logo





مارلون و میخانۀ خورشید(بخشِ دُویُم)

يکشنبه ۱۵ تير ۱۴۰۴ - ۰۶ ژوييه ۲۰۲۵

رضا بی شتاب



برای منوچهر نامور آزاد و حمید جاودان

داشتم چی گفتم!آها پاتوقمون میخونۀ خورشید بود وُ اونجا فقط وُ فقط آبجو بشکه ای وُ چیپس وُ خردل وُ لوبیا سِرو می شد.همۀ آدمایی که می اُومدن اونجا شکماشون عینِ بشکه بود وُ حق نداشتن زِر بزنن وُ حتی گُ..زم ممنوع بود.باید می رفتن بیرون.این یه قانون نانوشتۀ مدنی وُ اخلاقی بود وُ همه باید رعایت می کردن.خدا اون روز رو نیاره که کسی مشغول ذمۀ شکمش می شد اونوقت سر وُ کارش با رینگو بود نه اینکه خشم بگیره وُ عصبانی بشه وُ بد وُ بیراه بگه نه؛فقط نیگا نیگا می کرد زُل می زد به طرف.شگردش این بود که با بادِ هوا حرف میزد:
-من عادت ندارم.از بادِ هوا هم بدم مییاد.درسته گوشام حَساسِّه،ولی ماتحتم سفته
یارو می فهمید وُ می رفت پیِ کارش دیگه برنمی گشت.ما اونجا می رفیتم چون کارگرِ مزارعِ خودش بودیم وُ اگه نمی رفتیم اخراج می شدیم وُ سفیل وُ سرگردون وُ سلندر.خلاصه اینکه عزیزت برات بگه همه ازش حساب می بُردن.تا اینکه یه روز یه غریبه به نامِ گُنزالِس سر وُ کله اش پیدا شد وُ اوضاع بی ریخت شد.خدا شاهده کور شَم اگه بخوام دروغ بگم یا گُنده گوزی کنم یا یه واو این وَر اون وَر کنم.حقیقت همینه که خدمتتون عرض می کنم.این ور اون ور نشستن گفتن: یه خشتک نشستۀ شورشی اومده میخونۀ خورشید وُ به گند کشیده.ولی مَگَه رینگو جینگوز بیدی بود که از این بادا بلرزه.داشت تُو دلش تته پته می کرد وُ می گفت:
خواب دیدم،خرچسونه ها؛خر خاکیا،خیابونا رو قُرق کردن.حالا خوابم تعبیر شد
نخیر خواب دیدی خیر باشه.بعله داشتم می گفتم.نشسته بودیم داشتیم دندونامون وُ خلال می کردم وُ چُرت می زدیم.تُو کله هامون حرفایِ مُفتِ صدتا یه غاز می چرخید:دست به دلم نذار خونه وُ نمی دونم ما یه چیزی گفتیم به مستی زنگوله به دُمش بَستی.از ما نشنیده بگیر وُ...که یِهو در باز شد وُ غریبه اومد تُو.چشمت روز بد نبینه انگار مَرکَبِ مرگ تُرمز کرد.رینگو جینگوز گفت:
-قدم رنجه کردی خوش اومدی داش؛عتیقۀ زیر خاکی!یه عالمه دلم برات تنگ شده بود
گُنزالس جینگوز گفت:
بذار روشنت کنم من دنبالِ ارث وُ میراث وُ مال وُ منال نیومدم؛دختر شاه پریون کجاس؟
رینگو جینگوز گفت:پس دعوا سَرِ لحافِ مُلاست!؟به جونِ هرچی کشیشه اگه من خبر داشته باشم. میگی نه زنگ بزن به پاپ اُسقف«آدامز»برادرِ کشیش «لُوپز» که یادت نرفته؟یه تُکه پا بُرو کلیسا...
پاپ اُسقف«آدامز»که داشت از برادرش اعتراف می گرفت؛سرشو از تُو اتاقک بیرون اُوُرد وُ گفت: دس از سَرِ ما وَر دارین جونِ جدتون.اگه برای آخرت وُ مغفرته،بفرمایین.وگرنه اون گاله رُو ببندین
صدای کشیش«لوپز»از اونطرفِ اتاقکِ اعتراف به گناه؛بلند شد:اگه گناه کردین بیایین اینجا وُ برا آمُرزش کفاره بدین؛والاّ بزنین به چاکِ جاده.وایسا ببینم اصلاً شوما غسلِ تعمید شدین؟یه مثلِ معروفه که میگه:اگه از«جیمز دین»وُ«دین مارتین»؛«دین»رو بگیرین؛چی میمونه!؟هیچی نخوچی
دوتا برادر سالها بود که داشتن از هم اعتراف می گرفتن.یه بار تُو سَرم بهشون گفتم:عیسی ختنه شده بود چرا شوما ختنه نیستین!؟که از کوره در رفتن وُ گفتن:چاییدی«آپاچی»،بکش بالا اون زیپو عوضی!تو اصلن اینجا تُو شهرِ ما چه گُه ای میخوری؛غربتی غریبه؟انچوچکِ چُس مثقالی!پیاز...
تُو دلم گفتم:حضرت مریمِ دوازده ساله باکره بود که خدا عاشقش شد؛اونم عاشقِ کی!؟عاشقِ زنِ عقدیِ آقا یوسف.میشه به زنِ عقدیِ مردم؛به ناموسِ مردم اینجوری نگاه کرد وُ بعدم...سیزه سالش بود که عیسی رو زایید وُ بعدش دیگه هیچی.خُب عیسی رو زایید بعدِ عیسی باکره مُوند؟دختر سیزده ساله دیگه بچه دار نشد که نشد.اونوقت شوهرش«یوسف نجار»چیکار کرد هیچی؛شد پدرخوندۀ عیسی وُ سه تایی یه خونوادۀ مقدس تشکیل دادن وُ خدا وُ روح القُدُس هم غیبشون زد...تُف تُو صورت«کریستف».«کریستف»کیه؟«کریستف کلمب»دیگه!اگه این آقا امریکا رُو کشف نکرده بود؛ شوما دوتا برادر وُ شُرکا داشتین لَبُو می فروختین.حیا نمی کنن میگن غسلِ تعمید شدین؟آره؛غسل می کنم غُسلِ پَشه میخواد بِشه میخواد نَشه.زِکی!شوما داریم با غولِ یکه بزن وُ همه فن حرفِ سینما حرف می زنین.نکتۀ کلیدی همینه؛حالا گیرم«پوستر»وُ«لوستر»تون طلا؛حالا هی بگو:غربِ قرتی وُ شرقِ وحشی یا برعکس؛خُب که چی!
که چشمت روزِ بد نبینه؛دو تا برادرِ مؤمن با صلیب کوبیدم تُو سَرم وُ گفتن:کثافتِ کافرِ مزدور از کلیسا برو بیرون ورگرنه همینجا چار شقه میشه وُ هر شقه ت وُ سرِ یه دروازه آویزون می کنیم.بزن به چاک تا کرکسای کلیسا نرسیدن وُ نَدَریدَنِت...سیرابی شیردون!؟
سرشون فریاد کشیدم.ترسیدن.نه نه نه.ترسیدم.بدجوری ترسیدم وُ تنبونِ«لیوایز»ام،ریدمون شد
خدا رو شکر بقیۀ حرفم وُ قورت دادم.ترسیدن.میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ منو...نه نه نه؛اینو نمی خوام بگم که.چون بعضیا میگن اگه ریشَمُو بذارم بلن بشه وُ با این چارتا شِوِدِ سفید که رو کله مونده؛میشم شبیهِ آقا«یوسفِ نجار».نظرِ شوما چیه؟ازم پرسید:کیش میشی؟گفتم:عَموش میشَم
گنزالس جینگوز عصبی گفت:فهمیدی چی گفتم یا حالیت کنم.من واسه پیکنیک اینجا نیومدم.این چُلمن بازیا چیه بچه.حیوونکی کلیسا وُ کشیشا!تو نَمیری حالیمِه.از خدا بترس خاک بر سر.کاشکی چُس مثقال شعور داشتی انچوچک
رینگو جینگوز گفت:کدوم مال وُ منال؟چه کشکی چه پشمی.بر مزارِ آرزو سنگی بذار اشکی بریز؛تُو برزخِ روزگار گیر کردم وُ رو دستِ خودم موندم.یعنی ما تُو قبرم نمی تونیم یه نفسِ راحت بکشیم؟
گنزالس جینگوز گفت:بذار بگم انگار کُن زیرِ ضرباتِ تازیانه افتاده باشی وُ دست وُ پات بسته وُ راه به جایی نداشته باشی وُ فقط مرگ رُو صدا بزنی.کفن که جیب نداره خالی بند!اینا رو با خودت کجا میخوای ببری؟
رینگو جینگوز گفت؛بِرَم قاضی زامبی وُ کلانتر کلارک رو بیارم.اونا مُو لای درزشون نِمیرِه، دقیقَن. پشه رد شه با تیر میزنن.اونقد زِبِلن که نبضِ مورچه رو می گیرن.خُونه ش پشت کوهِ کبوده
به خدا قسم من آدم خشنی نیستم.حالا تو نگو دعوا سرِ دختر شاه پریون بوده.خب به ما چی چیش به ما!سوار شدم وُ رفتم.بالایِ سر درِ عدالتخونه نوشته بود:وقتی فقط اسحله سخن میگه،تشریف بیارین پیشِ من
قاضی زامبی گفت:هُش!کجا سَرِتُو انداختی پایین میری تُو!اینجا طویله نیسا.صبر کن ببینم آها خوب شناختمت مارلون زبون بُریده.اون کلاهِ کثیف وُ مسخره رو از رو سرت بدار قاتلُ زنجیره ای!
سیگار برگ وُ ازین گوشۀ دهن فرستادم اون گوشۀ دهن وُ شنلِ شرارت رُو زدم پس وُ کلاه کابویِ مشهور روی کله م رو جابجا کردم وُ یقشو گرفتم:ای راهزنِ شیشلول بند با منی!؟سارق وُ یاغیِ قهّار رُو باش!از سرقتِ قطار وُ بانک وُ تبِ طلا وُ انتقام وُ بازیِ راهزنی وُ تبهکار بی رحم بودن؛آقا شده کشیش وُ واعظ!؟زدم تُو گوشِ مبارک.دِ بزن.اول غش کرد وُ دست وُ پا زد وُ بعدش تموم.ایستاده بودم نیگاش می کردم که یهو گفت:اگه گذاشت درست جون بدیم!از کادر بُرو بیرون دیگه چُسِ فیل!
اومدم بیرون سوار شدم وُ راه افتادم به طرف جینگوز که دیدم انگار اسبه داره آواز میخونه:آتیش آتیش الو الو.برگشتم دیدم دَفتر قاضی زامبی داره می سوزه
تُوی میخونۀ خورشید دیدم برادر رینگو جینگوز دراز به دراز افتاده وُ مُرده.جینگوز گفت:
اونو تو کُشتی بی شرف.میدم تُو مستراب خاکت کُنن
گفتم:من؟من که اینجا نبودم.همه چیزِ قاضی زامبی رو به عرضِ ارباب رسوندم.رینگو جینگوز با تعجب گفت:پدر سگ زبونت باز شد حَتمن کارِ خودت بوده؛برو کلانتر کلارک رو بیار.بُدُو
داد زدم.ترسید.میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ منو نشنیده بود...
کلانتر کلارک گفت:آهای الاغ با کی کار داری؟میدَم کفلِ تُو داغ کنن.فهمیدی بی بُتۀ زبون نفهم. بَه بَه!قاتل با پای خودش به محلِ قتل برگشت.می کُشمت نامرد!
بالایِ سر درِ کلانتری نوشته بود:امضایِ اوباش پایِ برگۀ قانون حقیقت داره
گفتم:با منی ناکس!با سلطانِ سینمایِ«وِسترن اسپاگتی»رینگویِ رینگ وُ یکه تازِ زمونه!طوری زدمش که صدای بُز میداد.اول غش کرد وُ دست وُ پا زد وُ بعدش تموم
«اسپنسر تریسی»وُ«جیمز استوارت»وُ«هامفری بوگارت»وُ«کلینت ایستوود»وُ«هنری فوندا»وُ«کری گرانت»وُ«گریگوری پک»وُ«گری کوپر» وُ«رابرت ردفورد»وُ عزیزم«جیمز کاگنی»وُ کلاً بچه های هالیوود وُ بالیوود وُ مالیوود وُ خیلیایِ دیگه؛گلّه گلّه ایستادن وُ دست می زنن وُ هورا می کِشن:
آفرین«همشهری کین»؛آفرین به این کینۀ شُتری،آفرین به این کمالات؛آفرین به این کمانِ ابرو وُ کِشِ تنبان وُ خنجرِ بُرندۀ مُژگان...
«جیمز کاگنی»زد به سیمِ آخر وُ خوند:از نوکِ مژگان می زنی تیرم چند/غمِ عشقت مرا از پای افکند/چرا می زنی می زنی می زنی می زنی یار/چرا می کُشی می کُشی می کُشی می کُشی یار...
گفتم:شرمنده شرمنده؛عزّت زیاد؛مُخلصیم؛مُرخصین دیگه...وُ سوار شدم وُ به طرف جینگوز راه افتادم که دیدم اسبه داره آواز میخونه و کَفَلِشُو تکون تکون میده:آتیش آتیش اَلو اَلو.برگشتم دیدم دفتر کلانتر کلارک داره می سوزه...
دهَنَم باز مُوند وُ خشکم زد.دیدم کلانتر کلارک یه غلتی زد وُ گفت:هی کچلِ کُوفتی!از جلو دوربین برو کنار بُلبُل؛یه دندۀ زِپرتی...
وقتی برگشتم دیدم او شیش تا رفیقِ ناباب وُ لاتِ من؛نعشِ زمین شدن وُ الفاتحه.ماتم بُرده بود که یه باره؛هر شیش تا مُرده فریاد زدن:زیگیل!برو کنار بذار باد بیاد.اینو کی چپونده تُو سینما!؟
قصۀ کلانتر کلارک رُو تعریف کردم.باز جینگوز فریاد زد:بی شرفِ وحشی!دهشت افکن خشن! «تروریستِ بالفطرۀ فتنه گرِ فِزِرتی»؛خودت اونا رو کُشتی.میدم به چهار میخت بکشن قاتلِ حرفه ای. باهاش گلاویز شدم.اول غش کرد وُ دست وُ پا زد وُ بعدش تموم.به اش زِل زده بودم که عصبی شد وُ گفت:جلو دوربین وُ گرفتی پُفَک!بزن گاراژ وَ اِلاّ پا میشم حَلوات می کُنَما!
جیغ زَدَما!ترسید.میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ منو نشنیده بود...
می خواستم برم؛صدا شنیدم:کمک کمک کمک اینجا گرفتارم دارم می میرم...
همه جا رو گشتم.دیدم از انباره.درِ انبار وُ شکستم رفتم تُو.دیدم دخترِ شاه پریون اسیره.بازش کردم وُ علناً به ام گفت:ای مردِ بزرگِ قصه های من؛ای جوانمردِ جاهل؛ای شهسوارِ شیردل؛ای شهزادۀ زرین کمر؛ای مردِ جذابِ شوخ وُ شوریده وُ چابُک چُپُق...تا حالا کجا بودی مُرده شور بُردۀ نکبت!
فریاد زدم:بدون با کی طرفیا!من همچین آرومِ آرومم نیستما...بی نوا!
که خدا روزِ بد نده چنتا چکِ آبدار خوابوند زیرِ گوشم وُ با خودم گفتم ای دلِ غافل حالا فهمیدی کجایِ کاری بُزمَجَه!...بعدش ماچِ آرتیستی دیگه
میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ منو نشنیده بود...
خلاصه تَرسَم ریخت وُ صدامو پس گرفتم...تُو صفحۀ اولِ روزنومه ها شدم مردِ گردباد،مردِ تندباد، بادِ حادثه.بادِ سرخ،بادِ انتقام،بادِ خشم وُ از اینجور چیزا.ولی نمیدونم چرا تُو همش باد بود!
دختر شاه پریون نیگا نیگا کرد.اول غش کرد وُ دست وُ پا زد وُ بعدش تموم...نه نه نه اشتباه کردم. دختر شاه پریون رُو بوسیدم.از اون بوسه های فیلمای(هَپی ایند=پایانِ خوش)...
یه فنجون قهوۀ دبش بزنیم وُ جیم شیم موافقی؟بیا این کاپشنِ منُو بپوش هوا سرده؛دُزده.ما کِی عاشق شدیم!؟بعدش دوتایی زدیم زیرِ خنده.خلاصه سوارِ اسب شدیم.اسبمون شیهه کشید برگشتیم دیدیم «هیچکاک»وُ«اورسن ولز»دارن«بای بای»می کنن وُ فرمان میدن:دوربین؛حرکت؛ صدا.کِلاکِت درغی صدا کرد:خیر پیش عاشقایِ پیش پیشیِ ملوس وُ لوسِ...خبیث!
بعد یه وانتِ فکسنی رد شد پشتش نوشته بود:ما در پیِ روزی وُ اجل در پیِ ما می تازد
حالا نگو ناکسا داشتن از وانتِ فکسنی فیلم می گرفتن نه از ما وُ«پرندگان»وُ«همشهری کین».پشتِ وانتِ فکسنی همۀ بزرگا وُ کله گنده های سینما نشسته بودن وُ دست می زدن وُ آواز می خوندن:
-عروس به این قشنگی؛داماد چرا مشنگی...برو خون بده بابا.خفاشِ خون آشام!
-آهای هالو،چطوری آلو.هی مارلون،بِری لایِ گِل
-مارلون گ...زویِ احمقِ حمالِ پست فطرتِ بُوقِ انگلِ گُه...
-آقازادۀ آویزون چطورن؟میدیم اول سلاخیت کنن وُ بعد به صُلابه بِکِشنت؛قاتلِ بی شرم...
دیدین؟تقصیرِ خودشونه،بعد به من میگن دهن لق.فریاد زدم:دارین میرین عیدِ مُرده ها«تُوسَن»ولی بهتره برین«بالماسکه»وُ«هالووین»؛میدونین چرا،کَدو تنبلا!چون نیازی نیس اون قیافه رو بزک دوزک بکین،یه مُشت اِکبیریِ کِرمَکی!ارواحِ مُفتخور!مرزِ میونِ ما وُ شوما،مرزِ میونِ مرگ وُ زندگیه.شوما سُلطونِ تاریکی وُ ما سُلطونِ روشنایی
داد زَدَما،اونم چه دادی!ترسیدن.میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ منو نشنیده بودن...
حیف که«تابستانِ گرم وُ طولانی»تُو راهه وُ در پیشه؛والا همه تون وُ برفی می کردم،قهوه ای!کثافتای خِرِفت اینجام وِلمون نمی کنن.سرِ کار دیگه؛دستمون انداختن نه!بی خیال...
دختر شاه پریون گفت:مَحَلِشُون نذار مارلون؛اون حِیوونینا حسودی می کنن...
همۀ اون آدما که اسماشونو شنیدن یه صدا گفتن:دوربین،صدا،حرکت:
-بعله غلوم شوما شونزده ساله مجرد؛مارلون هستم وُ مُدَتیه صدامو گم کردم...ببخشید پیدا کردم... سرشون داد زدم اونم چه دادی! میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ...
هنوز جمله تموم نشده بود که«اورسن ولز»با لقد خوابوند تُو گیجگام وُگفت:«کات،کات،کات»من گفتم چی بگو؟گفتم چی بگو،ها کُودن؟بی حیا اینا رو از کجات در اُوردی!پدر سگ این پنجاهمین «پلانِ»که می گیریم!گفتم گریه کن وُ بگو:«آخ فاطی جون کجایی که ببینی قیصر واست پیرهن اُورده...آخ کجایی فرمون چرا قیصرت وُ تنها گذاشتی...».ای بابا... چی دارم میگم؛آلزایمر گرفتم!؟
«هیچکاک»دوتا گوشامو پیچوند وُ بلندم کرد وُ گفت:بابا پُولِشو بنداز جلوش؛بِرِه گورشو گُم کنه؛ این آدم نمیشه.کارش فقط تِر زدن به همۀ؛پلان وُ فلان وُ بهمانه.این دنگل؛یه دَنگی به دُونگِشه...:زیرِ گذرِ گلوبندک بودیم؛«من بودم حاجی نصرت رضا پونصد علی فرصت آره وُ اینا خیلی بودیم کریم آقامونم بود...».آره«منوچهرِ نون»وُ«حمیدِ جیم»ام بودن....جَلّ الخالق!اینا چیه من دارم میگم!
ای دلِ غافل!که دیدم دوتایی با چاقو ضامن دارِ تاشویِ خیار پوست کَن؛به ام حمله کردن وُ منم فریاد زدم:مگه آزار دارین کله پاچه ها...
دو صدایی گفتن:گودزیلایِ گُ...زو رُو نیگا کن!میدیم همین جا نَعلِت کنن لعنتی.دو کلوم دیالوگت وُ بگو؛نقشت وُ بازی کن وُ برو گورت وُ گم کن سکۀ بی مصرف
دوباره دوتایی با هم گفتن:از اول می گیریم.موتور،صدا،حرکت:
-زوزۀ باد بود وُ تازیانۀ بارون.روزی که قضایِ حاجت زقنبوت وُ زهر هلال بود...جان نثار؛جانی دالر
یه هُو دو تایی هار وُ عصبی مثه مارِ زخمی به من حمله کردن.گفتم باشه باشه باشه.یادم اومد:
-اینجانب غلوم شوما شونزده ساله مجرد؛مارلون هستم وُ مُدَتیه صدامو...ببخشین اینه؛اینه؛فهمیدم:
اینجا کلوپِ آدمای ناجور نیس.حرمت داره.اگه بگ...زی به شعورِ مشتری توهین کردی.حالا خونۀ سرکار استوار کجا هست؟خودت وُ اَلِکی خرجِ اَطِینا نکُن وُ مثه پَشه تُو نعلبکیِ این وُ اون نرقص.اگه دوغِ دروغ وُ نوشیدی مسموم میشی.پس بهتره ویسکیِ راستی وُ درستی بزنی به تنِ مجروح.شورشی باشی بهتره که تُو آتیشِ سکوت بسوزی.راسیاتش من مارلون ترجیح میدم با رفقام تُو جهنم باشم که با نارفیقا تُو بهشت.راستی مگه تُو بهشت شلغم کاشتن.جهنم اگه شلغم نداره کَله کَدو هم نداره...
دخترِ شاه پریون هیجان زده گفت:براوُو.چه بازیِ آروم؛دلچسب وُ درخشانی!حَظ کردم مارلون. اُسکُل!اُسکار رُو شاخشه ها،به خدا جایزه رُو گرفتی...راستی میدونستی«منوچهرِ ن»وُ«حمیدِ ج» اومدن خواستگاریم؟
اول با خودم پچ پچ کردم وُ بعد عصبی پرسیدم:اینا اومدن خواستگاریِ تو؟چرا فامیلاشون مستعاره؟
با لبخندی شیرین وُ آهسته وُ دَرگوشی گفت:به خاطرِ مسائلِ سیاسی وُ امنیتی؛اِ...خِنگُول!...
گفتم:عکساشون وُ نشون بده؛دو دقیقه بعد،جنازه هاشون رُو تحویلت میدم
دلخور گفت:تا کِی خشونت وُ هارت وُ پورت وُ ما می کُشم می کُشم!زبون وُ ذهنت رُو زیبا کُن...
آقایون«»اورسن ولز»وُ«هیچکاک»دم وُ دستگاشون وُ جمع کردن وُ سوارِ وانت شدن وُ همون طور که می رفتن فحش می دادن:کله پدرِ هرچی آدمِ نفهمه وُ گوز مغزه.گذاشتی پُشتش آبرویِ ما رُو ببری.مردیکه؛چُس مثقال شعور نداره پس موندۀ لجباز.کور خوندی،بابات وُ در میاریم...
تُو دلم گفتم:این حضرات چقد وقیح وُ بی ادب وُ بد دَهَنَن.یه ریز فحش میدن جاکشای دجالِ الدنگِ گوساله.خب،فیلمنامۀ خودتون اشکال داره شغالای شریف.فقط به چنگم نیفتین دَبَنگوزایِ دو زاری
فریاد زدم:صبر کنین صبر کنین به خدا یادم اومد.نامردا؛اَمُون بدین.آها مگه این نبود:فریاد زدم اونم چه فریادی.ترسیدن.جا زدن.میدونی چرا؟چون هیچوقت صدایِ فریادِ من وُ نشنیده بودن...
خوانندۀ کوری که از روبرویِ دوربین می گذشت وُ آهنگِ سلطانِ قلبها رو می خوند؛عینکش وُ بُرد بالا وُ چِشمَک زد وُ گفت:کُور خودتی؛کُور باباته،کُور همۀ کَس وُ کارِتِه؛روشن دل،پَشمَک...!
خلاصه خاطرِ شوما رو خیلی میخوام اول خدا دوم شوما...بعدش چی بود؟آها...که دیدم ای دلِ غافل دخترِ شاهِ پریون همون حضرتِ حواس وُ همراهِ ایشون؛به طرف خورشید حرکت کردیم وُ ها بُرو که رفتی...خدا شاهده این داستان ادامه نداره...

یکشنبه 15 تیرماه 1404///6 ژوییه 2025


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد