
«سنگ آفتاب» شعر درخشان «اوکتاویو پاز» شاعر مکزیکی در ۱۳۵۲ با ترجمۀ احمد میرعلایی از سوی بنگاه نشر زمان درآمد. من که شیفته آن شعر و کار مترجمش شده بودم. در نیم صفحه از هفته نامه یی یادداشتی در بارۀ «سنگ آفتاب» نوشتم با عنوان «تصویرهای به هم زنجیر شده». بعدها که با ترجمه فرانسوی اثر کلنجار می رفتم تازه دریافتم که احمد میرعلایی برای نشاندن شعر اوکتاویو پاز در نگین فارسی اش، به نوبۀ خود کاری کارستان کرده و از «سنگ آفتاب» که گوهری است در ادبیات آمریکای جنوبی، گوهری به فارسی پرداخته است. انتشار چنین اثری درآن زمان توجه کباده کشان ادبی را برنیانگیخت. چراکه یک شعر سورئآلیسم بود و در آن «واقعیت» که بسیاری خواب های انقلابی می دیدند، وقت گریز زدن به سورءآلیسم نبود! درحالی که بی خبر بودیم که قرار است به زودی با آن نوع انقلاب و رژیم سورءآلیستی، درعین حال وضعیتی شبه فاشیستی را -اگر مانند احمد میرعلایی قربانی اش نشدیم- به مدت سه دهه تجربه گنیم. حال که چنان شده و چنین می گذرد، آیا شگفتی آورنیست که در می یابیم با تاریخ فردی و جمعی شاعر مکزیکی که در «سنگ آفتاب» روایت می شود، خویشاوندی نزدیک یا دور پیدا کرده ایم؟ احمد میرعلایی که بیست سال پس از انتشار ترجمه اش از «سنگ آفتاب» در پنجاه وسه سالگی، طعمه گردونه مرگ دژخیمان نظام ولایی شد، آیا پیشاپیش رگه ها و نقطه پیوندها را که ماامروز در این چکامه ی با شکوه با سرگذشت جمعی مان می بینیم، دیده بود؟ واین خویشاوندی را دریافته بود و می خواست آن را نشانمان دهد؟
احمد میرعلایی بامداد دوم آبان ۱۳۷۴در فاصله خانه تا کتابفروشی محل کارش در اصفهان ربوده شد و شامگاه رهگذران جسدش را در کوچه یی یافتند. علت مرگ او الکل فراوانی بود که بنا برگواهی پزشکی، به او تزریق کرده بودند. این را زنده یاد هوشنگ گلشیری اعلام کرد. آمران وعاملان این تبهکاری هم لابد همان ها بودند که چندی بعد می خواستند اتوبوس حامل تنی چند از اهل قلم را در راه سفر به ارمنستان به دره پرتاب کنند، اما نقشه اشان با هوشیاری سرنشینان اتوبوس خنثی شد. همان ها که «قتل های زنجیره ای»را به فهرست «افتخارات نظام» افزودند، و همان ها که در ذهن و زبانشان سیاست، حکومت و دولت، جز خدعه و تزویر و ریا و کشتار و شکنجه و مردم آزاری معنای دیگری ندارد که تا امروز برای تثبیت ابد مدت این معنا دارند با « تاریخ شعبده باز» چانه می زنند!
باری ، در چهاردهمین پائیز خاموشی احمد میرعلای ، سنگ آفتابی را که او در نگین فارسی به نسل ما هدیه کرد، بازخوانی کردم، هم به قصد گرامی داشت و دیدار با خاطره او که مترجم و ادیبی فرزانه بود و به تیغ بیدادگر جهالت جاری فروافتاد، هم به قصد درنگ در شعری ناب و درخشان، و یادآوری اش به همدلان پار و پیرار و اکنون!
احمد شیرازی - پاریس
بشنوید سنگ آفتاب را