logo





اعدام دکترحسین فاطمی

دوشنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۸ - ۰۹ نوامبر ۲۰۰۹

پرویز داورپناه

« اگر ملی شدن صنعـت نفت خدمت بزرگی است که به مملکت شده، بايد از آن کسی که اول اين پيشنهاد را نمود سپاسگزاری کرد و آن کس شهيد راه وطن دکتر حسين فاطمی است.» دکتر مصدق
پنجاه و پنج سال از تیرباران دکتر حسین فاطمی معاون نخست وزیرو وزیر امور خارجه دکتر محمد مصدق می گذرد.
فرمان اعدام دکتر حسین فاطمی، چهره تابناک نهضت ملی ايران و يکی از شجاع ترين رهبران جبهه ملی و مدير روزنامه باختر امروز، از لندن و واشنگتن صادر شد و شاه و سرهنگانش در بیدادگاه نظامی ماموران آن بودند.
کرمیت روزولت، فرمانده عملیات کودتای بیست و هشت مرداد سی ودو ، در اول شهریور پس از کودتا به ایران می رود و می گوید:
« پس از برگذاری تشریفات، شاه به من اشاره کرد و اولین عبارتی که با لحن رسمی ادا کرد این بود : « من تختم را مدیون خدا و ملتم و ارتشم و شما هستم » ... و "روزولت " موضوع سرنوشت مصدق و دیگر رهبران جبهه ی ملی را عنوان میکند و از محمد رضا شاه می پرسد: « میل دارم بدانم در مورد مصدق، ریاحی و دیگران، که علیه شما توطئه کرده اند، چه فکری کرده اید؟»
شاه می گوید :
« در این مورد زیاد فکر کرده ام. مصدق محاکمه می شود.( در این موقع لبهای شاه می لرزید) و به سه سال محکوم خواهد گشت ... ریاحی نیز مجازات مشابهی دارد. ولی یک استثنا وجود دارد و آن، حسین فاطمی است . او هنوز دستگیر نشده ولی به زودی او را پیدا می کنند. فاطمی، بیش ازهمه ناسزاگویی کرد. هم او بود که توده ایها را واداشت مجسمه های من و پدرم را سرنگون و خرد کنند. او، پس از دستگیری، اعدام خواهد شد.» (کرمیت روزولت ضد کودتا، ص ۲۰۱ ـ ۲۰۰ ).
دشمنان ملت ايران از هيچ فردی به اندازه دکتر فاطمی نمي هراسيدند.به هيچ کس باندازه او توهين نکردند و در مرگ هيچ کس باين اندازه شادی نکردند.آنان دليرترين دشمن استبداد و استعـمار را شناخته بودند.
زندگی فاطمی چنان مالامال از شوق مبارزه و از خود گذشتگی و فداکاری در راه آرمانهای بزرگ زحمتکشان ستمديده ميهن ما است و رنج و شادی او چنان با بحرانی ترين و شکوفان ترين روزهای تاريخ معـاصر ميهن ما آميخته است که ياد اين رجل سترگ در قلب هر ايرانی شرافتمندی هميشگی است.
فاطمی در سال ۱۳۲۲ پس از سقوط رضا شاه در انتشار روزنامه باختر که صاحب امتياز آن برادر بزرگش بود شرکت کرد.
باختر امروز از همان روز نخست بدل بيکی از ابزار اصلی مبارزه مردم در برابر استبداد و استعمار شد، مبارزه اي که از همان ابتدا سخت و شديد بود و احتياج به افرادی فداکار و سرسخت داشت.
فاطمی که به اهميت اين مبارزه و لزوم پاک باختگی و از خود گذشتگی در راه آن پی برده بود، اولين شماره روزنامه را با اين جمله آغاز کرد:
« يا مرگ يا آزادی» در همين سرمقاله فاطمی با مردم ايران پيمان بست که تا آخرين قطره خون برای آزادی ايران مبارزه کند و تا آخرين دم حيات خود به اين پيمان وفادار ماند.
همان شماره اول باختر امروز دارای چنان قدرت مبارزه و تاثيری در مردم بود که هنوز شماره دوم توزيع نشده، عمله استبداد بسراغ وی آمدند، روزنامه را توقيف و صاحب آن را تهديد به مرگ کردند ولی اين تهديد جز کاهی در برابر کوه اراده فاطمی نبود.
عليرغم توقيف ها و تهديد های دستگاه حاکمه، باختر امروز بسرعت برق آسائی جای خود را در ميان مردم باز می کرد و هر روز عصر سرمقاله باختر امروز بقلم دکتر فاطمی رهنمودی برای مبارزه مردم بود، رهنمودی که از مردم و آلام آنان الهام می گرفت.
شصت سال پیش، فاطمی در سرمقاله شماره ۷۳ باختر امروز به تاريخ سوم آبان ۱۳۲۸ به مناسبت تشکيل جبهه ملی ايران تحت عنوان «مبارزين راه آزادی جبهه ملی را تشکيل داده اند» نوشت:
«من اقرار ميکنم که هيچوقت به لذت امروز مقاله ننوشته ام، امروز مانندعاشقی که پس از سالها مفارقـت و هجرت به وصل معـشوق خود رسيده است، مثل تشنه ای که روزها وشب ها در بيابانهای سوزان دويده و چشمه آب حيات را يافته است، همچون طالب مشتاقی که به کمال مطلوب خويش رسيده، در عين شوق و شعـف اين سطور را بپايان می برم، زيرا که می بينم که با تشکيل جبهه ملی يک صف منظم وقوی که مظهر اراده جامعـه ايرانی است، بوجود آمده است. ديگر برای کسانی که بذر نفاق و جاسوسی می پاشيد ند و نمی گذاشتند عناصر موثر و مفيد دور هم جمع بشوند، اميدی باقی نيست و از محو افراد و ترور در تاريکی شب نتيجه ای نخواهند گرفت زيرا چراغ اجتماع خاموش شدنی نيست و افکار آزاد ومترقی و زنده و بيدار آنها نخواهند مرد و هـمفـکرانشان دنبال ايده آلهای پاک آنها را خواهند گرفت.»
روز دهم ارديبهشت ۱۳۳۰ دکتر مصدق زمام امور کشور را در دست گرفت و دکتر فاطمی را بهمعـاونت نخست وزيری بر گزيد. روز ششم آبان ماه همين سال در هنگام سخنرانی بر مزار محمد مسعـود سر دبير روزنامه مرد امروز، دکتر فاطمی هدف گلوله عبد خدائی عضو گروه فدائيان اسلام قرار گرفت و بسختی مجروح شد.
فاطمی در انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی به نمايندگی مردم تهران انتخاب شد و در مهرماه ۱۳۳۱ پست پراهميت وزارت خارجه به او سپرده شد و به دستور دکتر مصدق امر پر اهميت قطع روابط ايران وانگليس را در روز سی ام مهرماه ۱۳۳۱ بعهده گرفت و از همين جا کينه عميق مصدق و فاطمی در دل تايمز نشينان پديد آمد.
دکتر فاطمی در کودتای نافرجام نيمه شب بيست وپنجم مرداد ماه ۱۳۳۲ به وسيله گارد شاهی بنحو اهانت آميزی بازداشت شد ولی سحرگاهان پيروزمندانه به خانه اش بازگشت و در سرمقاله يکشنبه بيست و پنجم مرداد ۱۳۳۲ باختر امروز(شماره ۱۱۷۲) نوشت:
«ساعت يازده و نيم ديشب چند افسر مسلح و قريب پنجاه، شصت نفر سرباز گارد شاهنشاهی شصت تير درست مثل راهزنانی که در کتابهای افسانه ای قرون وسطائی خوانده ايد، بخانهً من ريختند و بدون اين که حتی اجازه دهند من کفش پا کنم در برابر شيون طفل يازده ماهه و مادرش مرا به سعد آباد ـ کاخ سلطنتی ـ توقيفگاه گارد شاهنشاهی بردند و در هر اطاق خانه ام نيز تا ساعت چهار صبح دوازده سرباز بيتوته فرمودند... پس از حادثه نهم اسفند که خود شاه دخالت مستقيم در آن داشت، من ديگر تا آنوقت بدربار نرفته بودم، ولی ناگهان برای گفتن مطالبی تلفن کردم و يکسر گرسنه از وزارتخانه بکاخ اختصاصی رفتم، ديدم شاه از دکتر مصدق گله می کند و ميگويد، مصدق از من رنجيده است، بگمان اينکه در حادثهً نهم اسفند من دست داشته ام. شما چه ميگوئيد؟ بی پروا به او گفتم که من ترديد ندارم اعليحضرت بوجود آورنده اين صحنهً شرم آور بوده ايد. بعد به دو چشمان او که خيلی داعيه ی معصوميت دارند، نگاه کرده، گفتم: به من بفرمائيد تا کجا ميخواهيد برويد. آيا اعمال فاروق برای شما سرمشق نشده است که تا آنجا رفت که تاج و تخت خويش را در روز موعود از دست داد. آيا شما هم از آن راه ميخواهيد برويد؟...به او گفتم: يکبار در سی ام تير بدستور سفارت انگليس دکتر مصدق را مجبور باستعفا کرديد و سزای آنرا ديديد. آيا خيال مي کنيد ممکن است آن آزمايش تلخ را تکرار کرد؟»
ساعت چهار و هفت دقيقه بامداد روز چهارشنبه نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ تيمور بختيار فرماندار نظامی و سرتيپ آزموده دادستان ارتش به زندان رفتند و حکم اعدام دکتر حسين فاطمی را در لشکر دو زرهی به وی ابلاغ کردند.
آزموده گفت اگر وصيتی داريد بفرمائيد، شما که مکرر مي گفتيد: من از مرگ ابائی ندارم و مرگ حق است. دکتر فاطمی پاسخ داد: «آری آقای آزموده مرگ حق است و من از مرگ ابائی ندارم، آنهم چنين مرگ پرافتخاری، من مي ميرم که نسل جوان ايران از مرگ من عبرتی گرفته و با خون خود از وطنش دفاع کرده و نگذارد جاسوسان اجنبی بر اين کشور حکومت نمايند.»
دکتر فاطمی درخواست کرد که پيشوای ملت و يار و رهبرش دکتر مصدق را برای آخرين بار ملاقات کند. اين درخواست او رد شد و به او تنها اجازه دادند که با ياران زندانی ديگرش آقايان مهندس رضوی و دکتر شايگان ملاقات کند. در اين ملاقات دکتر فاطمی با صدائی محکم و اميد وار گفت:
«گذشتن از اين جهان و وداع با اين دارفانی سرنوشت هر انسانی است و دير يا زود آن اهميت چندانی ندارد. در هر حال ملت ما در مبارزه خود پيروز خواهد شد.» سپس دکتر فاطمی سفارش فرزند خود را نمود و پيشوای ملت را وکيل و وصی خود قرار داد.
دکتر شايگان گفته است: وقتی برای وداع پيشانيش را بوسيدم، متوجه شدم که بسيار گرم است و در آتش تبی شديد مي سوزد. اعدام يک بيمار آنهم در آن حال در هيچ يک از کشورهای متمدن جهان سابقه ندارد.
قبل از اجرای حکم اعدام، دکتر فاطمی به آزموده می گويد:
« آقای آزموده! مرگ بر دو قسم است، مرگی در رختخواب ناز و مرگی در راه شرف و افتخار و من خدای را شکر ميکنم که در راه مبارزه با فساد شهيد مي شوم...»
دکتر فاطمی قبل از تيرباران خطاب به افسران اظهار داشت:
«آقايان افسران، در آخرين ساعت حيات هيچ محکومی در مقام تظاهر وعوام فريبی آنهم برای مامورين اعدام خود بر نمي آيد. آنچه بشما در اين ساعت که از حيات خود نوميد و بمرگ خود يقين دارم، ميگويم، از صميم دل و از روی حقيقت و ايمان است. ما از نهضتی که در اين کشور به پيشوائی دکتر مصدق شروع کرديم، هيچ قصد و غرض جز تامين عزت و استقلال مملکت و قطع نفوذ اجانب و سعادت و سربلندی ملت ايران نداشتيم. ما در پی جاه و مقام و آش و پلو نبوديم. رهبرما هفتاد سال سابقه شرافت و تقوا و وطن پرستی و جهاد و مبارزه با قلدران و زورگويان داخلی و خارجی دارد و او در راه نجات ايران از همه چيز خود صرفنظر کرده و حاضر است تا آخرين قطره خون خود رابرای ايران بدهد. آقايان افسران، کار کشور ما بر اثر صد سال استعمار بجائی رسيده بود که بيگانگان يک شاه را از روی تخت سلطنت برداشتند و شاه فعلی را بجای او گذاشتند.»
«آقايان افسران، ميدانيد چرا من کشته ميشوم؟ من برای اين کشته ميشوم که اولين اقدام من در وزارت امور خارجه به دستور پيشوای نهضت ملی بستن سفارت و قنسول خانه های انگليس در ايران بود و بنا به گفته پيشوای ما سرگذشت جبهه ملی بايد سرمشق مردمی شود که در خاور ميانه عليه مظالم انگليس قيام می کنند. ولی من به هيچوجه مايوس نيستم و يقين دارم که خون من درس عبرتی برای هزاران جوان ايرانی شده و آنها با تائيدات خداوند متعال قادر و عادل انتقام اين ملت ستمديده را از استعمار انگلستان و ايادی ناپاک آن خواهند گرفت..
آقايان افسران، ما سه سال در اين کشور حکومت کرديم و يکنفر از مخالفين خود را نکشتيم. برای اينکه ما نيامده بوديم برادر کشی کنيم. ما برای آن قيام کرديم که ايران را متحد کرده و دست خارجی را از کشور کوتاه کنيم. شاه فکر ميکند با کشتن و زجر و شکنجه و حبس مي تواند مردم ايران را مرعوب و مغلوب سازد. اين اشتباه بزرگيست.
تکيه بسر نيزه توان کرد ليک / بر سر سرنيزه نشايد نشست.
اين افسرانی که امروز اينجا ايستاده اند و اين منظره رقت بار را مشاهده ميکنند، يکروز عليه اين دستگاه قيام خواهند کرد. شاه بايد از روزی بترسد که به سرنوشت لوئی شانزدهم و تزار روس و محمد علی ميرزا و رضا خان مبتلا گردد.»
و سر انجام در تاريک روشن روز نوزدهم آبان ماه ۱۳۳۳ فرياد رسای آن يار وفادار مصدق راکه عاشقانه ايران را مي ستود و دشمنان اين سرزمين را خشم مي ورزيد، صفير گلوله های چهار مامور شليک برای هميشه در گلو خاموش ساخت. اما چهره آن روزنامه نگار شجاع و دلير، آن سرباز نهضت ملی ايران و آن يار صميمی و وفادار و تسخير ناپذير مصدق قهرمان، جاودانه بر سينه تاريخ نقش بست و تربتش زيارتگه رندان آزاده اين مرز و بوم گرديد.

دکتر پرویز داورپناه، ۱۸ آبان ماه ۱۳۸۸

نظر شما؟

نام:

پست الکترونیک(اختياری):

عنوان:

نظر:
codeimgکد روی تصویررا اينجا وارد کنيد:

نظر شما پس از بازبینی توسط مدير سايت منتشر خواهد شد