logo





همه‌ی راه‌ها به «آتن» ختم می‌شود !

دو هزار و پانصد سال «هوش» در خدمت الیت «قدرت»؛ از هوش طبیعی افلاطون تا هوش مصنوعی ایلان ماسک در کنار ترامپ!

دوشنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۴ - ۰۹ ژوين ۲۰۲۵

عباس هاشمی

متاسفانه امروزه، با پیشرفت‌های فوق‌العاده تکنیکی و الکترونیکی- دیجیتالی در هوش مصنوعی، بشر در حالی‌که با بزرگ‌ترین انقلاب تکنولوژیک زندگی خود روبروست، و با چنین سطحی از تکنولوژی، انقلابی همگانی و عالمگیر ممکن گشته، بشر هم‌زمان با خطر جدی «ولایت هوش» به‌وسیله قدرت حاکمه جهانی و معدودی از هوشمندان مواجه است، گرچه بسیارانی از خطر «هوش مصنوعی» گفته‌اند و به آن توجه دارند و هشدار داده اند، اما مسئله ی مهم‌تر، نگاه پیشگامی ست که هدف‌اش تغییر جهان به نفع همگان است. نگاه پیشگامان سنتی باید از بیخ تصحیح شود و با نقد اساسی «نگاه از بالا» و «ارباب و رعیتی»، یا «چوپان رمه‌ای»، خود را از سلطه و تبار فکر افلاطونی و حکومت «فیلسوف-شاه » رها سازد، و به‌نظر من این ممکن نیست، مگر با یک برش اساسی از گرایش غالب به مسئله‌ی قدرت و پاسخی روشن به دموکراسی و شهر گردانی دموکراتیک از پایین و جایگاه «خرد » و نقد «هوشِ» قابل ابتیاع و «حق ویژه»و حقوق و جایگاه «هوشمندان»! *
طرح یک ایده یا «تز»، در شناخت از سر منشاء و بنیان نظری توتالیتاریسم و اثرات آن بر نخبگان و حتی پیشگامان انقلابی و لاجرم بحران و ناکامی های موجود در پراتیک نیروهای پروگرسیست و مدرن!

ابتدا، برای روشن شدن خواننده باید بگویم که پیش از«تولدِ» هم‌زمان ایلان ماسک و ترامپ، به‌عنوان دو صاحب «قدرت» و«هوش مصنوعی»، مطلبی را در نقد تز افلاطون مبنی بر پیوند «قدرت» و«فیلسوف» (شاه-فیلسوف) نوشته بودم و هنوز تکمیل نشده بود، که این «دوقلو» به میدان آمدند. گرچه ظاهرا تشابهی بین «شاه- فیلسوف» افلاطون و این دو «الدنگ» قدرتمند و باهوش دیده نمی‌شود. اما اگر «عبارات» و خیالپردازی ‌های افلاطون را کنار بگذاریم و گول کلام اش را نخوریم و دچار اشتباه نشویم، با اندکی تامل و دقت به رویکرد این الیتی که حول ترامپ و ایلان ماسک شکل گرفته، م‌یتوانیم «ADN» ایدئولوژیک آنان را دنبال کنیم و به فکر افلاطونی برسیم! البته باز هم مهم نیست که تا چه اندازه از یک «ژنوم» هستند، مهم این است که هر دو دشمن دموکراسی‌اند و بر یک الیت تکیه می‌کنند و با تاکید بر «هوش» و«نخبه» ، مثل «مرحوم» هیتلر؛ به تمایز بنیادی بین انسان‌ها باور دارند، و برای مشتی الدنگ با هوش و سوپر میلیاردر، «حق ویژه»، و با وقاحت کامل، حق «فرمانروایی بی قید و شرط» بر عالم و آدم قائل‌اند .

ایده یا تئوری اساسی افلاطون این است که قدرت باید در دست فیلسوف (عقل کل یا همه چیزدان) باشد و یا؛ شاه باید فیلسوف باشد. این تز به نام «شاه-فیلسوف» و یا «اعلیحضرت روشنفکر» و «حاکم حکیم» شهرت دارد.

افلاطون اما تازه از پس مرگ استاد اش سقراط، و «دموکراسی ناب» «آتن»، سر بر آورده بود و به‌نام شاگرد او شهره بود، لذا طبیعی بود که از «مدینه فاضله» بگوید و«باغ زرد و سرخ» نشان دهد. اما دیده‌ایم که همه ناجیان، بدون استثنا از «نیّت خیر» می‌گویند و با عبارات قشنگ و تهییجی می‌خواهند که بشر را نجات داده و خوشبخت کنند!

برای فهم نیک و بد افکار این ناجیان رنگارنگ، معیار اما «شعارها» و «زبان آوری»‌های آنان نیست، معیار اصولیت و نتایج عملی این افکار، تز ها و تئوری های آن‌هاست. به «چفت و بست» این تز افلاطون در پایین تر خواهم پرداخت.

انگیزه و ریشه تاملات ویژه و طولانی من :

جمهوری اسلامی از ابتدای شکل‌گیری‌اش، چونان «سیاه چاله”‌ای، هزاران «ستاره»ی فروزان را در خود بلعیده، و من و ما، سالیانی ست که بیشتر به تماشای این بلعیدنِ بی‌وقفه، نشسته ایم. و من همواره از خود پرسیده‌ام ؛ این «سیاه چاله»چیست؟ چرا و از کجا آمده است؟ و چرا هیچ‌کس جلودارش نیست!؟

سوای «کمک‌های غیبیِ» هم غربی و هم شرقی، که سهمی از سود بیکرانی‌ست که به صنایع نظامی و منافع استراتژیک آنان می‌رساند، آیا خود نیز نوعی فاشیسم نیست؟

و به‌راستی «مجوز» یا توجیه نظری این سبعیت‌ها و بلاهای خانمان‌سوز فاشیستی و این هم‌پوشانی‌های جدی، اما به‌ظاهر «دشمنانه»، از کجا آمده؟

و اکنون که به نظرم می‌رسد سر منشاء اولیه آن را پیداکرده‌ام ، این‌بار با پدیده‌ای از همین جنس و تبار، اما به‌صورت کاریکاتوری در «عصر جدید»، ولی پرزورتر و در مقیاسی جهانی، با آن مواجه شده‌ایم‌؛ و آن ظهور «ترامپ» و دوقلوی مکمل اش «ایلان ماسک» است! البته که ایلان ماسک فیلسوف نیست، اما او با هوش مصنوعی‌اش و با همیاری دیگر «تکنو اولیگارش‌های جدید»، می‌خواهد با «شاه»‌ی هم‌چون «ترامپ»، نقش «همه چیزدان» افلاطون را بازی کند! ( در این‌جا ویدئویی را ضمیمه می‌کنم که تعریف جالبی از ترکیب و ایدئولوژی ترامپ با ابر‌تکنوکرات‌های جدید به‌دست می‌دهد که به درستی آن‌را بازگشت به ایده‌ی «آنتی دموکراسی» افلاطون می‌داند. این ویدئو را «ایرانشهری»‌ها در آورده اند، با این‌که خود «پادشاهی‌خواه ناب» هستند، اما به این اعلیحضرت نوظهور غربی و تازه به دوران رسیده، نقد دارند! شاه باید ایرانی و «خسروانی»باشد!؟

باز گردیم؛ البته عباراتی که اصحاب ترامپ می‌گویند عینا همانی نیست که افلاطون می‌گفت، اما هر دو در تفویض قدرت به یک «عقل کل» یا «الیت» عینا یک خطای فاحش را مرتکب می‌شوند: عقل کل افلاطون در دوهزار و پانصد سال پیش می‌توانست یک فیلسوف باشد و «عقل کل» عصر «هوش مصنوعی»؛ صاحبان صنایع مدرن و «الدنگ‌های هوشمند»‌ی که هیچ‌کدام بنا به نیاتشان نمی‌توانند «مدینه فاضله» که هیچ، یک تعریف از دموکراسی به‌دست دهند.

اما تئوریسین جوان و باهوش این جماعتِ تازه به دوران رسیده، (کرتس یاروین) شریک‌«پیتر تیل» در نقد دموکراسی‌های موجود خیلی هم پرت نمی‌گوید، او اعتراف می‌کند که این دموکراسی‌ها بسیار بیگانه و دور از منافع همگانی هستند و باندهای معینی آن را اداره می‌کنند. اما او می‌گوید؛ افسار دنیا باید در دست ما افزارمندان جدید باشد که می‌توانیم مطابق الگوریتم‌های فوق تصور، دنیا را اداره کنیم!

در این‌جا اما حق با او نیست؛ با این‌که او در این قسمت هم می‌تواند بفهمد که با این سطح از دانش و تکنولوژی ، کاملا امکان ساختن دنیایی دیگر، به دور از جنگ و جاه طلبی های بیمارگونه وجود دارد، منتها ظاهرا او نمی‌داند که تا این افزار و ادوات و امکانات هم‌چون «اموال» و «سرمایه»‌ای شخصی باشند، غیرقابل کنترل و به‌شکل ذاتی گرایش به افزایش بی رویه و رقابت‌های مرگبار با رقیبان خود دارند، و در این مسیر روز به روز بر فقر و بدبختی مردم و ویرانی طبیعت می افزایند. به‌همین دلیل منطقا باید این ثروت، «ملی» و به‌عنوان سرمایه و دانش بشری باز‌شناخته شود و در اختیار مردم و زیر کنترل متخصصین علمی و شرافتمند قرار گیرد. تا با استفاده‌ی بهینه از آن جلوی ویرانی های طبیعت و فقر و فلاکت مردم و جنگ های خانمانسوز را بگیرند. ( آن‌گاه ، خود راه بگویدت که چون …)

و اینان که هویت شان در دوران تازه‌ی تحول صنعتی با «سرمایه» و «تکنولوژی فوق مدرن» از دیگران متمایز می‌شود، تازه در مسیر رقابت‌های ویرانگر بیشتری قرار گرفته‌اند که برای برتری خود رقابت های ناسالم و «ناگزیر»ی روبرویشان قرار دارد .

ویدئو را ببینید
https://youtu.be/In0lovt2s6Q

‌باز گردیم؛ بیش از پنجاه سال است که در جستجوی آزادی، در دفاع از حق و حقیقت، با دیکتاتوری شاه و شیخ، داوطلبانه مبارزه کرده‌ام؛ و همواره از خود پرسیده‌ام، علت شکست مکرر این جنبش‌ها و تکرار و بازتولید این نظام های ستمگر و آشکارا ضد بشری و هم‌چنین توالی این همه شکست پیشگامان چپ، و قلع و قمع فرهیختگان در کشور ما و هم در مقیاس جهانی، از چیست؟ آیا فقط به «ضعف نظری عناصر پیشرو» و یا «نازل بودن سطح آگاهی و تشکل کارگران و توده ها» و یا «فقدان حضور کارگران و رهبری با کفایت» و یا «روشنفکری- خرده بورژوایی»بودن این جنبش‌ها، و یا «بی ریشه بودن سازمان‌های سیاسی» و یا « دیکتاتوری و سرکوب و توطئه‌های امپریالیستی» و یا حتی به مجموعه‌ی این‌ها بر می‌گردد ؟!

این‌ها را در تجربه‌ی انقلاب‌ها و جنبش‌های کشورهای گوناگون، که حتی وضعیت متفاوت و خیلی بهتری هم از ما داشته اند و گاه به پیروزی‌هایی هم رسیده‌اند، در نظر گرفتم؛ با این‌که تمام این عوامل هر کدام حتی در جای خود نقشی گاه اساسی در عدم موفقیت جریانات ایفا کرده اند، اما باز هم برایم متقاعد کننده نبودند، چرا که در هر صورت به شکست کشیده می‌شدند … و در بسیاری از موارد خوانده و دیده‌ایم که مدام؛ «انقلاب‌ها فرزندان خود را بلعیده‌اند!» چرا؟ و چرا حاصل تلاش های ترفی‌خواهانه و انقلابات گوناگون، دائم در معرض تجاوز قدرتمداران ارتجاعی است؟

بی آنکه در نقش اصلی قدرت سرمایه و همدستی مذهب در این شکست‌ها، تردید داشته باشم، از آن‌جا که این «دور باطل» مدام تکرار شده، برای یافتن علتی اساسی، ورای داده های موجود، هم‌چنان جستجو کرده، پرسشگر بوده و دنبال «حلقه‌ی گم‌شده»‌ای بوده‌ام .

بخش بزرگی از عمرم در پی شکست انقلاب ۵۷؛ از سال ۶۳ در «تبعید» گذشته و چهار دهه مطالعه و واکاوی، برای فهم علل اساسی شکست ها و ناکامی اکثر قریب به‌اتفاق انقلاب‌ها، وقت کمی نبوده
، اما چنان‌چه به‌درستی دست به ریشه برده باشم و «حلقه‌ی گم شده» همین باشد که فکر می‌کنم، چهل سال در بطن دوهزار و پانصد سال غلبه‌ی فکر افلاطونی، زمان زیادی نیست .

در اختلافاتی که بر سر تامل بر تاریخ فدایی و نگاشتن آن با چند «باهوش» کنفدراسیونی داشتم، این‌بار به‌طرز ویژه‌ای توجه مرا به وراندازی روشنفکران کشاند که نتایج اجمالی آن‌را بر سر «روشنفکر و انواع آن» * در «گفتگویی»ًمطرح کردم . در آن‌جا به این سرمنشا و ریشه‌ی آن نزدیک شدم‌: مرگ سقراط و بر آمدن افلاطون را نقطه‌ی عطفی دانستم که سرآغاز ره گم‌کردگی راهبران شد؛ در آن‌جا، تز «شاه-فیلسوف»‌ی را که «افلاطون» تئوریزه کرده، به‌عنوان یک اختلاط و اختراعی ارتجاعی، ریشه اصلی پرت‌رَوْی روشنفکران و نخوت آنان در حد «خود خدا باوری» یا «خود شاه پنداری» دانسته، و اشاراتی به چرایی آن کرده‌ام‌، اما ابعاد آن‌را به‌اندازه‌ی کافی درک نکرده بودم؛ یعنی دامنه ی نشت و بسط آن‌را به‌درستی ندیده بودم: حال پی برده‌ام که این تز کلیدی افلاطون، علاوه بر این‌که سرمنشاء، «الیتیسم» و تبعیضات و بحران‌های بسیاری‌ست‌، سرمنشاء نظریه‌ی توتالیتاریسم و فاشیسم هم هست. چرا که در تحلیل‌های افلاطون انسان‌ها اساسا (ماهیتا)متفاوت اند و یک «همه‌چیز‌دان» یا یک «الیت نخبه» و یا «چوپان» به تعبیر او باید، و حق حکومت کردن دارد و نه نمایندگان مستقیم مردم !

درست است که آگاهی علمی و مبارزه‌ی طبقاتی و منافع طبقاتی‌، روشنفکران متفاوتی می‌آفریند‌، اما دریغا که این نگاه افلاطونی دامن تقریبا همه را گرفته و حتی بر غول‌های اندیشه که از پیش‌قراولان انقلاب و پیشرفت زمانه بوده اند، هم تاثیر گذاشته: مثلا بر نیچه این فیلسوف ماتریالیست ضد مذهب و ضد قدرت کلیسا (و بعد هم شاگردان نخبه گرایش)، و حتی با وجود این‌که او نقدی جدی به خود افلاطون دارد، اما با تز «ابر انسان»و «الیتیسم»اش، دریغا که وارث مرده ریگ فکر افلاطونی ست، و حتی بر مارکس، این متفکر اساسا متمایز و محبوب من هم؛ به‌رغم تمام هشیاری‌هایش نسبت به «شر» یا تمرکز قدرت (دولت)، تاثیر گذاشته؛ آن‌جا که تز «دیکتاتوری پرولتاریا» را به‌عنوان الیتی صالح و صاحب «حق ویژه» مطرح می‌کند!

و به نظر من علت اساسی و نظری استالینیسم و شکست انقلاب اکتبر و مابقی شکست‌های جنبش چپ هم از این «آغشتگی» پنهان و ناشناخته‌ی نگاه رهبران این انقلابات به تز افلاطون؛ «شاه- فیلسوف» یا «رهبر عقل کل» تاثیر گرفته‌است‌! البته مارکس تا حد زیادی متمایز است چرا که او و انگلس در «مانیفست» دولت را که جای گرد آمدن نخبگان و برگزیدگان است، «شر»ی می‌نامند که به‌رغم «ناگزیر»‌ی‌اش باید به تدریج منحل شود .

[که بحث مفصل در این‌باره ، به وقت و مداخله‌ی اهل علم و دانش مارکسیستی و جای دیگری نیاز دارد].

به‌هر روی حالا روشن‌تر می‌توانم نظرم را فرموله کنم و نشان دهم که مستقل از بلبل زبانی‌ها و «باغ زرد و سرخ» و «مدینه‌ی فاضله‌»ای که افلاطون نشان می‌دهد، او هم مثل همه‌ی ایدئولوگ‌ها و ناجیان، مردمان را مسحور زبان آوری و عبارت‌پردازی‌های خود کرده و در سپردن قدرتی بی حد وحصر به یک «الیت» و در راس آن «شاه- فیلسوف» اهتمام تمام ورزیده: «قدرت»ی که چه به تنهایی و چه با همدستی «فیلسوفان» یا روشنفکران دستگاهی، «قدر قدرتی» ست، در مقابل مردم, و هر مخالف و هر نوع مخالفتی علیه این قدرت!

به‌گمان من تز «شاه-فیلسوف» افلاطون دانسته یا ندانسته نقشی ویژه برای فیلسوفان و روشنفکران یا نخبگان ایفا کرده؛ شاید مثل «داستان سیب»ی باشد که زنباره‌ای‌، با انداختن آن از پنجره به اطاق زنانی بسیار، از آنان دلربایی و سپس با این توهم که او عاشق آنان است، تصرفشان می‌کرد؟!

و به نظر می‌رسد بخش مهمی از روشنفکران باهوش و یا نخبگان خود شیفته، عمیقا تحت تاثیر «فیلسوف- شاه»ی هستند که افلاطون ترویج کرده‌است و یا با همین سیب کذایی دل و عقلشان را از دست داده ، که این‌چنین وسیع و با ذوق و شوق خود را کاندید عضویت در دستگاه قدرت یا تبدیل شدن به روشنفکر دستگاهی کرده اند!؟

به‌گمانم ، اکنون ایرانیان برای فهم پَرتی و خُسران‌های چنین ایده‌ی خطرناکی؛ یعنی از ترکیب «قدرت و هوش» یا شیخ و شاه ، یا «حاکم حکیم» شانس بیشتری دارند، چرا که هم پیوند شیخ و شاه را دیده‌اند و هم وقتی که «حاکم حکیم» آمد و شیخ، شاه شد، دیدیم چگونه روشنفکران فراوانی؛ و در محور آن؛ باند «حسین نصر» که پشتش به «کوه اُحُد» و «کمک های غیبی» بند بود، به مدد این قدرت شتافتند و به‌رغم آن‌که «فیلسوف -شاه» این‌بار مضحک و شهره به «آخوند شپشو» بود ، باز هم، همان شد که افلاطون طرح‌اش را ریخته‌بود و امثال «حسین نصر» و «مطهری» ، آن‌را از دوران و در«بنیاد شاهنشاهی فلسفه» ترویج می‌کردند.

به گفته ی «سروش»؛ «خمینی مرید افلاطون بود» او که شکل دهنده‌ی «ولایت فقیه» یا «حاکم حکیم»است، تجسمی عینی از فکر افلاطون را در عصر جدید ، بر روی زمین به نمایش گذاشته‌است .*

( این پرانتز را اما امروز به تاریخ ۲۰ ژانویه سال ۲۰۲۵ اضافه می‌کنم: که در مراسم تحلیف «ترامپ»، «ایلان ماسک» ادایی سمبلیک (سلامی فاشیستی) از خود نشان داد، که با هر نیتی باشد، ظهور «فیلسوف- شاه» مدرن ‌الدنگی را نشان می‌دهد که با «ترامپ» از زهدان سرمایه مالی و صنعتی فوق مدرن به‌طور دو قلو، پا به جهانی گذاشته‌اند که برای مدتی (البته به نظرم محدود) بر بخش مهمی از آن، و برای کاهش بحران عمیق سرمایه‌داری جهانی با محوریت آمریکا، یکه‌تازی خواهند کرد، اما به گمان من «توفان درو می‌کنند» )

باز گردیم و ببینیم پیش از همه «افلاطون» چگونه دل ملاها و روشنفکران را با تز خود ربوده‌است و با تئوری خود، اسباب تحکیم دستگاه قدرت سیاسی را به طور پایه‌ای و مداوم تا به امروز ، فراهم ساخت:

می‌دانیم که افلاطون، پس از مرگ سقراط، و به‌دنبال بحث‌های رایج آن زمان «آتن» در باب چگونگی «شهر‌گردانی» و دموکراسی، که همراه مقولات آگاهی و تعیین سرنوشت و نوع زندگی مردمان باب بود، در غیاب «سقراط»، با یک فریب بزرگ، دست به پیوند دو مقوله‌ی اساسا نا متجانس زد و از پیوند شاه‌ی که سرنگون و طرد شده و فیلسوف (همه چیز دان) ، پدیده‌ای «آرمانی» ساخت، او با به میان کشیدن پای «فیلسوف» به عرصه‌ی قدرت، فریبکارانه خودگردانی دموکراتیک آتن را که دچار بحران بود دور زد، و این تز ارتجاعی* را به تدریج با تحلیل‌هایی اساسا تبعیض آمیز و ضد دمکراتیک جایگزین آن کرد*. و به‌رغم عدم تحقق فوری آن‌چه او تصور می‌کرد، اما از برکت تز او، هم ادیان -به‌ویژه اسلام- از او بهره برده‌اند* و هم دیوانسالاری متناوبی از شاه و شیخ؛ یا ترکیب قدرت سیاسی و روشنفکران دستگاهی، تا کنون دو هزار و پانصد سال دوام داشته و حتی دستگاه مدرن قدرت را، به‌رغم تمام بحران‌های عمیق ادواری‌اش، با شاه و بی شاه، هم‌چنان با کمک همین «روشنفکران دستگاهی» و انبوه ذخیره هایش، به‌طور سیستماتیک حفظ کرده و هم‌چنان در خدمت بازتولید و حفظ «قدرت» دیکتاتورها در آورده‌است.

افلاطون، ملایان و روشنفکران را که اصولا کارشان باید حوزه معنویات و نقد قدرت (یا «واقعیت موجود»)باشد و به ترویج «حقیقت» و «اخلاق» (و وضعیت مطلوب) بپردازند، تصرفشان کرد و به حلقه‌ی قدرت وصل کرد، تا با قربانی کردن «خدای مالوف»در پای «شیطان ملعون»، «شاه -فیلسوف» او بسان «هادس» * فرمانروای مردگان باشد !

به باور من علت دوام این ایده، از یک‌سو به ماهیت قدرت متمرکز برمی‌گردد و از سوی دیگر کمبود نقدی اساسی از سوی فلاسفه‌ی بعد از افلاطون و روشنفکران و متفکرین به چنین پیوندی، و نباید فراموش کرد که ؛ او به‌وسیله «قدرت»های حاکم گوناگون و آکادمی های بزرگ وابسته، «کمک های غیبی» منظم، شامل حالش شده و به‌عنوان «غول اندیشه» بی وقفه «باد» گردیده ، و مورد پاسداشت و تقدیر بوده و هست .

فاجعه اما این است که چنین پیوند فریبکارانه‌ای، توهمی «ایده آل» پیرامون قدرت ایجاد کرد، و برای روشنفکران هم‌چون جایگاهی رفیع و نان و آبدار، در دل شان، «قند آب کرده» و پیوندی مبارک و مطلوب به حساب آمده‌است و شارع آن را به موجودی « intouchable» (دست نزدنی) بدل کرده‌است. به‌هر رو اگرچه هرگز «شاه»ی فیلسوف نشد، و این تز به‌جز در «ولایت فقیه» تحقق کامل نیافت، روشنفکران بسیاری را اما هم‌چون عقل منفصل به خدمت دستگاه قدرت در آورد و در رویای «اعلیحضرت روشنفکر» شدن، و یا در معیّت، علی الحساب به «روشنفکر دستگاهی» بدل کرده است؟!

اما ببینیم ایراد اساسی این پیوند چیست و چرا ضد علمی و ارتجاعی‌ست:

پیش از افلاطون هم در شرق، دستگاه پادشاهان و خلیفه‌ها، از روحانیان و ملایان مدد می‌جستند که چگونه بر مردم حکومت کنند، اما افلاطون نخستین روشنفکر یا فیلسوفی‌ست که پیوند این دو را «تئوریزه»، و حتی با «مدینه ی فاضله»‌اش «آرمان»سازی کرده است :

اساس نظریه‌ی افلاطون یعنی «فیلسوف - شاه» یا پیوند «فیلسوف» (به مثابه نظریه‌پرداز یا روشنفکر و منتقد و نوع کهن آن؛ روحانیان که خود را متخصص ساحت «اخلاق» و «حقیقت» می‌شمردند) و «شاه» (به‌مثابه دستگاه حکومت و قدرت) استوار است، که امتزاج این دو؛ عملا باعث حذف یا خنثی کردن منتقدین، دگراندیشان و اهل اخلاق می‌شود و قدرت هم به «قدر قدرتیِ» بی حد و حصر شاهان می‌انجامد و یا به «خلافت خلیفگان» و «ولایت فقیه» و یا اشکال دیگری از حکومت‌های فاشیستی؛ که نخبگان یا روشنفکران و هنرمندان را به ابواب جمعی خود می‌کشانند. چیزی که مشتی الدنگ و دیکتاتور قلدر را نسل اندر نسل هم‌چون «شاه»و «ولی» و «پاشا» و «خلیفه» تا به امروز رسانده است و امروز با پیدایش «هوش مصنوعی» یا این قدرت خارق‌العاده و «همه چیزدان»؛ با توانی هزاران هزار برابرِ روشنفکران، می‌تواند و عملا هم دارد می‌رود که در خدمت قدرت الدنگ‌های هوشمند و تکنوکرات و میلیاردر قرار بگیرد و در یک «تبعیض تاریخی مهم» دیگر، به بردگی اکثریت قریب به اتفاق آدمیان به‌وسیله‌ی معدودی صاحبان صنعت جدید و این «هوش ابرقدرت» منجر گردد.

به گمان من این واقعه یا «تبعیض تاریخی مهم» را که الدنگ‌های با هوش در حال تئوریزه کردن و تحمیل آن هستند، تاریخا می‌توان با تبعیض بین زن و مرد مقایسه کرد، که اگر، هر چه زودتر و جدی جلوی‌اش گرفته نشود، این‌بار این «نخبه -با هوش»‌ها هستند که «آقا» یا «ارباب»تاریخ می‌شوند و مابقی انسان‌ها شبیه «زنانی» هستند که جایگاهی در کنار مردان ندارند و گاها «مستحق دفن» شمرده خواهند شد، با این تفاوت که وقتی زن زن شد و مرد «آقا»، زنان به‌هر حال به‌خاطر نقش فرزند آوری و تولید مثل و لذت جویی «آقا»یان، به‌شکل انبوه «دفن» نمی‌شدند !

«آقا»ی امروز تاریخ اما، با هوش مصنوعی‌اش، ظاهرا هم قادر خواهد بود «تولید مثل» انبوه ایجاد کند و هم اسباب ارضاء خویش را!

باید هشدارهای متفکرینی مثل «هراری» را که قبلا و اکنون شوشانا زوبُف Shoshana Zuboff و هم‌چنین ؛ «گرلینده گرویتل» (Prof. Dr. Gerlinde Groitl)، که هر دو پژوهشگرانی برجسته در این زمینه هستند جدی گرفت *

پارادوکس اما این است؛ هم‌چنان‌که با برآمدن مدرنیته و افزایش وافر روشنفکران، دیگر جای چندانی برای همه‌ی آن‌ها در «دستگاه قدرت» نبود و مورد بی اعتنایی و اخراج قرار می‌گرفتند و در نتیجه از میان آنان نسلی از روشنفکران مخالف شکل گرفت و دست به افشاگری‌های مهم زدند و صفوف اپوزیسیون را شکل دادند، اینک با ادامه ی این روند ، می‌توان امیدوار بود که این پدیده می‌تواند به دموکراتیزه کردن این سلاح استراتژیک قدرت کمک جدی برساند؛ نمونه افشاگری‌های «آسانژ و …»، اهمیت ورود این نسل جدید را به میدان مبارزه برای دموکراسی و عدالت نشان می‌دهد !

به عبارتی دیگر؛ برساختن «شاه-فیلسوف» به لحاظ فلسفی، یعنی دو مقوله‌ی متضاد؛ «عین» و «ذهن» یا «واقعیت» و «حقیقت» یا «سیاست» و «اخلاق» را در هم کردن و یکی نمودن. یا مثلا «قوه قضائیه» و «قوه‌ ی اجراییه » را یکی کردن!

و درست به همین دلیل، یعنی با چسباندن «واقعیت» (یا آن‌چه که هست) و «حقیقت» (یعنی ماحصل نقد و بررسی پراتیک) ، عرصه‌ی آزادی، پژوهش و نقد به کلی حذف می‌شود و جایش را از یک طرف «عقل کل» و «همه چیز‌دان»ی می‌گیرد که ظاهرا بر «حقیقت»«اشراف کامل» دارد! و این را تاریخ به‌کرات و مداوم به شکل دیکتاتورها و یا شاهان و اهل خلافت، شاهد بوده‌است و از سوی دیگر اهل فکر و هنر یا منتقدین وضعیت موجود را یا سرکوب و زندانی کرده و یا جیره‌خوار و «آدم دستگاه» .

این «پروبلماتیک» را توضیح می‌دهم :

«واقعیت»؛ ساحت وضعیت موجود است و «حقیقت»؛ ساحت وضعیت مطلوب. وضعیت مطلوب اما به‌طور نسبی در بطن پراتیک و حرکت چونان یک پتانسیل شکل می‌گیرد و به‌صورت ماحصل تجربه با نقد و بررسی به صورت تئوری به دست می‌آید و بر واقعیت افزوده می‌شود و واقعیت جدیدی را می‌سازد و دوباره این واقعیت، با زمان و در حرکت، حامل حقیقت یا وضعیت مطلوب دیگری‌ست که مدام با نقد و بررسی به دست می‌آید و بر واقعیت افزوده می‌شود و تا بی نهایت ادامه می یابد. اما این حرکت گاهی در یک پیچ تاریخی که محصول انسداد هایی انباشته شده است ، به یک پراتیک اجتماعی بزرگ ( انقلاب) بدل می‌شود که می‌تواند «وضعیت مطلوب» چشمگیر و همگانی را (باز هم بطور نسبی) فراهم سازد، به‌همین جهت هر چقدر انسان ها امکان بیشتری داشته باشند که به نقد سیستماتیک و مداوم وضعیت موجود بپردازند و پتانسیل های موجود را بررسی کرده و تئوری پردازی کنند، امکان موفقیت و تاثیرگذاری‌شان بر پراتیک بزرگ اجتماعی بیشتر و موثرتر است. ( تمرین دموکراسی) برای همین دیکتاتورها، بحران می‌آفریند و آزادی را مسدود و یا محدود می‌کنند‌؛ و روشنفکران آگاه و تاثیر گذار را به زندان می افکنند که این نقد و جمعبندی ها، منظم صورت نگیرد ، تا حتی در چرخش های تاریخی هم امکان داشتن جمعبندی و تئوری را از پیشگامان بگیرند!

و ایرانیان به‌خوبی این پدیده را طی یک قرن گذشته دیده‌اند.

پس، یکی کردن فیلسوف و شاه و یا ترغیب روشنفکران به همدستی آنان با قدرت (یا سپردن عناصر ساحت آزادی به قدرت)، اگر نگوییم عملا حذف آزادی و حذف امکان نقد وضعیت موجود و قدرت حاکمه است، لااقل توازن قوای بین روشنفکران دستگاهی و روشنفکران مستقل را اساسا به نفع روشنفکران دستگاهی به هم زده‌ایم و در چنین حالتی، مداخله، یا نقد و تغییر واقعیت (در ساحت حقیقت) مختل گردیده و در نتیجه خرد جمعی، وجود خارجی نمی‌تواند داشته باشد. و در هم‌چنان بر روی همان پاشنه؛ («ذهن» قابل ساختن و خریدن)، می‌چرخد !

وضعیت کنونی و چهل و چندساله ی جمهوری اسلامی، به‌رغم تمهیدات متناقض و پیچیده‌ای که تا کنون به کار گرفته (مثل جمهوری نامیدن خود و گذاشتن برخی قوانین دموکراتیک در قانون اساسی، و سپردن تمام اختیارات به «ولی فقیه» به خوبی این بن‌بست را نشان می‌دهد و می‌بینیم که با «ولایت فقیه» نه تنها مخالفین و ناقدین جایی برای اظهار نظر و نقد ندارند، بلکه دستیاران و حتی رئیس جمهور منتصب خود ولی فقیه هم نمی‌تواند صاحب اراده و اختیار باشد. چرا که جمهوری در «ذیل عنایت ولی امر» یا «حاکم حکیم» قرار دارد!

برای مشخص‌تر شدن این مسئله ،باید دوباره اشاره کنم که «واقعیت» به آن‌چه وجود دارد گفته می‌شود و «حقیقت» پتانسیل‌ها و بازیافت نظری تجربه است، که از پراتیک به‌دست می‌آید، و باز با افزوده شدن بر واقعیت و تبدیل شدن‌اش به «واقعیت»ی دیگر، از دست می‌رود!

با اختراع و انحصار «حقیقت الهی»؛ و در اختیار ولی فقیه قرار گرفتن آن، واقعیت اما متصلّب شده و تنها ولی فقیه هر چه بخواهد می‌گوید و انجام می‌دهد. او می‌تواند تا آن‌جا که زورش برسد وضعیت موجود را با کمک آیات و روایات و یا با «چنگ و دندان» تنها به عقب برگرداند. اما او هم در این فرایند با تمام اقتداری که دارد فاقد هر نوع خلاقیت و آفرینش است و هیچ نوع نقد و پیشرفتی را بر نمی تابد، چون او نظرا فقط به عقبه‌ی اسلامی اش نگاه می‌کند و حتی نمی‌تواند از «صدر اسلام» عقب‌تر برود و مجبور است در کنار طالبان و ابوحرام‌ها در «امارات اسلامی» جای بگیرد، عملا اما، ولی فقیه «شیعیان قالتاق» برای حفظ بیضه‌ی اسلامی که خمینی در دهان ایشان گذاشت، انبوهی روشنفکر را در دستگاه خودش به‌کار گرفته و آنان هستند که با «کمک های غیبی» این دستگاه «بی‌همه چیز» را با سوءاستفاده از همه چیز سرپا نگه‌داشته و می‌چرخانند .

باری «واقعیت» و «حقیقت»

هم‌چون بستر تئوری و پراتیک اند‌: دو ساحت متمایز و به‌اصطلاح دو قطب «ضدین» به حساب می‌آیند که بستر ضروری حرکت را نشان می‌دهند. و اگر این دو ساحت بر هم منطبق و یکی شوند، «حرکت» مختل و «فضا»ی دیالوگ و نقد، وجود نخواهد داشت و آزادی را خفه می‌کند. حتی سوسیالیسم علمی هم سوسیالیسم را پایان این دیالکتیک نمی‌داند و به تحقق نهایی حقیقت باور نمی‌تواند داشت. زندگی تا بی‌نهایت با تغییرات مداوم ادامه دارد و حقیقت همواره در جویبار پراتیک جاری ست و جلوه‌ی آن‌را در سرود «شاعران زمانه» و هنرها و اندیشه‌های نو، برای تغییر این جهان و در فریادها و در رزم شیر زنان و زندانیان سیاسی در زندان‌ها و شهیدان خیابان ( قهرمانان دوران) برای آزادی و دموکراسی به قدر و گونه‌های مختلف می‌بینیم .

اینک چه؟

متاسفانه امروزه، با پیشرفت‌های فوق‌العاده تکنیکی و الکترونیکی- دیجیتالی در هوش مصنوعی، بشر در حالی‌که با بزرگ‌ترین انقلاب تکنولوژیک زندگی خود روبروست، و با چنین سطحی از تکنولوژی، انقلابی همگانی و عالمگیر ممکن گشته، بشر هم‌زمان با خطر جدی «ولایت هوش» به‌وسیله قدرت حاکمه جهانی و معدودی از هوشمندان مواجه است، گرچه بسیارانی مثل «هراری» از خطر «هوش مصنوعی» گفته‌اند و به آن توجه دارند و هشدار داده اند، اما مسئله ی مهم‌تر، نگاه پیشگامی ست که هدف‌اش تغییر جهان به نفع همگان است. نگاه پیشگامان سنتی باید از بیخ تصحیح شود و با نقد اساسی «نگاه از بالا» و «ارباب و رعیتی»، یا «چوپان رمه‌ای»، خود را از سلطه و تبار فکر افلاطونی و حکومت «فیلسوف-شاه » رها سازد، و به‌نظر من این ممکن نیست، مگر با یک برش اساسی از گرایش غالب به مسئله‌ی قدرت و پاسخی روشن به دموکراسی و شهر گردانی دموکراتیک از پایین و جایگاه «خرد » و نقد «هوشِ» قابل ابتیاع و «حق ویژه»و حقوق و جایگاه «هوشمندان»! *

و در یک کلام این «هوش مصنوعی» به‌رغم اهمیت‌اش، اگر درست مورد استفاده قرار نگیرد، خطرش دو صد چندان هم م‌یشود و این‌بار بد جوری گریبان بشر را خواهد گرفت! بدتر از ولایت فقیه !

تا هنوز اندک شانسی هست، باید در سطحی وسیع، همه را درگیر این آفت اندیشه و تربیت غلط افلاطونی روشنفکران کرد و بدون چشمداشت، و خواستن «حق ویژه»، می‌بایست برای یک دموکراسی بدون قیم و ارباب، آستین‌ها را بالا زد، تنها در این‌صورت مردم به حرف و تجربه‌ی رهبران واقعی و در کنار و هم ارز خود اعتماد کرده و به‌هنگام لزوم، اعتصابات وسیع و جنبشی همگانی را به راه خواهند انداخت و آن‌گاه می‌تواند خیابان‌ها به تصرف در آید و گوش‌ها به روی رهنمود‌های رهبران خویش گشوده شود و هر روز به اندازه‌ی سال‌ها پیشرفت حاصل گردد.

شاید ؛ برای برخی، تشابه «ولایت فقیه» و «ولایت هوش مصنوعی» درست به نظر نرسد؟

ظاهرا شاه- فیلسوف یا « ولایت فقیه » افلاطون، با این ولایتی که هوش مصنوعی برایش خیز برداشته، متفاوت به‌نظر می‌رسد، اما این تفاوت ماهوی نیست، این تنها نوع مدرن «ولایت فقیه» است.

تشابه ماهوی این دو در این است که هوش مصنوعی از یک «لوژیک» ثابت و تک ساحتی تبعیت می‌کند، و به‌رغم توانایی خدای‌گونه‌اش در پاسخ به هر سوال، اما از درک زندگی واقعی بشری و دیالوگ زنده و احساس واقعی زندگی، هم‌چون «ولی امر» و «اعلیحضرتین»؛ ترامپ- ماسک، و آن جوانک با هوش (کرتس تیل)، عاجز است و چنان‌چه بخواهد بر زندگی اجتماعی حکومت کند، هزار بار بیشتر از «دیکتاتور چارلی چاپلین» و وضعیت زندگی کارگران در چین؛ عرصه را تنگ، و مشکل را چنان عمیق و جدی خواهد کرد که جز «برده داری» آن‌هم از نوع بیرحمانه و غیر قابل انعطاف‌اش، نام دیگری نمی‌توان بر حاکمیت آن گذاشت، چرا که زندگی انسانی فقط «لوژیک» و واقعیت محض نیست! انسان به‌عنوان جلوه‌ی بارزی از حیات ، حامل تناقضی پایه‌ای، درگیر واقعیت و حقیقت است و همین رانشی ست که او را از نا آگاهی به آگاهی …و به پیش می‌راند. به‌همین جهت باید پذیرفت که زندگی حتی در ساده ترین شکل خود، بسی پیچیده‌تر از الگوریتم های بسی پیچیده است و صد البته فکر بسته‌ی «ولایی» و «ترامپی» هم، چندان تفاوتی در این بیگانگی از انسان ندارند!

جمع‌بندی
؛ نتیجه‌ی عینی نظریه‌ی «فیلسوف-شاه»؛ هم نوعی «ولایت فقیه» است و هم خطری است که با ظهور «هوش مصنوعی» می‌تواند «ایلان ماسک»ها را به «فیلسوف- شاه» (هوش + قدرت)ی بدل کند که به خیال خود؛ «واقعیت» و «حقیقت» را با هم در دست گرفته و ادعای خدایی کنند و جای هیچ نُطُق کشیدنی را برای هیچ منتقدی باقی نگذارند و بدین‌گونه یا بشریت به بردگی کامل در آمده و به «اسفل السافلین» فرستاده می‌شود و یا این ابزارهای استراتژیک قدرت در پراتیک اجتماعی و بدست «پیشگا-مردم»، تسخیر و دموکراتیزه شده و از انحصار در آمده و از افسار گسیختگی آن جلوگیری می‌شود و در خدمت شکل‌دهی خرد جمعی آدمیان و ارتقا زندگی و نیک‌بختی بشر و آسایش حیوانات و طبیعت بکار گرفته می‌شود.

در وضعیت کنونی ، هژمونی این مبارزات ، ضرورتا در دست «خرد جمعی»، یعنی عقل و اراده ی نمایندگان واقعی بلوک کاملی از کارگران و زحمتکشان و کلیه ی کارکنان خدمات، دانشگاهیان و …خواهد بود، که به کمک همین ابزار و ادوات فوق مدرن، آن‌را به اجرا می‌گذارند، جزییات آن را اما خود‌ مبارزه ی طبقاتی و حضور و وزن گرایشات ترقی‌خواهانه که خود را در تریبون های آزاد عمومی به اطلاع همگان می‌رسانند، اساسا از طریق نظر پرسی مستقیم تعیین می‌کند .

در تئوری‌های انقلابی و انقلابات تا کنونی به دلائلی «امتیازاتی موقت» به کارگران و زنان تعلق گرفته که این ملاحظه کلی می‌تواند هم‌چنان به قوت خود باقی باشد. خوشبختانه این ابزار استراتژیک و فوق العاده توانمند و مدرن، می‌تواند در خدمت تدقیق این «امتیازات موقت» و حد و حدود و دوره ی آن، به کارگران و کسانی‌که نقش ویژه در تولید دارند و زنان و هرآنان‌که در طول تاریخ آسیب های ویژه دیده‌اند، و نیازمند جبران نسبی خسارت‌هایی هستند، کمک های لازم را برساند و از سوء استفاده های احتمالی جلوگیری کند.

از آن‌جا که این تکنولوژی مثل شمشیر دولبه عمل می‌کند، و با سرعت سرسام آوری در حال پیشروی ست، ممکن است در متن کشمکش‌های قدرت‌های مالک آن، چشم‌اندازی غیر قابل تصور ایجاد نماید، به‌صورتی‌که در آینده‌ای نزدیک و یا نه چندان دور، رویدادها و فرصت‌های غیر قابل انتظاری را پیش روی مردمان جهان و پیشگام قرار دهد.

به‌همین جهت مهم‌ترین مسئله، هشیاری و آمادگی ست و آمادگی یعنی داشتن طرح و نقشه‌ای که بتواند در صورت وقوع رویدادهای غیر مترقبه و ایجاد شکاف های عظیم، نقش ایفا کند. این نقش اما باید چنان باشد که همگان را درگیر به‌دست گرفتن سرنوشت خود سازد. و البته هر طبقه و قشر و لایه و فردی حتی نقش و جایی دارد .

در این شرایط خطری که وجود دارد:

نقش پیدا کردن‌ِِ عناصری‌ست که ابزار و ادوات و سیستم های عامل و هوش مصنوعی و کار با آن‌را به‌خوبی می‌دانند و می‌توانند مثل یک «هکر» در آن اختلال یا تغییر جهت ایجاد کنند، اما احتمالا نگاه سیاسی اجتماعی لازم را به مسائل ندارند، به‌همین جهت طرح یک ساختار عمومی و آلترناتیو در مقابل «برده داری» مدرن که خیز برداشته ، گرچه چیزی جز سوسیالیسم نیست، اما تدقیق آن در شرایط کنونی، مانع آنارشی خواهد شد و این کار به‌ویژه اکنون به عهده ی متفکرین بزرگ است.

چپ سنتی از زمان عقب مانده است، اما آیا از آن‌هایی که مدعی هستند از چپ سنتی و حتی مارکس عبور کرده و هم‌چنان خودشان را چپ می‌دانند ، می‌توان انتظار داشت، در به دست دادن یک پرسپکتیو و نقشه‌ای روشن از ساختار یک آلترناتیوی که بتواند در شرایط درگیری‌های حاد(و چالش‌های نفسگیر سیستمی که می‌رود همه را اسیر و برده ی خود سازد)، بدون کپی‌برداری و تکرار ملال آور آن‌چه تا کنون بوده و از ماترک افلاطون به حساب می آید، طرحی نو ارائه کنند؟!

آن‌سو اما به نظر می‌رسد که با ظهور «ایلان ماسک» و «ابر هوش مصنوعی» در کنار «ترامپ»، اینان می‌توانند روی دست «ولایت فقیه» بلند شوند و «ولایت هوش مصنوعی+قدرت» را چونان «شاه- فیلسوف»ی ابر قدرت و «مدرن» به جهانیان تحمیل نمایند . که این خود اعلان جنگی آشکار به بشریت آگاه نیز هست که لاجرم چشم انداز نبردهای سرنوشت ساز جدیدی را رقم خواهد زد!


این بشریت آگاه اما علی‌الحساب و به‌طور عاجل باید تکلیف خودش را با ماترک الیتیستی و قیم‌مآبانه افلاطون روشن کند و به شهرگردانی دموکراتیک، (سنت سقراطی) و برابری انسان‌ها ، فارغ از والی و دیوانسالاری و هر نوع «حق ویژه» بیاندیشد ورنه تفاوت در «آقا بالاسری» بین دوست و دشمن، به‌رغم تفاوت‌ها، کمّی‌ست، و روشن است که در عمل دست بالا را هم‌چنان صاحبان قدرت و تکنولوژی خواهند داشت و این‌بار اما این تفاوت کمی چنان است که تغییرات کیفی غریبی را رقم خواهد زد. به‌همین جهت از نگاه من «دموکراسی مستقیم» در همه جا تنها آلترناتیو در مقابل این جریان «ابرقدرت تکنیک‌مند» است و درگیر کردن توده‌ی وسیع کارگران و زحمتکشان و عموم مردم، برای واکنش‌های وسیع ‌و گام به گام و سازماندهی اعتصابات و تظاهرات‌ها ، مبرم‌ترین وظیفه‌ی عناصر پیشگام نوین می‌باشد .

عباس هاشمی

اکتبر - ۲۰۲۴ تا مارس۲۰۲۵

………………
اشاره ها :

* مراجعه کنید به «گفتگوی منوچهر آذری با عباس هاشمی» ( در «عصر نو »و در «شبنامه»)

* این را نیز باید گفت که؛ در نظرات افلاطون، وجود حرف‌ها و تاملاتی معقول، چه از آن خودش باشد، یا عاریتی و یا مسروقه از سقراط ناقض این نقد و نوشته نیست. و اساسا نباید دنبال فاکت و فیگور گشت که افلاطون و سقراط چه وجه اشتراک‌ها یا اختلاف‌ها با یکدیگر دارند. چراکه خود سقراط هم اساسا به‌وسیله‌ی افلاطون تعریف و تحریف و تنقید شده، اما مسئله ما این نیست؛ مسئله ماترک افلاطون است درباره قدرت و فیلسوف یا روشنفکران: «روشنفکر با قدرت است یا بر قدرت؟» و آیا «حق ویژه»‌ای دارد یا نه‌؟ به‌همین سادگی! آن‌گاه خواهیم دید که قدرت روشنفکران دموکرات و سوسیالیست بیشتر است یا قدرت معدود روشنفکران دستگاهی آریستوکرات و قلم به مزد؟! و چگونه دومی ها جاروب می‌شوند!

* به گمان من ریشه‌ی نفرت و دشمنی بعضی آدمیان، از روشنفکران، که همواره و در همه جا کم و بیش، بوده و هست، می‌تواند از امتزاج همین دو مقوله متناقض فیلسوف و شاه در یک آدم متبختر باشد که وقتی جاه و مقامی در دستگاه قدرت ندارد، به لباس اپوزیسیون در می‌آید؛ مردم را تهییج و ترغیب به تغییر می‌کند، اما عملا می‌خواهد خودش جایگزین حاکم قبلی شود و یا دارو دسته‌اش جای دارو دسته ی قبلی را بگیرد. در حالی‌که دموکراسی همان‌طور که از خود نامش پیداست، فقط از پایین و فقط آن‌گاه که متضمن آزادی همگان است معنی واقعی دارد، بحث بر سر خوب و بدی و میزان آگاهی این و آن نیست، آزادی باید با ساختارهای لازم و حضور زنده‌ی مردمان به‌وجود آید. و توسط همان‌ها حفظ و حراست شود. پس روشنفکر واقعی باید خود مردم را ترغیب به ساختن ساختارهایی کند که قدرت در دست مردم بماند و بتوانند نمایندگانشان را هر وقت که تشخیص می‌دهند، عوض کنند. «فیلسوف» افلاطون اما می‌خواهد بر فراز سر همه، مردم را ارشاد کند. روشنفکر اما کارش روشنگری و نشان دادن و نقد اِشکال ها و اشکال سازماندهی‌ها و هدایت نظری ست. بشریت صاحب تجارب بیکرانی‌ست که از پیروزی و شکست‌هایش در هر برهه ی تاریخی بدیت آورده، روشنفکران و اهل هنر و طرفداران تغییر باید از آن تجارب و درس های آن ، جنبش نوین را هدایت کنند، نه با اختراع راهکارهای خیالی. ریشه‌ی بحران در همین دور افتادگی از تجربه و جایگزین شدن فکر افلاطونی به جای آن است. « شاید که خطا ز دیده ی ماست بیا؛ یک ‌بار دگر نیز بگردانیم‌ش »

* اما تمایز ماهوی‌ای که افلاطون بین انسان‌ها قائل است، چیزی‌ست که کاملا در مقابل نظرات «سقراط» قرار دارد: «سقراط» انسان ها را صاحب شعور، و دانش را فرا‌گرفتنی می‌دانست نه ذاتی و منحصر به افرادی ویژه و به برابری انسان ها باور داشت و معتقد به گفتگو و دیالوگ و آموزش و خودگردانی جمعی بود. افلاطون اما صراحتا انسان ها را دسته بندی می‌کرد و بین‌شان تبعیض کامل قائل بود و انسان ها را به «طلا / نقره/ و مس» دسته‌بندی می‌کرد و مردمان را گوسفند می‌دانست و رسما به « چوپان- رمه» و «برده داری» باور داشت و در ‌پی ریزی تئوری برده‌داری و تفکیک سلسله مراتبی انسان به فرادست و فرودست چنان مصمم و قصی بود که مثلا گفته است: «تبعیت از مافوق باید چنان باشد که فرودست حتی در خواب هم نتواند بر خلاف نظرات فرادست خود فکر کند!» (چیزی که در تمام دستگاه‌های امنیتی و فاشیستی و مافیایی، شاهدش بوده‌ایم و در جمهوری اسلامی به‌ویژه که خود تجسم این ایده است، با چشم خودمان هم بوضوح دیدیم؛ حتی کسی را به جرم این‌که در خواب دیده بود؛ خمینی را کشته، محاکمه کرده و «مهدور الدم» شمردند!)

* نگاهی مختصر به زندگی و موقعیت اجتماعی و خانوادگی «افلاطون»، نشان می‌دهد که تجسم این «تز» او، چیزی جز آرزوها و منافع شخصی-طبقاتی خود او نیست: او از خانواده ای مضمحل شده‌ی اشرافی، یعنی پسر آخرین پادشاه آتن است ( قدرت) و «فیلسوف»ی که حالا خودش باشد! این آرزو گرچه تماما متحقق و نصیب خود او نشد، اما عجالتا توانست نقش «کینگ میکر» king-Maker یا «شاه پرور» پیدا کند و به تربیت شاهان آتی بپردازد! اما مسئله در این‌جا، نه خود او و نه جاه طلبی‌های او ست. مسئله ؛ برساختن «تئوری»ای فریبکارانه است که اساس آن ضد علمی و ارتجاعی ست و عنقریب دوهزار و پانصد سال بشر را در اسارت قدرت شاهان و شیخان نگهداشته و اکثر نخبگان را دستگاهی کرده است! به‌ویژه به سیل نخبگان ایرانی نگاه کنید که چگونه خودشان را به دستگاه سرکوبگر حاکم و یا به هر جا که پول بیشتری و امکانات بیشتری بدهد، «می‌فروشند»! دریغا که این امر تاسفبار خودفروشی و مردم فروشی؛ یعنی تقویت «قدر قدرت» یِ قدرتمندانی که بر جهان حکومت می‌کنند، کاملا عادی شده‌است. و به گمان من بدون برشی جدی از این سنت جاه طلبانه‌ی «فیلسوف- شاه»، و بنا نهادن سنتی دموکراتیک یعنی سپردن کامل قدرت به دست مردم و حقوق برابر …، شانس فرار از «بردگی مدرن» (که در آستین « ایلان ماسک» ها و ترامپ ها یا ابر سرمایه داری جهانی ، پرورده شده و در حال برنامه ریزی و تحقق است) ، کمتر و کمتر خواهد شد. و من امیدوارم اپوزیسیون چپ ، با به رسمیت شمردن حاکمیت مستقیم مردم؛ بدون قیم و دیوانسالاری‌های تاکنونی و نقد ریشه‌ای «حکومت یک حزب »، خودش را از انزوا نجات دهد و سنتی نو بسازد، تا بتواند اعتماد مردم را جلب و فرصت طلبان رنگارنگ را که سد راه مبارزه واقعی بوده اند، افشا و طرد نماید. به جز این، حل بحران کنونی چپ و اپوزیسیون را نا ممکن می‌دانم، چرا که به گمان من ورای امر طبقاتی ، گذر از دین و مذهب ، سطح شعور و آگاهی اکثریت مردم هم به جایی رسیده است که دیگر حاضر به قبول قیم و آقا‌بالاسر به‌هیچ شکلش نیستند و در فقدان حضور میلیونی شان ، به‌رغم این همه مشکل و نفرت از حکومت، آن‌را نشان می‌دهند ، ورنه به‌طور کلی بسیاری از حرف ها و شعار های اپوزیسیون معقول و کم و بیش منطبق بر نیاز های مردم است!

* این پروبلماتیک اساسی اگر به درستی و عمیق درک نشود و چاره ای اساسی برایش اندیشیده نشود، بدتر از «ولایت فقیه»؛ انسان را به چنان نقطه‌ای می‌رساند که در آن‌جا فاتحه‌ی بشریت و تاریخ تمدن خوانده خواهد شد! طلیعه‌ی آن در ظهور نسل جدیدی از هوش مصنوعی دمیده ، اما فعلا چون در خدمت مشتی ماجراجو و پول پرست قرار دارد و هنوز آسیب های دهشتناک چشمگیر به بار نیاورده، و فعلا در کار ارضاء کنجکاوی بشر است، به راه «پر خطر و بدون کنترل لازم و اساسی» خود ادامه می‌دهد و تنها شاهد نقد ها و واکنش‌ها و ترفندهای کم دامنه و محدودی، این‌جا و آن‌جا و از طرف چند متفکر و خیلی کمتر؛ عامه‌ی مردم و دولت ها هستیم. اما دیر نیست که با فجایعی از این «ولایت هوش» مواجه خواهیم شد که چنان‌چه جامعه بر آن نشورد و دموکراتیک نشود و خرد‌جمعی بر آن حاکم نگردد و به نفع همگانی به‌کار گرفته نشود، خسران آن حتی بسی بیشتر و پر دامنه تر از «ولایت فقیه»ی است که ایرانیان و افغان‌ها تجربه می‌کنند. لذا جهان این‌بار مجبور به تجدید نظر و کنترل جدی این «غول با حافظه اما بی شعور» به نفع همگان خواهد شد. پیش از آن‌که بشریت را در مقیاس جهانی؛ مثل ایرانیان و افغان‌ها مفلوک و آواره کند، باید خرد را در مقابل هوش، و خرد جمعی را در مقابل منافع بازار (هوش مصنوعی) گذاشت!

* عده ای خواهند گفت : دموکراسی مستقیم ناممکن است ! اما همه می‌دانیم این تکنولوژی «فوق پیشرفته» هم‌چون تیغ دو دم است. و توانایی متحقق کردن بسیاری چیزها را دارد. لازم نیست متخصص و دانشمند باشیم، همین تلفن‌های هوشمند موجود و شبکه های جهانی حتی به راحتی قادرند مسائلی همچون نظر خواهی و اعلام نظرات و مناظره‌ها را که اساس دموکراسی مستقیم هستند، نه تنها در یک کشور که در تمام جهان متحقق کنند. فقط کافی ست مثلا غولی مثل «گوگل» به دست مردم بیفتد و به‌وسیله‌ی متخصصین صاحب فکر جمعی اداره شود. به‌همین سادگی. خوشبختانه دیگر؛ «ناممکن» نه تنها «فرانسوی» نیست * که دیگر با این سطح از دانش و تکنو لوژی، در «یالغوزآباد» هم «هر بند گشودنی‌ست» *

* «ایلان ماسک» به محض این‌که از کمپینگ ترامپ حمایت کرد، مشغول تامل روی پدیده ی ترامپ بودم و او را نماینده‌ی «گرایشی فاشیستی» م‌یدانستم، و ایلان ماسک را کلان سرمایه‌داری مجهز به «هوش مصنوعی»، بلافاصله، کاریکاتور «شاه-فیلسوف»ی ؛ بسی پر قدرت‌تر از تصور «افلاطون» در ذهنم شکل گرفت و فورا با یکی از دوستان آمریکایی‌ام که باور نداشت ترامپ ممکن است پیروز شود، شرط بستم که؛ ترامپ پیروز این انتخابات می‌شود. و از شگفتی‌های این «شاه- فیلسوف» مصنوعی این است که اینک دو قلو به دنیا آمده : اما بی تردید هر کدام از این دو، خود را «بزرگ‌ترین ابر قدرت» یا درست تر «ابر قدرتی بی همتا» می‌دانند: ترامپ با خود می‌گوید: من قدرتمندترین شخص سیاسی- نظامی جهانم، پس «ایلان ماسک» در زیر اتوریته‌ی من خواهد بود. و «ایلان ماسک» که لابد به‌زودی سند کره‌ی مریخ را به نام خودش به ثبت می‌رساند، و اتومبیل‌ها و پرنده های بدون راننده‌اش در همه جا جولان خواهند داد و بر فراز سر انسان ها به پرواز در می‌آیند و سرمایه کلان‌اش را به سرمایه‌ای افسانه ای بدل می‌کند، هیچ خدایی را بنده نخواهد بود، آیا او می‌پذیرد که زیر «اتوریته» تام و تمام ترامپ بماند؟ و آیا شرکت احتمالی آنان بر سر چپاول «هوش»‌مندانه شان دوامی خواهد داشت؟ این را گرایش فاشیستی سرمایه‌ی امروز جهان و رقابت‌های چین و ظرفیت‌ها و ماهیت این دو قلو و رقبای دیگرشان، از یک طرف و مهمتر از همه جنبش‌هایی که در راه‌اند و سر برمی‌دارند، نشان خواهند داد! من چشمم اساسا به این جنبش های نوین در آمریکا و غرب است که اجازه ی پیشروی زیادی به این گرایش فاشیستی و خطرناک نخواهند داد و امیدوارم کاسه کوزه هایشان را به‌هم بریزند.

* فرانسوی‌ها یک ضرب المثل قابل تامل دارند و آن این است: «ناممکن کلمه‌ای فرانسوی نیست».که نشان می‌دهد هوش مصنوعی خیلی پیش از این‌ها در کله‌ی فرانسوی‌ها وجود داشته و آن‌را رو نمی‌کردند Impossible n’est pas un mot français

* «از قعر گل سیاه تا اوج زحل / هر بند گشوده شد مگر بند اجل » که این هم نشان میدهد ایرانی ها ظاهرا از فرانسوی ها کمی متواضع ترند (!!)

* خمینی اما با اینکه سنتی و به لحاظ ایدئولوژیک همچون اسلافش افلاطونی و یا نو افلاطونی ست اما به لحاظ سیاسی بشدت آموزه های «مدرن» ماکیاولی را سرلوحه ی کارش قرارداد : خدعه کن / خشونت کن و بترسان / به هیچکس جز خودت احترام منه / دشمنت را نابود کن / زورگویی را بر نرمش ترجیه ده / بدکن و خوش نما /منفعت خودت اساس همه چیز باشد…

*‌«این دو دانشمند به موضوع الیگارشی فناوری دیجیتال(Digital Technology Oligarchy) پرداخته و نسبت به تمرکز بی‌سابقه قدرت در دست غول‌های فناوری هشدار داده اند و تأثیرات زیانبار آن را بر دموکراسی و برابری اجتماعی بررسی کرده‌اند:

۱. تمرکز بی‌سابقه اطلاعات و میدان داری قدرتِ بدون رقابت
«شوشانا زوبُف» استدلال می‌کند که شرکت‌های فناوری بزرگ با جمع‌آوری و تحلیل حجم عظیمی از داده‌های کاربران ـ از اطلاعات شخصی گرفته تا الگوهای رفتاری و حتی نظرات سیاسی ـ به مالکیت و کنترل دانش بشری دست یافته‌اند. این شرکت‌ها` نه‌تنها بر تولید و پخش اطلاعات تأثیر می‌گذارند، بلکه توانایی کنترل روایت‌ها، هدایت افکار عمومی و تعیین مسیرهای سیاسی و اجتماعی را نیز دارند.
«گرلینده گرویتل» نیز بر این باور است که غول‌های فناوری، مانند گوگل، آمازون، فیسبوک (متا)، اپل و مایکروسافت، با انحصار داده‌ها، الگوریتم‌ها و زیرساخت‌های دیجیتال، به‌طور بی‌سابقه‌ای بر اقتصاد، سیاست و زندگی اجتماعی سیطره دارند . این شرکت‌ها اکوسیستم‌های بسته‌ای ایجاد کرده‌اند که رقابت را از بین برده اند و زمینه‌ساز سر برآوردن یک «الیگارشی دیجیتال» شده اند.

۲. تهدید برای دموکراسی و برابری اجتماعی
از نگاهِ زوبُف، دموکراسی نیازمند شفافیت، پاسخگویی و مشارکت آزاد است؛ اما هنگامی که تولید و توزیع اطلاعات در دست عده‌ای محدود متمرکز شود، این شفافیت خدشه‌دار می شود و امکان دستکاری افکار عمومی افزایش می‌یابد. در نتیجه، اصول دموکراتیک، مانند عدالت و پایش عمومی به‌شدت تحت تأثیر قرار می‌گیرند.

«گرویتل» نیز هشدار می‌دهد که الیگارشی‌های فناوری با دستکاری اطلاعات و الگوریتم‌های شبکه‌های اجتماعی` می‌توانند به جهت دهی افکار عمومی بپردازند و حتی بر فرآیندهای انتخاباتی تأثیر بگذارند. نمونۀ بارز این پدیده، رسوایی کمبریج آنالیتیکا در انتخابات آمریکا بود` که نشان داد` چگونه داده‌های کاربران برای مهندسی افکار عمومی و تغییر نتایج انتخاباتی به کار گرفته می‌شود.

۳. چالش‌های قانونی و نیاز به تنظیم مقررات
هر دو تحلیلگر بر این باورند که قوانین و مقررات فعلی برای مهار قدرت غول‌های فناوری کافی نیستند. «زوبُف» تأکید می‌کند که بدون چارچوب‌های نظارتی مناسب، شرکت‌های فناوری می‌توانند کنترل کامل اطلاعات جامعه را در دست خود بگیرند` که این امر` به انحصارگرایی، افزایش نابرابری و دستکاری فرآیندهای دموکراتیک می انجامد.
«گرویتل» نیز خواستار تقویت قوانین ضدانحصار، شفافیت بیشتر در الگوریتم‌ها و ایجاد نهادهای نظارتی مستقل است` تا از سوءاستفاده‌های احتمالی این شرکت‌ها جلوگیری شود.

۴. نقد سرمایه‌داری نظارتی و پیشنهادات اصلاحی
«گرویتل»، با بسط مفاهیم سرمایه‌داری نظارتی که پژوهشگرانی مانند “زوبُف» مطرح کرده‌اند، استدلال می‌کند که مدل‌های کسب‌وکار مبتنی بر جمع‌آوری و فروش داده‌های کاربران` نه‌تنها حریم خصوصی را نادیده می گیرد، بلکه زمینه‌ساز شکل گیری نظام اقتصادی ناعادلانه می شود که ثروت و قدرت را در دست گروه کوچکی متمرکز می‌کند.
او برای رویارویی با این روند، پیشنهادهایی ارائه می‌دهد، که موارد زیر از آن جمله اند:
ـ تفکیک خدمات شرکت‌های بزرگ فناوری برای جلوگیری از انحصار؛
ـ بستن مالیات بر درآمدهای دیجیتال به‌منظور کاهش تمرکز سرمایه؛
ـ تقویت دموکراسی داده‌ها از طریق دادن کنترل بیشتر به کاربران؛
ـ پشتیبانی از فناوری‌های متن‌باز و غیرمتمرکز برای ایجاد فضای رقابتی عادلانه‌تر.
هشدارهای زوبُف» و «گرویتل» نشان می‌دهد که تمرکز بی‌رویه قدرت اطلاعاتی و اقتصادی در دست غول‌های فناوری می‌تواند به تهدیدی جدی برای دموکراسی و برابری اجتماعی تبدیل شود.( شده !)
بیان این دیدگاه‌ها در حکم هشداری است برای بازنگری در نحوۀ مدیریت فناوری‌های نوین و تدوین مقرراتی که` تعادل میان نوآوری و نگهبانی از حقوق شهروندان را برقرار کند. در واقع تنها با این بازنگری می توان از شکل‌گیری یک الیگارشی دیجیتال جلوگیری کرده و منافع عمومی را پاس داشت و حفظ کرد».


نویسنده ی این مقاله ضمن ارزش گذاری بر تحلیل های مسئولانه ی این دو پژوهشگر ، معتقد است که راه حل واقعی در مقابل چنین الیت خطرناکی فقط دموکراسی هر چه گسترده تر و مستقیم است که سرنوشت همکانی را به همگان میسپارد و مکانیزم های آنرا خوشبختانه همین تکنولوژی پیشرفته و فراگیر ، در خوبش دارد و میتواند دموکراتیزاسیون واقعی را عملی کرده و از اختیار و سلطه ی تعدادی «الدنگ هوشمند» خارج سازد

* حاکم حکیم : ترکیب شکیل و فریبنده ای ست ، اما در همین دو واژه ی چهار حرفی هم که سه چهارم آن مشابه دیگری ست ، دو مفهوم و ماهیت متفاوت و متناقض وجود دارد : حاکم از حکومت می آید و با زور سرو کار دارد ، حکیم اما از حکمت و اختیار می آید ! و این دو در یک جوال نروند .

پس از تحریر :

امروز ده فوریه ۲۰۲۵ که نوشته را بازخوانی می‌کردم در اخبار شنیدم که در مجلس آمریکا بین مارکو روبیو و ایلان ماسک مجادله سختی روی داده و ترامپ را واداشته که ماسک را از مداخله مستقیم محروم کند، همچنین با شروع اعتراضات در کشور جناب «اول ما»، خود «ما»ی واقعی پا به میدان گذاشته و در این روزها حدود ۱۴۰۰ اعتراض را در مقابل جناب به ثبت رسانده است !

و آخرین خبر هم واکنش شدید کانادا به سیاست های سیخکی اعلیحضرت ترامپ است که سرآغاز شعله ور شدن اعتراضات بین المللی وسیعی می‌تواند باشد .


نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد