در جهان مدرن امروز،به ویژه در بستر زندگی مدرن غربی چنین به نظر می رسد که ما انسان ها در انتخاب سبک زندگی، پوشش، باورها و سلیقهها. ازاد هستیم و چنین میپنداریم که آنچه برمیگزینیم، برآمده از ارادهی شخصی ماست. بسیاری میگویند: «از خواست درونیمان پیروی میکنیم». اما این خواست درونی چیست؟ در کجا و تحت چه شرایطی شکل گرفته؟ و چه نیروهایی آن را ساخته و پرداختهاند؟ آیا آنچه «خود» مینامیم، حقیقتاً از درون ما برخاسته است؟ یا بازتابیست از سازوکارهای پنهانِ فرهنگ، قدرت و تاریخ که، بیآنکه از آن آگاه باشیم، ذهن و میل ما را صورتبندی کردهاند؟
پرسش اصلی این است: آیا آزادی ما واقعی است یا برنامهریزیشده؟ در روزگار کنونی، آنچه ما “انتخاب” مینامیم، اغلب در چارچوبهایی از پیش طراحیشده شکل میگیرد؛ چارچوبهایی که توسط نیروهایی پنهان، اما بسیار تأثیرگذار مانند رسانهها، ساختارهای رایانهای، سامانههای پردازش داده، و ابزارهای مجازی اداره میشود. این سامانهها، تنها اخبار و تصاویر را به ما نمیرسانند، بلکه احساسات، باورها و واکنشهای ما را نیز هدایت میکنند.
ما با استعمارِ نوینی روبهرو هستیم به شکلی «پنهان» و مؤثر که بهجای تصرف سرزمینها، ذهن و توجه انسانها را هدف قرار داده است. آنچه از جهان درمییابیم، از مسیرهایی عبور میکند که برای تأمین منافع اقتصادی و سیاسی شکل گرفتهاند، نه برای بیداری اندیشه یا گسترش آزادی
ما دیگر با سرکوب مستقیم مواجه نیستیم، بلکه با سلطهی خاموش روبهروییم. سلطهای که تعیین میکند چه ببینیم، به چه بیندیشیم، از چه خشمگین شویم و نسبت به چه چیزهایی بیتفاوت بمانیم. تصمیمگیری برای ما در پشت پردههایی انجام میشود که کمتر کسی آنها را میبیند یا به آنها آگاه است.
برای برخی فجایع انسانی اندوهگین میشویم، و برخی دیگر هرگز. برای اوکراین اشک میریزیم، اما برای سودان، یمن یا کنگو نه. مسئله این نیست که نمیخواهیم همدردی کنیم، بلکه این است که مجالی برای دیدن و شنیدن آن دردها به ما داده نمیشود. همدردی ما سهمیهبندی شده است.
ما تصور میکنیم در حال دریافت آگاهی هستیم، اما واقعیت آن است که ما خود، به مادهٔ خامِ سامانههای تجاری تبدیل شدهایم. دادههایی دربارهٔ رفتار و احساسات ما، هر لحظه گردآوری و بهرهبرداری میشود. سامانههای پردازشگرِ اطلاعات که بهاشتباه آنها را “هوشمند” میپنداریم بهجای آنکه ما را آگاهتر کنند، ما را تحریکپذیرتر، پیشبینیپذیرتر و وابستهتر کردهاند.
زندگی روزمرهٔ ما درگیر چرخههای بیپایان هشدارها، تصویرها و واکنشهای سریع است. گفتوگوهای عمیق، جای خود را به دیدن و پسندیدن دادهاند. کمتر میشنویم، بیشتر تکرار میکنیم. کمتر درنگ میکنیم، بیشتر پاسخ میدهیم. آرامش درونی، جای خود را به آشفتگی دائمی داده است.
در چنین فضایی، آنچه آزادی بهنظر میرسد، اغلب مهارتی است برای همرنگ شدن با جریان غالب. ما همان چیزهایی را میخواهیم که به ما نشان دادهاند. چون حس میکنیم خودمان انتخاب کردهایم، هرگز نمیپرسیم این خواستن از کجا آمده است.
آزادی، اگر بهمعنای توانِ انتخاب باشد، دیگر در جهان امروز چندان اصیل نیست. چراکه بیشترِ انتخابها از پیش مهندسی شدهاند. ما میچرخیم، میبینیم و واکنش نشان میدهیم اما به کجا میرویم؟ و این مسیر، تا چه اندازه از آنِ ماست؟
راه رهایی، بازگشت کامل به گذشته یا کنار گذاشتن ابزارهای نو نیست. مسئله، بازیابی رابطهای انسانی با این ابزارهاست. شاید نخستین گام، بازیافتن سکوتی آگاهانه باشد. کاستن از شتاب واکنشها، لمس زمین بهجای لمس بیپایان صفحهها. توجهی دوباره به آنچه نه قابل خریدن است، نه قابل اندازهگیری.
در جهانی که بر پایهٔ سرعت، مصرف و واکنش فوری ساخته شده، سکوت و درنگ، به کنشی برخلاف جریان تبدیل شدهاند. کنشی که شاید کوچک بهنظر برسد، اما آغازگرِ رهاییست.
آزادی، تنها در وجود گزینههای بسیار نیست. آزادی واقعی، در توانایی چشمپوشی از گزینههای آماده و ساختن مسیرهای تازه معنا پیدا میکند. و این نیازمند دو گوهر کمیاب در جهان امروز است: شجاعت، و سکوت.
شاید رهایی، از همینجا آغاز شود، نه در هیاهو، بلکه در آرامشی که خود، آن را برمیگزینیم.
دکتر علی سرکوهی
روانشناس و استاد دانشگاه در سوئد
نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد