
در این مقاله به تحلیل وضعیت کنونی حکومت اسلامی با تمرکز بر «مرگ سیاسی علی خامنهای» پرداخته میشود. وضعیتی که در آن رهبر حکومت اسلامی ایران دیگر واجد کارکرد حیاتی در ساختار سیاسی نیست. نظام حاکم، به مدد نهادهای امنیتی، به ویژه اطلاعات سپاه، همچنان به بقای خود ادامه میدهد، اما این بقا چیزی نیست جز تنفس مصنوعی پیکری مرده. با بهرهگیری از تمثیل تاریخی «السید»، تحلیلی از وضعیت وهمآلود، متناقض و امنیتمحور کنونی به دست داده میشود. وضعیتی که در آن حکومت میکوشد اعلام «مرگ» رهبر یا کنارهگیری او را به تعویق اندازد تا از فروپاشی فوری جلوگیری کند. این مقاله نشان میدهد که نظام وارد مرحلهای از «پساخامنهایِ اعلامنشده» شده و پدیدهی «حکومت با جسد نمادین» در حال شکلگیریست.
صحنهای بیرهبر با پیکری ایستانده
حکومت اسلامی در برههای تاریخی قرار دارد که میتوان آن را نه دوران گذار، بلکه دوران تعلیق نامید. تعلیق میان مرگ و زندگی، ثبات و بحران، اقتدار و فروپاشی. آیتالله خامنهای، اگرچه از منظر زیستی هنوز زنده است، اما از منظر سیاسی، مدتهاست که نقشی مؤثر در مدیریت بحرانهای کشور ندارد. او از صحنهی عمومی غایب است، صدایش دیگر شنیده نمیشود و فرمانهایش نه شور سیاسی برمیانگیزند و نه نظم راهبردی میآفرینند.
در چنین شرایطی، پرسش اساسی این است که چرا نظام هنوز اصرار دارد این جسد سیاسی را زنده نشان دهد؟ تمثیل تاریخی السید، شوالیهای که پس از مرگ، جسدش را برای حفظ روحیه سپاه و ایجاد ترس در دشمنان، بر پشت اسب سوار کردند، تصویر روشنی از وضعیت کنونی ایران به دست میدهد. پیکری که دیگر قادر به فرمان دادن نیست، اما هنوز بر زین قدرت نشانده شده است تا فروپاشی به تاخیر افتد.
مرگ سیاسی
در عرف سیاسی، مرگ لزوماً به معنای توقف حیات زیستی نیست. مرگ سیاسی زمانی رخ میدهد که فرد یا نهادی، علیرغم حضور فیزیکی، دیگر نتواند نقشی راهبردی در نظم قدرت ایفا کند. در مورد خامنهای، نشانههای این مرگ آشکار است:
* غیبت از صحنههای عمومی در بزنگاههای حساس، بهویژه درگیری با اسرائیل و آمریکا.
* واگذاری کارکردهای رهبری به نهادهای امنیتی همچون اطلاعات سپاه و شورای عالی امنیت ملی.
* از بین رفتن کاریزمای شخصی، حتی در میان پایگاههای سنتی نظام مانند بسیج یا طلاب
* بیاثر شدن سخنرانیهای اخیر که صرفاً تکرار گفتمان امنیتی گذشتهاند.
خامنهای اکنون نه رهبر یک پروژه سیاسی، بلکه شمایلی تثبیتگر برای حفظ ظاهری نظم موجود است. نماد تداوم شکلی از قدرت، حتی اگر محتوای آن فروپاشیده باشد.
تمرکز بر خامنهای، تاکتیک دولت پنهان
یکی از ویژگیهای این دوران، تمرکز افراطی تحلیلها و رسانهها بر شخص خامنهای است. گرچه این تمرکز در ظاهر طبیعیست، اما دقیقاً همان تصویریست که نهادهای پنهان قدرت، بهویژه اطلاعات سپاه، عامدانه تولید و بازتولید میکنند. هدف، جابهجایی آگاهانهی توجه عمومی از ساختار به فرد است، از واقعیت به شمایل. این تاکتیک دارای اهداف مختلفی است از جمله:
پنهانسازی چهرههای واقعی قدرت: نهادهایی چون اطلاعات سپاه، بیت رهبری، شورای امنیت ملی و فرماندهان نظامی عملاً سیاستگذاری میکنند اما از نظارت و توجه عمومی دور ماندهاند.
تقلیل بحران به یک شخص: این رویکرد امکان نقد ساختاری و فهم نظم سرکوب را از میان میبرد.
مهار خشم عمومی در نقطهای کنترلپذیر: با تمرکز خشم بر یک فرد، مدیریت روانی جامعه و کنترل هیجانات آسانتر میشود.
آمادهسازی برای پساخامنهای بدون هزینه بالا: اعلام مرگ نمادین رهبر میتواند با معرفی جانشینی فرمایشی، نوعی ثبات کاذب پدید آورد.
بدینترتیب، خامنهایمحوری در روایتها، گاه ناخواسته به خواست همان نیروهایی بدل میشود که پشت جسد سیاسی او، ساختار سرکوب را زنده نگاه داشتهاند.
دستگاه امنیتی دولت پنهان
در غیاب رهبری مؤثر، اطلاعات سپاه به بازوی اصلی امنیتی-سیاسی نظام بدل شده است. این نهاد نهتنها فضای رسانهای و سایبری کشور را کنترل میکند، بلکه مهندسی افکار عمومی، سرکوب جنبشهای اجتماعی، مهندسی انتخابات، چینش نهادهای تقنینی و قضایی، و مدیریت سیاست خارجی را نیز برعهده گرفته است. این «جانشین واقعی» خامنهای، نه در قالب یک فرد، بلکه در قالب ساختاری پنهان و غیرپاسخگو عمل میکند. خطر چنین وضعیتی، تبدیل نظام به حکومتی سایهوار، خالی از مشروعیت، منزوی و مطلقگراست.
مهندسی روانی یک فروپاشی
نظام بهدلایل متعدد از اعلام مرگ سیاسی خامنهای پرهیز دارد، از جمله ترس از خلأ قدرت، آغاز جنگ جانشینی، تشدید شکافهای درونی، خیزش مردمی، و ناتوانی در معرفی جانشینی مشروع. از این رو، با استفاده از ویدیوهای آرشیوی، خواندن بیانیهها به نام رهبری، و تولید صحنهسازیهای ساختگی، کوشیده میشود او را همچنان زنده نشان دهند.
السید و خامنهای
تمثیل «السید»، شوالیهی اسپانیایی قرون وسطا، امروز بهشکلی نمادین بر وضعیت خامنهای منطبق است. رودریگو دیاز، پس از مرگ، بر اسب سوار شد تا دشمن را بترساند و روحیهی سپاهش را حفظ کند. خامنهای نیز، ولو از منظر سیاسی مرده، همچنان بر اسب قدرت نشانده شده است. اما نه برای فرماندهی، بلکه برای حفظ توازن روانی در سپاه، ترساندن دشمن (مردم، معترضان، رسانهها و کشورهای خارجی) و القای ثبات به طبقهی خاکستری جامعه. اما این وضعیت ناپایدار است. السید، در نهایت، دفن شد. خامنهای نیز، چه بخواهد چه نه، از نماد به خاطره بدل خواهد شد.
آیندهی جمهوری اسلامی، وابسته به نحوهی عبور از این دوران تعلیق است. اگر مرگ خامنهای بیبرنامه اعلام شود، محتملترین سناریو فروپاشی ساختاری، جنگ قدرت درون نظام، و شورشهای اجتماعی خواهد بود. اگر هم نهادهای امنیتی با پنهانکاری به بقای ساختار قدرت ادامه دهند، نظامی غیرپاسخگو، پنهان و منزوی شکل خواهد گرفت.
در هر دو حالت، علی خامنهای در واپسین سالهای عمر سیاسیاش بیش از آنکه رهبر باشد، به جسدی بدل شده است که دولت پنهان، او را بر زین قدرت حفظ کرده است. اما تاریخ نشان داده که هیچ قدرتی نمیتواند تا ابد با جسدی بتازد.
السید حکومت اسلامی، دیر یا زود، از زین قدرت فرو خواهد افتاد. آنگاه نه اسب خواهد ماند، نه میدان، نه سپاه.
دکتر علی سرکوهی
روانشناس
________________
*السید (El Cid) لقب رودریگو دیاز دِ بیوار، جنگجوی سده یازدهم اسپانیایی ست که به خاطر مهارت نظامی و استقلالطلبیاش در تاریخ و ادب اسپانیا به اسطورهای ملی بدل شده است.