logo





جیم هاینن

در طوفان یخ چه اتفاقی افتاد

ترجمه علی اصغر راشدان

دوشنبه ۱۶ تير ۱۴۰۴ - ۰۷ ژوييه ۲۰۲۵

در زمستانی، باران یخ می‌بارید. در بیرون اشیاء با یخ که شروع کردند به درخشیدن، مردم گفتند " چقدر قشنگه! "

بارش باران یخ ادامه یافت. شاخه درخت‌ها مثل شیشه می‌درخشیدند و مثل شیشه می‌شکستند. یخ روی پنجره‌ها به اندازه ای کلفت شد که در بیرون همه چیز محو شد. کشاورزها وسایل زندگی شان را به انبارها بردند و بیشتر حیوانات در آن‌جا نگهداری می‌شدند، اما نه قرقاول‌ها. چشم‌های قرقاول‌ها یخ‌زد و بسته شد.

بعضی کشاورزها رفتند پائین جاده‌ی شنی به اسکی بازی، پسرها توی باران یخ بیرون رفتند که قرقاول پیدا کنند. در امتداد پرچین، نقطه های سیاهی دیدند. قرقاول‌ها، همه سالم و پنج یا شش عدد بودند. پسرها، پاهای خود را رو به جلو، آهسته سر دادند، سعی کردند یخ را نشکنند که روی برف را پوشانده‌بود. تا نزدیک قرقاول‌ها سر خوردند. قرقاول‌ها سرهای خود را بین بال‌هاشان پایین کشیدند. قرقاول‌ها که آن‌جا جمع شده‌بودند، نتوانستند بگویند دیدنشان چقدر آسان است.

پسرها زیر باران یخ ساکت ایستادند. نفس شان با پف‌های آهسته‌ی بخار بیرون می آمد. نفس قرقاول‌ها هم همراه پفهای سفید کوچک، با سرعت بیرون می آمد. بعضی‌ها سرشان را بلند کردند و از یک طرف به طرف دیگر چرخاندند، چشم‌هاشان با یخ بسته بود و آب‌ریزی نمی‌کرد. پسرها چماق یا کیسه یا چیز دیگر، نیاورده بودند. پسرها بالای سر قرقاول‌ها ایستادند، سرها‌شان را چرخاندند و یکدیگر را نگاه کردند، هر یک منتظر بود دیگری کاری بکند. روی یک قرقاول بپرد، یا فریاد بزند! اشیای دور اطرافشان برق می‌زدند و با باران یخ چکه می‌کردند. پرچین با سیم خاردار بود. پشت پرچین. ساقه های شکسته گیاه و دانه های گیاه بودند. دانه های گیاه شبیه زرده های کوچک داخل ژلاتین سفید به نظر میرسیدند. قرقاولها شبیه پرنده متولد نشده ی لعاب کاری شده ی داخل سفیده تخم به نظر می‌رسیدند. یخ روی کلاه وکت پسرها سفت و به زودی با یخ پوشیده می‌شدند.

یکی از پسرها گفت، " ششه "، کتش را در می آورد، دست‌هاش را از توی آستین‌ها که بیرون کشید، لایه‌های نازک یخ تکه تکه شدند. داخل کت خشک و گرم بود. با کتش دو قرقاول مچاله شده را پوشاند. عقب کت را شبیه صدفی پیچاند و بست. پسرهای دیگر هم همین کار را کردند. روی تمام قرقاول‌های کرخت را پوشاندند. مرغ‌های کوچک خاکستری و خروس‌های قهوه‌ای بزرگتر. حالا پسرها احساس کردند باران توی پیرهن‌هاشان نفوذ می‌کند و یخ می‌زنند. در پهنه مزارع لغزنده دویدند. نامطمئن به جای پا‌هاشان، راهشان را به طرف لامپ‌های تیره خانه که پیش گرفتند، یخ رو پوست شان می‌چسبید.




نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد