درد میکشیم
در خلوت خانههامان
وقتی نقابداران در خیابان
در کمین ما نشستهاند.
ماشینها ناشسته ماندهاند
ساختمانها ناتمام
و توتفرنگیها ناچیده.
چه کسی چمنها را خواهد زد؟
چه کسی نوزادان را خواهد خواباند؟
چه کسی سالمندان را خواهد شست؟
کودکان ما دیگر به مدرسه نمیروند
و همسرانمان به خانه بازنمیگردند.
آنها به زندان افتاده
یا به سرزمینهای دور تبعید شدهاند.
باید از خانه درآئیم
و خیابانها را پس بگیریم
تا شهر یک صدا برخیزد
و درد مهاجران خود را فریاد کند.
ششم ژوئیه دوهزاروبیستوپنج
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد