دست کسانی است که از رنج آن‌ها سرگرمی می‌سازند. این سریال نقدی است بر بی‌عدالتی اجتماعی، فقر، تبعیض طبقاتی و خشونت ساختاری.

مقایسه‌ی زندگی امروز در غزه با «بازی مرکب» از سوی نویسنده استعاره‌ای عمیق است:

مبارزه‌ی مداوم برای بقا، نبود کنترل بر هستی، احساس تبدیل شدن به یک مهره در بازی بی‌رحمانه‌ی دیگران همگی به شکلی دردناک در هر دو موقعیت وجود دارند.

سهام تانتیش
، ۲۳ ساله از بیت‌لاحیا، دخترعموی خبرنگار ما، ملک تانتیش است و تا کنون هشت بار آواره شده است.

از آغاز جنگ، خبرنگاران بین‌المللی نتوانسته‌اند وارد نوار غزه شوند و از آنجا گزارش تهیه کنند. در «دفترچه‌ی روزانه‌ی غزه» ما صداهایی را از دلِ واقعیت گردآوری می‌کنیم.

به نقل از روزنامه تاتس Taz ۹.۷.۲۰۲۵


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد