logo





چرا جریان چپ و حزب توده ی ایران به شکست های پیاپی رسید؟

چهار شنبه ۱۸ تير ۱۴۰۴ - ۰۹ ژوييه ۲۰۲۵

محمد حسین صدیق یزدچی

درباره ی چگونگی شکل گیری جریان چپ ایران و مشخصا حزب توده ی ایران، و چگونگی قدرت گیری اش یا علل شکل‌گیری جریان‌های موازی چپ و سپس شکست شان بطور عموم در جنبشهای صد ساله ی اخیر آزادیخواهی ایران و عمدتا علت‌های عدم توفیق و رکود حزب توده، پرسش هایی شده. مثلا پرسیده شده که : چرا حزب توده ی ایران در واقعیات عمده‌ی سیاسی هشتاد ساله‌ی اخیر ایران چرا غالبا انفعالی عمل کرده یا وادار به انفعال شده؟ مثلا چرا به عنوان سازمانی سیاسی نیرومند و دارای انسجامی نظری/ تئوریک در سیر جریانات سیاسی ایران، اما تاثیرات نهادین نداشته؟ بدین گونه که مثلا به رغم داشتن ایده های شفاف مدنی/ سیاسی اما در ابداع حقوق بنیادین انسان مدنی در جامعه ی اسلام بنیاد ایران، مثل تحقق حقوق مدنی آزاد زن ایرانی یا تمام حقوق بنیادی یا خود بنیادی زنان ایران مبارزه ای نتیجه بخش انجام نداده یا حدّ اکثر مبارزه ای در قدّ و قواره شعارهای سیاسی اش؟ یا اگر در شکل گیری ذهن سیاسی جامعه و تربیت اش اثرات ساختاری داشته، اما این تاثیرات در کلّ تحوّل جامعه به عمل واقعی یا عینی نرسیده. مثلا چرا جریان چپ ایران عموما و حزب توده مشخصا، نتوانسته نیروی کارگری و سازمانی ایران را به عنوان نهادی سیاسی پایدار و غیر قابل حذف اجتماعی و سیاسی، در سنت سیاسی این کشور نهادینه و پایدار کند؟ تا جائی که قدرت کارگری ایران برغم تغییرات یا تحوّلات سیاسی، چونان نهادی غیر قابل حذف ابقاء گردد؟ یا چرا حزب توده به مثابه حزبی سیاسی نیرومند و منسجم سازمانی نتوانست "حق سیاسی" فرد ایرانی را چونان شهروند در سپهر سیاسی ایران و در این هشتاد سال گذشته نهادینه گرداند، یا اصلا حزب توده و دیگر تشکّلهای سیاسی دیگر چپ ایران برغم تمام محدودیت ها و سرکوب های خونین، به چنین اقداماتی دست نیازیدند؟ واقعا مشکل کجاست؟

سعی می کنم به اجمال و بسیار فشرده و در حدّ یک نوشتار به پرسش‌هایی اینگونه پاسخ دهم. لازم است یادآوری کنم که نگاه من به مسئله نه به عنوان فعّالی سیاسی در مفهوم میلیتان یعنی کنشگری سازمانی ست. زیرا من هرگز کنشگر سیاسی و متعهّد سازمانی نبوده ام. امّا همواره تعهّد سیاسی داشته ام و خود را چونان انسانی آزاد ماهیّتا سیاسی دیده ام و سیاسی بوده ام و سیاسی زیسته انم. زیرا من به مثابه اندیشه‌ورز و نقّاد فرهنگ، شهروندی هستم مسئول و متعّهد به عهد سیاسی. و اینک اما پاسخ ها.
مسئله اوّل این است که در انقلاب مشروطه، گروه ها و گرایش هایی سیاسی بوجود آمده بود که در انقلاب و جریان های مشروطه حضور داشتند. این گروهها مشخصا از تشکیل مجلس اول مشروطه به سال ۱۲۸۵ شمسی تا پیدایش کودتای ۱۲۹۹ و جریان به سلطنت رسیدن رضاخان در سال ۱۳۰۴ شمسی، افتان و خیزان در فعالیّت بودند. تا جایی که من اطلاع دارم، تا این تاریخ پژوهش تاریخی معتبری در خصوص چند و چون جریان‌ها یا گرایش های سیاسی یا تشکلّهای حزبی یا سازمانی آستانه و جریان مشروطیّت ایران هنوز بطور منسجم و نقادانه ی تاریخی انجام نگرفته، یا اگر تحقیقی انجام شده، من بی اطلاع هستم. اما دلیل اوّل آن به نظر من فقدان نگاه و بینش تاریخی و ضرورت آن در تحولات فکری و سیاسی/ اجتماعی میان ایرانیان اهل فرهنگ بطور مطلق است. دوم : در میان گرایش های سیاسی عصر مشروطه، گرایشی بود بنام " اجتماعیّون/ عامیّون. که تشکّلی بود شبیه سوسیال دموکراسی اروپا. و مشخصا دارای ایده های " سوسیال" یا اثر گرفته از سوسیالیسم قرن نوزده و دهه های اول قرن بیست اروپا و احتمالا جریان‌های بلشویکی قفقاز و بلکه بیشتر زبر تاثیر سوسیالیست های روسی. زیرا بن مایه ی اندیشه یا گرایش سوسیال بعد از مشروطه ی ایران از روسیه ی آن عصر و مشخصا بلشویک‌های روسی می آمد که به انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ به رهبری لنین و تروتسکی و دیگران انجامید. این فعالیّت ها بیرون از مجلس اوّل و دوّم مشروطه، و در فضای سیاسی عمومی جامعه آن سالها بالاخره به پیدایش "حزب کمونیست ایران" در سال ۱۲۹۶ شمسی مقارن ژوئن ۱۹۱۷ میلادی رسید. چگونگی پیدایش جریان‌های سیاسی چپ با تفکر سیاسی سوسیالیستی و اشتراکی/ کمونیستی را می توان در پژوهش های انجام گرقته بیشتر بدست آورد. اما نکته ی قابل یادآوری در اینجا آنست که این جنبش ها در فاصله ی زمانی بعد از صدور فرمان مشروطه مرداد ماه ۱۲۸۵ شمسی تا ظهور رضاخان، اسفند سال ۱۳۰۰ عمدتا در منطقه ی گیلان و جنبش جنگل و جمهوری گیلان و سالی پیش از کودتای حوت/ اسفند ۱۲۹۹ سیّد ضیاء/ رضاخان بوجود آمده بود. همین جنبش عین یا شبه سوسیالیستی همزمان در منطقه ی دیگر ایران : با خیزش انقلابی کلنل محمد تقی خان پسیان در خراسان و جنبش شیخ محمد خیابانی در تبریز، برهبری شیخ محمد خیابانی، برای ایجاد جنبش سوسیالیستی و استقرار جمهوری سوسیالیستی در ایران بوجود امدند.

اما مجموعه ی این جنبشها و مشخصا جنبش جنگلی ها در شمال یا گیلان، به دلایل سیاسی و فرهنگی و سیاسی به شکست انجامید. در واقع و تقریبا مقارن ۹۹- ۱۲۹۸ شمسی برابر ۱۹۲۰ میلادی و پیش از یا همزمان کودتای رضاخان/ سیّد ضیاء، در اسفندماه ۱۲۹۹ شمسی، خیزش های سوسیالیستی ایران و تقریبا با تقارنی زمانی به فروپاشی کشانده شد. یعنی قتل کلنل پسیان در خراسان و متلاشی شدن تلاش‌های انقلابی او در آن خطه با حمایت های نظامی انگلیس و همکاری فئودالها و زمینداران کلان شرق کشور در خراسان و همزمان دخالت علنی سپاهیان روس مستقر در آذربایجان ایران و مشارکت علنی آنان در قتل و اعدام سران انقلابی جنبش شیخ محمد خیابانی در تبریز، و همزمان دخالت و فعالیّت های گسترده نظامیان انگلیس و قوای قزاق‌های ایران [ تشکیلات نظامی ایران اواخر قاجار و پیش از به قدرت رسیدن رضاخان قزاق] در چند یورش و جنگ با نیروهای جنبش جنگل در همین زمان کوتاه ۱۲۹۸ تا ۱۲۹۹، باری انگلستان به مثابه قدرت امپریالیستی آغاز قرن ۲۰ جهان، توانست تا تقریبا تمام قوای فکری و انقلابی ایران را برای ساختن جامعه ی حدّاقلّی دموکرات در ایران خاموش کند. بدنبال شکست این سه کانون شعله ور ایران یعنی : گیلان و آذربایجان و خراسان بود که در واقع امر، جنبش مشروطیت ایران به شکست قطعی رسید. لازم است همینجا یادآوری کنم و بویژه نسلهای جوان بدانند که : دو نیروی بسیار فعاّل و نیرومند سیاسی داخلی و بیگانه در شکست هدفهای مشروطه در راستای ایجاد جامعه ای مدنی و قانونمند و آزاد و دموکرات از فردای مشروطه تا امروز کاملا در تکاپوی و همدلی با یکدیگر بوده اند. آندو : قدرت استعماری و جنایتکار انگلستان و سپس شریک تاریخی اش ایالات متحّده امریکا به عنوان عامل خارجی، و "ساختار روحانیت " شیعه و ملایان ایران بطور عموم و به عنوان نهاد تاریخی ایرانی در کنار هم و همدوش هم فعال بوده اند و با تمام قوا از نهادین شدن " حکومت قانون و تحقق آزادیها" در ایران و با تمام امکانات خود و بهره مندی از امکانات وطن مان، جلوگیری کرده اند. اما آغاز این شکست، هم شکست هدفهای مشروطه و هم پاکسازی بستری برای ایجاد جامعه ای مدنی و قانونمند و تحقق دموکراسی در ایران، کودتای حوت/ اسفند ۱۲۹۹ سیّد ضیاء / رضاخان است. این کودتای سیاه و سیاهکار مقدمه ی زوالی تاریخی و سیاسی ست که به زوال عمیق تر یعنی شکست انقلاب ۱۳۵۷ و بازگشت ایران به بربریّت اسلام آغازین انجامید.

برگردم به چند و چون جنبش یا جنبش های سوسیالیستی سالهای یاد شده. اینکه : بعد از شکست جنبش جنگل، جنبش اجتماعیّون/ عامیوّن و با یکی دو تغییر سياسی و تشکیلاتی به " حزب کمونیست" ایران با رهبری کسانی مثل آوتیس سلطان زاده یا حیدرخان عمواوغلی رسید. و بالاخره حزب کمونیست ایران با سرکوب تقریبا کامل جنبشهای انقلابی و آزادی خواهانه ی ایران همزمان و بعد از کودتای رضاخان و به سلطنت رسیدن اش، در خاک ایران به پایان موقّت رسید. در این ایام و بعد از کودتای ۱۲۹۹ رضاخان و عمدتا شکست نهضت جنگل، سلطان زاده و شماری قابل توجّه از کنشگران کمونیست ایرانی به روسیه ی شوروی رفتند و در آنجا مستقر شدند. اما سلطان زاده و شماری قابل توجه از کمونیست های ایرانی مشمول تصفیه های خوانین استالینی شدند و اعدام شدند یا به اردوگاههای کار اجباری فرستاده شدند. بدین قرار و با استقرار دیکتاتوری مطلق رضاخان تنی چند از بازمانده های جوان کمونیست آن سالها مثل عبدالصمد کامبخش، و رضا روستا و سیّد جواد پیشه وری و با رهبری روشنفکری جوان ایرانی بنام دکتر تقی ارانی که هیچ رابطه ای با کمونیستهای یاد شده نداشت، از حدود سال ۱۳۰۸ شمسی از سوی پلیس رضاخان قزاّق یا رضاشاه بعدی دستگیر و به زندان افتادند که شخص تقی ارانی در سیاه چال های زندان رضاشاهی جان باخت. و بالاخره آنکه از مجمع زندانیان سیاسی این سال‌ها گروهی سیاسی و تشکیلاتی بیرون آمد موسوم به " پنجاه و سه نفر". از میان این پنجاه و سه نفر و بعد از عزل رضاشاه از سلطنت و بعد از شهریور بیست، تشکیلاتی سیاسی و البته مهمترین و منسجم ترین تشکیلات سیاسی/ حزبی ایران شکل گرفت بنام " حزب توده "ی ایران. حزبی که در تمام کشورهای خاورمیانه یگانه بود. هسته های نخستین این حزب از میراث های جنبشهای سوسیالیستی بیست یا بیست و پنج سال قبل از خود، یعنی سال ۱۳۲۰ پیش و بعد از آن، تغذیه می کرد. لذا حزب توده ی ایران بر دو ستون استوار گشت. اوّل بر میراث اندیشه ی سیاسی سوسیالیستی ( مشخصا آزادیخواهی عدالتخواه پیش از سالها ۲۰ و با خوانش یا ورسیون نوین جهانی آن ) و تقریبا سه دهه‌ی بعد از مشروطه. و دوم پیدایش این حزب همزمان بود با : تغییر سرنوشت سیاسی و استراتژیک جهان بعد از پیروزی متفقین در ژوئن ۱۹۴۵ و استحکام یافتن هرچه بیشتر اردوگاه سوسیالیستی جهانی به رهبری اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی.

در چنین شرایط سیاسی/ استراتژیک جهانی و از دل سرکوب نهضت های آزادی خواهی دو یا سه دهه‌ی بعد از آغاز مشروطیّت ایران و در صحنه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی ایران برای حزب توده ی ایران، پا به صحنه سیاسی ایران نهاد. برای شناخت و فهم چگونگی و چرائی پیدایش و رشد و اقبال نسبی توده های ایرانی از پیدایش حزب توده چونان حزب طراز نوین سیاسی ایران، آنهم در کشوری پهناور و مسلمان و شیعه‌ی اثنی عشری با کانونیت جهان بینی اسکاتولوژیک/ آخرت بنیادی شیعه ی دوازده امامی، باید پیشینه ی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و ساختارهای نهاد دولت و نهادهای اقتصادی و تولید ثروت و کانون‌های قدرت اقتصادی و تولید ثروت و نهادهای فکری و فرهنگی ایران دقیقا و روشمندانه مورد بررسی و نقد قرار گیرد. لذا بدون بررسی های دقیق اینگونه نه می توان به چرائی رشد ناگهانی حزب توده ی ایران در جغرافیای سیاسی سالهای ۲۰ تا ۳۲ و قدری دیرتر آن پی برد و نه به علل شکست و از دست رفتن پایگاه های تصرّف شده‌ی اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از جانب حزب توده‌ی ایران. از دیگر سو ما برای رسیدن به پاسخی مناسب و قانع کننده ی نسبی، ناچاریم بدانیم که چرا خیزش دوّم سیاسی و فرهنگی ایران بعد از فروکش جنبش دموکراتیک نسبی مشروطیّت ایران و خاموشی اش میان سالهای ۱۳۰۰ - ۱۳۲۰ ( عصر رضاخانی)، اینبار در مدل یا ورسیون یا خوانش سوسیالیستی به نحو غالب، شکل گرفت و این شکل گیری همزمان شد با جنبش ملّی شدن نفت ایران و درگیری با امپراتوری مقتدر انگلستان که در نهایت به شکست همزمان هر دو جنبش انجامید؟ یعنی هم شکست جنبش ملّی شدن نفت ایران و توامان آن استقلال سیاسی ملّی و آزادیخواهانه ی ایران ‌و هم شکست آزادیخواهانه ی ایران اما در ورسیون سوسیالیستی اش؟ سوسیالیسمی،که سه دهه پیش از آن کانون فکر سیاسی گسترده ترین جنبشهای سیاسی و فکری و فرهنگی عصر مشروطه و بعد آن بود.؟

از این‌رو ما برای رسیدن به این پاسخ که چرا حزب توده ی ایران میان سالهای ۲۰ - ۳۲ نیرومندترین و منسجم ترین و دیسپلینه‌ترین تشکیلات سیاسی کشوری مطلق استبدادی و ضّد سیاسی و آسیائی و خاورمیانه ای یعنی ایران گشت، و چرا در بازه‌ای زمانی حدودا دوازده سال از فعالیّت بازماند اما کامل متلاشی نشد، بلکه به حیات سیاسی خود ادامه داد، باری برای رسیدن به پاسخی دقیق و قابل تکیه و مهمتر یافتن پاسخی در جهت ساختن فردای وطن و فردای ایران، ناچاریم و باید به این پرسش یا پرسش‌ها پاسخ گوئیم.

این بخش اوّل توضیحات من در باب اینکه چرا حزب توده بوجود می آید و چرا بقای ماندگار و استوار در عرصه ی اندیشه ی سیاسی و توده های ایرانی پیدا نمی کند را در همینجا به پایان می برم.
م. ح.صدیق یزدچی



نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد