پس از آنکه حملات نظامی اسرائیل شهرهای سراسر ایران را لرزاند، رضا پهلوی - پسر شاه سابق کشور - کمپین خود را آغاز کرد. هفتهی گذشته، از او در کانالهای رسانهای اروپا و ایالات متحده دعوت شد تا اعلام کند که ایرانیان عادی از بمباران کشورشان «استقبال» میکنند. در پس زمینهی حملات هوایی، بمبگذاری در خودروها و تلاشهای سراسیمهی بیش از ده میلیون نفر از ساکنان تهران برای پیروی از دستورات پوچ تخلیه دونالد ترامپ و اسرائیل، ولیعهد سابق قول داد که یک ایران «آزاد و شکوفا» در همین نزدیکی است. پهلوی که به این کلیشههای طلایی راضی نبود، در روزنامه جروزالم پست - روزنامهای که هیئت تحریریهی آن همزمان فراخوانی برای تجزیهی ایران به چندین ایالت کوچک قومی منتشر کرد - به تبلیغ آنچه که او «طرح انتقالی» صد روزه خود برای ایران توصیف کرده است، پرداخت. اینکه پهلوی چنین مکانی را در چنین لحظهای انتخاب میکند، گویای هدف او و برنامههای بزرگتری است که در خدمت آنهاست.
پهلوی، از هر نظر، یک شکستخوردهی کلاسیک است. او هرگز شغلی نداشته، هرگز رهبری یک سازمان جدی را بر عهده نداشته و هرگز نتوانسته حمایت سیاسی معناداری را در بین ایرانیان داخل کشور جلب کند. سالهاست که حضور او در یک حباب رسانهای کوچک، معمولاً در میان چاپلوسان متملق و مجریان دلسوز راستگرا که با پروژهی نومحافظهکارانهی تغییر رژیم به رهبری ایالات متحده همسو هستند، با دقت مدیریت میشود. پهلوی در مصاحبهای در پادکست پاتریک بت-دیوید، که در حوزهی یوتیوب جناح راست و «رسانههای جایگزین» محبوب است، اذعان کرد که فقط میتواند بازگشت به ایران را به صورت پاره وقت تصور کند، زیرا زندگی اجتماعی و تعهدات شخصی او ریشه در ایالات متحده دارد، جایی که بیشتر عمر خود را در آن گذرانده است. این یکی از معدود لحظاتی بود که پهلوی نقاب از چهره برداشت و ناخواسته فاش کرد که چقدر از کشوری که ادعا میکند نمایندهی آن است، دور است.
در آوریل ۲۰۲۳، پهلوی از اسرائیل بازدید کرد. این یک نمایش عجیب و غریب بود. پهلوی که میزبانش گیلا گاملیل، وزیر اطلاعات از حزب لیکود بود - کسی که بعداً در همان سال با فراخوان عمومی برای اخراج اجباری فلسطینیها از غزه، سر و صدا به پا کرد - در حالی که تحسین خود را از «ارزشهای مشترک» بین اسرائیلیها و ایرانیها اعلام میکرد، به اسرائیل سفر کرد. لحن او چاپلوسی بود، نه دیپلماسی. این دیدار ارتباط چندانی با سیاست واقعی نداشت و بیشتر به جلب توجه خود به دولتی مربوط میشد که برخی از اوپوزیسیون سلطنتطلب تبعیدی آن را آخرین امید نومیدانهی خود میدانند.
این اولین تلاش پهلوی برای جلب حمایت سیاسی اسرائیلیها نبود. روابط او با اسرائیل و متحدانش در واشنگتن به اوایل دهه ۱۹۸۰ برمیگردد، زمانی که او به وزیر دفاع وقت اسرائیل، آریل شارون، طرحی برای برکناری روحانیون ایران ارائه داد. با ظهور نومحافظهکاران دولت بوش، پهلوی در پی تجدید این روابط بود و برای تبلیغ پیام خود در واشنگتن به گروههای طرفدار اسرائیل تکیه کرد. این گروهها نیز به نوبهی خود، ترویج چهرهای ایرانی برای تغییر رژیم را ارزشمند میدانستند. با وجود ملاقات با چهرههایی مانند شارون، بنیامین نتانیاهو و موشه کاتساو، پهلوی نتوانست تأثیرگذار باشد، زیرا شور و شعف او بر مهارت سیاسیاش غلبه داشت. تلاش او برای سخنرانی در کنفرانس کمیته امور عمومی آمریکا و اسرائیل (آیپک) در سال ۲۰۰۳، در نهایت توسط مقامات همان لابی طرفدار اسرائیل، که به پهلوی دست و پا چلفتی خطر از دست دادن پایگاه ایرانی-آمریکاییاش را هشدار داده بودند، موجب دلسردیاش شد.
اوپوزیسیون سلطنتطلب خارج از کشور سالهاست که در خیال بازگشت به قدرتتوسط مداخله خارجی است. آنها تغییر را از طریق بسیج عمومی توسط ایرانیان یا مبارزه سیاسی داخلی، بهعنوان یک قاعدهی عمومی، قابل تصور نمیدانند. در عوض، آنها منتظر معجزهی یک امپراتوری هستند. بسیاری از آنها هنوز از پذیرفتن این که انقلاب ۱۳۵۷ در واقع یک انقلاب بود، امتناع میکنند. آنها به این ایده بیاساس و پایه چسبیدهاند که شاه توسط توطئهی بریتانیا و/یا آمریکا سرنگون شد، یا این داستان که دولت بیثبات و ضعیف کارتر به او خیانت کرد. آنها انکار میکنند که میلیونها نفر در خیابانها راهپیمایی کردند، سربازان به طور گسترده گریختند، کارگران در سراسر کشور اعتصاب کردند، یا این واقعیت که یک دیکتاتوری نامحبوب و فاسد در واقع توسط یک جنبش تودهای مردمی سرنگون شد. در عوض، آنها ادعا میکنند که شاه به سادگی "بیش از حد قدرتمند" شده بود و غرب باید او را برکنار میکرد. این توطئهها با خود محمدرضا شاه مخلوع آغاز شد، زمانی که به کنایه معروفی گفته بود: «اگر ریش خمینی را بالا بزنید، زیر چانهاش نوشته شده “ساخت انگلیس”.» این ادعاها نه تنها غیرتاریخی هستند، بلکه عاملیت و مبارزات میلیونها ایرانی و همچنین نیروهای اجتماعی متنوعی را که در انقلابی با اهمیت تاریخی-جهانی شرکت داشتند، انکار میکنند.
با توجه به انزجار سلطنتطلبان از سیاست جمعی، جای تعجب نیست که اکنون سلطنتطلبان با همان گروههای جامعهی مدنی و فعالان دموکراتیک در ایران - از جمله سازماندهندگان کارگری، کانون نویسندگان ایران، روشنفکران مذهبی، وفاداران سابق به رژیم و زندانیان سیاسی برجسته - که در مبارزه برای حقوق مدنی و دموکراتیک بیشترین هزینه را پرداختهاند، در تضاد هستند. در روزهای اخیر، بسیاری از این چهرهها - که از برجستهترین منتقدان جمهوری اسلامی هستند - علیه تجاوز اسرائیل و آمریکا صحبت کردهاند، در برخی موارد از درون همان زندانهایی که پهلوی اکنون ادعا میکند بمبها آنها را آزاد خواهند کرد.
این قبیل توطئههای تاریخی بیاساس که هنوز به عنوان عقل سلیم در میان سلطنتطلبان رواج دارد، گویای بسیاری چیزهاست. گویای یک ترس عمیق از جنبشهای تودهای و امکان دموکراتیک، و همچنین احترام پایدار به قدرت امپریالیستی و خشونتی است که در سراسر جهان اعمال میکند. از نظر آنها، فقط قدرتهای غربی اختیار ایجاد یا سرنگونی رژیمها را دارند. از یک جنبه میتوان تا حدی با این دیدگاه همدل بود که: به هر حال، بریتانیا در نیمهی اول قرن بیستم به برکشیدن و سپس سرنگونی اولین پادشاه پهلوی کمک کرد و در سال ۱۹۵۳ ایالات متحده و بریتانیا یک نخستوزیر محبوب را سرنگون کردند و پهلویها را دوباره به قدرت بازگرداندند. و بهاین ترتیب، سلطنتطلبان امروزی استدلال میکنند که چرا آمریکاییها نمیتوانند به سادگی رضا پهلوی و دار و دستهاش را بر تخت سلطنت بنشانند؟ چند بمب پرتاب خواهد شد، با یک بشکن انگشتان توانمند آمریکاییها، ایران میتواند به همان شکلی که بود، بازگردد. به همین دلیل است که بسیاری از آنها اکنون آشکارا از جنگ علیه کشور خود حمایت میکنند، علیرغم تلفات انسانی فاجعهباری که چنین جنگی مطمئناً به همراه خواهد داشت. پهلوی و امثال او به طرز شگفتآوری آگاهی بسیار اندکی از فجایع جاریِ ساختهی دست آمریکا در غرب و شرق ایران، در عراق و افغانستان نشان میدهند - تازه، اگر از تلاش کاملاً بیاعتبار شده برای به قدرت رساندن افراد مطیع و بله قربانگویی مانند احمد چلبی در عراق هم بگذریم.
به همین دلیل است که رضا پهلوی مرتباً از ایالات متحده خواسته است که «از مماشات» با جمهوری اسلامی دست بردارد، تحریمهای فلجکننده اعمال کند و رویای تبآلود نئوکانها مبنی بر جنگ برای تغییر رژیم را دنبال کند. علیرغم ادعاهای توخالی پهلوی، هدف او احیای استبداد خاندانی است که زمانی توسط پدرش اداره میشد و امروزه توسط همسایگان ایران (و متحدان ایالات متحده) در خلیج فارس نمونهی آن هستند، نه تعهد واقعی به خودگردانی دموکراتیک. پدرش دائماً قانون اساسی ایران را که برای محدود کردن قدرت سلطنتی و اطمینان از سلطنت شاه، نه حکومت، طراحی شده بود، نادیده میگرفت. در عوض، شاه با آموزش و حمایت آمریکا و اسرائیل، یک دولت تکحزبی و یک دستگاه امنیتی بیرحم تأسیس کرد.
سلطنتطلبان امروزی بین حمایت و کوچک جلوه دادن این جنبههای ناخوشایند تاریخ پهلوی مردد هستند. در سال ۲۰۲۳، پرویز ثابتی - رئیس سابق بخش سوم بدنام سرویس اطلاعاتی شاه که مسئول شکنجه و اعدام مخالفان بود - در یک تظاهرات عمومی نادر در ایالات متحده که توسط جنبش «زن، زندگی، آزادی» برانگیخته شده بود، حضور یافت. سلطنتطلبان از فرصت استفاده کردند و تظاهرات را به نفع خود مصادره کردند و از شکنجهگر سابق ایران به عنوان «اسطوره زنده» یاد کردند. در یک تجمع در مونیخ، آنها پوسترهایی از تصویر ثابتی را در کنار پیامهایی حمل میکردند که نوید میدادند او «کابوس تروریستهای آینده» در یک ایران سلطنتیِ دوباره تأسیس شده خواهد بود. کمی بعد، شبکه تلویزیونی دیاسپورایی منوتو - که از نزدیک با سلطنتطلبان متحد است و مدتها گمان میرفت که توسط منابع خارجی تأمین مالی میشود - یک مستند چند قسمتی درباره ثابتی پخش کرد که میراث شکنجه و قتلهای فراقضایی را که او نمایندهی آن است، تطهیر میکرد.
از قضا، سلطنتطلبان تبعیدی با همسو شدن با همان کشورهایی که اکنون به ایران حمله میکنند، در حال پیمودن راه یکی از قدیمیترین دشمنان سیاسی خود هستند: مجاهدین خلق (MEK). مجاهدین خلق که زمانی طرفدار ترکیبی التقاطی از رادیکالیسم اسلامی شیعه، مارکسیسم-لنینیسم و مبارزه مسلحانه بودند، از آن زمان به یک فرقه شخصیتی و گروه مزدور تبدیل شدهاند که پس از حمله به عراق به رهبری ایالات متحده به راحتی به آلبانی نقل مکان کردند. اعتقاد بر این است که این گروه با سرویسهای اطلاعاتی متخاصم همکاری نزدیکی دارد و در جنگ سایبری، کمپینهای اطلاعات نادرست و عملیات مخفی در داخل ایران مشارکت دارد. در طول جنگ طاقتفرسای هشت ساله ایران و عراق که در سال ۱۹۸۰ توسط صدام حسین آغاز شد، مجاهدین تبعیدی تصمیم گرفتند در کنار عراق علیه هموطنان خود بجنگند. این تصمیم که توسط مسعود رجوی، رهبر وقت مجاهدین خلق، گرفته شد، برای این گروه ویرانگر و برای مخالفان ایرانی که هنوز در داخل کشور بودند، فاجعهبار بود. محبوبیت مجاهدین به شدت کاهش یافت و هرگز بهبود نیافت. این سازمان روابط برجستهای با مجموعهای از نومحافظهکاران آمریکاییِ یاغی از جمله مایک پمپئو، جان بولتون و رودی جولیانی دارد که مرتباً در کنفرانس سالانهی آن سخنرانی میکنند، اما چیزی جز انزجار ایرانیان در طیفهای سیاسی و اجتماعی را القا نمیکند.
رابطه نزدیکی که پهلوی با اسرائیل در زمان نتانیاهو برقرار کرده است، مطمئناً یک ازدواج مصلحتی است، اما همچنین با همافزایی ایدئولوژیک معناداری تقویت میشود. ایدئولوژی زیربنای سیاستهای سلطنتطلبانهی امروز، ترکیبی سمآلود از شوونیسم نژادی و خودبیزاری استعماری، نوستالژی عظمت امپراتوری و ناسیونالیسم اقتدارگرا است. سلطنتطلبان اغلب ایران را به عنوان یک کشور اساساً پارسی و آریایی به تصویر میکشند و تنوع غنی قومی و زبانی این کشور را نادیده میگیرند یا آن را بدنام میکنند. این ادعای آریایی بودن، نکتهی روشنی را نیز نادیده میگیرد: اینکه ادعاهای تمامعیار «آریایی بودن» ناب از زمان جنگ جهانی دوم، به دلایلی کاملاً واضح، بهصورت مدنی و متمدنانه مطرح نشده است. «آریاییگرایی» ایرانی ریشه در یک ناسیونالیسم قومی خام دارد که در مورد یک هویت ملی خالص خیالپردازی میکند - میراثی از کلیشههای ناسیونالیستی که در زمان رضاشاه، اولین پادشاه پهلوی، رواج یافت.
از این نظر، جهانبینی آنها کاملاً با جهانبینی استعمار شهرکنشینان صهیونیستی و راست افراطی اسرائیل همپوشانی دارد، که آنها نیز بر زیست-سیاسی کنترل جمعیتی و همگنی قومی-نژادی تمرکز دارند. این امر توضیح میدهد که چرا پرچم شیر و خورشید پیش از انقلاب به یک عنصر ثابت اعتراضی در برابر تجمعات همبستگی فلسطین تبدیل شده است - حتی زمانی که خود معترضان هیچ اشارهای به ایران نمیکنند - و چرا هواداران راست افراطی ایرانی-آمریکایی از جملهی کسانی هستند که در سال ۲۰۲۴ به طور خشونتآمیز ی به معترضان دانشجویی ضد نسلکشی در دانشگاههای ایالات متحده حمله کردند. همافزایی بین این جنبشها صرفاً ناشی از احساسات مشترک ضد جمهوری اسلامی نیست، چه رسد به نگرانی در مورد برنامهی هستهای احتمالی ایران. این یک همسویی سیاسی با یک دیدگاه اساساً قومی-ناسیونالیستی از نظم منطقهای است، دیدگاهی که به راحتی به عنوان یک پیمانکار فرعی مشتاق قدرت ایالات متحده و طرح آن در سراسر منطقه عمل میکند.
این همگرایی، زمینه مساعدی را برای ماشین تبلیغاتی (هاسبارا) اسرائیل ایجاد کرده است. افراد بانفوذ و شخصیتهای رسانهای سلطنتطلب اغلب نکات اسرائیلی را طوطیوار تکرار میکنند و ایران را به عنوان تهدید اصلی برای صلح منطقهای و حتی جهانی معرفی میکنند، در حالی که کمپین نسلکشی اسرائیل علیه فلسطینیان و بمباران متناوب لبنان، سوریه و یمن همچنان ادامه دارد. در عوض، چهرههای سیاسی اسرائیل نیز توهمات سلطنتطلبان در مورد اهمیت آینده را تحسین میکنند.
با این حال، جدیدترین تجاوز اسرائیل، شکنندگی این اتحاد را آشکار کرده است. در میان ایرانیان، از جمله بسیاری از کسانی که عمیقاً از جمهوری اسلامی سرخورده شدهاند، حملات هوایی عمدتاً نه به عنوان ضربهای علیه رژیم، بلکه به عنوان حملهای به کشور، غیرنظامیان و تمامیت ارضی آن تلقی شده است. کارشناسان ایران به تأثیر «گردهمایی به دور پرچم» که بمباران در میان ایرانیان داشته است، اشاره کردهاند. این پدیده را میتوان بهتر به عنوان تأثیر «گردهمایی به دور میهن» درک کرد. حتی منتقدان سرسخت جمهوری اسلامی نیز تمایز بین مخالفت با رژیم و تأیید تجاوز خارجی توسط کسانی که میخواهند کشور را تکهتکه کنند، یا توانایی آن را برای عملکرد مؤثر به عنوان یک دولت با تمام پیامدهای آن از بین ببرند، درک میکنند. این ایده که بمبهای اسرائیلی میتوانند دموکراسی را در ایران به ارمغان بیاورند، نه تنها خیالی است، بلکه برای کسانی که در کشور دههها برای آیندهای بهتر در برابر موج تحریمها، جنگ و سرکوب سیاسی مبارزه کردهاند، عمیقاً توهینآمیز است.
حقیقت این است که پروژهی سلطنتطلبی، بزدلانه و توخالی است و مدتی است که همینطور بوده است. این پروژه نتوانسته جوانان را به تعداد زیاد جذب کند؛ نتوانسته ائتلافهایی را در میان خطوط قومی، مذهبی، طبقاتی و سیاسی ایران ایجاد کند؛ و نتوانسته هیچ نشانهای از یک برنامهی سیاسی معتبر ارائه دهد. رهبر آن بر اساس نسب انتخاب میشود، نه از طریق دستاوردهای شخصی خود، چه رسد به اینکه از طریق مشورت دموکراتیک باشد. اکثر طرفداران مشهور آن، سالها و حتی دههها در خارج از ایران بودهاند و به همین دلیل هیچ ارتباط معناداری با جامعه مدنی معاصر ایران ندارند. فرهنگ داخلی آن، فرهنگ پارانویا، زنستیزی و اقتدارگرایی است، با هوادارانی که به تجاوز و تهدید به مرگ علیه هر کسی، از جمله روزنامهنگاران و محققانی که با آنها مخالف هستند، متوسل میشوند. این فرهنگ فاقد پایگاه اجتماعی منسجم است و به یک حوزه رسانهای و ارتش رباتهای آنلاین وابسته است که ظاهراً توسط قدرتهای خارجی با دستور کارهای خاص خود تأمین مالی میشوند. ادعای مشروعیت آن کاملاً بر نوستالژی واپسگرایانه برای گذشتهای که هرگز وجود نداشته است - حداقل نه برای اکثریت قریب به اتفاق ایرانیان - و خیالپردازیهای شرقشناسانه تصنعی از یک ایران ایدهآل "قبل از ملاها“ استوار است. رضا پهلوی بیش از هر چیز، نمادی از این شکستهای بیشمار است.
اگر قرار است ایران آیندهای دموکراتیک و مستقل داشته باشد، از نوستالژی سلطنتطلبانه یا مداخلهی نظامی اسرائیل و ایالات متحده حاصل نخواهد شد. این آینده از تلاش سخت مبارزهی سیاسی جمعی حاصل خواهد شد که توسط کسانی که در ایران زندگی میکنند و مایل به مبارزه برای آیندهای بهتر بدون فروش عزت کشور خود هستند، شکل میگیرد. هیچ راه میانبری برای آزادی از طریق هواپیماهای جنگی یا عناوین سلطنتی غبارگرفته وجود ندارد. با بمباران ایران توسط اسرائیل و حمله نظامی غیرقانونی دولت ترامپ به برنامهی هستهای ایران، یک ایران واقعاً آزاد و شکوفا بیش از هر زمان دیگری دور از دسترس به نظر میرسد. تنها با توقف تجاوز نظامی بیمحابا است که ایرانیان ممکن است روزی بتوانند برای ساختن آیندهی خود تلاش کنند.
منبع: نشریه ژاکوبن، ۲۳ ژوئن ۲۰۲۵
(ترجمه توسط AI، ویراستاری ناصر رحمانی نژاد)